در چند سال اخیر قتلهای ناموسی به صورت دهشتناک در ایران افزایش یافته است. درست است که نابرابری حقوقی بین زن و مرد و تبعیض و ستم نسبت به زنان در قوانین جمهوری اسلامی تثبیت و تضمین شده اما در فرهنگ عامه و سنتهای بخش قابل توجهی از مردم نیز پُر رنگ است.
در همین ارتباط کیهان لندن با دکتر شکوفه تقی گفتگویی انجام داده است. شکوفه تقی نویسنده، شاعر و پژوهشگر است. او برای کودکان نزدیک به ۳۰ اثر و برای بزرگسالان بیش از ده کتاب و مقالات پژوهشی بسیار منتشر کرده است.
شکوفه تقی در دانشگاههای تهران، گلاسکو و اوپسالا تحصیل کرده و مدرک دکترا را با رسالهی دو بال خرد» از دانشکده زبانشناسی دانشگاه اوپسالا در سال ۲۰۰۰ گرفته است. دکتر تقی دوره فوق دکترا را در دانشکده «اندیشههای دینی» دانشگاه ییل گذرانده است. وی مدتی در دانشگاه کلمبیا به عنوان پژوهشگر میهمان حضور داشته و همچنین در دانشگاههای گوتنبرگ، نورشوپینگ و اوپسالای سوئد نیز به تدریس و تحقیق مشغول بوده است. دکتر شکوفه تقی به عنوان روانشناس نیز شاغل بوده و کارگاههای متعدد آموزشی داشته است. برخی از کتابهای وی عبارتند از «زنآزاری در قصهها و تاریخ»، «معنای بخت در فرهنگ کتبی و شفاهی ایرانیان»، «گونهشناسی و طبقهبندی سه ژانر ادبی: ترانهها، متلها و افسانههای گذر در ادبیات شفاهی ایران».
-دکتر تقی، شما بین زنستیزی و زنآزاری تمایز قائل میشوید. لطفاً در این مورد توضیح دهید.
-من زنآزاری را فراتر از زنستیزی میدانم به همین دلیل هم این عنوان را برای کتاب «زنآزاری در قصهها و تاریخ» انتخاب کردم. زنآزاری تنها یک ذهنیت که خود را در رفتارهایی یا قضاوتهایی نشان دهد نیست بسیار فراتر از آن است، درواقع یک نوع بیماری فرهنگی است که خود را در آسیب رساندن به زنان به قصد نابودی آنان نشان میدهد با این باور که زن موجودی اهریمنی است، برای زندگی مرد مزاحمتی مرگبار میتواند ایجاد کند و از این رو فاقد ارزش لازم برای ادامهی زندگی است. اما در زنستیزی ممکن است چنین گستردگی از خشونت دیده نشود. به عبارت دیگر فرد زنستیز نسبت به مردان احترام و علاقهی بیشتری دارد، زنان را قبول ندارد، با جانبداری منفی به زنها و تواناییهای زن نگاه میکند اما با سلاحی آتشین یا سرد زن را سلاخی نمیکند. اما زنآزاری قصهی کشتن، معیوب کردن و سلاخی زنان است به این بهانه که دین آن را اهریمنی تلقی کرده است. و زنآزار (اعم از زن یا مرد) در انجام اعمال خشونتبار خود احساس قدرت و تعالی میکند و نهایتا از آن لذتی بیمارگونه میبرد.
اما در بیان جهانبینی خود در کتاب «زنآزاری در قصهها و تاریخ» باید بگویم که از نظر من زن و مرد دو مفهوم برابر در یک معنای واحد هستند که هر کدام نقشی تعیین کننده و انکارناپذیر در آفرینش، رشد انسانیت و جهان پیرامون دارند، علاوه بر آنکه هر کدام تواناییهای بدنی و روانی متفاوتی دارند که وجود این تواناییها با هم یا مجزا از هم جهان را میگرداند. بنابراین نادیده گرفتن یکی و یا پر ارزش قلمداد کردن دیگری نه تنها نشان از درک غلط از انسان دارد که به رشد سالم انسان و جهان پیرامون او در همه ی سطوح لطمه وارد میکند از جمله اینکه به دلایل متفاوت اعم از دینی، اقلیمی، معیشتی، اجتماعی یا فرهنگی ارزشهای انسانها بار جنسیتی و جنسی پیدا میکند و در ادامهی این ارزشگذاری یک جنسیت منسوب به اهریمن و دیگری به خدا نسبت داده میشود و متعاقب آن ارزش جنسی یکی جنبهی خدایی پیدا میکند بطوری که آفریدن انسان و جهان به او منسوب میشود و دیگری برابر با دیو میشود.
نداشتن درک درست و برخورد با وقایع از روی توهم در کنار شرایطی که تهدیدکنندهی زندگی و خطرآفرین است همیشه میتواند زایندهی خشونت مرگبار باشد. چون وجود خشونت، بیان ترس از یک خطر یا ایجاد احساس ترس برای غلبهجویی است و هر دو از ضعف سرچشمه میگیرد. در این میان قوانین دینی که محصول چنین شرایطی برای کنترل عموم است به کمک وضعیت خشونتبار میآید تا آن را تثبیت کند. این تثبیت با وضع قوانین، ترساندن، مجازاتهای سنگین برای به اصطلاح خاطی و پاداش جنسی و چماقهای بیشتر در دست اجراکننده همراه میشود. در چنین وضعیتی کشتن دیو، قدسی و ارزشمند محسوب میشود و در ردهی ستایش خداوند قدرت است. در همین راستا جنسیت زن معادل با ضعف و ضعف برابر با ضدارزش محسوب میشود و جنسیت مرد معادل با قدرت و قدرت برابر با ارزش قدسی میشود. از این رو در چنین جامعهای زن «ضعیفه» نامیده میشود و صرفِ بودن کافی برای خوب بودن است. به همین دلیل برای توصیف ارزش یک انسان به او میگویند «مرد»! یعنی کسی که شجاع است، خوشقول است، وفادار است، از حق دفاع میکند و قابل اعتماد است و به دیگری میگویند «زن» یعنی شکننده است، بیدست و پاست، ترسو است، وسوسه میشود، گول میخورد، ناتوان است و به او نمیتوان اعتماد کرد. هرچه در رابطه با نیروی جنسی مرد است خدایی و تحسین برانگیز به حساب میآید، و در رابطه با نیروی جنسی زن پست و قابل سرکوب شدن به شمار میرود.
-شما در کتابتان مطرح میکنید که با ظهور بسترهای جدید و پیشرفت جامعه و ارزشهای مدرن، شرایط موجودیت ارزشها و قوانین عقبمانده از بین رفته و آنها رو به زوال خواهند رفت…
-…بله، ما در عصر اطلاعات زندگی میکنیم. وقتی با وجود ساختن دیوارهای فرهنگی زنان میبینند و میفهمند که تواناییهای بالایی دارند بطوری که در هر عرصهای میتوانند لیاقت خود را ثابت کنند و علاوه بر آن برای کاری که میکنند ارزش دریافت کنند، ارزشی که وقتی بیان مادی پیدا میکند میتواند آنها را از وابسته بودن به دیگری برای ادارهی زندگی بینیاز کند، صدای زنان در خواستن حقوقشان رساتر میشود. وقتی زنی میبیند و میداند که میتواند زندگی خود و فرزندانش را بینیاز از هر کس تأمین کند، درک وی از خود و جهانش نیز تغییر میکند. درواقع استقلال اقتصادی و توانایی تأمین زندگی گامی مهم و بزرگ در زندگی هر فردیست که به تغییر شرایط در هر صورتی کمک میکند زیرا آنچه فرد را ناچار از تحمل شرایط نامطلوب میکند احساس عدم توانایی در تأمین زندگی خود و وابستگان است.
-بستر تاریخیای که شما ریشههای اعتقادات و ارزشهای مذهبی و فرهنگی را در آن جستجو میکنید، پدیدهای پیچیده متشکل از عوامل مختلف است. اما به نظر میرسد در نگاه شما نحوه مسلط دسترسی و تولید غذا- که مهمترین نیاز برای بقای انسان است- اهمیت خاصی دارد.
-اطلاعات مکتوب تاریخی و آثار باستانی بجامانده در جهان از جمله ایران و کشورهای همسایه نشان میدهد که وضعیت معیشت تأثیری تعیین کننده در روابط زن و مرد داشته است. آنچه مسلم است به دلیل شرایط جغرافیایی در پارهای مناطق زمین و آب برای کشاورزی مناسب بوده؛ در پارهای مناطق در کنار کشاورزی دامداری نیز وجود داشته است؛ در مناطق کوهستانی یا صحرایی فقط دامداری وجود داشته؛ در بسیاری مناطق غلبه با شکار و صید و در بسیاری دیگر راهزنی بوده است؛ در شهرها هم روابط بر اساس قوانین شهرنشینی بوده است. در این مناطق صنعتگری، تجارت و صورتهای دیگر روابط اقتصادی وجود داشته و تا امروز صورتهای پیچیدهتر آن ادامه پیدا کرده. زنی که بتواند از زندگی خود و فرزندانش دفاع کند و حتا بتواند زندگی پدر و مادر و خواهر و برادرانش را تأمین کند مسلما از جایگاه یک «ضعیفه» حرکت نکرده است. احترامی که او برای خودش قائل میشود و احترامی که دیگران برای او قائل میشوند در روابط اجتماعی و فرهنگی او اثر دارد. اما وقتی با اعمال فیلترهای دینی و اجتماعی دست و پای زن از سنین خردسالی بسته میشود و به او اجازهی رشد در مسیر استقلال شخصیتی داده نمیشود، به عبارت دیگر سعی میشود زن چشم و گوش بسته بار بیایید و همین نیز ارزش قدسی برای زن محسوب شود. به ناچار زن نیاز به یادگیری را از طریق تغذیه خرافات تأمین میکند و همان سبب میشود یک نیروی عظیم انسانی که میتواند برای خود و جهان مفید باشد به بیراهه برود و نابود شود؛ اتفاقی که در طی هزاران سال برای زن به دلیل محدود نگه داشته شدن و ازدواج زودهنگام و تحمیل وظایف خاص بر او افتاده است.
– آیا پژوهشهای شما وجود حکومتهای زنسالار از حدود ۷ هزار سال پیش تا حدود سه هزار سال پیش و ظهور حکومتهای ماد و هخامنشی در تاریخ ایران تایید میکند؟
-جالب است که بر اساس یافتههای باستانشناسی، کارشناسان به این نتیجه رسیدهاند که در تمدن آرتا و یا شهر سوخته، تخصص، همبستگی، دوستی و صلح موج میزده و جنگی در کار نبوده است. اما به نظر میرسد با تغییرات بنیادین اقلیمی در ایرانزمین و آغاز عصر آهن، ما شاهد برآمد حکومتهای مردسالار ماد و سپس هخامنشی و فرآیند برتری یافتن خدایان مرد بر ایزدبانوها در آیینهای باستانی هستیم.
مجسمههای فراوانی از دوران حکومت مادها به دست آمده که گواه حضور ایزدبانوان باروری و شهبانوان قدرتمند در نجد (فلات) ایران است. علاوه بر آن در چتل هویوک که در نزدیکی قونیه در ترکیه امروزی قرار دارد، آثار حفاری شده نشان میدهد که شهرنشینی حدود هشت هزار سال پیش در این منطقه که بخشی از نجد ایران بوده جریان داشته است. در این منطقه داخل اکثر خانهها یک اجاق وجود داشته که آتش مرکزی هر خانه بوده است، اکثر خانهها در یک سطح بودهاند، بطوری که نمیتوان تعیین کرد یکی بر دیگری شرایط برتری داشته است. در این شهر معیشت عموم کشاورزی بوده است؛ برتری زن بر مرد یا مرد بر زن در روابط اجتماعی و فرهنگی نیز دیده نمیشود و مجسمه ایزدبانوان باروری به نماد مادر در همه جا در کنار سر گاو نر که آتشگاه را مزین میکرده دیده میشود. قابل توجه است که در طی سدههای بسیار این شهر و روابط حاکم بر آن تداوم یافته بیآنکه نشانهای از سوخته شدن و وقوع جنگ در آن باشد. مشابه این تمدن در منطقه کرمان، سیستان و پاکستان هم دیده شده است.
شما در پرسشتان به «زنسالاری» اشاره کردهاید. باید تأکید کنم که در این مناطق «زنسالاری» رواج نداشته بلکه مادرسالاری فرهنگ رایج بوده. احتمالا زنسالاری در مناطقی در کنار چشمه یا چاه که محل عبور کاروانیان بوده بیشتر رواج داشته است. در چنین مناطقی روی خصوصیات زنانه ایزدبانویی مانند ایشتر تأکید میشده و معابدی برای او در نظر گرفته شده که نشانههای آن تا امروز موجود است. در مناطقی مانند سوریه، لبنان، فلسطین و اردن حتی بخشهایی از صحراهای عربستان عضو زنانه در قالب سنگ در کنار چاه تا چهارده سده قبل رسما پرستیده میشده است. رقص و آواز زنان و ارائهی خدمات جنسی به نام عبادت ایزدبانو جزو مناسک ایشتر یا ایزدبانوهای محلی بوده است. در بسیاری موارد ایزدبانوی باروری و ایزدبانوی جنگ یا شکار در هم ادغام شده و خصوصیات مشابه یافتهاند.
اما در مناطقی مثل نواحی جنوب شرقی ایران، ایران مرکزی، کرمان و ایران شمالی و ایران شمال غربی مادرسالاری جریان داشته است. در این مناطق زنان در جایگاه مادر اهمیت والایی داشتهاند و خصوصیات مادرانه تقدیس میشده و مادران سالاران و بزرگان جامعه بودهاند. در این مناطق اجاق خانه را مادر روشن نگاه میداشته و او نگاهبان آتش خانواده بوده است و مجسمههای مادری را که سینههای پرشیر دارد و توان فرزندآوریش مثالزدنی است در همه جا یافت شده. نماد چنین مادری آناهیتاست و بر خلاف ایشتر ایزدبانوی بیابان و صحرا، هرگز سنت فاحشگی مقدس در شمار آیینهای او نبوده است. درواقع زنسالاری و مادرسالاری دو فرهنگ متفاوت هستند که دنبالهی هر دو تا امروز بجا مانده همانطور که مردسالاری و پدرسالاری دو فرهنگ متفاوت بودهاند که در مناطق متفاوت رشد کردند و تدریجا تلفیق شدند و تا امروز به عنوان فرهنگ غالب بعد از دوران آشوریان بجا ماندند.
-چگونه آغاز کشاورزی و دامپروری در بخشهایی از ایرانزمین و ظهور تدریجی شهرنشینی از حدود هفت هزار سال پیش ترجمان و نمود خود را در تمدنهایُ زنسالار و مادرسالار یافته است که در آیینها و اعتقادات آنها با برتری ایزدبانوان بر خدایان مرد دیده میشود ؟
-نجد ایران یک وسعت جغرافیایی قارهمانند است و در این گستردگی خاک البته تفاوت در شرایط اقلیمی وضعیتهای معیشتی متفاوت هم ایجاد کرده و این گونهگون بودن میتوان گفت که به صورت موازی همواره دیده شده است. اما اگر بخواهیم از یک شرایط و وضعیت نسبتا غالب بگوییم باید به این نکته توجه داشته باشیم که قبل از ظهور بابل و آشور در جنوب غربی ایران امروز سومریان که آورندگان خط، چرخ، قوانین پیشرفتهی کشاورزی و قوانین پیشرفتهی شهرنشنینی به شمار میآیند همتایانی در داخل منطقهی کرمان، بلوچستان، ایران مرکزی و جنوب ایران داشتهاند. در این مناطق همکاری و همراهی ایزدان و ایزدبانوان در همه جا دیده میشود، به گونهای که در بعضی امور اقتدار ایزدان و در پاره ای ایزدبانوان دیده میشود. اما در دوران قبل از آن یعنی از هنگام انتقال وضعیت شکار، دانهچینی به وضعیت کشاورزی و دامداری تا هنگام ظهور چرخ و توسعه ی اقتصادی مادرسالاری رایج بوده و مظاهر مادری پرستش میشده است. همانطور که قبلا گفتم در چتل هویوک که شهری با قدمت بیش از هشت هزار سال است در همه جا مجسمه ی ایزدبانوان باروری یافت شده است. از آنجا که شهر در سدههای طولانی به زیست خود ادامه داده، ساختمانهای شهر گواه آن است که کارها در برابری و درایت و صلح پیش میرفته است. البته نشانههای دنبالهی مادرسالاری را تا امروز در جغرافیای فرهنگی ایران میتوان بطور گسترده مشاهده کرد.
–در حوزه عوامل ذهنی، شما چه اقدامات و دخالتهایی را در این تغییر و تحولات مؤثر میدانید؟ آیا رفتار در زنان معتقد به زنستیزی و زنآزاری و زنانی که میخواهند با آنها مقابله کنند و نیز در مردان یکسان است یا متفاوتند؟
-باید توجه داشت در شرایطی که غذا کم است، مسلما مرگ و میر زیاد است و برعکس. کشاورزی و خوبی آب و هوا به معنای وجود غذا و برخورداری از امکان زندگی است. این شرایط در بیابانهایی که زمین خشک و هوا گرم و آب کم است فراهم نیست. در چنین شرایطی مرد به دلیل توان جنگیدن، بالا بودن سطح خشونت و تولیدمثل ارزش پیدا میکند. باورها و اعتقاداتی که محصول چنین وضعیت اقلیمی است وقتی غلبهی سیاسی و اجتماعی پیدا کند و با ارعاب بر مردم تحمیل شود همان میشود که در دوران آشور یعنی حدود سه هزار سال پیش اتفاق افتاد. سنگنوشتههای آشوری گواه بیرحمی بیحد و حصر بر همهی مردمی است که در همسایگی آنان در ایران امروزی زندگی میکردند. آنها از این اعمال خشونت احساس غرور و توانمندی میکردهاند. بنابراین بین مردسالاری یا جنگمداری و تکخدایی نه تنها ارتباط مستقیم وجود دارد بلکه هرچه با خشونت و جنگ و نیروی ارعاب مربوط میشود نیز تقدس دینی مییابد. وقتی دینی که در شرایط بیابانی و بدوی شکل گرفته با ارعاب یا هر وسیلهای مقبولیت عام پیدا کند و مرام یک حاکمیت بشود، زن و مرد با توسل به خشونت و ارعاب یکدیگر میکوشند بیشتر به ارزشهای حاکم نزدیک شوند. از این رو هر کس که توان جنگیدن و اعمال خشونت و سروری بر دیگری داشته باشد از احترام بیشتری برخوردار خواهد بود و کسی که نتواند در آن قالب بگنجد از سوی جامعه حذف میشود. به همین دلیل زنی که کفش مردانه میپوشد، لباس جنگی میپوشد، مظاهر زنانه را از خود پاک میکند و نهایتا مرد میشود یا مثل «مرد» عمل میکند پسندیده و پذیرفته میشود. اگر کسی مقابل این رفتار بایستد و به گونهای دیگر عمل کند یا در اصطلاح «زن» باشد به حاشیه رانده میشود و در شمار وسایل در میآید که در ازدواج او را خرید و فروش میکنند. برای آنکه بتوان به جامعه کمک کرد تا متوجه رفتار خشن خود شود نخست باید از سطوح پایین آموزشی انسانها را با ارزشهای واقعی خود آشنا کرد و به آنها کمک کرد که این ارزشها را در مورد یکدیگر شناسایی کنند و این رعایت ارزشها را در قوانین جاری بگنجانند. البته نمیتوان خشونت را بطور کامل و یکشبه از رفتار مردمی که خشونت و آزار در آنها نهادینه شده و متوجه زشتی آن نیستند پاک کرد اما از آنجا که تغییر یک رفتار همواره یک فرآیند و پروسه است، میتوان با قوانین درست، ایجاد وضعیت اقتصادی سالم، باب کردن رفتار اجتماعی سالم همانطور که در بسیاری کشورهای اروپایی معمول است مرحله به مرحله این رفتارها را تغییر داد و کمک کرد تا انسانها شناختی بهتر از خود و دیگران بیابند. درواقع مفهوم قدرت و احترام اجتماعی که تغییر کند نگاه افراد به خشونت و پذیرش آن نیز تغییر میکند. آنچه مسلم است از عادیسازی خشونت تحت هر شرایطی به وسیلهی هر دستهای از مردم میبایست پرهیز کرد. تنها در صورت ایجاد امنیت است که یک جامعه توان رشد پیدا میکند و زنان و کودکان در محیط امن توانایی بیشتری از خود نشان میدهند.
-شما نوشتهاید که ارزشها و نگرشهای عقبمانده و پوسیده در ادبیات شفاهی و قصهها حضوری آشکار و بدون سانسور دارند در حالی که در سطح خودآگاهی معمولاً ابعاد خشن آنها سانسور میشود. آیا میبایست به نقد و بررسی آنها پرداخت؟ تا چه حد و چگونه روشنگری درباره نقش قصهها و ادبیات شفاهی میتواند در تربیت زن و مرد مدرن کارساز باشد؟
-نکته این است که خشونت نسبت به زنان که در قصهها بیانی گاه نمادین یافته و گاه عریان به نمایش گذاشته میشود، محصول واقعیتی تاریخی است که در جامعه رواجی طولانی داشته است. در بسیاری موارد هم نه تنها در سطح خودآگاهی سانسور نمیشود و از بیان آن ابایی نیست که بر انجام آن اصرار نیز میشود. به فردی که خشونت میورزد پاداش داده میشود و رفتارش قبول اجتماعی و دینی مییابد. درواقع خشونتهای تحت عنوان ناموسی تنها یکی از اینگونه آزارهاست که عموما نسبتا به زنان روا داشته میشود. بنابراین ممکن است در پارهای جوامع اروپایی که قوانین محکم در دفاع از زنان وجود دارد بتوان دید که خشونت در سطح خودآگاهی ابراز نمیشود. اما در جوامع مردسالار این خشونت نوعی تقدس دینی مییابد. تا زمانی که زن به عنوان انسان برابرحقوق با مرد در یک جامعه به رسمیت شناخته نشود، دشوار میتوان مانع ابراز این خشونتها شد. مادام که خشونت علیه زن تقدس دینی دارد و زن به اسم ازدواج خرید و فروش میشود، و خود زنان هیچ زشتی در آن نمیبینند و آن را به عنوان یک سنت میپذیرند البته کار زیادی نمیتوان انجام داد اما از قصهها میتوان برای نشان دادن خشونتی که در جامعه نهادینه شده استفادهی تمثیلی کرد و با آوردن مثالهای آیینی و ترانهها، به موازات موارد تاریخی فرصتی برای تماشا ایجاد کرد زیرا ذهن انسان متمایل به فیلتر شدن است و در فضای بستهای که پیرامونش درست میشود احساس امنیت میکند از این رو از کاوش در جهانی که پیش روی او نیست پرهیز میکند. اما وقتی آنچه پیش روی او نیست در برابرش میگذارید و با واقعیت امروزی زندگیاش مقایسه میکنید، آسانتر قادر به درک حقایق میشود. این درک به او کمک میکند که به نقد شرایطی بپردازد که در صورتی دیگر از واکاوی آن میهراسد. نقد سالمی که از خشونت و جانبداری دور است به همان نسبت آسانتر پرده از حقایق بر میدارد.
این یک واقعیت است که جانبدارانه نگاه کردن به مسائل مانع از درک حقیقت میشود. به نظر من انسان در صورتی رشد میکند که بتواند بیرون از حیطهی مسائل شخصی و منافع فوری خود جهان را تماشا کند و بفهمد. به عبارت دیگر، بدون غرض شخصی به مسائل نگاه کند. وقتی کسی بتواند با همان چشمی که جهان اطراف را میبیند خود را هم ببیند و نقد کند قدم در مرحلهای بالاتر از شعور معمول میگذارد. ورود به چنین مرحلهای برای هر رشدی یک ضرورت محسوب میشود. چنین درکی از خود است که میتواند نگاه ما را به جهان تلطیف کند و مانع از قضاوتهای خشن و بیرحمانه و در نتیجه رفتارهای آزارگرانه و پرخاشجویانه شود. وقتی انسان بتواند بخشی از خود را در دیگران و بخشی از دیگران را در خود ببیند با همدلی و دلسوزی بیشتری برخورد میکند که حاصل شناخت و انصاف و همواره رشددهنده و بالغ است. این نگاه باید از نقد خشونت در خود و در جهان اطراف آغاز شود.
-شما در آثارتان برای کودکان چگونه بر مبنای ارزشهای نوین و مترقی، ارزشها و اعتقادات عقبمانده را به پرسش کشیدهاید؟
-در آثاری که برای کودکان نوشتهام همهی کوشش من این بوده که کودک را با جهانی بزرگتر از خودشان آشنا کنم و آنها را متوجه طبیعتی کنم که در آنها و بیرون از کودکان جریان دارد. تلاش کردم به کودک یادآوری کنم که او بخشی از این کُل است. بنابراین، درک این کلیت و مهربانی با آن، درک و مهربانی با خویشتن است. اگر کودک بفهمد که در درجه اول انسان است و انسان را دوست بدارد، اگر بفهمد که جهان در او جاریست و خود نیز در جهان جاریست، پس ویرانی جهان، ویرانی او و رشد جهان، رشد اوست. این هر دو در هم تأثیری دمادم دارند و چه بسا دست این کودک روزی بجای برداشتن اسلحه برای ویرانی دیگری، به دست یاری برای کمک به دیگری تبدیل شود. حتا اگر به دیگری کمک هم نکند، دستکم به ویرانی افتخار نخواهد کرد زیرا پاداشی برای آن دریافت نمیکند و این نگاه شامل تعریف روابط زن و مرد و برتری یکی بر دیگری نیز میشود.
نکته ای آچمزستان گفته:
آمدند به اسم حمایت زنان خانه دار، قانون نصف-نصف گذاشتن هنگام طلاق از سوی مرد، تا اجحاف نشود به زنانی سالها در خانه شوهر بودند و مثلا در پیری با یک طلاق دچار تهی دستی و تنهایی شوند. اما نقطه اینجا است، این قانون نصف-نصف بدون شرط مثلا عوض مهر نگذاشتن، عملا مهریه+نصف اموال مرد.
//
نتیجه اش می بینیم، شدت اشکال حقوقی بر ازدواج بیشتر می شود (نارضایتی قلبی مرد و اجبار برای فررا از تنهایی تن به همچین امتیازاتی میدهد!)، خب نتیجه این است موجب اختلافات شدید در زندگی و گروکشی می شود. ترس ازدواج بالا می رود، کاهش ازدواج و وجود بی عدالتیها و محرومیتها و سرکوبهای عاطفی و جنسی منجر به معضلات زن آزاری!
//
این شزط نامه جدید که هنگام عقد گذاشتنف به نوعی اجباری شدن و سخت کردن راه ازدواج است
خانم سیمین،
بدفهمی و سو استفاده و سوتعبیر نسبت به تئوری تکامل قابل کتمان نیست. مثلا همین واژه های تکامل و انتخاب اصلح نشانه تفسیر به رای و یا اصولا بدفهمی در مورد آن است.
فرگشت یک فرایند کور، بدون جهتیابی ، بدون هدف و بدون قضاوت اخلاقی است . فرایندی است تصادفی و آماری که تاثیر محیط زیست را بر ویژگیهای موجودات برای سازگاری با تغییرات محیطی بمنظور بقا توضیح می دهد، مانند هر نظریه علمی دیگر، خوب و بد، خیر و شر، صالح و ناصالح ، حق و باطل در آن راهی ندارند
البته نژاد پرستان و همینطور اخلاق گرایان برداشتهای غیر علمی از آن دارند که بحثی جداست،
علمی است فاقد نزاکت سیاسی political correctness و شاید عده ایی آن رانوعی ذات گرایی essentialism قلمداد کنند.
همه ویژگیهای آناتومیک، فیزیولوژیک، مورفولوژیک ، رفتاری و جنسی وکلا بیولوژیک موجودات تحت تاثیر فرگشت است، مگر غیر از این است؟؟!!!
تئوری فرگشت چه ربطی به سو فهم و سو تعبیر و سو استفاده نژادپرستان و کلونیالیستها و چپگرایان و فاشیستها و روشنفکران و دینخویان دارد؟؟
ریچارد داوکینز در کتابی به نام ژن خود خواه the selfish gene از نگاهی نوین آن را توضیح داده است.
ایران و ایرانی جماعت در این کشور ایران همچون آچمزهای متنوع و گویا بی انتها است(؟!)
آخرین وبدترین آچمز اقتصادی-اجتماعی-سیاسی همین بحران بیست ساله هسته ای و تحریم است؛ یعنی آچمز “برجام بازی و تحریم سازی نسل مردم سوز”، که تحریم برداشته شود، نظام جهالت و ظلمت تقویت میشود و ایران جهان تهدید بیشتر و اگر تحریم به این شکل ادامه یابد، ضمن اینکه کم کم بلوک شرق نوین با مثلث چین-روسیه-ایران متشکل تر علیه نظام نیم بند و مشکل دار جهانی فعلی! این یک آچمز عجیب و پررنج بشری است. نه خیر در بیرون رفتن از آن و نه در ماندنش است!
اما چند آچمز دیگر این سرزمین و مردمانش را بگویم :
۱- آچمز تنهایی: آچمزهای تسلط حکومت فقه شیعی داوزده امامی(امامیه)، تصور مید ابتدا با توجه ظرفیت سازی های چند قرن اخیر فقه شیعه امامیه، بتوان مسائلی همچون “مسئله تنهایی” حل کرد، صیغه/متعه اجتهاد فوق العاده فقه شیعه بود، در اسلامی که زن و دختر کفار و دشمنان مملکت اسلامی در جنگ به غنیمت گرفته را به خطبه عقد، جزء اموال میداند، اساسا چیزی به متعه یک تسهیل است، البته دشمنان و مخالفان اسلام و شیعه، کل این قضیه متعه/صیغه را رد و آن همچون اهرمی برای منکوب اسلام-شیعه میکنند، اما انها کاری ندارند که ما با واقعیت حاکمیت و هژمونی جامعه و یا جماعت اسلام-شیعه طرف هستیم که حتی برای مسائل کمتر از این نیز مردم در تنگنا هستند و قادر به حلش نیستند، این اجتهاد شبیه ابتکار صیغه/متعه عملا مسئله ازدواج دائم نامناسب از سر اجبار تنهایی و اما با شرایط نامساعد اقتصادی و اجتماعی و حتی نبود یا کمبود شناخت زوج مناسب، یک راه حل موقت است.
اما با جو بدی علیه صیغه/متعه ایجاد شده، اجازه برون رفت موقت تنهایان مظلوم و فقیر را فراهم نکرده است، و متاسفانه تبدیل به مفری برای هرزگی فرادستان و ثروتمندان و از طرفی ابتذال خودفروشی زنان اعم محتاج و غیر محتاج شده است!
۲- آچمز مهریه: این معضل باز در اجتهاد شبه خلاقانه شیعه امکان حل فراهم شده، اما باز بر اثر حب وبغض ها و بی تدبیری و کوته فکری برخی از خواص و فقها و عوام، تبدیل به یکی از اصلی ترین موانع ازدواج شده است! نه تنها نهادهای حقوقی و مقننه جمهوری اسلامی در حل “انحراف از خیر در قضیه ازدواج” منفعت طلبی مادی نشده، بلکه معضلات افزده است! مثلا:
فعالان به اصطلاح حقوق زنان اسلامی (در تقابل با فمنیسم)، قانون تقسیم نصف-نصف اموال مرد در صورت طلاق از طرف مرد کرده اند! ظاهرا قانون عادلانه ای است و خودش نوعی افزایش انگیزه مشارکت، چرا حقیقتا ظلمها و اجحاف های زیادی توسط بسیاری مرد در حق اقتصادی مشارکت زنان خانه دار میشود و گاهی آنها بعد از فوت شوهرشان در تنهایی و بیماری قرار میگرند و حتی فرزندان حاضر نمیشوند حق ارث و مهریه بدهند! زن در مقام مادر و مهربانی با فرزندان نااهل ناچار به آخرین سوزاندن شمع وجودش می شود و نمتواند بخاطر بچه ها از مواهب بعد از فوت همسرش استفاده کند، او حتی اختیار مالش را ندارد در عمل، چرا با کارشکنی در تقشیم اموال ارث و ندان حق مهریه که اولی است دارد بر سایر اموال ارثی ۵ یا ۱۰ سال آخر عمرش به سوختن و ناکامی طی میشود! آخر سر با تشیع جنازه ای محقرانه تن بیمار و رنجورش به دل خاک ناکامی میگذارند فرزندان نااهل!
اما مجلس و قانون گذار ج.ا از ور بام افتاد، در حالی مسئله مهریه سنگین (مثلا صد سکه!، صد سکه از توان اکثریت قریب به اتفاق مردها خارج است پرداخت شود، طبق شرع مرد اگر تعهد دروغ و کذب در مهریه کند، اساسا اشکال در عقد ازدواج است!)، حالا آمده اند این قاون نصف-نصف گذاشته اند، حقیقتا شرایط بد تنهایی و برخی موارد عاشقی و به ندرت توافق طرفین بر سر مسائل این چینی بعضی متقاعد میکند تن به ازدواج بدهند.
۳- آچمز عقده های عاطفی و جنسی: با توجه آچمزهای قبلی، نتیجه طبیعی آنها منجر به آچمز عاطفی-جنسی میشود، عقده های سرکوب شده – گاه بیش از بیست سال- موجبات عدم تعادل فکری و روجی به خصوص در نزد مردان مجرد میشود، کم کم انحاط اخلاقی-اجتماعی نیز بر آنها اثر میکند، تربیت نادرست و جو موجود در نهایت باعث بروز زن آزاری میشود، از متلک پرانی تا تجاوزات جنسی، نهایت یک سری آچمزهای است.
تا این آچمزها حل نشود، راه حلی حقیقی برای زن آزاری نیست.
متشکر برای پاسخ شما. در عین حال در کامنت اول شما مشخصا از تکامل داروینی اسم برده بودید. در جای دیگر هم اسم او را به وضوح آوردهاید.
برای اطلاع شما، تئوری تکامل را نمیشود از داروین و جهانبینی بشدت نژادپرست او جدا کرد. تا جایی که من میدانم تئوری تکامل غیر داروینی هم وجود ندارد. حتما میدانید که کولونیالیستهای اروپایی تئوری نیمبند و بسیار مشکلدار تکامل را برای توجیه تمام جنایاتشان در آفریقا و آسیا به بوق و کرنا میکشیدند. این در مورد جنایات هیتلر هم صدق میکند.
از کامنتهای شما در مسائل سیاسی بسیار میآموزم، ولی متاسفانه در این مورد فقط جای سر تکان دادن میماند. بویژه اینکه رابطه بین زن و مرد را به وضوح تنها به رابطه جنسی تقلیل دادن،جای تامل دارد، گر چه Zeitgeist فرهنگ کنونی جوامع غربی جز این نیست. سربلند باشید.
به خانم سیمین،
مطلبی را نوشتم در مورد رفتارهای جنسیتی از منظر نظریه تکامل، نه نظر داروین در مورد زنان.
بسیاری متفکران و دانشمندان قرون هجده و نوزده نظرات نژاد پرستانه و زن ستیزانه و یهود ستیزانه داشتند.. شاید سرآمد آنها آرتور شوپنهاور بود.
نظریه تکامل از آغاز تاکنون، مستمرا در حال تکمیل وتصحیح بوده است.
کامنت من اتفاقا بر تاثیر رفتارهای فرگشتی مردان بر تضعیف جایگاه زن تاکید می کند.
اینکه کسی بگوید وضعیت زنان مثلا در سوئد بهتر از سومالی است، نه نشان از زن ستیزی او دارد ونه نژاد پرستی او.
ادیان «تک خدائی» یا باصطلاح «یگانه پرست» زن را یک «ابزاریدکی» لازم برای احتیاجات وجودی مرد پائین آورده واین برداشت حقیرانه از مقام زن را ادیان باصطلاح یگانه پرست سامی (یهودی و مسیحی و اسلام) «تئوریزه» و حتی «قانونی» نموده است. دربخش «ژِِنِز» انجیل، خدا زن را از یکی از دنده های مرد میسازد.
ولی پیش از ادیان تک خدائی همهٔ اجتماعات بشری خدایان زن هم داشتند که نمونهٔ آن «اردویسورا آناهیتا»، بانو خدای آبهای روان در ایرانشهر پیش از زرتشت است که رفورم دینی زرتشت نخواست یا نتوانست او را حذف کند. از این نظرمیتوان گفت که «شخصیت تاریخی»آریائی های ایرانی بر دو پایه اصلی قرار داشته ؛ یکی پایهٔ «مدنی» (عنصر پویا) ودیگری پایهٔ «قومی ــ سنتی» (عنصر پایور). درتاریخ ایران پیش ازتسلط اسلام هرزمان که یکی از این دو پایهٔ اصلی اهمیت بیشتری می یافت پایهٔ دیگرنقش کوچکتری در زندگی اجتماعی ایرانیان بازی میکرد. بدین روال در دوران هخامنشی، هنگامیکه «مدنیت» درسرزمینهای پهناور ایران به اوج عظمت وشکوفائی رسید وبر«دین» و حتی بر «قومیت» برتری یافت مظاهروویژگی های متعلق به مدنیت چون بانو ایزد آناهیتا و «سپندارمذ» (بانو خدای زمین و خاک آریائی) اهمیت بیشتری یافتند. برعکس در دوران اشکانیان که مدنیت در ایران تضعیف شد مظاهر و ویژگی های نرینهٔ جنگجو متعلق بدوران پیش از شهریگری چون بهرام ومهر(دلاوری وپیمانداری) مورد توجه بیشتر قرار گرفت.
در مورد نقش زن در سِمت « ملکه » در تمدنهای خاور میانه پیش از اسلام، اینچنین بانوان حکومت کننده فراوان است، نمونه هائی ازآن ها را میتوان از«هاکپسوت» و«کلوپاتر» در مصر، «ملکهٔ صبا» در یمن ، ملکه «ِزِنوبی» در پالمیر وشهربانوآذرمیدخت در ایران نام برد.
دریک داستان حماسی بزبان پهلوی که از دوران ساسانی بجای مانده وداستان مربوط به دوران پهلوانی وزمان شهریاری همای چهرآزاد در دوردست تاریخ اسطوره ای ایران است گفته شده که برروی سکه های طلای نوی که بمناسبت نوروز و مهرگان ضرب کردند این جمله نقش شده بود : « ببینی بانوی جهان، هزار سال نوروز ومهرگان»
با تشکر از جناب ناشناس،
بنظرم زنان جنگاور قوم ایرانی آمازون ( که احتمالا ریشه زبانشناسی آن هامازن hama zan یا به فارسی امروزی همه زن می باشد ) مظهر قدرت زنانگی بودند،
شاید اگر فمینیستها و فعالان حقوق زن ایرانی، فرهنگ مادران باستانی خود یعنی زنان قوم هامازن یا آمازون را به زنان ایرانی معرفی کنند ، در آگاهی و هویت یابی و توانمند سازی مبارزات آنان موثر واقع شود.
هامازن می تواند نمادی برای زنان امروزی ایران باشد.
نبرد قهرمانانه هامازن های کرد در شمال عراق و سوریه با جنایتکاران داعش یادآور نبردهای آمازونی است که فراتر از جنگ نظامی می باشد وجنبه حماسی و ایدئولوژیک و آزادیخواهانه دارد.
خواندن این مصاحبه با خانم نقی واقعا آموزنده بود. بسیار متشکر از خانم دکتر تقی.
به توماس جفرسون عزیز: شاید نخوانده باشید که داروین با چه لحن تحقیرآمیزی در مورد زنان صحبت میکند. ایشان تنها نژادپرست و معتقد به برتری مطلق مرد سفید اروپایی بودند، بلکه زنستیز هم تشریف داشتند. تئوری داروین هم فقط یک نظریه مربوط به ۱۵۰ سال پیش است که اشکال های زیاد و اشتباهات نامحدودی دارد. تئوری همیشه واقعیت نیست.
در ضمن نظر شما در پاراگراف سوم از آخر کامنتتان بسیار از شما بعید است.برای نمونه تولیدکننده و مصرفکنندگان اصلی پورنوگرافی کشورهای گرمسیز نیستند، بلکه آمریکا و اروپایی ها هستند. شاید این نتیجهگیری شما هم در خط جناب داروین یا داروینیستهذیی مانند پروفسور osborne باشد که همه آدمها به جز سفیدپوستان اروپایی نژاد را savage میدانستند. افسوس.
افرین به جفرسون و اطلاعات جامع .. خصوصا در اخرین قسمت نوشتار ایشان
تحقیقات مفسلی شده .. و من چون خود پرورش یافته از مناطق کاسپی میباشم نظرات ایشان و تحقیقات کارشناسان و محققان را قبول دارم و در محیط زندگی ان را لمس کردم ..
با تشکر از بانو دکتر شکوفه تقی و نظرات خوب وعالی جفرسون ..
بنظرم پدر سالاری و مرد سالاری ریشه در انقلاب عصر نو سنگی ( کشاورزی) دارند. پس از آن تحول، بتدریج تمدنها شکل گرفتند و مالکیت خصوصی، طبقات اجتماعی، ادیان الهی، طبقه حاکمه،قوانین سخت، تخصصی شدن ابزار ومشاغل، جدایی نفش زن و مرد و تنزل جایگاه زن آغاز شدند.
در دوران پارینه سنگی ، جوامع انسانی از نظر جنسیتی برابر Sexually egalitarian بودند
اگر نخواهیم از مفاهیم فمینیستی مانند مادر سالاری زن سالاری، پدر سالاری و مرد سالاری استفاده کنیم و صرفا میزان برابری جنسیتی ( در همه ابعاد) را از نظر فرگشت evokution مورد توجه قرار دهیم، علاوه بر متغیرهای اقلیمی، جغرافیایی، جغرافیای زیستی، نوع معیشیت، عامل مهم عرض جغرافیایی در رابطه با نقش وجایگاه زن و مرد در جوانع انسانی بسیار اثر گذار است.
در دنیای حیوانات ، می شود راحت تر در مورد تکامل صحبت کرد چون حساسیت سکسیستی وفمینیستی وجود ندارد.
بگذارید با مثال طاووس که باعث آزار ذهنی چارلز داروین در ابتدای نظریه انتخاب طلیعی می شد آغاز کنیم.. او از اینکه نظریه اش نمی تواند صفات و ویژگیهای رفتاری و ظاهری طاووس نر را توضیح دهد ناراحت بود.
طاووس نر دارای بال و دم بلند و دست و پاگیر و پرهای رنگین و جذاب است، این صفات نه تنها به زنده ماندن طاووس و استتار و فرار از خطر کمک نمی کنند بلکه باعث می شوند یک شکارگر، طاووس را براحتی شکار کند.
از این روی، او در کنار نظریه انتخاب طبیعی، نظریه انتخاب جنسی sexual selection را نیز بنیاد نهاد که بحثی طولانی است. در مقابل، پرنده های نر قطبی ، برخلاف پرنده های مناطق حاره ، از زینتهای ظاهری کمتر برخوردارند.
بهر روی، انتخاب جنسی ، میزان شیوع عوامل بیماری زا، نقش نر و ماده در تولید مثل و نگهداری از فرزندان، میزان تفاوت جنسی ظاهری و رفتاری بین ماده و نر، رقابت جفت یابی، تعداد فرزندان به ازای جنس ماده، چند همسری ویا تک همسری بودن، نقش نر در نگهداری فرزندان و بسیاری عوامل دیگر تابعی از عرض جغرافیایی هستند.
کوتاه سخن اینکه، اگر از مناطق استوا وحاره ایی به طرف مناطق قطبی برویم ، میزان تفاوت صفات جنسیتی sexual demorphism بین ماده و نر کاهش، نقش انتخاب جنسی ضعیف، شباهت ظاهری ماده و نر بیشتر، نقش نر در نگهداری فرزندان بیشتر، شدت رقابت جفت یابی کمتر، خشونت رفتاری کمتر ، شیوع تک همسری بیشتر وتنوع طلبی آمیزشی کمتر می شوند. (البته تغییرات وابسته به عرض جغرافیایی بسیار بیشتر از این موارد است)
بنابراین، از نظر تکامل داروینی و تاثیر عرض جغرافیایی ، در انسانها نیز درجه برابری جنسیتی با عرض جغرافیایی نسبت مستقیم دارد، هر چه از استوا به سمت قطب برویم، درجه برابری جنسیتی. Sexual egalitarianism ( نه فقط حقوقی،بلکه از نظر همه ویژگیهای تکاملی، ظاهری، رفتاری، روانی) بیشتر می شود.
از این منظر، قابل فهم است که حتی در ازمنه قدیم جایگاه و وضع یک زن وایکینگ بسیار بالاتر و بهتر از یک زن آفریقایی و یا خاور میانه ایی بود.
این نکته نیز جالب است که در قوم سکایی-سرمت ( زیر شاخه ایرانی) آمازون ( شاید به معنی همه زن) Amazon ساکن استپ روسیه جنوبی بین دریای سیاه و کاسپین، زن سالاری و مادر سالاری به نهایت درجه رسیده بود.