لیور اِستِرنفِلد ارج و منزلتی برای سریال تلویزیونی «تهران» که کانال ۱۱ تلویزیون اسرائیل در این اواخر به نمایش گذاشته قائل نیست.
برخلاف بسیاری، اِستِرنفِلد که کارشناس تاریخ معاصر ایران است، اهمیت چندانی نیز به پردهی آخر این نمایش تلویزیونیِ عامهپسند نمیدهد. این پرده صحنهای را به نمایش میگذارد که هواپیمای بمبافکن اسرائیل از مأموریتی که برای بمباران یک رآکتور اتمی به پرواز درآمده بود در نیمهراه به پایگاه خود بازمیگردد؛ آنهم در حالی که ایمنیِ آن به خطر افتاده بود. صحنهی آزاردهنده برای اِستِرنفِلد وقتیست که قهرمان نمایش، تِیمار رابینیان، یک مأمور موساد، به عمّه خود که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران مانده بود، پناه میبَرَد. عمّه با تمام اعضای خانواده که به اسرائیل مهاجرت کرده بودند قطع رابطه کرده. او با همسری که دارای مقامی ارشد در حکومت اسلامی ایران بوده و دختری که در تظاهراتهای طرفداری از رژیم شرکت میکند، یک کانون خانوادهی مسلمان وفادار به رژیم را به نمایش میگذارد. اما زمانی که کار به پنهان کردن یکی از خویشاوندان که جاسوس صهیونیسم است میرسد، عمّه هیچ ابایی نداشته و در را به روی او گشوده و وی را از دست مقامات امنیتی نجات میدهد.
پروفسور اِستِرنفِلد در مصاحبهای با هاآرِتص به مناسبت انتشار نسخهی عبری کتاب «میان ایران و صهیون: داستانهای یهودیانِ ایران در قرن بیستم» (انتشارات دانشگاه استانفورد، ۲۰۱۸)، میگوید: «از چندین جهت این صحنه آنقدر غیرمسئولانه تدوین شده که خون شما را به جوش میآورد.» او میگوید، آنچه وی را آزار میدهد به ترسیم کشیدن کلیشهای و یکبُعدیِ یک یهودی در ایران است که در این صحنه ظاهر میشود. وی اضافه میکند: «طی دهها سال یهودیان ایرانی زحمت کشیدند تا روشن شود که میان یهودیان و صهیونیستها تفاوت وجود داشته و اینکه پیش از هر چیزی، آنها به ایران وفادار هستند. بعد هم این سریال تلویزیونی وارد صحنه میشود و بهانه به دست آنهایی میدهد که در نهایت ادعا میکنند یهودیان وفاداری بیشتری به اسرائیل دارند تا به ایران.» او عصبانیت خود را با آنچه در شبکههای اجتماعی به زبانهای فارسی و انگلیسی توسط ایرانیانی که با این سریال تلویزیونی آشنا هستند بازتاب داده میشود توجیه میکند: «رویهم رفته، شیوهای که از زندگی در ایران به اسرائیلیها در این سریال نشان داده میشود، بسیار غیرواقعی است، به ویژه در مورد ایرانیان یهودی.»
اِستِرنفِلد ۴۰ سال و استادیار تاریخ و الهیات یهود در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا است. او زاده و بزرگشده در شهر خولون از پدر و مادری از طایفه اشکنازیها است. وی پس از کسب دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد از دانشگاه بن گوریون در بئرشبع دکترای خود را در رشتهی تاریخ از دانشگاه تگزاس در آستین کسب کرد. تحقیقات او بیشتر در مورد تحولات اجتماعی و سیاسی در تاریخ معاصر ایران است. به گفتهی خودش، هنگامی که متوجه شد «در دوران تحصیلات، از دورهی کارشناسی گرفته تا دکترا، هرگاه از ما خواسته میشد تا درباره موضوعی در مورد یهودیان در ایران مطالعه کنیم، اینطور احساس میشد که در مقایسه با ایران امروز، آن وزن و ابهت تحلیلی در این رشته دیگر موجود نیست»، تصمیم به تحقیق در مورد زندگی روزمره یهودیان در ایران امروز گرفت.
او به این نکته اشاره میکند که به عنوان یک دانشجو، متون شگرفی را در مورد یهودیان در ایرانِ پیش از اسلام، یا در مورد گویش و ادبیات یهودی در دوران صفویه خوانده است. او میگوید: «اما وقتی به قرن نوزدهم و بیستم میرسیم، تقریباً همه چیز وارد قالبی میشود که محدوههای آن مشخص هستند» و تصویری ارائه میدهد که خطوط و نمودارهای اصلی آن برای بسیاری، از جمله آنهایی که تاریخنگار نیستند، آشناست. اصل مطلب آنست که در دوران خاندان پهلوی، یهودیان شکفتند، به ویژه که در این دوران، ایران روابط خوبی را با اسرائیل داشت. اما پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ یهودیان هرچه بیشتر منزوی شده و تنها جنبش صهیونیستی و امید به ادامه زندگی در اسرائیل رستگاری آنها در این دوران سخت را تضمین میکرد. بطور خلاصه، اِستِرنفِلد به این روایت غالب اعتراض دارد که: «تاریخ دیانت یهودی در ایران به پایان رسیده و از آن زمان تا امروز، آندسته از یهودیانی که در ایران ماندهاند نیز عوض شدهاند.»
اما «یک احساس درونی» به اِستِرنفِلد میگفت که «موضوع به همینجا ختم نمیشود.» نقطهی عطف برای او زمانی بود که شروع به مطالعه یک موضوع حاشیهای اما با اهمیت در رابطه با شرکت یهودیان در انقلاب ۱۳۵۷ کرد. پرسشی که او داشت این بود: «تمام تاریخنگاران و پژوهشگران به شما میگویند که ۹۰ درصد جمعیت کشور از انقلاب طرفداری میکرد، اما چرا چیزی در مورد موقعیت و یا وضعیت یهودیان در دوران انقلاب نوشته نشده؟!» هنگامی که او تصمیم به پیگیری موضوع و دستیابی به مدارک مربوطه کرد، به این نتیجه رسید که به اندازه کافی اطلاعات به دست آورده تا بتوان کتابی در مورد این موضوع نوشت.
شواهدی که او در رابطه با حمایت یهودیان از انقلاب، که ایران را از یک حکومت نزدیک به جهان غرب به دست حاکمیتی اسلامی و تحت قوانین شیعه دوازده امامی قرار داد ارائه میدهد، شگفتانگیز و درخور تأمل هستند. اِستِرنفِلد میگوید: «من هیچ شکی ندارم که این موضوع، بسیاری از یهودیان اسرائیلی را شگفتزده و به ناباوری خواهد کشاند.» و حق با او است! هرچه باشد، بسیاری خواهند پرسید، یهودیان چه نقطه اشتراکی با حاکمیت بیدادگر آیتاللهها که خصلتی جنایتکارانه داشته و دشمن اسرائیل هستند دارند؟!
او برای اینکه ثابت کند تاریخ سیاه و سپید نیست، نمونههای بارزی ارائه میدهد. نمونههایی که نشان میدهند میان روایتها و داستانهای سادهانگارانه شایع در بین عوام از یکسو، و واقعیتهای پیچیده از سوی دیگر، تفاوت بسیار است. یکی از این موارد بارز، بیمارستان یهودیان در تهران است. دکتر روحالله سپیر پزشک یهودی پس از آنکه شاهد بدرفتاریهایی در قبال بیماری یهودیان در یکی از بیمارستانهای ایران شد، این درمانگاه را در سال ۱۳۲۱ بنا نهاد. در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، که به «جمعه سیاه» شهرت پیدا کرد، انقلابیون به بیمارستان سپیر پناه بردند. اِستِرنفِلد مینویسد: «شرکتکنندگان در تظاهرات میدانستند که نه تنها کارکنان بیمارستان آنها را تحویل مقامات امنیتی نخواهند داد بلکه برخلاف بیمارستانهای دولتی، به آنها درمان پزشکی بهتری نیز ارائه خواهد شد.»
اِستِرنفِلد از قول یکی از پزشکان ارشد وقت در بیمارستان سپیر که در مصاحبهای با او در کتاب خود آورده مینویسد (او نام هیچیک از کسانی را که در کتاب خود با آنها مصاحبه کرده نیاورده): «در آن روز جمعه، پرستار ارشد بیمارستان، خانم فرنگیس حسیدیم، مرا خواند و گفت که مجروحین بسیاری به بیمارستان آورده شدهاند.» او اضافه میکند که تقریباً ۹۰ درصد مجروحین به بیمارستان سپیر منتقل شده و در چهار بخش جراحی این بیمارستان، مراقبتهای لازم از آنها به عمل آمد. اِستِرنفِلد از همکاریهای نزدیک میان کارکنان ارشد بیمارستان و آیتالله طالقانی سخن میگوید. طالقانی یکی از رهبران شناخته شده انقلاب و نماینده آیتالله خمینی در تهران پیش از بازگشت او از تبعید و کسب قدرت سیاسی در ایران بود. بیمارستان با درخواست طالقانی، کادرهای درمانی خود را برای نجات و رسیدگی به مجروحین به بیرون از بیمارستان نیز گسیل میکرد. اِستِرنفِلد از قول این پزشک در مصاحبه خود مینویسد: «پس از جمعه سیاه، او (طالقانی) با من تماس گرفت و از تمامی کارهای انساندوستانه ما قدردانی کرد. و بله، همه از این موضوع آگاهی داشتند.»
مدت زمان کوتاهی پیش از بهمن ۱۳۵۷، هیئتی به نمایندگی از جامعه یهودیان به پاریس مسافرت کرد تا با خمینی، رهبر جنبش انقلابی ملاقات کند. اِستِرنفِلد میگوید: «در حقیقت هدف آنها از این ملاقات آن بود تا به خمینی تضمین داده شود که یهودیان نه تنها با انقلاب دشمنی نداشته بلکه از آن طرفداری نیز میکنند.» این اولین ملاقات از سلسله ملاقاتهای بیشتری میان آنها بود. دکتر سیامک مُره صِدق، یکی از مدیران بیمارستان یادشده که تا همین اواخر تنها نماینده یهودیان در مجلس شورای اسلامی بود، به اِستِرنفِلد گفته بود که چند روز پیش از بازگشت به ایران، خمینی نامه تشکرآمیزی برای رسیدگی به انقلابیون مجروح به مدیرعامل بیمارستان فرستاد. حتا امروز، در سال ۱۳۹۹، لوحهای بر سر در ورودی این بیمارستان دیده میشود که بر روی آن به عبری و فارسی نوشته شده: «همسایه خود را مانند خود دوست داشته باش.»
یکی از بزرگترین تظاهرات انقلابی در روز ۲۰ آذر ۱۳۵۷ در پایتخت به وقوع پیوست. روزنامههای وقت آن را «تظاهرات میلیونی» خوانده و این روز نقطه عطفی در انقلاب اسلامی علیه نظام پادشاهی در ایران محسوب میشد. اِستِرنفِلد مینویسد: «شرکت یهودیان در این تظاهرات بیش از هر زمان دیگری بود. طبق منابع موثق، ۵ هزار یهودی در این تظاهرات شرکت داشتند.» طبق دیگر منابع خبری، شمار یهودیان در این تظاهرات بسیار بیشتر هم تخمین زده شد. اِستِرنفِلد از قول یکی از فعالان سیاسی پیشکسوت در جمع یهودیان که شرکت در این تظاهرات را سازماندهی کرده بود میگوید: «رهبران مذهبی یهودی پیشاپیش صفوف دیگر شهروندان یهودی، نمایش با شکوهی از همبستگی را به هموطنان ایرانی خود ارائه دادند.» مشخص بود که رهبران مذهبی یهودی حضور یهودیان جوان در این تظاهرات را مجاز دانسته و حمایت کرده بودند. او اضافه میکند: «از اولین روزهای انقلاب، ما حمایت چشمگیری را از سوی رهبران مذهبی مشاهده میکردیم.»
کافکا در تهران
در حالی که اِستِرنفِلد ریشهی پشتیبانی یهودیان از انقلابیون اسلامی را توضیح میدهد، به بیان ناهمگونیهای اجتماعی در میان یهودیان ایران نیز میپردازد؛ ناهمگونی در اجتماعی که دارای چندین هویت، صدا و دیدگاه جهانی است. در میان آنها، صهیونیست و ضدصهیونیست را میشود دید، همچنین طرفداران ملیگرایی را میتوان در کنار کمونیستها و مارکسیستها یافت. و لیبرالها و حتا بعضی که میشود آنها را در اتحاد با رهبران انقلاب اسلامی دید!
منشاء جامعه یهودیان ایران به ۲۷۰۰ سال پیش بازمیگردد؛ به دورانی که به تبعید یا اسارت یهودیان در بابِل معروف است. در طول بیشتر سالهای قرن بیستم و تا انقلاب اسلامی، جمعیت یهودیان ایران در حدود ۱۰۰ هزار تن برآورد شده که رشد این جمعیت با میزان مهاجرت برخی، شمار متعادلی از یهودیان را در ایران به دست میدهد. تا اواخر دهه چهل خورشیدی و تا مقطع انقلاب در سال ۱۳۵۷ و به دنبال دگرگونیهای اجتماعی- اقتصادی، فرهنگی و آموزشی، یهودیان ایران بطور کامل در سطوح اجتماعی ادغام شده و در عرصههای کارآفرینی، علوم و سیاست، سوابق درخشانی از خود به جای گذاشتند. یهودیان در مشاغل دفتری، صنعتی، بازرگانی، پزشکی و روزنامهنگاری موفقیتهای بسیار بالایی کسب کردند. برخی ثروتمند و متموّل شده و به مدارج بالای اجتماعی دست پیدا کردند. برخی دیگر، سطوح گوناگون دانشگاهی و سازمانهای حرفهای را پُر کردند.
اِستِرنفِلد مینویسد، برخی یهودیان نام اول فرزندان خود را از میان نامهای اسلامی انتخاب میکنند؛ مانند حبیب، عبدالله و روحالله. حتی یهودیانی که به اورشلیم سفر کردهاند، پیشوند «حاج» را مانند مسلمانانی که به زیارت کعبه میروند، به نام خود اضافه کردند. ساختمان پلاسکو، اولین ساختمان آسمانخراش در ایران، در سال ۱۳۴۱ توسط حاج حبیب القانیان، یک کارآفرین و صنعتگر یهودی با شخصیّتی نیکوکار بنا نهاده شد. او اولین یهودی در ایران بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به جوخه اعدام سپرده شد.
در سفری که اِلِنور روزولت بانوی اول پیشین ایالات متحده در سال ۱۳۳۷ به ایران کرد، از بیمارستان یهودیان بازدید به عمل آورد. شهبانو فرح پهلوی نیز از دانشآموزان رشته مُد لباس در یکی از آموزشگاههای یهودیِ شبکهی توانبخشی از طریق آموزش (ORT) دیدار کرده بود. اِستِرنفِلد اذعان میکند که کنیسهها و بنیادهای یهودی «ثروتمند، باز، پُر رفت و آمد و در تمام نقاط کشور حضور داشتند.»
افزون بر این، ترجمه آثار متفکرین یهودی در دهه ۱۳۲۰ شروع به نمایان شدن در ایران کرده و با استقبال خوبی روبرو شدند. فروید، کافکا و آیزایا برلین نامهای شناختهشدهای برای ایرانیان اهل مطالعه و اندیشه فلسفی شدند. یوسف کهن آخرین نماینده یهودی در مجلس شورای ملی ایران پیش از انقلاب، عضو شورای شهر تهران نیز بود. پس از به وجود آمدن اسرائیل، شرکت هواپیمایی اِل- عال، مسیر تلآویو ـ تهران را ۱۸ بار در هفته طی میکرد و مسابقات ورزشی دوستانه و رسمی میان دو کشور ایران و اسرائیل امری عادی و بطور دائمی برگزار میشد. اِستِرنفِلد مینویسد: «یهودیان در تمام عرصههای زندگی در ایران وجود داشتند. آنها را میشد در همه جا با حضوری چشمگیر و به عنوان بخشی جداییناپذیر از اجتماع ایرانی دید.»
با چنین پشتوانهای، میتوان به سادگی درک کرد که در کنار وجهه یهودیت، هویت یهودیان شامل عنصر ملّیگرایی ایرانی نیز میشود. از این رو، در دوران انقلاب، آنها نیز خود را پارهای از اجتماع ایران دانسته و برای کسب مردمسالاری، استقلال، آزادی و برابری به دیگر اقشار پیوستند. اِستِرنفِلد در ادامه توضیح میدهد که چگونه بسیاری از آنها نه تنها به عنوان پیروان دیانت یهود بلکه مانند دیگر ایرانیان، دیکتاتوری و بیدادگری شاه را تجربه کرده بودند!* به همین دلیل هم آنها نیازی به تلاشهای بیشتری برای ادغام شدن در گروهها و سازمانهای دگراندیش سیاسی نداشتند چرا که هدف مشترک آنها مخالفت با رژیم پادشاهیِ خودکامه شاه بود.**
برپا شدن جامعه روشنفکران کلیمی در ایران در سال ۱۳۵۶ بر چنین زمینهای استوار بود تا یهودیان ایران قادر به ابراز ناخرسندی خود در مقابل رژیم پادشاهی باشند. این سازمان خیلی زود آغاز به همکاری با دیگر نیروهای انقلابی از جمله با فعالین سیاسی مسلمان کرد. اِستِرنفِلد از قول سعید بنایان یکی از پایهگذاران این سازمان میگوید: «ما این گروه را تشکیل دادیم تا به دیگر مردم ایران نشان داده باشیم که ما یهودیان تافته جدابافتهای در جامعه ایران نیستیم و هدف ما نیز مردمسالاری و آزادی است.» همین نکته نمونه خوبی را برای اِستِرنفِلد ترسیم میکند تا با توسل به آن نشان بدهد که «یهودیان شانه به شانه دیگر هممیهنان خود نیازهای ملی را بر الزامات قومی ترجیح میدادند.»
اما طنز تلخ در اینجا آنست که این شاه بود که اقلیتها از جمله یهودیان را به ملّیگرایی ایرانی نزدیک کرد و بعد هم همانها در انقلاب سال ۵۷ شرکت کردند تا رژیم را از پای درآورند. به همین دلیل هم عنوان آن فصل از کتاب استرنفلد که به این موضوع میپردازد، «پیامدهای ناخواسته» گذاشته شده. اِستِرنفِلد در توضیح این مطلب میگوید «درست است. برنامه ملّیگرایی شاه تا آن حد موفقیتآمیز بود که یهودیان ایران را قانع کرد، پیش از آن که یهودی باشند، درواقع ایرانی هستند. به همین دلیل هم آنها دیگر به فکر وجود رابطه ویژهای میان شاه با یهودیان نبوده و به خیابانها آمدند تا در قبال وضعیت ایرانیان اعتراض کنند. اکثریت قاطع یهودیان مخالف ادامه پادشاهی بوده و از انقلابی که پیشِ رو بود حمایت میکردند.»
زن یهودی چپگرای مجاهد!
یهودیانی نیز وجود داشتند که عملاً در زد و خوردهای مسلحانه شرکت داشتند، اما شمار دقیقی از آنها موجود نیست. بعضی در چارچوب سازمانهای حرفهای ایرانی یا مشخصاً با عضویت در نهادهای سیاسی یهودی به اینگونه فعالیتها مشغول بودند. برخی در چارچوب سازمانهای تقریباً کاملاً مسلمان که از انقلاب پشتیبانی میکردند فعالیت داشتند. یکی از آنها سازمان مجاهدین خلق ایران بود. یکی از فعالین یهودی در آن سازمان، ادنا ثابت بود. او متولد سال ۱۳۳۴ در تهران و از خانوادهای یهودی از قشر متوسط جامعه بود که شماری از خویشاوندانش صنعتگر و در رشتههای مهندسی از دانشگاههای آمریکا فارغالتحصیل شده بودند. ثابت در خلال تحصیلاتش در دانشگاه صنعتی آریامهر در تهران وارد فعالیت سیاسی شد. از آنجا که همسر مسلمان او عضو سازمان مجاهدین خلق ایران بود، او نیز به این سازمان پیوسته و به چهرهای برجسته در آن تبدیل شد. اعضای این جنبش در کنار دیگر انقلابیون علیه رژیم شاه مبارزه کردند، اما پس از انقلاب، آنها از شرکت در انتخابات توسط رژیم تازه به قدرت رسیده محروم شده و به همین دلیل به مخالفت با آن پرداخته و تحت آزار و اذیت و تعقیب قرار گرفتند. یکی از آنها، ادنا ثابت بود. او در سال ۱۳۶۰ و در سن ۲۷ سالگی به جوخه اعدام سپرده شد. پرسش آنست که چرا یک زن چپگرای یهودی باید در یک سازمان انقلابی اسلامی به فعالیت سیاسی بپردازد؟!
اِستِرنفِلد میگوید: «با وجود سرنوشت غمانگیز او، شرح زندگی ادنا نشاندهنده آن وجه پیچیده از بافت هویتی و وفاداری به آرمانهای مشترکی است که وضعیت بسیاری از همنسلان او را رقم میزد.»
عضویت و فعالیت ادنا ثابت در سازمان مجاهدین خلق، مانند فعالیتهای او در بیمارستان سپیر در دوران انقلاب، نمونه بارزی از نکتهای است که اِستِرنفِلد آن را «عبور از بافتهای سنتی و تعلقات به جامعه یهودی» مینامد. از دید او، «این موارد به ما نشان میدهد که در دوران پایانی دهه ۱۳۵۰ بیشتر یهودیان ایران منافع هممیهنان خود را به منافع شخصی یا دیدگاههای تنگ جامعه یهودیان ترجیح میدادند.»
همسویی با انقلاب یا فرصتطلبی؟!
پژوهشگران در مورد میزان چشمگیر بودن شرکت یهودیان در انقلاب ایران اختلاف نظر دارند. همچنین، نظرات گوناگونی در مورد علل و زمینههای مشارکت یهودیان در انقلاب وجود دارد. آیا چنین پدیدهای آنقدر مهم هست که ارزش بازپرداختن به آن، همانطور که کتاب اِستِرنفِلد به آن چنین اهمیتی را داده، داشته باشد؟ یا اینکه این موضوع فقط خاطراتی حاشیهای را در بر میگیرد؟ آیا یهودیان ایران واقعاً خود را پارهای از اجتماع ایران میدانستند یا عملکرد آنها در انقلاب فقط اِعمال نوعی از سیاست عملگرایی در قبال مسائل داخلی آن زمان بود؟
اِستِرنفِلد با این پیچیدگی آشنا است. او براین باور است، در کنار یهودیانی که از لحاظ فکری با انقلاب همسویی داشتند، یهودیان بسیاری نیز بودند که پیروزی انقلاب را حتمی دانسته و از همین جهت، نیاز به استفاده از فرصتها، و آنچه که در آینده میتوانست در کشورشان به سود آنها رقم زده شود را امری ضروری میدیدند.
دیوید مِناشری یکی از پروفسورهای برجسته در بخش تاریخ خاورمیانه و آفریقا و بنیانگذار مرکز آلیانس برای مطالعات ایرانی در دانشگاه تلآویو، در دوران شروع انقلاب مقیم ایران و مشغول به پژوهشهای دانشگاهی بود. او میگوید: «ارتباط انقلاب با اکثریت قریب به اتفاق یهودیان از یک حس غریزی برای ادامه بقا نشأت میگرفت.» او معتقد است، یهودیان طرفدار انقلاب، اقلیت فکری کوچکی را تشکیل داده و آنها را تشبیه به یهودیان آلمانی میکند که با شروع جنگ جهانی دوم، تلاش بیثمری را برای حفظ خود در جامعه آلمان آغاز کردند. او میگوید: «این رویکرد، تفاوت چندانی با رویکرد یهودیان آلمانی نسبت به کشور خود در آن زمان نداشت؛ یعنی از لحاظ فرهنگی خود را بسیار آمیخته، اما از لحاظ اجتماعی طرد شده میدیدند.»
اما به هر حال، مِناشری نیز تصویر پیچیدهای را ترسیم میکند. از دید او، پیش از وقوع انقلاب اسلامی در ایران، جامعه یهودی دچار یک تحول «انقلابی» شده بود. او جامعه نوین یهودی در ایران را اینگونه ارزیابی میکند: «نسلی از جوانان تحصیلکرده، بطور کلی با دیدگاههای متمایل به چپ و نه آنقدرها صهیونیستی، رهبران پیشکسوت را بیرون رانده و شورای جامعه یهودی را تحت کنترل خود درآوردند. آنها با همفکران مسلمان خود در رهبری انقلاب اسلامی نزدیک بوده و با خمینی و اطرافیان او در تماس بودند. شعار آنها که خمینی نیز از آن اقتباس کرد، این بود که میان یهودیت و صهیونیسم تفاوت وجود دارد. پیشکسوتانی که رهبری جامعه یهودی را در دست داشتند نیز با دنبال کردن همین خط فکری با انقلاب همراه شدند. این خط فکری، امروز هم توسط رهبری یهودیان ایران ادامه دارد.»
روایت دیگری از دلایل حمایت یهودیان از انقلاب که با توضیحات اِستِرنفِلد متفاوت است، توسط دیوید یروشالمی پروفسور سرشناس در علوم خاورمیانه در هر دو دانشگاه عبری و تلآویو ارائه شده. او میگوید که این همراهی با انقلاب «در اصل به خاطر عدم وجود گزینههای دیگر و به دلیل ملاحظات عملی برای حفظ امنیت و اموال جامعه یهودی بود.» از طرفی، او شواهدی را که در تحقیقات اِستِرنفِلد آورده شده و از نسل جوان و تحصیلکردهای که از انقلاب پشتیبانی کردند صحبت میکند تأیید میکند، اما از طرف دیگر، برخلاف اِستِرنفِلد بر این باور است که «این حمایت تنها از سوی بخشی از جامعه یهودی و نه کلیّت آن بوده و اینکه بیشتر گروههای یهودی، عقبنشینیهای فراگیری از انقلاب کردند.» از دید او، «با نگاهی به گذشته و بر پایه آنچه میدانیم، اکثریت قریب به اتفاق جامعه یهودی در تهران و خارج از آن، از درگیر شدن در انقلاب انصراف داده و نگران از جنبشی بودند که رژیمی را که به سود آنها بوده از میان بردارند.»
اما از نقطه نظر پروفسور هاگایی رام از بخش مطالعات خاورمیانه در دانشگاه بن گوریون، تأمل اِستِرنفِلد در مورد درگیر بودن یهودیان ایرانی از طیف سیاسی گستردهای در انقلاب، یک نوآوری پژوهشی بیسابقه محسوب میشود. اِستِرنفِلد در آخرین فصل (پسگفتار) کتاب خود مینویسد: «داستان شرکت یهودیان به همراه ایرانیانی که در انقلاب شرکت کردند، مسحورکنندهترین بخش این کتاب است و من یقین دارم که این نکته، بسیاری از یهودیان اسرائیلی را کاملاً غافلگیر و مبهوت خواهد کرد.»
به هر روی، اِستِرنفِلد بر این عقیده است که این موضوع یک «نقطه عطف تاریخی» در تاریخچه جامعه یهودی در ایران محسوب میشود. این برای اولین بار است که یهودیان، اهدافی ملّی را فراتر از مرزهای محدود جامعه خود به شکلی سازمانیافته حمایت کردند.
اِستِرنفِلد مینویسد: «قابلیت بینظیر یهودیان ایرانی به ایجاد هویتی با پیچیدگیهای بسیار عمیق و کسب موفقیت به دلیل حساسیتی که به ریزهکاریهای دخیل در این کار معطوف داشتند» اغلب کسانی را که بیرون از ایران شاهد اعمال آنها بودهاند گیج میکرد. در این رابطه، او از حییم تسادوک، که یکی از فرستادههای ویژه از طرف آژانس یهود به ایران در قرن گذشته بود، نقل قول میکند که یهودیان ایرانی و ایرانیان غیریهودی، ۹۰ درصد با یکدیگر همخوانی دارند و این در حالیست که بین یهودیان ایرانی و یهودیان اسرائیلی، ۹۰ درصد تفاوت وجود دارد. اِستِرنفِلد معتقد است که: «این همخوانی همان عنصری است که یهودیان ایران را واداشت تا تلاش کنند خود را در جامعه ایران ادغام کنند.»
«فلسطینیهای قهرمان»
در حالی که سفر به ایران عملی مخاطرهآمیز برای یک یهودی اسرائیلی که مشغول به کار و زندگی در ایالات متحده است ارزیابی میشود، نوشتن کتابی در مورد یهودیان ایران چگونه میتوانست برای او امکانپذیر باشد؟ اِستِرنفِلد میگوید که «رفتن به ایران به هیچ وجه برای او امکانپذیر نبود» اما لسآنجلس («تهرانجِلِس») که اقامتگاه بزرگترین جامعه ایرانیان یهودی خارج از اسرائیل به شمار میرود و بیشتر آنها با وقوع انقلاب در ایران به آنجا مهاجرت کردند، میتوانست گزینه بهتری برای پیشبرد چنین پروژهای باشد. او توضیح میدهد: «پس از چندین دیدار درازمدت از لسآنجلس توانستم روابطی دوستانه و همراه با اعتماد با چند تن از یهودیان ایرانی در آنجا برقرار کنم. آنها ماجراهای پشت سر گذاشته شده خود را برای من تعریف کردند، عکسها و مدارک خود را به من نشان دادند. حتی حاضر شدند مرا با خویشاوندان خود در ایران در تماس قرار دهند.»
افزون بر این، او مصاحبههای متعددی در نیویورک، اروپا و اسرائیل انجام داده است. با کمک دستیاران پژوهشی و دوستانش او موفق به دسترسی به روزنامههای یهودی که در طول قرن گذشته در ایران به چاپ رسیده و در کتابخانه مرکزی تهران از آنها نگهداری میشد گشت و همچنین توانست به دیگر انتشاراتی که از آنها در آرشیو ملی ایران نگهداری میشد دست پیدا کند. در میان منابعی که او از آنها برای نوشتن کتاب خود بهرهمند شده، میتوان گزارشها و نامههای اعضای دولت و مقامات بینالمللی، شامل خاطرات، شرح حال زندگی و فیلمهای متعددی از آنها را یافت.
اِستِرنفِلد مهارت خاصی برای به تصویر کشاندن تنوع و رنگارنگیِ جهانیِ جامعه یهودی در ایران از خود به نمایش میگذارد. او مینویسد: «ایران و جمعیت یهودی آن، بخشی از گذرگاه جهانی و فرامنطقهای بود که مردمان رانده یا جابجا شده از کشور خود، آن را به مثابه پناهگاهی طولانی یا کوتاهمدت انتخاب میکردند.» از همین رو، شماری از اجتماعات یهودی از اروپاییها، عربها و سفاردیها، در خلال جنگ دوم جهانی و پس از تشکیل حکومت اسرائیل، در ایران درهمآمیخته شدند.
بسیاری از یهودیان اروپایی در خلال جنگ دوم جهانی و به دنبال کشتار دستجمعی یهودیان (هولوکاست) به ایران پناه آوردند. گروهی از این یهودیان که به طایفه اشکنازیها و کنیسه آنها در تهران تعلق دارند، تا امروز در ایران باقی ماندهاند. اِستِرنفِلد مینویسد: «مقامات و مردم ایران، برخلاف دیگر دولتها و مردمان خاورمیانه، این پناهجویان را با گشادهدستی پذیرا شدند. با وجود ورود غیرمنتظره و باورنکردنی صدها هزار تن از پناهجویان لهستانی به ایران- یهودی و غیر یهودی- مردم و اجتماعات شهری نیروهای خود را برای پذیرا شدن آنها بسیج کردند. ایرانیان نه تنها با گشادهدستی از آنها پذیرایی کردند بلکه به آنان یاری رساندند تا بار دیگر به زندگی معمول خود ادامه بدهند.»
وی در پاسخ به این پرسش که «شما برداشت پیچیدهای از صهیونیسم ارائه میدهید که گهگاهی نیز میتواند مخاطبین شما را با دریافتی اشتباهآمیز مواجه کند» میگوید: «یهودیان ایران از صهیونیسم پیروی میکنند، اما آنها روایتی نرم و معنویتر از آنچه در اسرائیل جا افتاده دارند. حتا اگر آنها ارتباطی معنوی با اسرائیل و اورشلیم برقرار کرده بودند، این به معنی پیدا کردن درکی سیاسی از صهیونیسم در میان آنها نیست تا با توسل به آن آرمانهای خود را با جنبش صهیونیستی و اهداف آن، که برقراری حکومت مدرن اسرائیل باشد، یکی بدانند. بسیاری از آنان صهیونیسم را به مثابه راه حلی واقعی برای مقابله با مشکلی واقعی در نظر گرفتند. اما این لزوماً در مورد مشکلات شخصی آنها یا به عنوان راه حلی مناسب برای آنها نبود. حکومت اسرائیل، بخشی از هویت یهودی آنها محسوب نمیشود، حتا اگر بسیاری از ایرانیان یهودی، اقوامشان در اسرائیل زندگی کرده و یا به آنجا سفر کرده باشند. آندستهای که در ایران باقی ماندند، تمام زندگی خود را وقف میهن عزیزشان کردند. آنها هیچگاه قصد جایگزین کردن ایران با اسرائیل را نداشتند.»
خبرنگار به استرنفلد میگوید: در همین رابطه شما در کتاب خود نقل قولی از الیاس اسحاقیان که بیش از ۲۵ سال آموزگار و سمت مدیریت مدرسه آلیانس (زنجیرهای بینالمللی از مدارس یهودی) را بر عهده داشت و در خاطرات خود آورده، ارائه میدهید: «ایران میهن من، و اورشلیم منبع باورهای من به خدا و قبله من برای نیایش به سوی آن بوده است.»
اِستِرنفِلد توضیح میدهد: «اسحاقیان که الگوی بسیاری از ایرانیان محسوب میشد، اجازه نداد تا هویت مذهبی او به عنوان یک یهودی، ذرّهای از شناسه ملی وی به عنوان یک ایرانی بکاهد. او در تمام طول زندگیِ کاری خود، به هر دو هویت خود افتخار میکرد و از این لحاظ، الهامبخش انتخاب مسیر زندگی برای شاگردانش بود.
خبرنگار میگوید: شما در کتاب خود توضیح میدهید که یهودیان با چه اشتیاقی به سازمانهای صهیونیستی پیوستند، به آنها همیاریهای مالی کردند و به پناهجویانی که راهی اسرائیل بودند یاری رساندند. اما چنین حمایتهایی، با کمال ناامیدی و سرافکندگی در میان رهبران صهیونیسم، منجر به مهاجرت بخش بزرگی از آنها نشد. شما در کتاب خود نوشتهاید که در خلال چهار سال اول تشکیل حکومت اسرائیل، اکثریت قریب به اتفاق یهودیان تصمیم گرفتند در ایران باقی بمانند.
اِستِرنفِلد پاسخ میدهد: «آندسته از یهودیان ایرانی که گزینه صهیونیسم را پذیرفتند در اقلیت بسیار پایینی قرار داشتند. اگر چه تمامی گذرنامهها و روادید ورود برای آنها از طرف آژانس یهود آماده شده و انتظار میرفت که شاهد تعداد بیسابقهای از مهاجرین باشند، اما بیشتر آنهایی که تصور میشد به اسرائیل مهاجرت کنند، تصمیم خود را عوض کردند.»
اِستِرنفِلد حتا مدارکی از انتقادهای شدیدی را ارائه میدهد که تصویر پیچیدهی ارائه شده توسط وی را باز هم پیچیدهتر میکند؛ انتقادهایی که بعضاً قابل قیاس با حرکتهای ضداسرائیلی و ضدصهیونیستی به شمار آمده و با سرنگونی حکومت شاه، در میان اجتماعات یهودی در ایران باب شد. رهبری یهودیان ایران به منظور پیروی از سیاست رسمی جمهوری اسلامی پس از انقلاب، به صهیونیسم تاخته، اسرائیل را مورد انتقاد قرار داده و حمایت از مردم فلسطین را در دستور کار خود قرار داد. برخی از نمونههایی که او در کتاب خود ارائه داده، اصلا تصویر دلپذیری ارائه نمیدهند. از جمله جامعه روشنفکران ایرانیان یهودی در سال ۱۳۶۰، بیانیه شدیدی در متهم کردن «حملات نازیوار صهیونیستها علیه مردمان بیدفاع» انتشار داد. این بیانیه، شامل شعارهایی چون «زنده باد مردم قهرمان فلسطین» و «پیروز باد مبارزه مشترک مسلمانان، مسیحیان و یهودیان علیه امپریالیسم و صهیونیسم» بود. آیا این فقط یک نوع لفاظی بدون هیچگونه پشتوانه عملی برای جلب رضایت رهبریِ تازه به قدرت رسیده در ایران بود، یا گواه دیگری بر پیچیده بودن درک هویت یهودیان ایران محسوب میشود؟ یافتن پاسخی صریح برای این پرسش دشوار است.
آنچه مسلم است، آنکه انقلاب در ایران خیلی زود از مسیر دمکراتیک، آرمانهای آزادیخواهانه و ملیگرایانه دور افتاده و در عوض حملات خشونتآمیزی علیه هر فرد یا سازمانی که مشکوک به انتقاد از حکومت تازه به قدرت رسیده و یا مخالفت با رژیم اسلامی شمرده میشد شروع شد. دیوید یروشالمی میگوید: «در اولین دهه انقلاب، ما شاهد مهاجرتِ جمعیِ یهودیان بودیم.»
با به وقوع پیوستن انقلاب، جامعه یهودیان در ایران نیز کوچکتر شد. امروز فقط چند هزار یهودی در ایران زندگی میکنند. طبق آمار رسمی، این شمار ۱۰ هزار تن، و طبق آماری که به تازگی از سوی یهودا گرامی خاخام ارشد جامعه یهودیان بیرون داده شد، ۲۵ هزار تن تخمین زده میشود. به هر روی، این تعداد، همچنان بزرگترین جامعه یهودیان خارج از اسرائیل در خاورمیانه محسوب میشود.
برخلاف آنچه ما در کتاب استرنفلد میخوانیم، پرسش این است که چرا تهیهکنندگان سریال «تهران»، جامعه یهودیان ایران را به عنوان اقلیتی که در اضطراب و ترس در حال زندگی در ایران بوده و هویت خود را پنهان نگه میدارند به تصویر میکشد؟
اِستِرنفِلد توضیح میدهد: «در اسرائیل، بحث زندگی در ایران، به ویژه زندگی ایرانیان یهودی، بسیار سطحی و غیرواقعی است. شاید یهودیانی در ایران باشند که هویت خود را به دلایل گوناگونی مخفی نگه میدارند، اما در کل، نیازی به چنین کاری وجود ندارد. در مناطقی که یهودیان ایران ساکن هستند، آنها بخشی از بافت تشکیل دهنده زندگی در آن مناطق به شمار میروند. کنیسهها، باشگاهها، مدارس، بیمارستان یهودیان و دیگر نهادها، همگی با مرکزیت مشخص بوده و شناخته شده هستند. دولت، نهادهای مذهبی و مدارسی که گویش عبری و تحصیلات مذهبی در آنها تدریس میشوند را به رسمیت شناخته است. در تهران دستکم دو رستوران یهودی که خوراکیهای کوشر [حلال یهودی] ارائه میدهند، و حتا یک کارخانه نان «مصا» [نان مخصوص عید پسح] وجود دارد. جامعه یهودی ایران چاپخانه خود را دارد. یهودیان ایران، فروشگاهها، محل کسب و کار خود و انجمن دانشجویان خود را دارند. آنها حتا نماینده خود را در مجلس شورای اسلامی دارند. بیشتر آنها قشر متوسط و متوسط به بالا را در جامعه ایران تشکیل میدهند. در سالهای اخیر، تحت ریاست جمهوری روحانی، آنها چندین دستاورد سیاسی داشتهاند: از جمله معافیت کودکان یهودی از رفتن به مدرسه در روز شبات، و قانون وراثت که مانع هرگونه تبعیض علیه یهودیان در مقابل وجود وارث مسلمان میشود.
در سریال تلویزیونی «تهران»، زن یهودی ایرانی پس از آنکه دخترش او را به مقامات لو میدهد، دستگیر میشود. برداشت بیننده از این صحنه آنست که یهودیان در ایران تحت آزار و اذیت قرار دارند. استرانفلد میگوید: «ایران دهها هزار تن را پس از محاکماتی برقآسا و وحشتناک اعدام کرد، اما تا به امروز، تا آنجا که حافظه به من یاری میدهد، کمتر از ۱۲ یهودی، آنهم به بهانهها و دلایل گوناگون اعدام شدهاند.»
با وجود تمامی آنچه از آن سخن رفت… از نگاه استرنفلد «یهودی بودن در ایران کار سادهای نیست و هر سخنی بر خلاف این ادعا، سخنی سادهانگارانه خواهد بود. واقعیت آنست که این روزها، اصلاً ایرانی بودن کار سادهای نیست. برخی بر این باور هستند که با رویکرد و پرداختن به پیچیدگیهای نهفته در این موضوع، ما درواقع از رژیم ایران دفاع کرده و ناملایماتی که این رژیم سبب میشود را نادیده میگیریم. از دید من، زمانی که ما تصویر پیچیدهای را ارائه میدهیم، انتقاد از آن نیز هر چه متمرکزتر و دقیقتر میشود. چنین ادعایی را نمیشود ممکن دانست و این در حالیست که شارلاتانهای بسیاری هستند که این ادعا را بکنند که ایران همانگونه با یهودیان رفتار میکند که آلمان در طول حاکمیت فاشیسم در آن کشور کرد، و تهدیدی بر بقای یهودیان ایران یا اسرائیل محسوب میشود. موارد بسیاری وجود دارند تا از آنها در انتقاد از رژیم ایران نام برده شوند: رویکرد رژیم به اقلیتها، به گروههای سیاسی، یا مذهبی و به دلایل جنسیتی. من تمایلی به ارائه روایت متفاوتی از آنچه گفته شد ندارم بلکه خواهان ارائه تحلیل و بینش گستردهتری در مورد شرح زندگی و تاریخ یهودیان در ایران هستم.»
*منبع: هاآرتص
*ترجمه و تنظیم: داریوش افشار
توضیح مترجم:
*بیدادگریهای سیاسی منتج از سیستم حاکم بود. این درست است که شاه در رأس آن سیستم قرار داشت و در نهایت میبایست مسئولیت این بیدادگریها را قبول میکرد، اما نسبت دادن بیدادگریها در زمان پهلوی به شخص شاه، تنها کینهورزی شخصی نسبت به شاه بوده و نگاهی سطحی و غیرکارشناسانه به اوضاع ایران و در نهایت علل انقلاب در سال ۱۳۵۷.
**چندین بخش از این متن یا غیرواقعی و یا مورد مناقشه است با اینهمه هدف از ترجمه و تنظیم این مقاله فقط ارائه محتوای کلی آن است.
موساد نقش بسیار مهمی در انقلاب اسلامی داشت ویهودیان رسمی ویهودیان پنهان نیز نقش خودرا بخوبی ایفا کردند.
پژوهش تاریخی و تز دکترا نوشته در حد پایان نامه های حاضر و آماده که در دکه های میدان انقلاب می فروشند.
بهـتر است که این آقا به شباهـت هـاى دین یهـود و اسلام بپردازد
انوقت خواهـد فهـمید که چرا یهـودیان افراطى کاملا از اسلام طرفدارى و هـمراهـى میکنند
جالب که در حال حاضرهـم کشور اسراییل و هـم یهـودیان در ایران با رژیم آخوندى هـمکارى میکنند
از دوران انقلاب و جنگ تا به امروز
شگفت انگیز است که دراین نوشتار سخنی راجع به موضع ونقش رادیو صدای اسرائیل که درآن روزگار شنونده های زیادی در ایران داشت وجود ندارد. درآنزمان اسرائیل درگیرمبارزه با تهدید «پان عربیسم» کشورهای عرب همسایهٔ خود بود ودولت اسرائیل هم مانند همهٔ دولتهای دیگرجهان خطرات اوج گیری فاناتیسم اسلامی را بخوبی برآورد نکرده بود. محافل سرمایه داری یهودی آمریکا نیز این عقیده را ترویج میکردند که بهترین وسیلهٔ مبارزه با «ناسیونالیسم عرب» قدرت بخشیدن به «پان اسلامیسم » در خاورمیانه خواهد بود که پس از آن دیگری جائی برای بوجود آمدن «عبدالناصر»های دیگر درجهان عرب باقی نخواهد ماند.
هنگامی دولتمردان اسرائیل به اشتباه خود پی بردند که دیگردیرشده بود.
شگفت انگیز اینجاست که برنامه های ساخت جنگ افزارهای اتمی توسط حکومت ملایان شیعی وبالا گرفتن رقابت های فرقه ای اسلامی درخاورمیانه اینک دولتهای عرب را وادار به اتحاد با اسرائیل نموده است ، اسرائیلی که ملایان شیعی دشمنی با آن را وسیلهٔ نفوذ درکشورهای عرب می پنداشتند.
من یهودیان زیادی را می شناسم از کشورهای گوناگون. بزرگترین بدبختی یهودیان تربیت ایشان است که از کودکی زیر فشار زیادی هستند که در تمام طول زندگی آنها را آزار میدهد و در رنج می مانند. نخست اینکه به آنها گفته میشود تنها یهودیان قوم برگزیده خدای آنها هست و آنها دارای هوش و سایر انسانها بی روح و هیچ و از گل هستند و سزاوار مرگ و دشمن خدایشان. و دومین اینکه حتماً می بایست یا تحصیلات عالی و مقام بدست بیاورند و یا به نحوی ثروتمند و مشهور شوند. در این صورت هست که آزاد هستند و از خطر نجات می یابند و خداوند آنان به آنها برکت میدهد. شوربختانه در طول تاریخ هم همیشه با دشمنی های مهندسی شده برخورد داشته اند و باور عمومی آنها به سایر انسانها چندان زیاد و ژرف نیست حتی اگر به ظاهر هم تلاش می کنند. و خود را موظف می دانند برای یاد یهودیان از دست رفته دشمنی دیرینه را زنده نگهدارند که همینطور در دنیا مرگ و دشمنی بدین وسیله دوباره زنده میشود و تکرار بویژه در کشور اسرائیل . به امید روزی که این چرخه دشمنی بشکند. و انسانها دنیا را بزرگتر از قومیت ها و دین و باورها و مرزها ببینند. ما در واقع همگی از کهکشانها آمدیم و اندکی بر زمین خاکی هستیم و می رویم. بقول سهراب چشمها را باید شست و طور دیگر باید دید.
در مورد این مطلب و درک غلط و نابجای این آقای پروفسور از شورش ۵۷ و نقش تحجر مذهبی اشارهای دارم:
دوست عزیزی در بلاگ خود ترجمه چند سطری از Peter Scholl-Latour را گذاشته، که ما مردم ایران را خوب میشناخت و ایرانیان را قومی مذهبی تا خرافات پرست میدانست:
” مردم خاورمیانه اصولا قادر به درک وضعیت زندگی خود نیستند. این وضع ادامه خواهد داشت. کشورهای خاورمیانه نیاز به “دیکتاتورهای عاقلی” دارند که زندگی خوب را “به زور” به ایشان اهدا کنند. وگرنه این ملتها درک رسیدن به یک زندگی شرافتمندانه را ندارند. توصیۀ من این است که اگر ملتی در خاور میانه، چنین دیکتاتوری را پیدا کرد، با چنگ و دندان از او نگهداری کند…”
http://kabus1.blogspot.com/2017/02/blog-post_26.html
تصویری که پروفسور اِستِرنفِلد از شاه و زمان او بدست میدهد من را یاد روایت اصلاحطلبان و تا حدی ملا علی خامنهای از دوره پهلوی میاندازد. بد نیست که از ایشان سوال شود که بودجه پروژه تحقیقی ایشان از کجا تامین شده است. نایاک، وزارت خارجه ظریف یا…