فاضل غیبی – از فردای انقلاب اسلامی، هر گروهی پس از آنکه مورد سرکوب ملایان قرار گرفت، بجای بررسی اشتباهات خود به راه سادهتر رفت و «ایرانیان» را سرزنش کرد که گویا به سبب ناتوانیهای ذاتی خود به این فاجعه دامن زده بودند. از «طمع به آب و برق مجانی» تا «سادهلوحی و ناراستی» و از «مذهبزدگی» تا «ناراستی» ویژگی منفی نبوده است که تا حال نثار ما ایرانیان نشده باشد.
جالب اینکه در کشورهای پیشرفته، نمونهای نمیتوان یافت که مثلاً نویسندهای آلمانی نوشته باشد، فلان ویژگی ما آلمانیها باعث پیدایش فاشیسم شد و یا انگلیسی بنویسد روحیهی انگلیسی سبب پیدایش استعمار گشت! بنابراین اینکه نه تنها در ایران، بلکه در برونمرز نیز سیل کتابها، مقالات و به تازگی کلیپها، دربارهی دروغگویی و دونهمتی و… ایرانیان تمامی ندارد، باید نشانهی نارسایی بزرگی باشد.
برای شناخت این نارسایی، باید دید چرا به سادگی به «از ماست که بر ماست!» باور میکنیم؟ پاسخ دشوار نیست: علت اساسی، نارسایی «ملیگرایی ایرانی» است. بدین نشانهی روشن که «ملیگرایی ایرانی» چنان خوار شده که حتی هواداران آن سفارش میکنند، برای جلوگیری از «بدفهمی»، بهتر است «ایراندوستی» بگوییم!
میهندوستی امری طبیعی است و مانند مهر به پدر و مادر در هر کس نهادینه است. اما انسان موجودی اجتماعی است و در وابستگی به فرهنگ ملی و تاریخی مشخصی هویت مییابد. دقیقتر، همچنانکه بدون پدر و مادر فرزندی به وجود نمیآید، بدون میهن نیز امکان رشد انسان اجتماعی با هویت فرهنگی فراهم نمیشود. البته از آنجا که «بنی آدم اعضای یک پیکرند»، در آیندهای دور همهی انسانها هویت خود را از فرهنگی جهانگستر و یگانه کسب خواهند کرد، اما تا بدان روز، هرکس در دامان مواهب مادی و دستاوردهای فرهنگی میهن خود میبالد و بدین سبب انسانیت بدین تحقق مییابد که با کوشش و دهش در زندگی، دین خود را به خانوادهی ملت خویش ادا نماید.
مفهوم دیرین «ملت» که پیش از آن در دیگر کشورها نیز با «دین و آیین» مترادف بود، در کشورهای پیشرفتهی دنیا به موازات رشد سرمایهداری و دمکراسی در سدهی ۱۹ میلادی با واژه Nation مفهومی نوین یافت. به اینصورت که دیگر وابستگی به ویژگیهای ملی (مانند سرزمین، زبان، اشتراک فرهنگی و سرنوشت تاریخی…) مشخصهی آن نیست، بلکه به بیان ارنست رِنان بر «بنیادی روحی» Principe spirituel استوار است و به خواست و ارادهی «شهروندان» کشور بنیان مییابد!
بنابراین Nation (ملت) به مفهوم مدرن، هرچند با «ویژگیهای ملی» پیوند دارد، اما بنیانش بر این است که مردمانی آگاهانه چنان به یکدیگر پیوند یابند که گویی فرزندان یک خانواده هستند. کانون این پیوند قراردادی اجتماعی است که به صورت «قانون اساسی»، بنیان جوامع و نظامات دمکراسی را تشکیل میدهد.
ملیگرایی بدین مفهوم که به ارادهی ملتی برای به دست گرفتن سرنوشت خود نظر دارد، به هیچ وجه به معنی مرزبندی با دیگر ملیتها نیست و بدین دلیل که بنیانش بر دمکراسی و حقوق خدشهناپذیر شهروندانی با ویژگیهایی گوناگون استوار است، به خودی خود نمیتواند نسبت به دیگر ملیتها و دیگر ویژگیهای ملی برتریجو باشد.
پس باید پرسید که چرا «ناسیونالیسم» در کنار فاشیسم و دیگر ایدئولوژیها مورد نکوهش قرار میگیرد؟ پاسخ این است که ملیگرایی ایدئولوژی نیست، بلکه مورد سوء استفادهی ایدئولوژیها و نظامات دیکتاتوری قرار میگیرد. چنانکه همهی جنگها و جنایات بشری را میتوان بدین بهانه که به دست گروهی از «ملت» صورت میگیرد، به ناسیونالیسم نسبت داد، اما هیچ ملتی منافعی در تجاوز و سرکوب دیگر ملتها ندارد.
آری، فاشیسم نکوهیده است زیرا نژادی را از نژادهای دیگر برتر مینهد. به همین منوال راسیسم، کمونیسم و همهی دیگر ایدئولوژیها محکوماند زیرا از رشد آزادانهی انسان جلوگیری میکنند، اما هر میهنی بطور طبیعی همهی مواهب خود را در اختیار همهی فرزندانش صرف نظر از وابستگیهای نژادی، عقیدتی، قومی و جنسی… قرار میدهد. بنابراین دمکراسی اجتماعی و در پیامد آن دمکراسی سیاسی با میهندوستی و ملیگرایی همسرشت است.
با اینهمه شاهدیم که در کشورهای پیشرفته نیز ناسیونالیسم نکوهش میشود. علت این است که در این کشورها خودآگاهی ملی به تبلور و تحقق خود دست یافته و نه تنها ملتهای بزرگ، بلکه ملیتهای کوچک مانند دانمارک و لوکزامبورگ (با جمعیت ۶۰۰هزار نفری) نیز از هویت فرهنگی و تاریخی خدشهناپذیری برخوردارند و مهمتر از آن، حکومتها با وجود وابستگی حزبی، فقط و فقط در خدمت منافع ملی گام برمیدارند. بنابراین در کشورهای پیشرفته نه تنها نیازی به تکیه بر ناسیونالیسم نیست، بلکه با توجه به سوء استفادههای بسیار از آن در سدهی گذشته، هویت تاریخی و فرهنگی خود را کمتر به عنوان ویژگی ملی جلوهگر میکنند.
اما این وضع در کشورهای عقبمانده که هنوز خودآگاهی ملی در آنها تبلور نیافته و بدین سبب حکومتهای خودکامه با تکیه بر ناآگاهی تودهی مردم، خود را مدافع منافع ملی جا میزنند، کاملاً برعکس است. در این کشورها تکیه بر هویت و منافع ملی مهمترین اهرم در دست آزادیخواهان برای عقب راندن حکومتهای غیردمکراتیک و گذار به دوران مدرن است.
بدین معنی بیداری ملی در جوامعی که در حال گذار به سوی جامعه و نظامی مدرن هستند، با ناسیونالیسم در کشورهایی که این مرحله را پشت سر گذاشتهاند تفاوت بنیادین دارد و در جوامعی مانند ایران دستیابی به خودآگاهی ملی از اهمیتی حیاتی برخوردار است.
اگر رژیم فاشیسم اسلامی جنایتکاری مانند قاسم سلیمانی را «قهرمان ملی» نامید و برخی ایرانیان با چنین باوری به سوگ او نشستند، به همان درجه نشان از ناآگاهی ملی دارد، که کسی مانند اردشیر زاهدی به بهانهی دفاع از «تمامیت ارضی»، هر جرم و جنایتی نسبت به مردم ایران را توجیه میکند.
ملیگرایی (ناسیونالیسم) نه تنها از سوی ایدئولوژیها، بلکه از دو سوی دیگر نیز زیر فشار قرار دارد:
• یکی از سوی «قومگرایان» که تصور میکنند در جدایی از ملت خود به موقعیتی ممتاز دست خواهند یافت. در حالی که در دنیای امروز راه پیشرفت و سعادت اجتماعی تنها با استفاده از نیروی سازندهی همهی شهروندان ممکن است و این نیرو فقط در رویکرد به دمکراسی و حقوق برابر شهروندی تبلور مییابد. به عبارت دیگر جداییطلبان، اگر واقعاً قصد خدمت به پیشرفت و سعادت قوم خود را دارند، در راه مبارزه برای دمکراسی با دیگر اقوام در واحد ملی سرنوشت مشترکی دارند.
• فشار دیگر و شدیدتری که بر ناسیونالیسم وارد میآید از سوی «جهانگرایی» است که با تکیه بر یگانگی نوع انسان، خواستار نزدیکی جوامع به هدف تحکیم صلح و همکاری بینالمللی است. هواداران این هدف والا، باید توجه داشته باشند، که دوستی و نزدیکی پایدار تنها میان کشورهایی ممکن است که از نظام دمکراتیک برخوردار باشند و پیشرفت به سوی یگانگی و همبستگی جهانی تنها از راه کوشش برای گسترش و تحکیم نظامات دمکراتیک میگذرد.
ترفند خطرناک در این میان از سوی تبلیغات چپ و اسلامیاست که اهداف جهانگیرانهی خود را در پس جهانگرایی پنهان نموده و با شگردهای تبلیغی زیرکانهای بر ملیگرایی میتازند. به عنوان نمونه، ادعا میکنند که:
فرد ناسیونالیست یا ملیگرا مثل مادری است که تنها و تنها به کودک خود کورکورانه عشق میورزد، از هرگونه انتقادی از فرزند خود برمیآشوبد، دیگر کودکان را دوست ندارد و حتی از آنها نفرت دارد. بدین دلیل بهتر است در پی برتری بر دیگر ملل برنیامد و مصالح و منافع کل دنیا و نه یک ملت خاص را در نظر گرفت.
نخست آنکه اصلا کدام مادر چنین است؟! مهر مادر به فرزند مهری طبیعی و سالم است و ربطی به «عشق کورکورانه» ندارد تا با «نفرت» به دیگر کودکان توأم باشد! برعکس! مهر مادری سبب مهر به دیگر کودکان و همهی کودکان میشود! وانگهی مگر برای «کل دنیا مصالح و منافع» عالیتری از تفاهم و دوستی میان ملتها وجود دارد؟
روشن است که با پیشرفت بشر، مسائل و مشکلات هرچه بیشتری (مانند حفظ محیط زیست) به راه حلها و اقداماتی در سطح جهانی نیاز پیدا میکنند. اما میزان موفقیت چنین اقداماتی نیز در نهایت به خواست حکومتها بستگی دارد.
بر اساس آنچه رفت، ملیگرایی ایرانی در این شرایط از اهمیتی حیاتی برخوردار است. جامعه ایران پیش از تهاجم اعراب دستکم دو هزار سال تاریخ تکامل شهرنشینی پشت سر گذاشته بود و در مرکز دنیای آن روزگار برای نخستین بار مفهوم «ایران» به عنوان ملتی دربرگیرندهی دهها قوم و تیره و مذهب پدید آمد. بر این بنیان نیز از زمان داریوش به بعد پیشرفتهترین نظام حکومتی یعنی ساختار «شاهنشینی» (ساتراپی) برقرار شد که در آن «شاهنشینان» از ارمنستان تا کرمان و از خوارزم تا یهودیه، در «ایران» از خودمختاری برخوردار بودند.
اما پس از درهم شکستن تمدن ایرانی در پیامد تهاجم اعراب، از تسلط خلفا تا پایان قاجارها، سرنوشت ایران همواره در دست حاکمانی بود، که برایشان ملیت ایرانی ارزشی نداشت. بنابراین چون دقیق بنگریم، تنها در دوران رضاشاه گامهای مؤثری برای بازیافت هویت ملی ایرانی برداشته شد. در دوران پایانی حکومت محمدرضاشاه از آنجا که ملیگرایی در خدمت توجیه دیکتاتوری قرار گرفت، نتوانست سرافرازی ملی را با دمکراسی پیوند دهد و از مقاومت در برابر موج بلند چپ اسلامی ناتوان ماند.
در چهار دههی گذشته، اسلامیون ثابت کردند که برای ایران و جهان جز ویرانی و جنایت ارمغانی ندارند و بدین سبب نیز به داوری تاریخ، نهادهای اسلامی در ایران آینده جایی نخواهند داشت. با این وصف ایران آینده در کنار رنگارنگی قومی کمنظیرش، گلزاری از خردهفرهنگهای انساندوست را تشکیل خواهد داد که در آن آیینهای ایرانی به جلوهای نوین خواهند درخشید. در این میان بیشک آیین کهن ایرانیان بر بنیاد «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک» و تکیه بر خرد ایرانشهری، زندگی دوبارهای خواهد یافت و پیروان آیینهای یهودی، مسیحی و بهائی و… نیز مورد توجه ایرانیان قرار خواهند گرفت.
بدین سبب شایسته است که از هماکنون پیروان آیینهای ایرانی از رنگ باورهای خود به «بیرنگی» ملی ایرانی بپیوندند و در کوشش مشترک برای رهایی ایران همدلی خود با دیگر ایرانیان را استوارتر سازند. نمونهوار، بهائیان به عنوان بزرگترین گروه غیراسلامی هرچند که کوشش در راه تحقق یگانگی بشری را والاترین هدف میدانند، اما در برههی کنونی شایسته است که سخن پیشوای خود را سرلوحه رفتار قرار دهند که در دورانی که قرارداد سال ۱۹۱۹ میلادی استقلال کشور را بر باد میداد و ملیت ایرانی را خدشهدار میکرد، نوشت: «بهائیان ایران را میپرستند.»
خوشبختانه امروزه ملیگرایی نوین ایرانی، با وجود تهاجمات تبلیغی حکومت جهل و جنایت، گسترش یافته و بیش از پیش به عنوان حلقهی مفقودهای درک میشود که بدون آن، اتحاد لازم برای گذار به سوی آینده ممکن نیست. میلیونها ایرانی به تجربه دریافتهاند که در صورت تکیه بر ایراندوستی و ملیگرایی، اختلافات آرا باعث دو دستگی نخواهد بود.
جالب است که رضاشاه بر این حقیقت آگاه بوده و از این دید به «حس وطنپرستی» مینگریسته است. او به سال ۱۳۰۷ خورشیدی به دانشجویانی که برای تحصیل به خارج از کشور میرفتند، از جمله گفت:
«شما فرزندان عزیز ایران، باید خوب این مسئله را بدانید که چرا شما را از یک کشور پادشاهی مثل ایران به یک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام میداریم. این کار فقط برای اینست که شما وقتی به آن مملکت رفتید، حس وطنپرستی فرانسویان را سرمشق خودتان قرار بدهید و آن را در اعماق قلب خودتان جایگیر کنید.»
در کشور پهناور وکهنسالی چون ایران، میهن پرستی و اشتراک منافع ملی تضادی با رنگارنگی آداب ورسوم محلی ندارد ، همهٔ کشورهای پهناور وقدرتمند پیشرفتهٔ جهان موزائیکی از مردمی صاحب آداب ورسوم وگاهی زبان ولهجه های متفاوتی هستند که نشانهٔ غنای فرهنگی کشورشان میدانند ولی در نمادهای ملی چون زبان رسمی وپرچم وتشکیلات دولتی مرکزی وسیستم دموکراسی سکولارسهیم هستند. درچنین کشورهائی یک زبان ملی مشترک کارآئی درآموزش وپژوهش وتولید وهماهنگی باساخت وسازهای صنعتی واقتصادی ورفاهی عمومی را بیشتر میکند.
دوست گرامی، که خواسته بودید دربارۀ دوران پایانی حکومت محمدرضاشاه توضیح بدهم. با سپاس از توجه شما، اگر برخی نوشتارهای من را نیز از نظر گذرانده باشید می کوشم پدیده های اجتماعی ـ سیاسی را با دقت فلسفی بررسی کنم و آنجا که خرد حکم می کند، ناچار حب و بغض را نادیده بگیرم. گذار به دمکراسی به آگاهی و سرافرازی ملی نیاز دارد و این دو در دهۀ پیش از انقلاب تا حدّ زیادی تکوین یافته بود، اما متأسفانه حکومت شاه نتوانست از این فرصت طلایی در تاریخ ایران استفاده کند. نظام دمکراسی نظامی است که مورد پشتیبانی آگاهانۀ اکثریت جامعه قرار دارد و بدین سبب هیچگاه به انقلاب منجر نمی شود. بنابراین به حکم عقل حکومت محمدرضاشاه دیکتاتوری بود و بدین سبب کوششهای بسیارش در راه نوسازی کشور به جای آنکه به گسترش دمکراسی بیانجامد به نارضایتی عمومی منجر دامن می زد، زیرا قشر عظیم و روزافزون دانش آموختگان و متخصصین را از دخالت در امور کشوری بازمی داشت. با سپاس
ملی گرایی هم باید حد و مرزی داشته باشد بیش از حد آن می شود نژادپرستی . امروزه خود را آریایی دانستن شده افتخار و همین افتخار باعث زمزمه های جدایی طلبی غیر آریاییان در مرزهای ایران شده است . ملی گرایی برای ملتی که بالای نیمی از جمعیتش بیسواد هستند فهمیدنی نیست حتا احزاب فناتیک نا آگاه خود را ملی گرا مینامند و سایر احزاب مانند مشروطه خواهان را ملی نمیدانند . ملی گرایی باید در مدارس و از کودکی با عبور از خط سیر تاریخ گذشته نیاکان آموزش داده شود بصورتیکه همه اقوام و ادیان و خرده فرهنگها را ففط بخاطر محافظتی که تا به امروز از خاک ایران کرده اند بها دهند . آنجاست که همه احساس تعلق به خانه و میهن خود آگاهانه خواهند داشت . در عیر اینصورت درک آن برای معترضان آسان نیست
چند بار این متن را خواندم و دقیقا متوجه نشدم منظور نویسنده چیست.
ناسیونالیسم یک مفهوم کاملا غربی است و بتدریج در دوران انقلاب فرانسه زاده شد و در قرن نوزدهم در اروپا تثبیت گردید.
ناسیونالیسم در تاریخ ایران و دیگر کشورهای غیر اروپایی سابقه نداشته است.
هدف ناسیو نالیسم، برپایی یک هویت ملی یگانه مبتنی بر عوامل اجتماعی مشترک همچون فرهنگ، قومیت، زبان، سنت، میراث، دین وباور به یک تاریخ منحصربفرد ، می باشد.
مفهوم دولت-ملت عمدتا دلالت بر کشوری دارد که مرزهای فرهنگی آن منطبق بر مرزهای سیاسی اش است و شهروندانش همگی بر یک میراث وهویت مشترک یگانه توافق دارند.مانند لهستان، هلند، اتریش، آلمان، لسوتو ، کره ، استونی ، یونان، مجارستان، آلبانی،مالدیو، مالتا، مغولستان، پرتغال، عربستان
دیگر انواع کشورها عبارتند از: کشورهای چند فرهنگی مانند ایران، روسیه، آمریکا، بریتانیا، بلژیک، هند، اندونزی،فیلیپین، افغانستان. همچنین دولت-شهر مانند سان مارینو آندورا و واتیکان، بحرین و کویت.
ایران در طول تاریخ خود ، نه یک دولت-ملت تک هویتی ، بلکه یک امپراتوری متشکل از مردمانی با فرهنگها و قومیتها و مذاهب و زبانهای مختلف بوده است. از این روی پادشاهان خود را شاهنشاه می نامیدند.
عنوان شاهنشاه همان امپراتور است. در نظام پادشاهی پهلوی هم عنوان رسمی پادشاهان شاهنشاه بود. در زبان انگلیسی به به شاهنشاه آریامهر گفته می شد : His Majesty Emperor Mohammad Reza Pahlavi و یا به نیروی هوایی شاهنشاهی گفته میشد :
Imperial Iranian Air Force
بهر روی، صرف نظر از کارکرد و یا مثبت و منفی بودن ناسیونالیسم، ، این ایدئولوژی صرفا در کشورهای تک هویتی نظیر لهستان، مجارستان، استونی، مالدیو ولسوتو وغیره می تواند مورد وفاق مردمان و نهادهای سیاسی قرار گیرد.
برای ایران، ناسیونالیسم یک سم مهلک است. هر نوع ناسیونالیسم معطوف به یک هویت خاص، منجر به تولید انواع ناسیونالیسمهای دیگر و در نهایت نزاع و واگرایی و جدایی طلبی خواهد شد. بطورخلاصه، ناسیونالیسم یعنی تکه و پاره شدن ایران.
البته مفهوم میهن دوستی یا Patriotism مبتنی بر سکولاریسم و حقوق بشر و آزادی و دموکراسی , با ناسیونالیسم فرق دارد، و برای دوام و قوام و پیشرفت ایران لازم است.
بحث در این مورد بسیار است. بنظرم باید از نوشتارها و گفتارهای حساسیت آور و مناقشه برانگیز در این دوران بحرانی تاریخ ایران خودداری شود.
انقلاب ملی رضا شاه بزرگ علیه ۱۴۰۰ سال تازی ها و تلاش های بی وقفه رضا شاه بزرگ در ۱۶ سال و ۳۶ سال از تلاشهای محمد رضا شاه پهلوی بزرگ که ۱۲ سال اول را دشمنان انقلاب ملی تلف کردند که کلا ۴۰ سال کافی نبود یک ملت کاملا نااگاه و کاملا بی سواد را به یک جامعه پیشرفته تبدیل کرد. در عین حال سرمایه های بزرگی در تخریب جامعه از طریق دشمنان داخلی و خارجی شد. ولی این ۴۲ سال مقاومت ملت ایران دربرابر اشغالگران اسلامی بی نظیر بوده است واین نتیجه تلاشهای سلسه پهلوی بوده است که ملت ملی گرا به حد کافی داریم و تمام تلاشهای این عزیزان بوده که این رژیم خونخوار و درنده وحشی ناتوان و دیوانه شده است. شاید چند نسل نابود شده باشد ولی هویت ایرانی و پهلویسیم که ایرانیت است زنده است.
ما ایرانیان نباید از ترجمه های غلط انگلیسی و فرانسوی یک عده نادان راجب ملیت برای خودمان ملیت را توضیح دهیم! ما ملیت نداریم بله هویت ایرانی داریم بله هویت ایرانی مفهوم و گفتمان درست است که باید استفاده کرد.
اروپای ها هرگز یک کشور و یک دولت نداشته اند! زمانی که ایرانیان و اشوریها و بابلها دولت داشتند ٬ همین اروپایها در غار و جنگل بودند.
باید همیشه یاداور باشیم که اسلامی های خود را در نمادهای ملی جا میزنند و به دروغین شعار دموکراسی میزنند. نمونه اینها که افرادی هستند دیگر رنگ باخته اند ٬ مانند زیباکلام و خضعری و گنجی و کسانی مانند اینها که جز نفاق و وقت کشی ندارند.
ما ایرانیان هزاران رنگیم ولی هویت ایرانی ما یک رنگ است و ان ایرانی بودن ماست.
در ایجاد هویت ملی یا در تعریف هویت ملی برای ایرانیان همیشه
اگر آنرا به یک چند پهلو تشبیه کنید یک ضلع آن بر خلاف همه
تئوری ها مفقود است . زبان ، جغرافیا ، فرهنگ ، تاریخ و……..
آزادی انتخاب دولت در نظام سرمایداری .
چرا ایرانیان در لحظات سرنوشت ساز تاریخی این کشور را به لقایش
بخشیده اند و ترک وطن کرده اند . چرا در مقابل دشمن خارجی
همراه قدرت حاکم به میل خود به جنگ نرفته اند . ( در مورد جنگ
ایران و عراق بعدا خواهم گفت ) .
در این کشور هیچوقت مالکیت بر مال و ملک نه عرفی و نه سنتی
معنی و دائمیت نداشته است . با عوض شدن هر حاکم، تعویض
مالک نیز یک قاعده و نه استثنا بوده است . طائفه قاجار هر چرا
که زند داشت، حتی زنان حرمسرا را از آن خود کرد . زمین ها بدون مقاومت به عنوان یک قاعده طبیعی دست بدست شد .
در زمان رضا شاه به صورت کامل نشد زیرا او طائفه ای را نماینده
نبود و نظامیان نزدیکش اما هر چه را خواستند بدون زور و مقاومت
به عنوان همت عالی گرفتند . به همین دلیل بسیاری از عوامل
قاجار توانستند ملک و املاک خود را نگاه دارند و راهی خارج
نشوند . فقط و فقط به این دلیل که کسی نبود که خواستار ملک
آنها شود .
در شیوه تولید آسیائی این آب است که مالکیت میاورد و نه خاک .
راه دور نرویم . در زمان شاه فقید، او تصمیم میگیرد که ادای یک
سوسیالیست را در آورده و فرش را از زیر پای چپهای ضد فئودال
بیرون کشیده و برای خود یک پایه دهقانی فراهم کند . زمین ها
را بدون مقاومت از مالکین آن میگیرد . کارگران را بدون مقاومت
مالکان کارخانه در سهام و سود آن سهیم میکند . میبینید شد،
چون سنت مالکیت مادام العمری در ایران معنی و مفهومی بر
خلاف اروپا ندارد . در آمریکا اگر کسی بدون اجازه وارد خانه
شما شود چون مالک هستید میتوانید او را بکشید . شما حتی
مالک زن و بچه خود هم در ایران نیستید حتی اگر پادشاه باشید.
پادشاه جدید تاج را همراه املاک و زن و فرزند شما صاحب میشود.
جمهوری اسلامی که آمد، بدون هیچ مقاومتی هر ملکی و سرمایه
با ارزشی را صاحب شدند و بین خود تقسیم کردند . تازه آنها هم
که اکنون حاکمند هر روز باید تنشان بلرزد که زمین و خانه را به
هر عنوانی از آنها بگیرند و قانونی و عرفی کاری از دستشان بر
نیاید و تنها باید از حاکم طلب کمک کنند .
فرار مالکان و سرمایه داران و عدم برگشت سرمایه و سرمایه گذا-
ری ملی نیز به این دلیل ساده است . امنیت قانونی و عرفی وجود
ندارد . انتقال آن به نوه و نتیجه که هیچ خود هم اطمینان نداری
که آنچه داری مانند زمان شاه در انقلاب سفید یا انقلاب بهمن
از شما نگیرند .
این البته منجر به ایجاد دولتهای بدون پایه میگردد. بی ثبات
هستند . کسی نیست که از ترس مالش یقه حکومت را در شرایط
نا آرامی ( داخلی یا حمله خارجی) بگیرد . شاه با اصلاحات ارضی
زیر پای خود را خالی کرد، مالکان را از دست داد و دهقانان هم
به علت نداشتن سرمایه برای اداره زمین به ناچار راهی شهر شد-
ند . شدند سیاهی لشکر روحانیت .شاه ماند و حوضش!
(در جنگ ایران و عراق این مردم نبودند که جلوی لشگر صدام ایستادند . چون آنها بجز زن و فرزند خویش چیزی را مالک نبو-
دند . تازه دولت هم مایل به تسلیح آنها نبود چون در مناطق مرزی
اکثرا شیعه نیستند . این ارتش دمیده شده در ناسیونالیسم ایرانی
بود که جلوی آنها ایستاد )
ایرانیهای سروتمند هند، پاکستان و بحرین و قفقاز یک روزه از
زیر خاک در نیامده اند . اجداد و یا خودشان در زمان مشخص
آنچه را که توانستند زیر بغل زدند و از ایران فرار کردند . مانند
امروز که تازه به این هم راضی نیستند و تا قله دماوند را وقفی
کرده اند .
هویت ملی و حب واقعی وطن تا حد دفاع از آن و جان فشانی
تنها با باز کردن قبول مالکیت سرمایه و ملک امکان پذیر است.
تحلیل مشخص از شرایط مشخص . ایران نه فرانسه و نه آمریکا و
نه فلان کشور آفریقائی است .
این ضلع و پهلوی گمشده حب وطن است . تازه اگر این را حل
کردیم .میتوانیم بصورت مادی با جهان وطنی اسلامی و چپ
( چپ های مارکسیست ۹۹ در صد از ایده میهن واحد سوسیا-
لیستی هم در تئوری وهم در عمل عبور نموده اند ) میماند تنها
” امت واحد اسلامی” . اما حل این بدون حل اولی یعنی قبول
عرفی و قانونی مالکیت خصوصی امکان پذیر نیست .
در آخر هویت ملی فقط زبان و فرهنگ نیست ، قبول حق مالکیت
حلقه گمشده در ناسیونالیسم یا ملی گرائی ایرانی است .
دوست گرامی با سپاس از نوشتۀ خوب و خواندنی شما. فقط معنی این جمله برایم پذیرفتنی نبود. اگر توضیح بیشتری بدهید ممنون خواهم شد:
“در دوران پایانی حکومت محمدرضاشاه از آنجا که ملیگرایی در خدمت توجیه دیکتاتوری قرار گرفت، نتوانست سرافرازی ملی را با دمکراسی پیوند دهد و از مقاومت در برابر موج بلند چپ اسلامی ناتوان ماند.”
چند سال قبل چند محقق برجسته امریکایی کتابی نوشتند. در آن کتاب به نجات خاورمیانه از چنگال دین اسلام توسط ملی گرایی پپرداختند. این مسیله نیاز بسیاربه گفتمان دیالکتیک دارد. ترکیه یک مثال است. این کشور در سه سو گرفتار شده است و به تحلیل رفته است:ملی گرایی بشدت افراطی مانند گرگهای خاکستری ،اسلام زدگی شدید و دیکتاتوری پی در پی یا نوع نظامی آن و یا نوع مدهبی اش. بدون تردید این سه سو از یک منشاء سرچشمه میگیرند وآن جهل عمیق آن جامعه و فقدان دموکراسی که ناشی آز آن جهل عقب ماندگی عمومی جامعه است .سرزمین ایران زرتشت و آیین های بسیار پیشرو در بیش از ۱۴۰۰ سال قبل داشت. بیان آن و اندیشیدن به اینکه چرا نسل های بعدی به چنین تباهی کشیده شده اند و چرا ایرانیان بعد از حمله بیابانگردهای وحشی و آدامکش به چنین تاریکی ژرفی سقوط کرده اند میتواند چراغ روشن در دل این تاریکی باشد. مردمی که وحشی های ۱۴۰۰ سال قبل را که انسانها را بقتل میرساندند،سر انسانها را می بریدند،به کودکان تجاوز میکردند و مردم را غارت میکردند مقدس می شمرند و آیین رذالت و جنایت آنها را مورد تقدس قرار میدهند و کتاب جهل و جنایت آنها را مقدس میدانند و ذهن آنها چنان شرطی و چنان بشد محدود شده است که بدنبال رابطه جنسی با زنان لخت حرمسرای الله تازیان عرب بعد از مرگ هستند. باید به این مردم کمک کرد تا ببینند سطح شعور و خرد آنان چقدرعظیم با نیاکان خود در چند هزار فاصله گرفته است. حال اینکه گذشت چند هزار سال نسلی بسیارپیشرو۰خردمند با گستردگی وسیع ذهنی را میداشتیم.