|رضا مقصدی|
ای دستها که بر دلِ ما زخم میزنید!
ای دستها که سنگ به آیینه میزنید!
زیباییِ زنانهی ما، دشمنِ شماست.
ما از تبارِ آینههای شکفتهایم
تصویرها به چهرهی ما سرخوشند وُ مست.
خورشید، از کرانهی ما خنده میزند.
در رهگذارِحادثه وُ سنگ وُ برگ وُ مرگ
شعری بجز شکفتنِ زیبا نگفتهایم.
این باغ را ترانهی ما سربلند کرد.
بر برگ برگِ شاخهی ما رقصِ رنگهاست.
ما را ز تُندبادِ حوادث، هراس نیست.
هرچند در گذرگهِ ما، غیرِ داس نیست.
ای دستها که از دلِ پاییز، سر زدید!
هر لحظه، ریشههای جوان را تبر زدید!
در هر کجایِ خطّهی این خاکِ خاطره
آوازِ آرزوی درخشانِ جانِ ماست.
در روزگار عشق
زیباییِ زنانهی ما، دشمن شماست.
این ادیان ابراهیمی چه کینه ای از زنان دارند
خانم بقراط شایستگی شما بر تمام مردم آشکار است
سکوت من از سر درد و گرفتاری است نه بی تفاوتی
به روز خودش اماده جانفشانی هستم
بیدارم