ا.ل.ج. – در مقاله «حافظ و اسلام» نشان داده شد که حافظ مسلمان نبوده است. او در اشعار خود به هیچیک از ادیان شناخته شده دیگر نیز اظهار تمایل و یا اعتقاد نمیکند. حافظ حتا آمدن آدم به زمین را نه از روی اجبار و به صورت مجازات او به خاطر سرپیچی از امر خداوند بلکه تصمیم آگاهانه او و در اثر تجلی عشق در انسان میداند. موضوع آمدن آدم به زمین مضمونی است که سایر شعرا نیز به آن پرداختهاند. حافظ اما درباره این موضوع علاوه بر اشعاری که مشابه آنها را دیگران هم سرودهاند، اشعاری هم دارد که تنها او گفته است. سه بیت زیر نمونهای از اشعاری است که سایرین هم گفتهاند و در باره گناه آدم و بیرون انداختن او از بهشت است.
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
حافظ اما در بیت دیگری از ابیات کلیدی خود میگوید:
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
شارحان همگی «تا» در مصراع دوم را «از زمانی که»، «از روزی که»، و «از آن هنگام که» معنی کردهاند. این تعبیر نمیتواند صحیح باشد زیرا در آن صورت دیگر انگیزهای برای روی آوردن انسان به زمین که حافظ میگوید تصمیم انسان بوده وجود ندارد. تنها انگیزه آدم برای روی آوردن به زمین آگاه شدن از عشق است. حافظ در این بیت میگوید که بشر حاضر نبود حتی نظری به این ویرانه بیندازد و اگر این کار را کرد به این خاطر بود که «سلطان ازل» این گنج را به او داد. به عبارت دیگر، حافظ میگوید که آدم بهشت را ترک کرد و به این دنیا آمد چون در این دنیا عشق هست و در بهشت نبود. دو بیت زیر هم مؤیّد همین نظر اوست:
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمدهایم
حافظ در این ابیات کلیدی به دو مطلب میپردازد. یکی اینکه از نظر حافظ این آدم بود که بهشت را به خواست خود ترک کرد. دوم اینکه این تصمیم را پس از آن گرفت که «سلطان ازل» گنج غم عشق را در ویرانه زمین به او نشان داد. حافظ که توصیف بهشت را از قرآن به یاد دارد و میداند که آنجا فقط جایی برای بهره بردن از لذات زودگذر مادی است و روابط نه بر اساس عشق که بر پایه نیازهای غریزی بنا شدهاند، میگوید که آدم از زمانی که به عشق زنده شد (جلوهای کرد رخات دید ملک عشق نداشت/ عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد) دیگر علاقهای به ماندن در بهشت نداشت و به زمین روی آورد تا عشق را که مانند گنجی در آن خرابه پنهان مانده بود پیدا کند. او زندگی سخت ولی توأم با عشق در این ویرانه را به زندگی راحت ولی بدون عشق در بهشت ترجیح داد. جهانبینی حافظ متفاوت از جهانبینی ادیان ابراهیمی است که در آن آدم به خاطر نافرمانی تنبیه و از بهشت رانده میشود. برای حافظ بهشت جای دلنشینی نیست و آدم با زنده شدن به عشق آن را ترک میکند و به زمین میآید و دیگر حاضر نیست که کوی دوست را ترک کند و به آنجا باز گردد:
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
بار دیگر یادآوری میکنم که نباید تعجب کرد اگر با بیتی از حافظ روبرو شویم که در آن ساز دیگری میزند:
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
از این نوع ابیات سایر شعرا هم گفتهاند. ملاک تشخیص باورهای حافظ ابیاتی است که او گفته است و دیگران نگفتهاند، و برعکس. به باور نویسنده از نظر حافظ این خود عشق بود که آدم را رهنمون شد تا به گنج غم عشق در این ویرانه پی ببرد. خداوند که از همان اول آدم را برای این خلق کرده بود تا برای همیشه در بهشت زندگی کند، و به این منظور همسری نیز برای او خلق کرده بود. او که همه چیز را جهت یک زندگی راحت و پر از لذت ولی بدون عشق و بدون اندیشیدن برای آدم فراهم کرده بود، دلیلی نداشت که گنج غم عشق را به او بدهد و او را به ترک بهشت تحریک کند. در نتیجه منظور حافظ از «سلطان ازل» در بیت (سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد/ تا روی در این منزل ویرانه نهادیم) عشق است. حافظ در ابیات دیگری عاشق شدن را هدف هستی، آدمی را طفیل هستی عشق، و عاشق را جاودانه میداند:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
حافظ بر این باور است که هر انسانی میتواند به کمک عشق، دیگران را به عشق زنده کند:
فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
اگر منظور از مذهب یک بسته اعتقادی است که توسط خداوند و از طریق پیامبرانش به بشر تحمیل میشود واضح است که حافظ به هیچ مذهبی اعتقاد نداشته است. از نظر حافظ، در میان انسانهایی که به عشق زنده شدهاند ادعای پیامبری منتفی است چون هیچکس خود را برتر از دیگری نمیبیند و پیامی جز عشق هم نمیتواند داشته باشد. تعداد به نسبت زیاد ابیات حافظ درباره عیسی مسیح دلیلی بر اعتقاد او به آیین مسیحی نیست. از نظر حافظ عیسی مسیح هر انسانی است که به عشق زنده شود و از طریق این عشق سایرین را نیز به عشق زنده کند. مشخصه چنین فردی مجرد بودن یعنی نداشتن هیچ نوع وابستگی است:
مسیحای مجرد را برازد
که با خورشید سازد هم وثاقی
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
بنابراین از نظر حافظ این عشق است که در جهان هستی حاکم است و برخی افراد را «زنده» میکند، و آنهایی که به عشق زنده شدهاند میتوانند سایرین را هم به عشق زنده کنند. زاهدان ظاهرپرست اما سخت و محکم در مقابل عشق ایستادهاند و معتقدند که به خاطر سرپیچی از فرمان خداوند مجازات و از بهشت رانده شدهاند و به امید بازگشت به بهشت از هیچ دستوری که از قرآن و یا از سوی مقامهای مذهبی بیاید سرپیچی نمیکنند. حافظ آنها را مانند مردگان متحرکی میبیند که خودشان را برای بهشت آماده میکنند:
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
حافظ برای عیش و عشرت به این ویرانه خاکی آمده و نه برای به کف آوردن لقمه نانی و به غفلت نخوردن آن:
جنت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننویسد گناه
حافظ خود را رانده شده از بهشت و در آرزوی بازگشت به آن دنیای بیعشق تصور نمیکند. او با کمک عشق و به خواست خودش بهشت را ترک کرده تا در این خرابه عاشقانه زندگی کند. حافظ اگر قرآن را ترک کرده به این خاطر است که او خدای قرآن را عاری از عشق میداند و برای فریادخواهی نه به سراغ او که به سراغ عشق میرود (عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ/ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت).
https://kayhan.london/1399/08/23/%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%db%8c-%d8%ad%d8%a7%d9%81%d8%b8-%d9%87%db%8c%d8%a7%d9%87%d9%88%db%8c-%d8%a8%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%87%db%8c%da%86
باید به این نکته نیز اشاره کرد که حافظ نه تنها مسلمان نبوده بلکه تا آنجا که امکان داشته و با مایه گذاشتن از جان خود، علیه اسلام تبلیغ کرده است. همانطور که در مقاله «حافظ و اسلام» گفته شد برای دستیابی به افکار حافط باید به دو گروه شعر مراجعه کرد: اشعاری که حافظ سروده و دیگران نسرودهاند، و برعکس، اشعاری که شاعران مشابه حافظ سرودهاند و حافظ نسروده است. یادآوری کنم شاعرانی که در آن مقاله برای این مقایسه انتخاب شده بودند عبارتند از: عراقی، سعدی، سلمان ساوجی، سنایی, عطار، مولوی، نظامی، خواجوی کرمانی، و خاقانی. حافظ در مقایسه با این شعرا که هر یک چندین غزل و قصیده و گاه صدها بیت در مدح خداوند و پیامبر و خلفای اسلام سرودهاند، حتا یک غزل یا قصیده در مدح آنها نسروده است. تعداد ابیاتی که حافظ در آنها از هر یک از سایر پیامبران، مانند موسی و مسیح و نوح، نام میبرد بیشتر از دو بیتی است که او در آنها بطور غیرمستقیم به پیامبر اسلام اشاره میکند:
حافظ اگر قدم زنی در ره خواندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
درین چمن گل بیخار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است
فقدان غزل و قصیده در مدح خداوند و پیامبر و خلفای اسلام در اشعار حافظ خود نشانگر عدم اعتقاد او به اسلام است. ولی او پا را از این فراتر میگذارد و در ابیات «کفرآمیز» خود از قرآن و اسلام انتقاد میکند. بدون شک حافظ اگر از این نوع ابیات نسروده بود زندگی راحتتری داشت و متهم به کفرگویی نمیشد(۱). او آگاهانه و با به خطر انداختن جان خود خوانندگان اشعارش را به تفکر و تجدید نظر درباره باورهای به ارث برده خود وامیدارد. اما تصویر «حافظ مسلمان قرآندوست» چنان در خاطر برخی حافظدوستان نقش بسته که در مواجهه با این واقعیات باز هم متقاعد نمیشوند و با تکیه بر یک باور خطا در برابر این واقعیت مقاومت میکنند. بسیاری از حافظدوستان ادعا میکنند که ابیات «کفرآمیز» حافظ مربوط به دوران جوانی اوست و او در پیری مسلمانی متعهد بوده است. درباره عقاید حافظ قبل از دوران شاعری، یعنی حدود بیست و پنج سالگی او یا زودتر از آن، اطلاعاتی در دست نیست. اما این را میدانیم که حافظ در دوران پنجاه ساله شاعری خود نه تنها هرگز ادعای مسلمانی نکرده، بلکه تا آنجا هم که توانسته از اسلام انتقاد کرده است. در نتیجه، آنهایی که با این ادعا که حافظ در نهایت به اسلام رو آورده است ابیات «کفرآمیز» او را کماهمیت جلوه میدهند سخت در اشتباهند. این گروه اشعار عرفانی حافظ را مدرکی بر مسلمان بودن او تلقی میکنند، حال آنکه غزلهای عرفانی بخشی از اشعار همه شعرای غزلسرا هستند و سرودن آنها دال بر مسلمان بودن شاعر نیست.
مثبتترین شخصیت در اشعار حافظ، در مقابل شخصیت بسیار منفی زاهد، پیر مغان است. مطالعه ابیاتی که حافظ در باره پیر مغان سروده میتواند ما را به شناخت برخی از باورهای حافظ نزدیک کند.
پیر مغان
حافظ در مطلع یک غزل میگوید:
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم
او در بیت آخر مدح یکی از وزرای شاه شجاع به نام تورانشاه را میگوید. برخی از حافظشناسان معتقدند که حافظ این غزل را در سال ۷۸۴ هجری قمری، یعنی در ۶۷ سالگی سروده است. در آنصورت حافظ از قبل از ۲۷ سالگی پیرو پیر مغان بوده است. شاعران دیگری نیز از واژه پیر مغان در اشعارشان استفاده کردهاند، مانند امیرخسرو دهلوی، خاجوی کرمانی، سلمان ساوجی، نعمتالله ولی، عطّار و خجند کمالی. عطّار در غزلی میگوید که پیر مغان او امام اول شیعیان است امّا سایر شعرا شخصیت مشخصی را به او انتساب نمیدهند. برای شناختن پیر مغانِ حافظ باید به ابیات او مراجعه کرد. پیر مغانِ حافظ صفاتی دارد که برجستهترین آنها بخشیدن و عیب پوشیدن و عشق ورزیدن است، و مذهبی دارد که در آن نوشیدن شراب مجاز است. آنچه ابیات حافظ در مورد پیر مغان را متمایز میکند تعداد این ابیات در مقایسه با دیگران و شدت و نحوه ارادت شاعر به او میباشد. حافظ ۴۷ بیت در باره پیر مغان و یا معادل آن (مانند پیر خرابات و پیر میخانه و غیره) سروده است. او که مراد خود را در همه جا از جمله خانقاه و صومعه جستجو کرده و نیافته بود، در نهایت به این نتیجه رسید که انسان کامل مورد نظرش را نمیتواند در این دنیا پیدا کند:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
حافظ از طریق آفریدن شخصیت نمادین پیر مغان موفق میشود تا هم صفات یک انسان زنده شده به عشق را تعریف کند و هم به تفاوتهای بین خدای چنین انسانی و خدای اسلام اشاره کند. به برخی از ابیات او در باره پیر مغان دقت کنید:
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
تا ز میخانه و مینام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست
درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاک بوسی این در نمیکنم
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هرچه کند عین عنایت باشد
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
میتوان نتیجه گرفت که حافظ از زمانی که اندیشه «پیر مغان» را در ذهن خود پرورانده است اسلام را ترک کرده. حافظ نمیتوانست هم به اسلام اعتقاد داشته باشد و هم مرید پیری، هر چند نمادین، باشد که مظهر عشق است، خدایی دارد که خطاپوش است، و مذهبی که در آن بادهنوشی مجاز است. حافظ در پرده اعلام میکند که مسلمانی را کنار گذاشته ولی خواننده ابیاتش را به آیین خاصی هم دعوت نمیکند. او نه به پیر بهخصوصی ابراز ارادت میکند و نه، بر خلاف دیگر شعرای زمان خود، مدح شخصیتهای مذهبی را میگوید.
او اگرچه به هیچ انسانی به عنوان مرشد یا پیر اشاره نکرده ولی در یک بیت جام می را مراد خود مینامد:
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
به خاطر داشته باشیم که پیر حافظ ساخته و پرداخته ذهن اوست، و در نتیجه پیر حافظ خود اوست. حافظ پس از جستجوی بسیار و تجربه صوفیگری و عرفان به این نتیجه رسیده است که هر کس باید چراغ راه خودش باشد:
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
از نظر حافظ هیچ جوینده حقیقتی، که او عارف سالک مینامد، نیاز به مراد و پیر ندارد چون خودش میتواند سرحلقه رندان جهان شود:
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
او امتیازی برای هیچکس قائل نیست:
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
همانطور که قبلاً گفته شد پیروی از پیر مغان به معنای ترک اسلام توسط حافظ نیز هست و در نتیجه میتوان احتمال داد که او از قبل از ۲۷ سالگی اسلام را ترک کرده است.
حافظ و عرفان
در پاسخ به آنهایی که حافظ را یک عارف و به این بهانه یک مسلمان معرفی میکنند باید به دو نکته اشاره کرد: اول اینکه او پیر و مرادی نداشته حال آنکه عرفا همه پیری داشتهاند و گاه برای پیدا کردن پیر خود حتا به شهرهای مختلف سفر میکردهاند و دوم اینکه او نسبت به دو عارف مورد احترام همگی نیز با نگاهی انتقادی برخورد میکند و یکی از این دو را به ریاکاری متهم میکند. حافظ ضمن بزرگداشت مقام حلاج «اناالحق» گفتن او را یک جرم تلقی میکند:
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
اینگونه به نظر میرسد که حافظ دین را یک تجربه کاملاً شخصی میداند و سخن گفتن در باره این تجربه را نمیپسندد. او در باره بایزید بسطامی یکی دیگر از عرفای مشهور میگوید:
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
طامات در فرهنگ عمید «اوراد و کرامات سالکان» و «سخنان بیاصل و پریشان برخی صوفیان» معنی شده است. به عنوان مثال «اناالحق» گفتن حلاج از جمله طامات است. مثال دیگر «سبحانی ما اعظم شأنی» گفتن بایزید بسطامی است. حافظ با هرگونه کرامات و طامات و شطح (حرفها و سخنهای به ظاهر کفرآمیزی که عارف از شدت وجد و حال بر زبان میراند) مخالفت میکند:
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
حافظ شطح و طامات عرفا را از جمله خرافات به حساب میآورد و برای آنها ارزشی قائل نیست. او با استفاده از واژه «دلق» در اشاره به بایزید بسطامیاو را متهم به ریاکاری میکند:
خوش میکنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
معروفترین جمله بایزید بسطامی البته «سبحانی ما اعظم شأنی» است. افلاکی در «مناقب العارفین» نخستین ملاقات شمس و مولوی را به این صورت تعریف کرده است:
«روزی مولانا پس از درس از مدرسه پنبهفروشان سواره بیرون آمد، شمس بیرون مدرسه او را دید وپرسید که محمد «ص» برتر است یا بایزید؟ مولانا جواب داد: واضح است محمد «ص» برتر است. و شمس پرسید پس چرا محمد«ص» گفت: «ما عرفناک حق معرفتک (خدایا آنچنان که باید تو را نشناختم) اما بایزید گفت: «سبحانی ! ما اعظم شانی» (منزّهم من! چه بلندمرتبهام !)؟ گویند مولانا با شنیدن این سخن از هوش رفت و از استر افتاد.»
حافظ شاید تنها بر اساس «سبحانی ما اعظم شأنی» گفتن بایزید بسطامی او را به ریاکاری متهم میکند، اما این احتمال را نیز بایستی در نظر گرفت که او شاید به کتاب «تذکره الأولیاء» عطار نِیشابوری (۵۴۰ – ۶۱۸ قمری) که بیش از صد سال قبل از تولدش نوشته شده دسترسی داشته است و انگیزه او برای ریاکار خواندن بایزید مطالبی است که در این کتاب آمده است. او در هشتاد فصل این کتاب از هشتاد تن از عرفا به نقل از خودشان و یا دیگران از گفتار و افکار و کردار ایشان میگوید. عطار در «ذکر بایزید بسطامی» میگوید:
«نقل است که روزی یکی در آمد و از حیا مسئله پرسید. شیخ جواب داد، آنکس آب شد. مردی در آمد آبی زرد دید ایستاده. گفت: یا شیخ این چیست؟ گفت: یکی از در در آمد و سؤالی از حیا کرد و من جواب دادم طاقت نداشت چنین آب شد از شرم.»
«نقل است که وقتی لشکر اسلام در روم ضعیف شده بود و نزدیک بود که شکسته شوند از کفّار آوازی شنیدند که یا بایزید در یاب. در حال از جانب خراسان آتشی بیامد چنانکه هراسی در لشکر کفّار افتاد و لشکر اسلام نصرت یافت.»
«نقل است که بایزید را گفتند که: از مجاهدهی خود ما را چیزی بگو. گفت: اگر از بزرگتر گویم طاقت ندارید امّا از کمترین بگویم. روزی نفس را کاری بفرمودم، حرونی کرد یعنی فرمان نبُرد یک سالش آب ندادم گفتم: یا نفس، تن در طاعت ده یا در تشنگی جان بده.»
ادعاها و داستانهای عجیب و غریب عطار به بایزید محدود نمیشود، او درباره سایر عرفا نیز مطالب مشابهی مملو از شطح و طامات و ادعای کرامات آورده است. در «ذکر حسین منصور حلّاج» میگوید:
«نقل است که در ابتدا که ریاضت میکشید دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند. گزنده بسیار در وی افتاده بود که یکی از آن وزن کردند نیم دانگ بود.»
«نقل است یکی به نزدیک او آمد عقربی دید که گرد او میگشت قصد کشتن کرد حلّاج گفت: دست از وی بدار که دوازده سال است تا او ندیم است و گرد ما میگردد.»
«نقل است که طایفه در بادیه او را گفتند: که ما را انجیر میباید، دست در هوا کرد و طبقی انجیر تازه پیش ایشان بنهاد…»
و در «ذکر ابراهیم بن ادهم»:
«پس همچنان پیاده در کوهها و بیابانهای بی سر و بن میگشت و بر گناهان خود نوحه میکرد تا به مرورود رسید آنجا پُلی است. مردی را دید که از آن پُل در افتاد و اگر آبش ببردی در حال هلاک شدی از دور بانگ کرد اللّهمّ احفاْه مرد معلق در هوا بماند تا برسیدند و او را برکشیدند…»
«نقل است که عطاء سُلمی آورده است به اسناد عبداللّه مبارک، که ابراهیم در سفری بود و زادش نماند چهل روز صبر کرد و گل خورد و با کس نگفت: تا رنجی از وی به برادران وی نرسد.»
«نقل است که عطاء سُلمی گفت: یکبار ابراهیم را نفقه نماند پانزده روز ریگ خورد.»
«نقل است که روزی بر لب دجله نشسته بود و خرقه ژندهی پاره خود میدوخت سوزنش در دریا افتاد کسی از او پرسید که ملکی چنان از دست بدادی چه یافتی؟ اشارت کرد به دریا که سوزنم باز دهید هزار ماهی از دریا برآمد هر یکی سوزنی زرین به دهان گرفته.»
مطالعه این کتاب پرسشهای بسیاری را در رابطه با سلامت ذهنی و فکری عطار، و اگر فرض را بر درستگویی او بگذاریم، بسیاری دیگر از هشتاد عارف پیش از او که از آنها در این کتاب ذکر میشود در خاطر خواننده مطرح میکند. داستان عقربی که گرد حلاج میگردد بدون آنکه به او گزندی برساند را شاید بتوان شطح و طامات خواند. اما ادعاهایی شبیه آب شدن یک انسان، ننوشیدن آب به مدت یکسال، بر تن نگاه داشتن یک خرقه به مدت بیست سال متمادی، آفریدن طبقی از انجیر، معلق نگاه داشتن یک فرد در هوا، خوردن ریگ به مدت پانزده روز و گل به مدت چهل روز، و از دریا برآمدن هزار ماهی سوزن به دهان را فقط میتوان توهم و یا خیالپردازی سوررئالیستی نامید، تخیلی که عطار هم از آن بی بهره نمانده است. اکثر ما ایرانیان عطار را به خاطر غزلهای زیبای عارفانهاش و بهخصوص مجموعه «منطق الطیر» او میشناسیم و از خیالپردازیهای او در کتاب «تذکره الأولیاء» بیخبریم.
آنهایی که ادعا میکنند حافظ یک عارف مسلمان بوده است میبایست قبل از هر چیز مسلمان بودن او را ثابت کنند و سپس هم پیر یا مرشد او را معرفی کنند و هم توضیح بدهند که او به چه علت بایزید بسطامی را ریاکار میداند و تا این اندازه از شطح و طامات بیزار است. حافظ هیچگونه شباهتی با عطار و عرفای قبل از او ندارد. کسی که هر فرد را چراغ راه خود میداند نمیتواند اعتقادی به روابط مرید و مرادی و ادعاهای پوچ داشته باشد. حافظ تعریف متفاوتی از عارف دارد:
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
برنامه درازمدت حافظ برای مبارزه با جهل
حافظ که موفق شده خود را از هر نوع باور و بهخصوص اسلام رها کند کوشش میکند تا خوانندگان ابیاتش را هم از قید باورها برهاند. این طرح اما مستلزم برنامهریزی دقیق و درازمدت است. او میداند که به منظور رساندن پیام خود بایستی قبل از هر چیز مخاطب داشته باشد.
حافظ از چهار طریق مختلف استفاده میکند تا تعداد خوانندگان ابیاتش را به بالاترین حد ممکن برساند.
اول اینکه با انتخاب تخلص «حافظ» و ادعای از برداشتن قرآن موقعیت ممتازی خاصه در میان مسلمانان متعهد پیدا میکند.
دوم اینکه با استفاده از ایهام در برخی از ابیات و معانی دوگانه و گاه چندگانه طیف وسیعتری از خواننده را به خود جذب میکند.
سوم اینکه با سرودن ابیات بحث انگیز باعث میشود تا بیشتر در باره او بنویسند و صحبت کنند.
چهارم اینکه با سرودن روایتهای مختلفی از یک بیت به شهرت خودش اضافه میکند.
حافظپژوهان و شارحان ابیات او بر این نظرند که اگرچه نمیتوان نقش کاتبین را، که ممکن است به عمد یا اشتباه تغییراتی در برخی از اشعار او داده باشند، نادیده گرفت اکثر روایتها توسط خود شاعر ارائه شده است. هوشنگ ابتهاج در مقدمه «حافظ به سعی سایه» میگوید «شاید در جهان هیچ متنی چون دیوان حافظ نباشد که پدیدآورنده خود این همه تغییر و تبدیل در آن روا داشته باشد و عمده اختلافها و نسخه بدلها کار خود شاعر است که با وسواس و موشکافی شگفتآوری شعر را گام به گام به سوی کمال و تعالی لفظی و معنوی برده است.» تعداد نسخههای دیوان حافظ که هر ساله در ایران به فروش میرسد دلیلی بر موفقیت او در جذب مخاطب است.
چالش اصلی حافظ نحوه پیامرسانی است. او مجبور است پیامهای خود در رابطه با قرآن و احکام و فرایض دین اسلام را در تعداد اندکی از ابیات و در پردهای از ابهام و ایهام پنهان کند و به صورت پراکنده در غزلهای مختلف بگنجاند تا از خطر اتهام ارتداد بکاهد. حافظ به همین خاطر اقدام به جمعآوری ابیات خود نمیکند زیرا در آنصورت ممکن بود محتسب به تلاش او برای گنجاندن پیامهایش در رابطه با اسلام و قرآن پی ببرد و برای او مزاحمت ایجاد کند. دفاع از یک بیت به مراتب آسانتر از دفاع از یک مجموعه ابیات ضد اسلام و قرآن است. محمد گلاندام که اشعار حافظ را پس از وفاتش جمعآوری کرده در مقدمهای که بر آن نوشته میگوید: «اما به واسطه محافظت درس و ملازمت شغل سلطان و بحث کشاف و مصباح و مطالعهی مطالع و مفتاح و تحصیل قوانین ادب و تحقیق دواوین عرب به جمع اشتات غزلیات نپرداخت و به تدوین و اثبات ابیات مشغول نشد».
برخی بر اساس گفته محمد گلاندام میگویند که حافط وقت لازم برای جمع آوری اشعارش را نداشته است. اما شاعری که اوقات زیادی را صرف بهتر و کاملتر کردن غزلهایش میکرده است حتماً وقت آنرا هم داشته است تا اشعارش را در دیوانی جمع کند و آن تعداد را که ضعیف و حتّا متوسط هستند حذف کند و بدین ترتیب دیوانی از خود به جای بگذارد که در آن فقط زیباترین و کاملترین ابیاتش را به خواننده ارائه کند. این آرزوی هر شاعری است. جمع نکردن ابیات حافظ در زمان حیات او خواسته خود شاعر بوده است تا از تکفیر خود توسط دینداران تا اندازهای در امان بماند. البته او میتوانست ابیاتش را آنگونه که دوست داشت در زمان حیاتش جمع کند تا تنها پس از وفاتش منتشر شود. اما در آن صورت او دیگر نمیتوانست مطمئن شود که روایتهای مختلفی را که خود ساخته بود هم چنان باقی بماند و این با هدف او یعنی جلب هرچه بیشتر مخاطب مغایرت داشت.
حافظ امیدوار است که از طریق بیان مواضع خود نسبت به قرآن و احکام و فرایض اسلام، خواننده کنجکاو در هر قرن و نسلی را از جمود ذهنی بیرون بیاورد و او را وادار به تفکر درباره اعتقادات مذهبی خود کند. مگر یک مسلمان کنجکاو میتواند انتقادات تند حافظ از ماه رمضان که او آن را «موسم ناموس و نام» مینامد بخواند و به دنبال علل آن نگردد؟
https://kayhan.london/1399/09/21/%d8%ad%d8%a7%d9%81%d8%b8%d8%8c-%d9%85%d8%a7%d9%87-%d8%b1%d9%85%d8%b6%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%b4%d8%a8-%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%9b-%d8%ad%d8%a7%d9%81%d8%b8-%d8%af%d9%84%e2%80%8c%d9%85%d9%8f%d8%b1%d8%af
حافظ سپس خواننده قرآنخوان ابیات خود را بر میانگیزد تا اشعار او را با آیات قرآن مقایسه کند. او معیار مقایسه را خوشی حاصل از خواندن ابیات خود در مقایسه با آیات قرآن اعلام میکند (از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر)(۴) و با رها کردن «حدیث عاد و ثمود»(۵) خواننده کنحکاو را تشویق میکند تا آیات مربوط به این اقوام را بخواند و با اشعار حافظ مقایسه کند تا ببیند که کدام خوشترند.
https://kayhan.london/1399/07/25/%d8%b1%d9%82%d8%a7%d8%a8%d8%aa-%d8%ad%d8%a7%d9%81%d8%b8-%d8%a8%d8%a7-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%d8%9b-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%b1
حافظ که موفق شده از طریق تقدسزدایی از قرآن آن را به یک کتاب زمینی تبدیل کند اشعار خود را در مقابل آن به رقابت میگذارد.
https://kayhan.london/1399/08/09/%d8%b4%d8%b1%d8%a7%d8%a8-%d9%86%d9%88%d8%b4-%d9%88-%d8%b1%d9%87%d8%a7-%da%a9%d9%86-%d8%ad%d8%af%db%8c%d8%ab-%d8%b9%d8%a7%d8%af-%d9%88-%d8%ab%d9%85%d9%88%d8%af
حافظ که به خواننده کمک کرده تا بتواند قرآن را بدون احساس گناه کنار بگذارد حالا به سایر باورهای مذهبی مانند فرایض اجباری میپردازد و با اعلام اینکه خودش نماز نمیخواند و از روزه بیزار است و کعبه او درهمین نزدیکی است به خواننده «همّت» میدهد تا در تصمیم خود برای نجات از جهل و تعصب استوار باشد. حافظ سپس خواننده را با دنیای رندی و عاشقی آشنا میکند و به او یاد میدهد تا بجای تقلید از دیگران و فرمانبرداری از پیامبران و عبادت به امید پاداش در قیامت، خود چراغ راه خودش باشد. او که خود مرادی ندارد، مراد کسی هم نمیشود و خواننده را آزاد میگذارد تا خود راهش را پیدا کند. او اخلاق شایسته یک انسان را در شخصیت یک شخصیت نمادین، یعنی پیر مغان که گاهی او را به نامهای دیگر نیز میخواند، متبلور میکند. حافظ حدیث عشق را از او میشنود و چاره مسائلش را از درگاه او میجوید. پیر مغان خدایی دارد که خطابخش است و مذهبی که در آن نوشیدن شراب مجاز است. پیر مغان، که حافظ را از جهل نجات داده است، خود حافظ است.
حافظ از سن ۲۶ سالگی به بعد، یعنی نزدیک به ۵۰ سال، مجبور به تظاهر به دینداری بوده است. پس تعجب نکنیم اگر در برخی مواقع به بیتی برمیخوریم که بوی اندکی از دینداری میدهد. او خود میگوید:
حافظم در مجلسی، دُردیکشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
برخی از دوستداران حافظ از او به خاطر مدح پادشاهان و وزرا و صاحب منصبان انتقاد میکنند. آنها آیا ترجیح میدادند که حافظ هم مانند سایر شعرا مدح پیامبر و شخصیتهای دیگر مذهبی را بگوید؟ به باور آنها کدام مدح برای جامعه زیانبارتر است؛ مدح شخصیتهایی که پس از رفتنشان به سرعت فراموش میشوند یا مدح کسانی که همواره در خاطر مسلمانان میمانند و در اثر مدح شعرا با مرور زمان نقش مهمتری در زندگی خواننده بازی میکنند؟ آیا امروز کسی شاهشجاع را به یاد میآورد؟ مدح پیامبر و خلفای اسلام توسط سایر شعرا اما باعث محکمتر شدن اعتقادات مسلمانان شده است. دو موضوع دیگر را هم بایستی در رابطه با مدحهای حافظ در نظر گرفت. اول اینکه ابیات حافظ در مدح برخی از شخصیتها تا حد مسخره اغراقآمیز است و این موضوع حالت تصنعی این ابیات را نشان میدهد. دوم اینکه مداحی حافظ باعث شده است تا او هم بتواند با کسب درآمدی از این راه راحتتر زندگی کند و زمان بیشتری برای سرودن شعر داشته باشد و هم در مواردی که به خاطر ابیات «کفرآمیز» تحت فشار قرار میگیرد از افراد با نفوذی که مدحشان را گفته است کمک بگیرد(۲). این را هم فراموش نکنیم که حافظ رند است و نظرباز و عاشق می و مطرب و اهل کرم و در نتیجه خرجش همواره بیشتر از حقوق درباریاش است که برای دریافت آن گاه مجبور به مدح این و آن میشود.
ساقی بهار میرسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گل از بهای خرقه میباید خرید
در این زمان که بسیاری از مسلمانان ایران به برکت حکومت اسلامی و آشکار شدن چهره واقعی اسلام از باورهای دینی خود سرخورده شدهاند، اندیشههای پردهپوشی شده حافظ در مورد قرآن و تقدسزدایی از آن و انتقادات آشکار او از فرایض دینی میتواند در رهایی کامل آنها از باورهای موروثی کمک کند. برای شخصی که باورهای دینی او از زمان کودکی و از طریق پدر و مادر و دبستان و دبیرستان و تلویزیون و جامعه به تدریج ولی پیوسته طی سی چهل سال به او تزریق شده رهایی کار آسانی نیست. برای چنین شخصی رها کردن باورهای دینی به منزله از دست دادن قسمت بزرگی از هویت خود است. از آنجا که برای بسیاری از ایرانیان حافظ نه تنها یک شاعر محبوب که مشاور خوبی هم محسوب میشود اشعار او میتوانند در زمان تصمیمگیری در مورد رهایی از باورهای دینی سرنوشتساز باشند. خوانندهای که تحت تأثیر فضای موجود امروز در حافظشناسی او را مسلمانی قرآندوست بداند به اسارت خود ادامه میدهد. برعکس، خوانندهای که پیام واقعی حافظ در مورد قرآن و اسلام را درک کند از جهل رها میشود و عشق و رندی را شیوه زندگی خود قرار میدهد. یعنی حافظ میتواند کاری را برای خواننده انجام دهد که پیر مغان برای او انجام داد:
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
(۱) در یک قصیده حافظ به خاطر حمایت قوامالدین محمد صاحبعیار وزیر شاهشجاع از شاعر در فتنهای که در آن او را به کفرگویی متهم کردهاند تشکر میکند. در زیر چند بیت از این قصیده آمده است:
اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود
همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی
صواعق سخطت را چگونه شرح دهم
نعوذ بالله از آن فتنههای طوفانی
سوابق کرمت را بیان چگونه کنم
تبارکالله از آن کارساز ربانی
سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ
به غنچه میزد و میگفت در سخنرانی
که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی
که در خم است شرابی چو لعل رمانی
مکن که مینخوری بر جمال گل یک ماه
که باز ماه دگر میخوری پشیمانی
به شکر تهمت تکفیر کز میان برخاست
بکوش کز گل و مل داد عیش بستانی
(۲) حافظ مدتی به «خواجه» پناه میبرد و از خانه او خارج نمیشود تا از زندان و رسوایی نجات پیدا کند. با توجه به اشاره حافظ به بازگشت به شیراز پس از دو سال «خواجه» در این قطعه احتمالاً جلال الدین تورانشاه است که در زمانی که حافظ به یزد رفت و به مدت دو سال از شیراز دور بود وزیر شاه شجاع بود.
به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتیجه کلکت سواد بینایی
پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
چرا ز خانه خواجه به در نمیآیی
جواب دادم و گفتم بدار معذورم
که این طریقه نه خودکامیست و خودرایی
وکیل قاضیام اندر گذر کمین کردهست
به کف قباله دعوی چو مار شیدایی
که گر برون نهم از آستان خواجه قدم
بگیردم سوی زندان برد به رسوایی
جناب خواجه حصار من است گر اینجا
کسی نفس زند از حجت تقاضایی
به عون قوت بازوی بندگان وزیر
به سیلیاش بشکافم دماغ سودایی
همیشه باد جهانش به کام وز سر صدق
کمر به بندگیاش بسته چرخ مینایی
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.
….این حافظ مومن وقران خوان دراشعارش چرا فقط ۱۰ ــ ۱۵ بار به شخصیت ها ومفاهیم اسلامی اشاره کرده در حالیکه بیش از هزار بار به واژه ها ، مفاهیم ، اسطوره ها وشخصیت های ایران پیش از اسلام اشاره کرده است؟
درواقع حافظ آنقدر که از ارزش های دیرینه وپیشینهٔ ایران سخن گفته، به ارزش ها و مفاهیم اسلامی چندان عنایتی ندارد. از این گذشته، بنا به تحقیق ارزشمند استاد باستان پاریزی ومحمد تقی دانش پژوه ، درتاریخ وادبیات ایران, ما بیش از ۷۰ حافظ داشتیم که بعنوان حافظ ترانه ها در خوانندگی ونوازندگی شهرت بسیارداشتند. اتفاقأ خود حافظ هم در سراسراشعارش به این خوش خوانی وخوش صدایی خودش اشاره کرده است:
زچنگ زهره شنیدم که صبحدم میگفت
غلام حافظ خوش لهجهٔ خوش آوازم
***
غزل گفتی ودُرسفتی بیا وخوش بخوان حافظ
که بر بزم تو افشاند فلک عقد ثریا را
***
غزل سرایی ناهید صرفه ای نبرد
در آن مقام که حافظ بر آورد آواز
«قسمتی ازیک مقالهٔ علی میرفطروس درنشریهٔ نیمروز شمارهٔ ۴۳۵»