الاهه بقراط – دو هفته پیش یکی از خوانندگان کیهان به تلفن همراهم زنگ زد و یک پیشنهاد سیاسی را مطرح کرد و از من خواست تا آن را عنوان و پیگیری کنم. به نظرم پیشنهادش جالب آمد. به او گفتم خودش آن را همانگونه که برای من گفته است، بنویسد و به مطبوعات و رسانهها بفرستد. قبول نکرد چرا که معتقد بود کسی به حرفش گوش نمیدهد و اگر این پیشنهاد از سوی افرادی مطرح شود که خود نویسنده و روزنامهنگارند، شکل و دامنه دیگری خواهد داشت. من گفتم روی پیشنهادش فکر خواهم کرد.
و فکر کردم. در تمام این روزها که رهبر حماس به دنبال قطع کمکهای مالی آمریکا و اروپا، برای چاپیدن درآمد ملی مردم ایران به تهران و نزد خامنهای رفت و اطمینان یافت که نباید نگران باشد، در روزهایی که اعلام شد ایران بالاترین شمار معتادان را در جهان دارد و از بزرگترین زندانهای آزادی بیان و مطبوعات است، و در روزهایی که زندانیان سیاسی تهدید شدند اگر پرونده اتمی جمهوری اسلامی به شورای امنیت برود، همهشان اعدام خواهند شد و همزمان حجت زمانی را که از سه سال پیش در زندان بود اعدام کرده و حکم اعدام برای چند نفر دیگر صادر کردند و دوباره به پیگرد و دستگیری نویسندگان و روزنامهنگاران پرداختند، و در همان روزهایی که شهردار تهران برای ساختن بزرگراه با خونسردی دستور قطع هزاران درخت در پارک جنگلی لویزان را داد، در تمام این روزها همراه با دهها خبر و نگرانی کوچک و بزرگ که زندگی فردی آدمی را در سایه قرار می دهند، به آن پیشنهاد فکر میکردم و به این موضوع که آیا آن را بنویسم یا ننویسم؟ آنچه در زیر می خوانید، پرورده آن پیشنهاد است، اگرچه تردید دارم گوش شنوایی وجود داشته باشد!
تنها یک نفر
۲۷ سال پیش تنها یک زن نویسنده و «غیرسیاسی» بود که آنچه را باید دیده و درک می شد، دید و دریافت و آن را در یک مقاله تاریخی و فراموش ناشدنی فریاد زد. بیتردید افراد زیادی از جمله در میان مردم عادی خطر را احساس کرده بودند و مانند او فکر میکردند، لیکن این مهشید امیرشاهی نویسنده، طنزپرداز و به راستی «دخت دخو» بود که در نخستین روزهای بهمن ۱۳۵۷ پیش از آنکه آوار انقلاب بر سر مردم خراب شود در مقالهای به نام «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟» در روزنامه «آیندگان» که در مدتی کوتاه پس از انتشار به ارگان «روشنفکران» تبدیل شده بود، چنین نوشت:
«من تا امروز به هیچ روزنامه و نشریهای مطلبی ندادهام که حال و هوای سیاسی داشته باشد، شاید به این دلیل که تا امروز در مملکتم به سیاستمداری چون شاپور بختیار برنخورده بودم که بدانم سیاست الزاما مغایر شرافت، صمیمیت و وطنپرستی نیست. من تمام این صفات، شرافت، صمیمیت و وطنپرستی را در آقای شاپور بختیار سراغ کردهام. به علاوه به سرافرازی و آزادگی او مؤمنم. من ایمان دارم که اگر امروز او را از صحنه سیاست مملکتمان برانیم خطایی کردهایم جبرانناپذیر و نابخشودنی.»
امیرشاهی از آنجا که میدانست بر خلاف جریان آب شنا میکند و همگان، حتی به اصطلاح خردمندان مملکت به شدت دچار «انقلابزدگی عمومی» شدهاند در همان مقاله تأکید کرد: «من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه ندادهام. ولی این بار میترسم، نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آینده این ملک، و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم.»
ترس مهشید امیرشاهی واقعی بود. او تنها ماند. کسی از بختیار حمایت نکرد و اعتراف میکنم که من دانشجو نیز از آنانی بودم که در خیابان های تهران علیه بختیار فریاد زدم و او را «نوکر بیاختیار» خواندم. لازم نبود مدت زیادی بگذرد تا آشکار شود که بختیار، که چند سال بعد توسط قاتلان فرستاده شده از سوی جمهوری اسلامی در پاریس مُثله شد، در آن شرایط یک فرصت تاریخی به شمار میرفت، به شرطی که مهشید امیرشاهی تنها نمیماند و به شرطی که یاران بختیار وی را تنها نمیگذاشتند و به جبهه «مشروعهخواهان» و حکومت اسلامی نمیپیوستند تا پس از چندی توسط تازه به قدرت رسیدگان با فضاحت از مقام و مسئولیت بادآورده برکنار و چون دستمال مستعمل به گوشهای انداخته شوند.
امروز اما شرایط ایران و جهان با بهمن ۱۳۵۷ بسیار متفاوت است. کمتر کسی است نسبت به این رژیم امیدی داشته باشد. گذشته از آنکه این رژیم را نشایست که با رژیم گذشته مقایسه کرد، لیکن یک صدای حتی کمی شجاع و کمی خردمند هم که شباهتی اندک به «بختیار» داشته باشد، از درون این رژیم شنیده نمیشود. علاوه بر یکصدایی جهان علیه جمهوری اسلامی، حتی زبان «اصلاحطلبان» دو آتشه نیز علیه ولینعمتان خود به تدریج تندتر میشود و افرادی که تا همین دیروز چیز دیگری میگفتند، لحن کلامشان تغییر کرده و به ناگهان با دید دیگری به تاریخ معاصر ایران و بحث و جدلهایی که در باره رویدادهای آن رایج است، مینگرند. به خوبی میتوان دریافت چیزی در حال زیر و رو شدن است. امروز هیچکس مانند مهشید امیرشاهی در آن روزها تنها نیست. همه هستند و حضور دارند، لیکن دردا که همه با همند و تنهایند!
چرا که نه؟
ایران از درون با اعتیاد و فساد و بیکاری و فقر و شارلاتانیسم و روانپریشی میپوسد و ویران میشود. از بیرون با تحریم و جنگ روبروست. تلاش احزاب و فعالان سیاسی لاکپشتوار است و به نظر میرسد سیر رویدادها به زودی از تلاش آنها سبقت گیرد. از همین رو، بر اساس پیشنهاد آن خواننده کیهان، اینبار روی سخن من نه با احزاب و افراد و فعالان سیاسی که بیش از اندازه به خیالات خود مشغولند و به آهستگی و رخوتی باورنکردنی در کابوسی که همگان را فرا گرفته است، خمیازهکشان از خواب ایدئولوژیک و رؤیای صد درصدی خود بیدار میشوند، بلکه با نویسندگان، روزنامهنگاران و هنرمندان نامدار ایران است. بر «نامدار» بودن آنان تأکید میکنم، زیرا چه ما را خوش بیاید یا نیاید، آنان که نام خود را مدیون سالها تلاش و جوهر آثار و پذیرفته شدن خویش از سوی عموم هستند، چه با نظرات آنها موافق باشیم چه نباشیم، همواره کفه ترازو را سنگینتر می کنند و بیرودربایستی، نمیتوان هر آن کسی را که قلم به دست گرفت، در کنار آنها قرار داد. از این رو «فعالان سیاسی» که چیزی مینویسند در این مقوله نمیگنجند.
آری، با شما، شاعران، نویسندگان، روزنامهنگاران، نقاشان، طراحان، کارگردانان، فیلمبرداران، آوازخوانان، آهنگسازان، ترانهسرایان، با شما اهل قلم و هنر، سخن میگویم. گمان میکنید تا کنون چند نامه سرگشاده و بیانیه و فراخوان و غیره از سوی گروهها و احزاب و افراد سیاسی و حتی اهل قلم و هنر خطاب به زمامداران غاصب و مغضوب از خامنهای و شاهرودی تا منتظری، از خاتمی تا احمدی نژاد، خطاب به شخصیتها و سازمانهای بینالمللی و احزاب کشورهای دیگر از کوفی عنان و ماندلا تا حزب سبز آلمان و حتی جرج بوش نوشته شده است؟ آیا زمان آن نرسیده است یکبار هم شده نگاه خود را بگردانیم و آنها را که نه تنها به آرمان و اهداف ما نزدیکتر، بلکه با ما هم سرنوشت هستند، ببینیم؟ چه اشکالی دارد نویسندگان و روزنامهنگاران و هنرمندان یکبار هم شده نامه سرگشادهای به یک شخصیت ملی، میهندوست و دمکرات مانند رضا پهلوی بنویسند؟ آیا آنها خود را به خامنهای و خاتمی، یا منتظری و سبزهای آلمان و جرج بوش نزدیکتر احساس میکنند؟ اگر تودهای و چریک فدایی و مجاهد و حزباللهی چماق به دست و بالاروندگان دیوار سفارت آمریکا و فلان آیتالله و حجتالاسلام و کارگزاران حکومت اسلامی و همه انقلابیون سابق این ظرفیت را داشته باشند که به اردوگاه دمکراسی و حقوق بشر بپیوندند، آیا عاقلانه نیست بیندیشیم ادعای آزادیخواهی را از سوی فردی مانند رضا پهلوی که هرگز هیچکدام از اینان نبوده و نیست، با اطمینان و آسودگی بیشتری میتوان پذیرفت؟! آیا نمیتوان در یک نامه سرگشاده به رضا پهلوی با یادآوری تعهدات وی که خود بارها پایبندی خویش را به آنها اعلام کرده است، پشتوانه مسئولیت عظیمی شد که او و هر یک از ما بر دوش داریم؟ آیا بحث و حرف و اینهمه تولید انبوه سخن و گفتگوی بیپشتوانه که روزانه در مطبوعات و رسانههای الکترونیک انتشار مییابد، و راه به جایی نمیبرد جز اینکه همواره «حق و حقیقت با من است»، کافی نیست؟ آیا چنین نامهای در کنار همه تلاشهایی که برای تشکل و پیشبرد مبارزه علیه جمهوری اسلامی توسط احزاب و افراد سیاسی صورت میگیرد، یک گام مهم در راه اتحاد همه دمکراتهای ایران (تأکید می کنم: «دمکراتهای ایران») فارغ از هر ایدئولوژی و دین و قوم و حزب و گروه نیست؟ چرا، هست! فقط کمی شهامت میخواهد. شهامتی مانند آنچه مهشید امیرشاهی در آستانه ورود آیتالله خمینی به ایران نشان داد. شهامتی که بیجواب ماندنش ما را به فاجعه بیست و هفت ساله کشاند.
به این پیشنهاد فکر کنید. همواره زمانی میرسد که پایه های دیکتاتوری را آنچنان موریانه نخوت خورده است، که برخلاف ادعای کسانی که با خونسردی «تحلیل» می کنند: دوره احمدی نژاد هم خواهد گذشت و به زودی همه چیز آرام خواهد شد، گاه از امروز تا فردا هیچ چیز روی هم بند نخواهد ماند. می دانم برای اهل قلم و هنر داخل کشور محدودیتهای شدید وجود دارد. اما کسانی از تبار سیمین بهبهانی وجود دارند که با نگرانی از جسم بیمارش برایش عمر طولانی آرزو میکنم تا روزی، نه شاید دور، بی «محابا» شعرش را در میدان واقعا آزادی بخواند. در خارج از کشور اما شما، آری، شما شاعران و نویسندگان و روزنامهنگاران و هنرمندان نامدار، به این پیشنهاد فکر کنید. حرمت و تأثیر اهل ادب و هنر در همه جهان و در طول تاریخ همواره بسی ارجمندتر و پایدارتر از اهل سیاست بوده است. حال نوبت شماست. احزاب و گروهها هنوز نمیتوانند از چنبره ایدئولوژیک خود بیرون آیند. پرچم لگدمال شده آزادی و اتحاد را شما بردارید! شما، آری شما، نهراسید از اینکه نامتان در کنار نام یک هموطن دمکرات دیگر، چپ یا راست، جمهوریخواه یا مشروطهطلب، قرار گیرد. شما تافته جدابافته نیستید و با «جمهوری» یا «مشروطه» چیز تازهای کشف نکردهاید. برای تاریخ و مردم ایران هم مواضع ایدئولوژیک شما اصلا اهمیتی ندارد. و شما که هنوز ادامه جمهوری اسلامی را به تغییر رژیم ترجیح میدهید، به این پیشنهاد فکر کنید. یکبار اشتباهی کردید که هرگز نمیتوانید جبرانش کنید. دستکم اشتباه دوم را مرتکب نشوید! ایران در خطر است. به میدان واقعیت و عمل بیایید! با این نامه عمل کنید! نامهای فراتر از حرف بنویسید!
*انتشار در کیهان لندن؛ ۲۱ فوریه ۲۰۰۶