ساسان رضائی – سخن ضروری دوم خطاب به متهم پرونده یعنی حمید نوری (عباسی) است اگر چه بینهایت نومیدانه است ولی بیشک سادهلوحانه نیست تا شاید وکلای او بشنوند و به گوش او برسانند تا اگر هنوز کورسویی از وجدان و انسانیت در او باقیست، معجزهای صورت گیرد و بر قلب و ضمیر دفن شدهاش در زیر آوار چهل و سه سال لئامت، عفونت فکری، شقاوت و جنایات رژیم دینپناهان قاتلی که او بیش از چهار دهه یکی از عوامل اجرائی «گزینش شده» آن برای سرکوب مردم و مخالفین سیاسی، یعنی یک «ماموریت خاص عقیدتی» بوده، اثرگذار باشد و توفانی در وجودش بپا خیزد و خواست نهفته در این پیام را پاسخ دهد کند تا آنچه نهایت آرزوی هر ایرانی وطنپرست است، به وقوع بپیوندد و در خاتمه این دادگاه بر دفتر تاریخ میهن ثبت شود.
با کدام یک از دو نامتان شما را خطاب کنم؟!
جناب حمید عباسی یا حمید نوری،
نمیدانم بیشتر دوست دارید با کدام یک از این دو نام شما را خطاب کنم، با اولی که تحت پوشش آن در «راهروهای مرگ» و «حسینیههای اعدام» به تبعیت از رهنمودهای مکتب فکری و فتوای «امام عظیمالشأن» خود، خمینی، آن جنایتهای ضدبشری را، که متهم به انجام آنها هستید، علیه فرزندان شریف ملت ایران مرتکب میشدید، اعمالی که به گفته حسین منتطری، تاریخ از مرتکبین آنها در ردیف «بزرگترین جنایتکاران تاریخ» نام خواهد برد یا از دومین نام که وقتی از محل کار و کسب پر آب و نان و «قدرت» خود، یعنی سالنهای شکنجه و تجاوز و اعدام، خارج میشدید تحت پوشش آن، دست در دست همسر و فرزندانتان، فارغ از خستگی ناشی از «خدمات شرافتمندانه» روزانهای که احتمالا آنها هم از آن بیخبر بودهاند، مانند پدران عادی، خوشحال و خندان (آنگونه که شما را در پشت فرمان اتومبیلتان دیدیم) در جامعه رفت و آمد میکردید؟!
https://kayhan.london/1400/07/06/%d8%af%d8%a7%d8%af%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af-%d9%86%d9%88%d8%b1%db%8c-%d9%88-%d8%af%d9%88-%d8%b3%d8%ae%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae-%d8%a8%d9%87-%d9%86%d8%af%d8%a7
امروز که چرخ ایام به گونهای چرخیده که شما در مقابل دستگاه عدالت یکی از دمکراتیکترین کشورهای دنیا بر صندلی اتهام نشستهاید تا در مورد جنایاتی که مظنون به ارتکاب آنها هستید، پاسخ دهید و به این اعتبار هنوز هم از تمامی حقوق قانونی ناشی از «اصل برائت» که دولت جنایتکار متبوع شما، یعنی رژیم فاسد و آدمکش جمهوری اسلامی، به کلی با آن بیگانه است، برخوردار هستید، من خود را موظف میدانم تا به حکم وجدان و در پاسخ به یک وظیفه ملی و تاریخی، شما را مخاطب قرار دهم تا پارهای نکات و یک درخواست جدی را، حتا بدون داشتن هیچ نمایندگی از جانب خانوادهها و نزدیکان قربانیان آن قتل عام فجیع، در نهایت ناامیدی از پذیرش آن، با شما در میان بگذارم.
از آنجا که در یک روابط پاک و سالم و دمکراتیک، یعنی آنچیزی که رژیم «ولایت مطلقه فقیه» ایدهآل شما، در این چهل و سه سال حاکمیت سیاه خویش، مجال تجربه آن را به مردم ستمکشیده و جامعه ما نداده است، مروت و شرافت و درستکاری و اعتقاد یک فرد یا یک گروه سیاسی به پرهیز از تهمت و افترا و توهین و دروغ را نه در ارتباط با دوستان بلکه بیشتر در رویارویی با دشمنان قدّار بایستی محک زد، پس من در اینجا مکلفم، برای حفظ حرمت کلام و پیام آن قربانیان، تا زمانی که شما در جایگاه «متهم» هستید، جانب ادب و احترام را در گفتار با شما رعایت کنم، هرچند که در این روزها از شنیدن روایتهای شاکیان و شهود از آنچه شما در «راهروهای مرگ» و «سالنهای شکنجه» و «سلولهای انفرادی» و «حسینیههای اعدام» بر آنها روا داشتهاید، بارها و بارها، به شدت بر خود لرزیده و بسیار هم گریستهام و حتا از پارهای خبرهای مربوط به رفتارهای آزاردهنده و توهینآمیز شما در صحن همین دادگاه استکهلم، در قبال بعضی از این شهود هم بینهایت شوکه و از اینکه شما قدرت اخلاقی بیدار شدن از خواب عمیق جهل و غفلت را داشته باشید بسیار مأیوس شدهام.
جناب حمید نوری (عباسی)،
شگفتا که طی روزهای گذشته فجایعی که متهم به ارتکاب آنها در چهل و اندی سال گذشته هستید و در مقابل دادگاه با حضور شما روایت میشوند و حیرت و تاثر عمیق همگان را برانگیختهاند، حتا برای یک لحظه هم که شده، نه تنها نشانی از تاثر و شرمندگی در چهره و روح و روان شما آشکار نشده بلکه چنین به نظر میرسد که به پیروی از پیشکسوت حرفهای خود، یعنی سیدابراهیم رئیسی «قاضی مرگ»، انتظار تشویق و جایزه هم دارید وگرنه به خاطر به کار گرفتن یکی دو صفت از سوی یکی از شهود در توصیف طینت و کردار رهبر رژیمی که شما امروز به اتهام دست داشتن در اجرای یکی از فتواهای ضدبشری او مبنی بر قتل عام هزاران زندانی بیگناه سیاسی، در مقابل دادگاه محاکمه میشوید، با فریاد و هیاهو صحن دادگاه را دستخوش بینظمی و آشوب نمیکردید و به تعطیلی نمیکشاندید! توصیه میشود از وکلایتان درخواست کنید تا معنای دقیق و گستره آزادی بیان را در یک کشور دمکراتیک مانند سوئد، برای شما تشریح کنند تا این مملکت را با جمهوری فاسد و سرکوبگر اسلامی و دادگاه استکهلم را با «هیئتهای مرگ» اعزامی از سوی «امام خمینی» به زندانهای اوین و گوهردشت اشتباه نگیرید!
جناب حمید نوری (عباسی)،
نمیدانم شما در چه محیط خانوادگی با چه ترکیبی از اعضا متولد و تربیت شدهاید، چه دوران تحصیلی با چه کیفیتی سپری کردهاید، در چه محافل اجتماعی و با چه دوستان و بدخواهانی به بلوغ فکری و روحی و اخلاقی و فرهنگی رسیدهاید، چه آمال و آرزوهایی در عنفوان جوانی در شما شکل گرفتهاند و احتمالا ناکام ماندهاند، چه باورهایی و در چه مقاطعی از زندگی و طی چه روندی، آنهم بطور واقعی و نه با انگیزه منفعتجوییهای حقیرانه یا قدرتطلبی نشأت گرفته از خوی وحشیانه، در وجود شما شکل گرفتهاند و… بنابراین چون مجهولات من در مورد شخص شما آنقدر بسیارند که به هیچ وجه نمیتوانم از شخصیت خودتان شروع کنم تا بتوانم آنچه را که باید گفت، بگویم، ترجیح میدهم از دانستههایم، که اغلب معلوماتی مشترکند، شروع کنم تا تفهیم و تفاهم تسهیل شود بلکه حرفی که از دل بر میخیزد، اگر در طرف مقابل نیز هنوز دلی مانده باشد و در کوره مخوف شکنجه و شلاق و تجاوز و اعدام، به سنگی بغایت سخت و مقاوم در برابر میخ آهنی حقیقت محض اخلاقی و برخاسته از وجدان انسانی تبدیل نشده باشد، بر آن بنشیند و در راستای احیای «حق الناس»، یعنی یکی از محکمات همان «اسلامی» که شما ادعای پیروی از آن را دارید، نتیجهبخش گردد.
جناب حمید نوری (عباسی)،
میدانم و میدانید که در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ واقعهای دردناک در ایران عزیز ما صورت گرفت که بر آن نام جعلی و نفرتانگیز «انقلاب اسلامی» را گذاشتند که سرنوشت میهن و میلیونها تن از هموطنان ما و بهخصوص جوانان پاک این سرزمین کهن و ثروتمند را که میرفت تا به یکی از جوامع پیشرفته و مورد احترام در سطح بینالمللی تبدیل شود، به کلی دگرگون کرد و مسیر تاریخی آن را به گونهای فاجعهآمیز عوض نمود.
به عنوان یک شاهد فعال در طول تمامی آن تحولات، میدانم که اگر آن فاجعه به وقوع نمیپیوست، امروز شما هم در این دادگاه در جایگاه متهم نمیبودید و تمامی این شاکیان و شهود زخمخورده و آسیبدیده از رفتارتان نیز، که بسیاری از آنها هم سن و سالهای شما هستند، در مقابل شما نمیبودند تا از جنایات دردناکی سخن بگویند که تن هر انسان باوجدانی را میلرزاند و عرق شرم بر پیشانی او مینشاند و نام سرزمین عزیز ما را، همانطور که یکی از همین قربانیان، خانم عصمت وطنپرست، روایت کرد، با کشور «آدمکشان و شکنجهگران» مترادف کرده است.
جناب حمید نوری (عباسی)،
جا دارد که شما در خلوت ذهن و وجدان خویش، اگر هنوز به کلی از سوی «مقام معظم رهبری» و سایر آیتالشیطانهای حاکم در جمهوری فاسد اسلامی و جلادانی همچون ابراهیم رئیسی، به غارت برده نشده است، سؤال کنید که چرا امروز به تنهایی در این دادگاه در جایگاه متهم نشستهاید تا به عنوان یک عامل اجرائی، پاسخگوی بخشی از جنایاتی باشید که آمرین آن مشتی مرتجع عمامه بر سر و شبکههای مافیایی وابسته به آنها هستند که هیچ نشانی از وجدان و انسانیت در وجودشان نبوده و نیست و هیچ تعلق خاطری هم به این سرزمین در رفتار و گفتار آنها دیده نشده و نمیشود و هیچ بیلانی در کارنامه چهل و سه سال حاکمیتشان وجود ندارد جز اعدام و زندان و شکنجه و جنگ و غارت و اختلاس و فقر و فساد و فحشا و اعتیاد و فرزندفروشی و کلیهفروشی و تخریب محیط زیست و تروریسم و فرار مغزها و صدها قربانی بیماری کرونا در هر روز و…
آیا شما به این بیلان نکبتبار و شرمآور آنهم برای کشوری ثروتمند با گذشتهای پرعزت، افتخار میکنید یا در آستانه شصت سالگی و در پژواک فریاد قربانیان همه این جنایات و کسانی که به بالای چوبههای دار هدایت کردهاید، پژواکی که در شهادتهای این روزها در مقابل دادگاه به گوش میرسد و وجود هر انسانی را آزار میدهد، همچنان خود را فریب داده و آن را ناشی از «توطئه استکبار جهانی» علیه «نظام مقدس جمهوری اسلامی» میدانید؟!
جناب حمید نوری (عباسی)،
آیا اشراف دارید که چه شانس بسیار بزرگ و ناخواستهای نصیب شما شده که امروز در مقابل این دادگاه قرار گرفتهاید تا به سؤالات تعدادی از قربانیان جنایاتی که متهم به ارتکاب آنها هستید پاسخ دهید؟ به شما مسئولانه و دلسوزانه پیشنهاد میکنم که این فرصت تاریخی را درک کنید و آن را مغتنم شمرده و دریابید. وقت آنست که از خواب عمیق غفلت و جهالت بیدار شوید و از خود سؤال کنید که در سالهای سیاه گذشته و بهخصوص در آن تابستان لعنتی سرد و سیاه ۶۷ در کدام قسمت از چرخه خدمات کثیف و ضدانسانی این رژیم جهل و فساد و جنایت مشغول به کار بودهاید و چرا؟
وقت آن است که از خود سؤال کنید!
جناب حمید نوری (عباسی)،
وقت آنست که در این روزها، از فرصتی که در خلوت خویش در زندان پیدا میکنید، استفاده کرده و از خود سؤال کنید آنها که شما را برای چنین خدمتی گزینش کردند و به شما فرصت «ارتقاء» تا سطح انتخاب زندانیان سیاسی برای هدایتشان به پای چوبههای اعدام را دادند، در شما چه «قابلیتهایی» یافته بودند و چگونه و با توسل به چه روشهایی این «قابلیتها» را تا آنجا تقویت کردند که بعد از اعدام شریفترین فرزندان این ملت، به منظور ابراز شادی خویش و تحقیر و آزار روحی هرچه بیشتر سایرین، در «راهروهای مرگ» شیرینی پخش کنید؟!
جناب حمید نوری (عباسی)،
وقت آن رسیده از خود سؤال کنید آنها که شما را برای انجام چنین خدمات ضدبشری گزینش کردند، چگونه و با چه روشهایی شما را تا به اندازهای از وجدان و شرافت انسانی تهی کردند که قادر شدید انبوهی از پیکرهای پاک اعدامشدگان را با بیحرمتی تمام در نیمهشب در کامیونهای سردخانه دار بار بزنید، آن پیکرهای پرپرشده را با شقاوت تمام لگدکوب کنید و سپس در گورهای دستجمعی در ناکجاآبادها، بدون اطلاع و به دور از چشمهای خانوادهای داغدارشان به خاک بسپارید؟!
جناب حمید نوری (عباسی)،
فرصت آنست از خود سؤال کنید کسانی که شما را برای انجام چنین خدمات ننگینی مورد اعتماد قرار دادند و مغز و روح و جسمتان را در ازای مشتی اسکناس و پشیزی «قدرت» درندگی و سرکوب، چنان در خدمت خویش گرفتند که به کلی با هرآنچه نشانی از انسانیت دارد بیگانه شدید تا جایی که حتا در خارج از زندان هم نقش عامل هدایت کننده دانشجویان معترض به کمینگاه گرگان هار اطلاعات سپاه پاسداران و «سربازان گمنام امام زمان» را بر عهده گرفتید و از این ماموریت سخیف و ننگین هم بر خود بالیدید؟!
جناب حمید نوری (عباسی)،
هنگام آن رسیده از خود سؤال کنید چگونه توانستهاند شما را به این درجه از تهی بودن از خود و انسانیت برسانند که قادر باشید، بعد از پایان «خدمات روزانه» به «نظام مقدس جمهوری اسلامی» و بجای آوردن پنج نوبت نماز برای ابراز «تقرب به خالق یکتا» و اثبات «مسلمانی» و «بسیجی» و «ولائی» بودن خویش، لباس و نامتان را با هم یکجا عوض کرده و از محل کارتان، یعنی سیاهچالهای بدنام اوین و گوهردشت، جایی که اینهمه جنایات در آنجا صورت گرفته و میگیرد، مرخص شوید و بطور کاملا عادی بر سر یک سفره با خانواده و خویشاوندان بنشینید و یک شکم سیر غذا میل کنید و بیاعتنا به فقر و فلاکت جامعه، احتمالا از «بزرگواریهای مقام معظم رهبری» و «مواهبی» صحبت کنید که به لطف «نظام مقدس جمهوری اسلامی» نصیب ملت و «کشور اسلامی» ایران شده است؟!
جناب حمید نوری (عباسی)،
اگر قرار بر طرح سؤالهایی از این دست در راستای تلنگر زدن بر آن مثقال وجدان انسانی باشد که شاید هنوز در وجود شما خفته است تا بلکه بیدار شود و توفان بپا کند، «مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد». پس به همین مقدار بسنده کرده و میگویم : این تنها و تنها بر عهده شخص شماست که در این لحظات خاص و حساس از زندگیتان، اگر خواستید و اگر جرأت و شهامت آن را داشتید، به این نکات و بسیاری موضوعات دیگر از این قبیل فکر کنید و از آنها نتیجهگیریهای انسانی و سرنوشتساز لازم به عمل آورید و سپس واکنش منطقی برای ادای دین کلان و کمرشکن خویش نسبت به ملت ایران و قربانیان این جنایات و اندکی التیام بخشیدن به زخمهای آنها از خود نشان دهید.
جناب حمید نوری (عباسی)،
تصمیم شما هرچه باشد مسئولیت آن فقط و فقط بر عهده خود شماست ولی توجه داشته باشید که بار بسیار سنگین و ننگین اخلاقی و روحی و روانی ناشی از آن و جنایتهایی که ارتکاب آنها به نام شما، به عنوان یکی از ظالمترین و بیرحمترین عوامل شقاوتپیشهترین نظام سیاسی تاریخ ایران به ثبت خواهند رسید، بعد از خودتان، هر چند سالی و در هر شرایطی هم که عمر کنید، تا ابد، بر دوش فرزندانتان و تمامی بازماندگان آنها، نسل بعد از نسل، سنگینی خواهد کرد که یا بایستی در برابر افکار عمومی آن را شرمگینانه بر دوش بکشند و یا برای احیای حیثیت خویش با یک تغییر نام و تبرّی جستن و انکار هرگونه هویت مشترک با شما، وجدان خود را تا حدودی از فشار این ننگ و محکومیت تاریخی آسوده کنند.
جناب حمید نوری (عباسی)،
ممکن است در این روزها، شما از تمرکز ذهنی لازم برای مرور تمامی عناصری که میتوانند در تصمیمگیریتان نقش داشته باشند، برخوردار نباشید. علاوه بر این، برای تشریح دامنه شقاوت نهفته در اندیشه حاکم بر رفتار نظام جمهوری اسلامی با هر آنکس که موجودیت آن و موقعیت «نظام» و «رهبرش» را تهدید میکند، پرداختن به عملکرد این رژیم در قبال مخالفین سیاسی و دگراندیشان و بازکردن کارنامهاش در مقابل چشمان فردی که خود به مدت بیش از چهار دهه در ارتکاب این جنایات نقش بسیار فعال داشته است، کاری همچون «زیره به کرمان بردن است». پس برای بیان منظور و کمک به شما، میخواهم از آن «روی دیگر سکه»، یعنی «جنایت علیه خودیها» به موضوع بپردازم که ممکن است در این چهل سال، به دلیل «مستی ناشی از قدرت» یا احتمالا «مشقتهای کار روزانه» کمتر فرصت پرداختن به زوایای آن را پیدا کرده باشید.
به رفتار «امام» و «مقام معظم رهبری» با «خودیها» دقت کنید!
به عنوان کسی که از روز تولد جمهوری مخوف اسلامی، ناظر و شاهد بسیاری جنایات، وقایع و حوادث تلخ و سرنوشتسازی بودهام که به سبب عملکرد سران این رژیم ملت و میهن ما را به خاک سیاه نشاندهاند، توجه شما را فقط به چند نمونه دستچین شده، ولی بسیار شاخص، از جنایات عبرتانگیزی جلب میکنم که در سالهای گذشته توسط سران این رژیم مافیایی علیه «خودیها» یعنی «شخصیت»ها، کارگزاران، «سربازان گمنام امام زمان» یا مهرههایی صورت گرفته که در ردیف «اصحاب» بسیار نزدیک «بنیانگذار» یا مانند شما، «جزئی از نظام» و خادمین آن بودهاند ولی وقتی تاریخ مصرفشان به اتمام رسید، یا نبودنشان به صرفهتر از بودنشان تشخیص داده شد، چه در دوران حیات آن یکی «رهبر» یعنی «امام بزرگوار» و چه در زمان «مقام معظم رهبری»، یعنی همان «اقطابی» که شما خود را مرید و مقلد چشم و گوش بسته آنان معرفی میکنید، بیچون و چرا سر به نیست شدهاند تا معنای این «کلام گهربار امام» که گفت «حفظ نظام از اوجب واجبات است» بر همگان به خوبی روشن شود.
جناب حمید نوری (عباسی)،
نمیدانم چه تصویر و تصوری از سید محمود طالقانی در خاطره و ضمیر شما بجا مانده است. همان «پیر خسته و محبوب» را میگویم که بعد از اینکه به همراه حسینعلی منتظری در روز ۸ آبان ۱۳۵۷، از زندان آزاد شد، به فرمان خمینی، هم ریاست «شورای انقلاب اسلامی» را بر عهده گرفت، هم اولین امام و خطیب نماز جمعه تهران شد و هم پس از «انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی»، یکی از پرنفوذترین اعضای آن بود ؛ مردی که خانهاش در تهران هر روز کانون تجمع مردمی بود که از همان روزهای ابتدای «انقلاب»، از جمله برای شکایت از تعرضات «خودسران» سینهچاک خمینی به آزادیهای اساسی خویش، به دادخواهی میآمدند.
حتما به یاد دارید که در روز ۱۹ شهریور ۱۳۵۸، در حالی که تنها چند ماه از تولد نظام جمهوری اسلامی میگذشت، خبر رسید، که طالقانی دار فانی را وداع گفته است. این در حالی بود که پیش از آن، وی آنگونه که شایع بود، در اعتراض به دستگیری یکی از فززندانش توسط یکی از شبکههای سرکوب رژیم، مدتی را در محلی نامعلوم، در غیبت بسر برده بود و در مدت کوتاهی هم که به عنوان «امام جمعه» تهران در دانشگاه اقامه نماز و خطبه میکرد، مطالبی را بیان مینمود که با خط و مشی مورد نظر کسانی که دست اندر کار تدوین پیشنویس «قانون اساسی جمهوری اسلامی» و معتقدین به «اصل ولایت فقیه» همخوانی نداشت و به مذاق آنها خوش نمیآمد و به نشانه بیان همین مواضع مخالف نیز، در جریان نشستهای این مجلس، روی زمین مینشست.
نمیدانم آیا در خاطرتان مانده است که پس از درگذشت وی، به سرعت شایع شد که آیتالله طالقانی فوت نکرده بلکه او را به قتل رساندهاند؟ هرچند عمال رژیم تلاش کردند با توسل به اخبار مربوط به ملاقات شب قبل از فوت وی با سفیر روسیه در تهران، مرتکبین این قتل را سرویسهای اطلاعاتی روسیه معرفی کنند! اما دلایل و شواهد انکارناپذیری که بعدها به دست آمد، جای تردیدی باقی نگذاشت که این جنایت به دست عوامل نظام جمهوری اسلامی و کسانی سازماندهی و صورت گرفته که نگران نفوذ این شخصیت روحانی و به ویژه مخالفت ایشان با درج «اصل ولایت فقیه» در پیشنویس «قانون اساسی جمهوری اسلامی» بودهاند و ترجیح دادهاند تا او را حذف فیزیکی کنند بلکه بتوانند به «برکات مرگ طالقانی» نظریه «خود» را پیش ببرند (رجوع شود به مقاله «درگذشت آیتالله طالقانی، خوشموقع یا بدموقع؟؛ روایتی عجیب از برکات یک مرگ!» در پایگاه خبری تحلیلی «پگام» به تاریخ دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۰).
به شما که ادعای سفت و سخت مسلمانی دارید، پیشنهاد میکنم به آخرین «خطبه نماز جمعه» وی گوش کنید تا دریابید تا کجا میتواند او را در چشم شما به افکار بسیاری از جوانان «ضدانقلابی» نزدیک کند که در آن تابستان جهنمی ۶۷ به پای چوبههای دار هدایت کردید.
به این ترتیب، شاید بتوان گفت که این اولین ترور و قتل موفق یکی از شناختهشدهترین و پرنفوذترین «خودیها»ی رژیم به دست سران همین رژیم بود که نتیجهاش را امروز در کارکرد اصل مملکتسوز و ملتگداز «ولایت مطلقه فقیه» به خوبی میشود دید و هر روزه با گوشت و پوست و خون میتوان احساس کرد.
جناب حمید نوری (عباسی)،
حتما با نام جرثومه جنایتی به نام «سعید امامی» که او نیز مانند شما دارای دو نام بود و با نام «سعید اسلامی» هم شناخته میشد، و یکی از «مأمورین بلندپایه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی» و از معاونین علی فلاحیان در زمان وزارتش بود، آشنا هستید.
امروز دیگر تردیدی باقی نمانده که او یکی از طراحان و عوامل اصلی قتلهای زنجیرهای و بسیاری دیگر از جنایات سازماندهی شده توسط «نظام مقدس جمهوری اسلامی» علیه مخالفین و دگراندیشان در داخل و خارج از کشور بود که بهخصوص به دلیل رسوائی عظیم ناشی از همین «قتلهای زنجیرهای» که در سطح داخلی و بینالمللی دامنگیر رژیم آدمکشان حاکم بر ایران شد، در دوران وزارت قربانعلی دری نجفآبادی از مقام خود برکنار و ابتدا به رتبه مشاور تنزل یافت و سپس دستگیر، زندانی و برای ممانعت از برملا شدن اطلاعات مربوط به آمرین این جنایات و نقش آنها در چگونگی طراحی و برنامهریزی تمامی آنها در جریان برگزاری یک محاکمه احتمالی و ناخواسته، با خوراندن مقداری «داروی نظافت» توسط همان سرویسهای جهنمی، و شاید هم به حکم یکی از «حکام شرع»، سربهنیست شد.
عنایت دارید که در مقام مقایسه، جایگاه سعید امامی (اسلامی) آنهم به عنوان یک فارغ التحصیل رشته مهندسی هوافضا از یکی از دانشگاههای آمریکا، در چرخه ماشین جنایت و آدمکشی جمهوری اسلامی و یکی از مقربین ویژه بیت «رهبر معظم» و «آقا مجتبی»، به کلی با جایگاه حمید نوری (عباسی) تفاوت کیفی دارد. البته خدای ناکرده برداشت بد و سوء تفاهم نشود، غرض به هیچ وجه کاهش اهمیت «خدمات ذیقیمت» شما به جمهوری اسلامی و تقلیل مسئولیتتان از این نظر به ویژه در نگاه قضات دادگاه استکهلم نیست! هدف این است که توجه داشته باشید که در آن سیستم، نحس اینکه شما بسیار بیشتر قابل جایگزین از سعید امامی(اسلامی) هستید چرا که وی یکی از مغزهای متفکر ماشین ترور بود و به همین اعتبار، جایگزین کردنش برای «نظام» چندان ساده نبود، و دوم اینکه، او کسی بود که طبق روایاتی: «در اواخر سال ۶۹ خانواده سیدعلی خامنهای را برای کاری به لندن برده و دو ماه تمام با این خانواده زندگی کرده» بود و «خود آقا مجتبی، پسر آقا، و مادر خانمشان شیفته اخلاق سعید شده بودند که حتا تا قبل از دستگیری سعید هم مرتباً خود آقا مجتبی زنگ میزد به سعید که چرا نمیآیی و با ما رفت و آمد نمیکنی؟» (ویکیپدیا – روابط سعید امامیبا مقامات عالیرتبه).
بنابراین امیدوارم که خوب به جوهر عرضام توجه داشته باشید؛ منظور این است که وقتی قرار باشد به «فتوای امام» مبنی بر اینکه «حفظ نظام از اوجب واجبات است» عمل شود، در سربهنیست کردن هیچ احدی از کارگزاران و مهرههای نظام، هر که باشد، لحظهای تردید نباید کرد. پس توجه داشته باشید شما هم که در این زنجیره جنایت مشغول به خدمت بودهاید، از این قاعده مستثنا نیستید چون آنچه اصل است خود «نظام» است که در ادامه پرده از معنای دقیق آن برایتان برخواهم داشت.
جناب حمید نوری (عباسی)،
احتمالا، از جنبه «آموزشی» هم که شده، اسناد مربوط به بازجویی سعید امامی (اسلامی) را خواندهاید. آیا به این بخش از آن توجه کردهاید که نشان میدهد او تا کجا، دقیقا مانند خود شما، به «نظام مقدس جمهوری اسلامی» ایمان و به اجرای سرشار از وسواس، دقیق، و مو به موی فرامین «شرعی» که از جانب رهبران و «حکام شرع» آن دریافت میکرد، توجه داشت؟ او گفته بود : «من از آغاز انقلاب تا به امروز سرباز گوش به فرمان نظام مقدس اسلامی و مقام ولایت بوده و هستم، هیچگاه بدون کسب اجازه یا بدون دستور مقامات عالی نظام کاری انجام ندادهام. حکم اعدام داریوش فروهر و پروانه اسکندری را به روال معمول همیشگی حجتالاسلام علی فلاحیان به من داد. احکام اعدام سایر محاربان قبلاً در زمان وزارت فلاحیان صادر شده بود. از مدتها پیش قرار بر این بود که عوامل مؤثر فرهنگی وابسته که توطئه تهاجم فرهنگی را در ایران پیاده میکردند و جمعاً صد نفر بودند اعدام شوند. حکم حذف ۲۹ نفر از نویسندگان از مدتها پیش مشخص و احکام قبلاً صادر شده بود که در مورد ۷ تن از آن عناصر احکام در دوره وزارت علی فلاحیان اجرا شده بود. وقتی حکم اعدام فروهر به ما ابلاغ شد پرسیدیم که تکلیف احکام معطل مانده اعضای کانون نویسندگان چه میشود که حاج آقا قربانعلی دری نجفآبادی نیز گفتند هرچه سریعتر اقدام شود بهتر است و این بار نیز مثل ماقبل انجام شد با فرق اینکه به جای ابلاغ از سوی فلاحیان امور از طریق دری نجفآبادی هماهنگ میشد. فلاحیان با وجود آنکه خود حاکم شرع بود، اما معمولاً و در موارد حساس احکام حذف محاربان را شخصاً صادر نمیکرد. او این احکام را از عزیزالله خوشوقت، محمدتقی مصباح یزدی، ابوالقاسم خزعلی، احمد جنتی و گاهی نیز از غلامحسین محسنی اژهای دریافت میکرد و بدست ما میداد. ما فقط به آقایان اخبار و اطلاعات میرساندیم و بعد هم منتظر دستور میماندیم» (ویکیپدیا – بازجویی و اعترافات سعید امامی).
بیشک به خاطر دارید که چگونه همصنفان و همکسوتان آموزش دیده شما در خانههای امن وزارت اطلاعات، همسر همین سعید امامی (اسلامی)، یعنی فهیمه دری نوگورانی را به سخیفترین شیوهها و با استفاده از کثیفترین کلمات، تحت بازجویی و شکنجه قرار دادند و از آن فیلمبرداری هم کردند تا او اعتراف کند که این جنایات فجیع را به اتفاق همسرش و به فرمان و با کمک سرویسهای اسرائیل مرتکب شده است. و چنین شد که بوی گند و تعفن ناشی از افشای فیلم این «بازجویی» نمونه توسط همکاران «حرفهای» شما، چنان مشام مجلسنشینان را هم، که به گفته «حضرت امام» در آنروزها هنوز در «صدر امور» بودند، آزار داد که حتا خواستار تحقیق پبرامون این «یک مورد» از بیشمار کثافتکاریهای «شرعی» توسط «سربازان گمنام امام زمان» شدند.
جناب حمید نوری (عباسی)،
آیا تنها «یادگار امام»، یعنی «حاج احمد آقا» را به خاطر میآورید؟ نمیدانم چند بار «افتخار زیارت» ایشان نصیب شما شده تا امروز خاطرات آنرا در ردیف شانسهای استثنائی زندگیتان برای خویشان، نزدیکان، رفقا و همکسوتانتان با آب و تاب تعریف کنید. همان «یادگار امامی» را میگویم که در کنار پدر، تنها و تنها کسی بود که از تمامی جزئیات تصمیمات شوم وی برای سرنوشت ایران و میلیونها ایرانی، و کم و کیف مناسباتش با سایر بازیگران صحنه قدرت در جمهوری منحوس اسلامی مطلع و حتا بر آنها تاثیرگذار بود. همان «یادگار امامی» که امروز تنها کسی است که در کنار «مرقد» بسیار گرانقیمت پدر خاک شده است. مرقدی که به هزینه فقر و فلاکت ملت ایران ساخته شده و در «زیارتنامه» جعلی هم که برای ورود به «بارگاه حضرت امام» توسط مداحان هفتتیرکش و اوباش و فاسد به رشته تحریر درآمده، نام آن «یادگار» به عنوان یک «امامزاده» از قلم نیفتاده و به ثبت رسیده است!
جناب حمید نوری (عباسی)،
نمیدانم که آیا شما در داخل ماشین سرکوب و شکنجه و اعدام «نظام مقدس جمهوری اسلامی» فقط یک تکنیسین بودهاید یا در عین حال تلاش داشتهاید تا گاه و بیگاه با تجزیه و تحلیل اخبار و اطلاعات در دسترس، قدری از پشت پرده سیاستهای این رژیم مخوف هم سر در بیاورید.
این سؤال را از این بابت مطرح میکنم که اگر به خاطر بیاورید، مرگ ناگهانی و پُرابهام «حاج احمد آقا» در اثر «سکته قلبی و مغزی»، آنهم چند روز پس از انتشار مصاحبه انتقادی وی با هفتهنامه امید در ۲۵ اسفندماه ۱۳۷۳، اثری جدی بر بلند شدن صدای کسانی گذاشت که معتقد به ترورهای سیاسی درون حکومت، یعنی سازماندهی همان قتلهای زنجیرهای توسط خود «نظام» یا به عبارت دیگر با چراغ سبز «مقام معظم رهبری» بودند.
مدتی پس از برملا شدن نقش وزارت اطلاعات در وقایع معروف به قتلهای زنجیرهای و درز بخشی از بازجوییهای سعید امامی توسط محمد نیازی رئیس وقت سازمان قضائی نیروهای مسلح، گفته شد که سیداحمد خمینی را نیز همین گروه کشته است. سپس، قتل جمشید پرتوی پزشک مخصوص احمد خمینی در منزلش نیز احتمال صحت این ادعا را قوت بخشید.
جناب حمید نوری (عباسی)،
برای اطمینان از واقعیت آنچه بر «یادگار امام» گذشته است، شاید داستان «پیکر به آتش کشیده شده فخرالسادات برقعی» دختر سیدعلی برقعی فرزند علی اکبر برقعی، ساکن قم، آنگونه که در تاریخ سهشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۰ در وبسایت خبری «شبتاب» منتشر شده است، به دلیل مطابقت آن با سبک کار همکیشان شما، یعنی «سربازان گمنام امام زمان» از همه روایتها برایتان قابل فهمتر باشد. در این روایت میخوانیم : «فخرالسادات برقعی یک زن سی و یک ساله قمی از دوستان خانوادگی سیداحمدخمینی و خانواده او بود. وی به عنوان دبیر کارمند وزارت آموزش و پرورش با خانوادهاش ساکن، و شاغل قم بود. شوهر او «حسین پورمحمدی» با قائم مقام وزارت اطلاعات و معاون وقت علی فلاحیان- وزیر اطلاعات (هاشمیرفسنجانی)/ «مصطفی پورمحمدی»/ نسبت نزدیک خانوادگی داشت و این دو پسرعموی یکدیگر بودند. پس از درگذشت سیداحمدخمینی، فخرالسادات برقعی از زبان همسر سیداحمد خمینی (مادر حسن آقای خمینی) اطلاع یافت که بنا به تصمیم «کلان مدیران نظام» و با طرح شوم وزارت اطلاعات، و توسط محفل «سعید امامی»، سیداحمد خمینی به قتل رسانده شده و به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است. وقتی خبر قتل سیداحمد خمینی به نقل از فخر السادات برقعی بازگو میشود، بلافاصله قبل از همه، شوهر او «حسین پورمحمدی» به منظور تحقیق پیرامون صحت و سقم آن، این خبر را تلفنی با پسرعموی خود «مصطفی پورمحمدی» طرح میکند، مصطفی پورمحمدی نیز مطلب را به مقام مافوق خود – علی فلاحیان- منتقل مینماید. این قضیه، به سرعت در جلسهای با علی فلاحیان، سعید امامی، و مصطفی پورمحمدی مطرح میگردد، و صورت جلسه این نشست را برای خامنهای و رفسنجانی، و سپس شورای عالی امنیت ملی ارسال میدارند. تصمیم به این گرفته میشود که ابتدا خود مصطفی پورمحمدی به قم برود و طی یک هماهنگی با رئیس اطلاعات قم- فردی موسوم به «اسماعیل واعظی» معروف به خطیب– قضیه را سریعاً فیصله ببخشند. در دنبال این سفر، در تاریخ شانزده اسفند سال ۱۳۷۴طرحی که در شورای عالی امنیت ملی به تصویب رسیده بود برای سربهنیست کردن خانم فخرالسادات برقعی به اجرا گذاشته شد.
جزئیات اجرای… [طرح ترور] ناجوانمردانه فخرالسادات برقعی [به این شرح است]- بنا به اظهارات پدر فخرالسادات برقعی، مصطفی پورمحمدی به خانه پسرعمویش در قم وارد میشود و همراه با خطیب رئیس اطلاعات قم از فخرالسادات برقعی میخواهند که برای سئوال و جواب به اتاق خالی از اشخاص دیگر برود. در همان حال همسر او و سایر اعضاء خانواده از جمله پدر فخرالسادات را با اتوموبیل به یکی از منازل امن وزارت اطلاعات که در اختیار علی فلاحیان در قم بوده میبرند تا در حضور اشخاص دیگری از جمله فرماندار قم (سلطانی فر) و فردی موسوم به پاسدار صحرایی (از مسئولان اطلاعات سپاه پاسداران قم) راجع به حساسیت موضوع با آنها گفتگو و آنها را توجیه کنند. خانواده فخرالسادات برقعی از منظور آنها چیزی نمیفهمند اما وقتی به منزل باز میگردند در کمال ناباوری مشاهده میکنند که فخرالسادات برقعی با سیمی که به دور گردنش بسته شده خفه شده و بر روی تخت قرار داده شده و بر روی او مواد سوزاننده پاشیدهاند، و در عین حال شیر گاز منزل را نیز باز گذاشتهاند تا بعدا در اثر جرقه برق، خانه منفجر شده و آثار جنایت زدوده شود»!
جناب حمید نوری (عباسی)،
حتما از این بابت بسیار احساس غرور میکنید که «مقام معظم رهبری» تا این حد مفهوم فتوای پیامبرگونه «امام راحل» را مبنی بر اینکه «حفظ نظام از اوجب واجبات است» درک و آنقدر به آن ایمان آوردهاند که در اجرای این «حکم شرعی» حتا در خصوص «یادگار امام»، آنهم به دست «باند سعید امامی» و درست چند ماه پس از مرگ صاحب فتوا، هیچ تردیدی به خود راه ندادهاند!
جناب حمید نوری (عباسی)،
سرنوشت علی اکبر هاشمی رفسنجانی شاید از تمامی این نمونهها برای کسانی همچون شما عبرتآموزتر باشد. خوشبختانه من خود را از معرفی وی بطور کامل بینیاز میبینم چرا که رفسنجانی آنقدر «مقرب درگاه» خمینی بود که به جرأت میتوان گفت (و به یقین شما نیز، به هر میزان هم که در کادر دستهبندیهای داخلی «نظام» پیرو مکتب «ولائی» باشید، در ضمیر خود به آن به عنوان یک واقعیت واقفید) که علی اکبر هاشمی رفسنجانی، بعد از «حاج احمد آقا» مورد اعتمادترین فرد «حضرت امام» بود تا آنجا که مردم او را «ملیجک دربار» لقب داده بودند و خمینی هم بعد از استقرار در «ملک چهارهزار متری» جماران، فرمان داده بود تا خانه مناسبی در مجاورت همان ملک برای سکونت در اختیار رفسنجانی قرار دهند تا وی همواره در دسترس او باشد.
به شرح قدرت و نفوذ رفسنجانی در دوران «امام راحل ارواحتان فدا» نمیپردازم چون مناسبتی ندارد اما یادآوری آن صحنه از «جلسه مجلس خبرگان رهبری» که منجر به «انتخاب رهبر معظم» فعلی شد، به نظرم ضروری آمد. منظورم آن «انتخابی» است که قرار بود «موقتی» باشد ولی سی و سه سال است که ایشان مثل بختک بر سر ملک و ملت ایران سایه افکندهاند و «خبرگان» جنایتکار و خرفت و فسیل شده «رهبری» هنوز هم مجال آنرا پیدا نکردهاند که این امر مهم را تعیین تکلیف کرده و «دائمی» کنند.
به یاد دارید که در آن نشست، چگونه علی اکبر هاشمی رفسنجانی با «پدرسوختگی خاص» یک آخوند دوره دیده در «محضر حضرت امام» و استفاده از نفوذ و قدرت خود در بین سایر اعضای سنگینوزن این «مجلس» متشکل از بسیاری از آیت الشیطانهای باسابقه که هر یک قطبی بودند و به سختی «حجیت» سخن دیگری را پذیرا میشدند، توانست با جعل یک «حدیث» از قول «امام راحل» و کمک گرفتن از «حاج احمد آقا» بعنوان «شاهد صحنه» برای سندیت بخشیدن به آن به عنوان یک «خبر متواتر» «حجت الاسلام والمسلمین سید علی خامنهای» را در میان حیرت همگان به مقام «رهبری نظام» منصوب کند! این در حالی بود که سیدعلی خامنهای نیز، خود در حالی که گوشهای از عبای خویش را با حیرت در دست گرفته بود و برای پنهان کردن ذوقزدگی خود تلاش میکرد، اعتراف نمود که : «باید خون گریست بر جامعه اسلامی که احتمال [رهبر شدن] کسی مثل من در آن مطرح شود!» و این تنها و تنها حقیقتی بود که طی این سی و سه سال از زبان این سمبل لئامت و شقاوت و جنایت و فساد و تباهی و دروغ و… شنیده شده است.
جناب حمید نوری (عباسی)،
شاید علی اکبر هاشمی رفسنجانی هم، مثل شما، به خاطر اندکی بلاهت که با وجود تمامی هفتخطی سیاسی، در وجود خود داشت، تصور میکرد که با این خدمت تاریخی خود به نفع «حجتالاسلام والمسلمین سیدعلی خامنهای» برای ارتقاء مقام وی به موضع «رهبری نظام»، آنهم بدون برخوردار بودن از عنوان «آیتالله»، برای همیشه به منازعات سیاسی دیرینه با وی خاتمه خواهد داد و در جهت تقسیم «عادلانه» قدرت با وی در درون «نظام»، برای دوران بعد از مرگ خمینی، به نوعی تعادل دست خواهد یافت. عجب اشتباه محاسباتی عظیمی!
از باب توضیح، حتما به خاطر میآورید روزی در دوران حیات «حضرت امام»، سیدعلی خامنهای در یکی از خطبههای نماز جمعه تهران «فرمایشی» فرمود که با نقطه نظر آن «راحل» در خصوص اصل «ولایت فقیه» زاویه داشته. فردای همان روز «امام» در نطقی علنی به گونهای که همگان بدانند مخاطب کیست، پس از طرح موضوع، با لحنی بسیار تحقیرآمیز، گفته خامنهای را تصحیح کرد و افزود : «شما از ولایت فقیه هیچ چیز نفهمیدهاید!» پس از آن، خامنهای در برابر این پاسخ توهینآمیز به کلی سکوت اختیار کرد ولی تلاش نمود تا با «تلمذ در محضر امام» به خوبی درسهای لازم را در باره فوت و فنها و جهانبینی «اصل ولایت مطلقه فقیه» بیاموزد و آنگونه که باید و شاید، در راه اداره امور کشورداری به کار گیرد. و این آنچیزی بود که رفسنجانی در آن بیتوته «مجلس خبرگان رهبری» درنیافته بود.
چنین شد که پس از جلوس بر بارگاه «رهبری نظام»، سید علی ابتدا توانست با استفاده از اختیارات مندرج در «اصل ۱۱۰ قانون اساسی» و سپس با گسترش و تبدیل آنها تحت پوشش اختیارات «ولایت مطلقه فقیه»، بیدرنگ بساط تعیین تکلیف علی اکبر را تا حد سربهنیست کردنش در تاریخ ۱۹ دیماه ۱۳۹۵ برای همیشه، فراهم و مسیر را به منظور تحقق رؤیای دیرینه خود جهت «یکدست کردن نظام» هموار کند.
اگرچه بر اساس روایت رسمی منتشرشده، رئیس جمهوری اسلامی سابق در ایران و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، پیش از مرگ «به دلیل سکته قلبی» به یکی از بیمارستانهای تهران منتقل شده بود اما همانطور که مطلع هستید، از همان ابتدای شیوع خبر، بسیاری از مردم و بهخصوص اطرافیان رفسنجانی این روایت رسمی، به ویژه دلایل مرگ را باور نکرده و آن را رد کردند.
وبسایت «العربیه» در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۹۷ با انتشار گزارشی زیر عنوان «آیا رفسنجانی را کشتند؟ مشاورش چه میگوید؟»، مینویسد: «غلامعلی رجایی مشاور سابق رفسنجانی، روز شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۷ در مصاحبهای با وبگاه «انصافنیوز» روایت رسمیایران از مرگ رفسنجانی را با مطرح کردن این موضوع که این مرگ، «مرگ طبیعی و سکته نیست» به چالش کشید. رجایی در ادامه به انصافنیوز گفت: «میدانم اتفاقی افتاده است، و آن اتفاق مرگ طبیعی و سکته نیست، نه من آدم امنیتی هستم که بتوانم جزییات واقعه را تجزیه و تحلیل کنم و نه اطلاعات لازم را دارم، تنها میدانم که اتفاقی افتاده است. از زبان خانم آقای هاشمی شایعه شده بود که هاشمی۱۰ روز پیش از مرگش، با نام بردن از کسانی، گفته است که روزی آنها مرا خواهند کشت…» او افزود: «فاطمه خانم (دختر بزرگ رفسنجانی) هم یکبار چیزی گفت: «یک کسی با موتور نزدیک شده و گفته است که به پدرتان بگوید که میخواهند بزنندش» و بعد هم رفته است… حالا آن شخص چه کسی بوده، و از کجا گفته این حرفها را من نمیدانم…»
العربیه ادامه میدهد: «فاطمه رفسنجانی، دختر بزرگ او در اکتبر ۲۰۱۷ در گفتگو با روزنامه جهان صنعت فاش کرد که وصیتنامه و لوازم پدرش از دفتر کارش به سرقت رفتهاند. او گفت: «همان موقعی که پدرم فوت شدند، آقایان آمدند و هرچه بود و نبود را با خودشان برداشتند و بردند. او همچنین دلایل مطرح شده درباره مرگ پدرش را به دلیل سکته قلبی مشکوک خواند و گفت: «دلایلی که مجموعهای پزشکان درباره مرگ پدرم ارائه کردند، قانعکننده نیست و با واقعیتهایی که در اختیار ماست، متفاوت است…»
وبسایت دویچه وله فارسی نیز در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۳۹۷ در گزارشی تحت عنوان «حوله رفسنجانی هم آلوده به مواد رادیواکتیو بوده است»، نوشت: «رفسنجانی ۱۹ دیماه ۹۵ به دلیل آنچه ایست قلبی اعلام شده درگذشت. برادر او محمد هاشمی بهمن ماه سال پیش گفته بود هنوز کسی نگفته که علت این ایست قلبی چه بوده است. یکی دیگر از ابهامهای مرگ رفسنجانی تشخیص آلودگی بدن او به مواد رادیواکتیو است که درباره منشاء احتمالی آن گزارشی منتشر نشده است… شماری از اعضای شورای عالی امنیت ملی تا کنون چند بار با اعضای خانواده رفسنجانی دیدار کردهاند. فاطمه هاشمی روز گذشته (جمعه ۲۲ دی/ ۱۲ ژانویه) به اعتمادآنلاین گفت در آخرین جلسه به آنها گفته شده که حولهای که هنگام انتقال رفسنجانی به بیمارستان تن او بوده هم به مواد رادیواکتیو آلوده بوده است. فائزههاشمی دختر دیگر رفسنجانی حدود یک ماه پیش به نقل از اعضای شورای عالی امنیت ملی به وبسایت اعتمادآنلاین گفته بود که در بدن پدرش بیش از ده برابر حد مجاز مواد رادیواکتیو وجود داشته است… فاطمههاشمیگفته است: «این گزارشی بود که شورای عالی امنیت ملی داد و چندین بار هم از آنها خواستیم که حداقل برای معالجه اطلاعات به ما بدهند تا بتوانیم به متخصص مراجعه کنیم.»… او میگوید شورای امنیت ابتدا مسئله آلودگی رادیواکتیو را با اعضای خانواده مطرح نکرد و جواب آزمایشها را در اختیار آنها قرار نداد تا اینکه یکی از مسئولان دولتی این ماجرا را به اطلاعشان رساند. به گفتهی فاطمه هاشمیپس از «چندین بار» درخواست، شورای امنیت نتیجه آزمایشهایی را به خانواده رفسنجانی ارائه کرد که پزشکان متخصص پس از دیدن آن گفتهاند: «این اعداد و رقمهایی که در این جواب گذاشتهاند خیلی جور در نمیآید.» فاطمه هاشمی افزود او و مادرش را به این دلیل آزمایش کردهاند که بیشتر با رفسنجانی ارتباط داشتهاند…»
جناب حمید نوری (عباسی)،
نمیدانم مطلع هستید یا خیر؛ تلویزیون «راشاتودی» در سال ۲۰۱۰ طی گزارشی به مناسبت پنجاهمین سالگرد تأسیس دانشگاه «پاتریس لومومبا» وابسته به سازمان جاسوسی کا.گ.ب. در روسیه، برملا کرد که «مقام معظم رهبری» نیز در سالهای قبل از «انقلاب»، در این «دانشگاه» برای خدمت به «اسلام عزیز» مدتی آموزش دیدهاند. به این ترتیب، آیا شما مشابهتهایی بین شیوههای حذف «سردار سازندگی»، «یادگار امام» و «فخرالسادات برقعی» با شیوههای معمول در عملیات سازمان جاسوسی روسیه نمیبینید؟ منظورم عملیات مربوط به حذف بعضی مخالفین این کشور است، مانند آنچه که در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۹۶، در لندن برای سرگئی اسکریپال جاسوس سابق روس اتفاق افتاد. او هم به همراه دخترش، پولیا، که وی را همراهی میکرد، توسط سرویسهای روس و با مقداری گاز اعصاب، پس از یک قرار ملاقات در رستورانی در لندن، هدف قرار گرفت و سپس هر دو بیهوش روی نیمکتی در یک مرکز خرید در شهر سالزبری در جنوب بریتانیا پیدا شدند! این شیوه برای آدمکشی، روش بسیار جالب و موثری است، بهخصوص آنکه شانس بسیاری وجود دارد که رد پایی از آدمکشان هم در صحنه باقی نماند.
جناب حمید نوری (عباسی)،
از لیست موارد عبرتآموزی که قصد اشاره به آنها را داشتم تنها یکی مانده است که جلب توجه شما را به آن از این بابت ضروری میدانم که هم با مورد اخیر، یعنی سر به نیست کردن «سردار سازندگی» در ارتباط است و هم از منظر سرنوشت اصل سوژه حیرتانگیز است.
سخن از قاضی منصوری است که حتما معرف حضور شما هم هست. همان آخوند «کارکشته»، با تجربه، و مارخورده و افعیشدهای که از همکاران شما در چرخه دستگاه سرکوب بود و مثل شما زیر پوشش «دستگاه قضائی جمهوری اسلامی» خدمات بسیار ذیقیمتی را بهخصوص در سرکوب مطبوعات و زنان و «دختران خیابان انقلاب»، به «نظام قدسیتان» عرضه کرده بود اما، وقتی کشتیبان را سیاستی دگر آمد، «سربازان گمنام امام زمان»، حتما بر اساس یک «حکم شرعی» او را هم، که تاریخ مصرفش تمام شده بود، پس از چند روز دربدری در سرزمین «کفر و الحاد»، از طبقه آخر یک هتل در کشور رومانی، به وسط محوطه لابی همانجا تف کردند تا هرگز فرصت نکند چه در یک محاکمه احتمالی در خارج از کشور، آنگونه که قربانبان جنایاتش به دنبال آن بودند، و چه در کادر یک محاکمه پس از بازگشت به «کشور اسلامی»، آنطور که آرزوی خودش بود، اسرار بسیار دردسرسازی را که در صندوقخانه سینه داشت، خدای ناخواسته رو کرده و مشکل ایجاد کند.
حتما سؤال میکنید کدام اسرار؟ اطلاعات مربوط به اختلاس و دزدی رفقا و یاران و همکسوتان در دستگاه فاسد قوه قضائیه یعنی همانجا که در آن اکبر طبری معاون شیخ صادق آملی لاریجانی، آنگونه که در صحن «دادگاه» عربده میکشید و میگفت، با سوء استفاده از موقعیتاش و «با یک اشاره انگشت» قادر بوده «تمامی لواسان» را به اسم خودش «سند بزند»؟! میگویم خیر آقای نوری (عباسی)، خیر!
در یادداشتی تحت عنوان «چرا قاضی منصوری باید حذف فیزیکی میشد؟» که به تاریخ ۶ تیرماه ۱۴۰۰، در وبسایت «رادیو فردا» منتشر شده، نویسنده پس از طرح این معما که «چرا قاضی منصوری نه در خارج باید میماند و نه به داخل برمیگشت؟» به این سؤال که «قاضی منصوری از چه رازی با خبر بود؟» پاسخ داده است. خوب به آن دقت کنید تا درست و دقیق حساب دستتان بیاید که منظور چگونه اسراری است:
«اینک بنا به برخی خبرهای نشت [درز] کرده از بعضی از همکاران قضایی قاضی منصوری، راهی به سوی این نیمه پنهان باز شده است. شاید علت اصلی حذف فیزیکی قاضی منصوری که به خاطر آن نه باید در خارج و در معرض فعالان حقوق بشر و مخالفان حکومت میماند و نه در داخل و در دسترس باندهای رقیب، این بود که وی به خاطر سمت قضایی و حوزه کاریاش اولین و شاید تنها مقام قضایی است که بر سر جنازه هاشمی رفسنجانی حاضر شده است. همچنین وی از گزارش اولیه پزشکی قانونی مبنی بر حادثه و مشکوک بودن مرگ هاشمی اطلاع یافته است. این رازی است که قاضی منصوری بدان خاطر حذف فیزیکی شد. بازداشت او در خارج از کشور و خارج شدن او از دسترس مقامات امنیتی و نفوذیهایشان هر لحظه این خطر را به همراه داشت که او برای نجات خود و گرفتن تخفیف در مجازات، دهان به برخی اسرار که همچنان از ما پنهان است (و شاید مهمترین آنها راز سربهنیست کردن هاشمی رفسنجانی، به عنوان یک شاهد قضایی و گواهی دهنده بر گزارش اولیه پزشکی قانونی) بگشاید.»
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
جناب حمید نوری (عباسی)،
حالا که بعضی خاطرهها زنده شدند، اگر شانس یاری کرده باشد و شما این نوشته را دریافت کرده و از چنان جرأت و شهامتی برخوردار بوده باشید که تا اینجای این سخن را با من به سفر آمده باشید، از این به بعد، قصد آن دارم تا به جان کلام بپردازم و در راستای تامین منافع تمامی ملت سرکوب شده و میهن عزیز و اسیرم، ایران، و به یاد قربانیان جنایات فجیع چهل و سه سال حاکمیت ننگین جمهوری فاسد اسلامی از همان بهمن ۱۳۵۷ و حتا در ترورها و آتشسوزیهای پیش از آن که شعلههایش به جان سینما رکس آبادان و کابارهها و اماکن تفریحی میافتاد، و به ویژه قربانیان در سکوت قتل عام شده تابستان خونین ۶۷، با بهره جستن از فرصتی که به خاطر محاکمه شما دست داده است، در این لحظات خطیر، با شما هر آنچه شرط بلاغ است در میان بگذارم.
به این امید (نه سادهلوحانه) که قبول افتد و شما را برانگیزاند تا از قعر چاه جهل و ظلم و خشونتی که چهل و سه سال است به خاطر گرفتار شدن در چمبره اندیشه ضدانسانی و ضدمیهنی و گمراه کننده و روح و روان بربادده خمینی، در آن دفن شدهاید، نجات یافته و با گذشته خود به یکباره و به کلی متارکه کنید تا شاید به مدد عفو و بخشش قربانیان جنایاتی که مرتکب شدهاید، دوباره متولد شوید و در آستانه شصت سالگی، طعم انسانیت را مزمزه کرده و هوای پاک ناشی از یک رابطه خالی از خشونت و جهل را تنفس کنید.
جناب حمید نوری (عباسی)،
شما خود به خاطر گزینش و به خدمت گرفته شدن از سوی نظام جمهوری فاسد اسلامی در اسارتگاههای اوین و گوهردشت و اشتغال به مشارکت در دستگیری و بازجویی و زندان و شکنجه جسمی و روحی و روانی و اعدام چندین هزار مخالف سیاسی، آنهم به مدت چهل و سه سال، به خوبی با طینت حیوانی و میزان بیرحمی و شقاوت و ستمگری و لئامت تمامی سران و کارگزاران این رژیم و همکسوتانتان، چه «اصلاحطلب» و چه «اصولگرا»، آشنا هستید.
بنابراین در اینجا قصد آن نیست تا برای بیان کلام آخر، دوباره از همین نقطه، یعنی نقش فردی خودتان در ارتکاب این جنایات شروع کنم بهخصوص که پیشتر با اشاره به جوانب و پیامدهای منجلابی که به دلیل دست داشتن در این فجایع، در آن گرفتار شدهاید، نمونه سؤالاتی را که باید به آنها پاسخ دهید، با شما در میان گذاشتهام و نسبت به عواقب فرار از پاسخ به این پرسشها و پذیرش مسئولیت عواقب اسفبار و اجتنابناپذیر آنها در قبال فرزندان و بازماندگانتان و نسلهای بعدی آنها، به شما خاطرنشان کردهام.
به همین دلیل، ترجیح دادم تا از آن روی دیگر «سکه» آغاز کنم که بطور معمول، افرادی که در شرایط شما قرار دارند، به خاطر مبتلا بودن به دو بیماری «شهوت قدرت» و «عطش ثروت»، بسیار در معرض تهدید بیاعتنایی به آن قرار دارند. یا بهتر است بگویم با این «فساد نابودکننده» روبرو هستند که به دلیل برخوردار شدن از اندکی «موقعیت» و «اعتبار» در سطح چنین رژیمهای جنایتکار و فاسد و ضدمردمی، چنان از خودبیخود شوند که از آن بیخبر بمانند یا به آن کمبها بدهند و در نتیجه، به این «باور تزلزلناپذیر» برسند که «تا دنیا دنیا است، در بر همین پاشنه خواهد چرخید» و لذا میتوانند برای همیشه، و هر آنقدر که میخواهند و در توان دارند، در ارتکاب سرکوب، اعدام، شکنجه، زندان، قتل، فساد، دزدی، اختلاس و… شرکت کنند و همزمان از یک «حاشیه امن» نیز برخوردار شوند بیآنکه پاسخگوی رفتارهای جنایتکارانه خود باشند.
جناب حمید نوری (عباسی)، امروز دنیا به دهکدهای تبدیل شده است که در آن، از یکطرف، همین حضور شخص شما در مقابل دادگاه استکهلم، اثبات میکند که چنین حاشیه امن نامشروعی، آنهم بطور نامحدود دیگر قابل تصور نیست، و از طرف دیگر، سرنوشت بیشمار رژیمهای سرکوبگر و بسیار «قدرتمندی» که از صفحه تاریخ برای همیشه حذف شدهاند، این تجربه تاریخی را به دفعات اثبات کرده است که هیچ رژیم مستبد و فاسد و سرکوبگری برای همیشه پایدار نخواهد ماند.
بنابراین، یقین داشته باشید که سرنوشت نظام فاسد و جبار و بغایت ضدمردمی جمهوری جهل و جنایت اسلامی نیز از این قاعده اجتنابناپذیر تاریخی مستثنا نیست. اگر هیبت پوشالی که «مقام معظم رهبری» و «سردار سلامی» تلاش میکنند تا از این نظام پوسیده در دنیا به نمایش بگذارند، چشم سر و بصیرت شما را بر واقعیاتی که سرمنشأ نفرت مردم از خامنهای و اعتراضات مستمر اجتماعی است به کلی کور نکرده باشد، شما نیز درخواهید یافت که جامعه ایران وارد «عصر شجاعت و فروپاشی ترس» شده است و میرود تا تکلیف خود را با این نظام پوشالی تعیین و حساب خود را با سران آن تسویه کند.
به ابن ترتیب، غرض از طرح مواردی معدود از «آندسته دیگر» از جنایات «زنجیرهای» و عبرتآموز «نظام مقدس جمهوری اسلامی» که برای صیانت از «اوجب واجبات» و توسط «سربازان گمنام امام زمان» در راستای سر به نیست کردن کسانی صورت میگیرد که پیشتر از «خودیها» و حتا از «یاران نزدیک حضرت امام» بودهاند، این بود که در این لحظات حساس، به «ناخودآگاه» شما تلنگری زده شود تا همانگونه که قبلا اشاره شد، اگر هنوز هم کورسویی از وجدان و شرافت انسانی در شما باقی مانده است، بیدار شوید و دریابید که تحت پوشش دین و خدمت به اسلام، کارگزار چگونه نظام و خادم چه فاسدان، چه خونخواران، چه جنایتکاران، چه مردمستیزان و چه دینپناهان قاتلی بودهاید. یعنی شبکهای از باندهای مافیایی به پدرخواندگی خامنهای، که به گفته محمود احمدی نژاد، همان کسی که روزی «نظرش از نظر رفسنجانی به نظر مقام معظم رهبری نزدیکتر بود»، «خودشان میکشند، خودشان هم مراسم عزاداری برپا میکنند و بعد دیگران را متهم میکنند»! خوب عنایت دارید در این چهل و اندی سال تا کجا و در چه لجنزاری فرو رفتهاید یا به عبارت دیگر، به نام «اسلام»، شما و همه خانواده شما را در آن فرو بردهاند؟
پس اگر چنین است و اگر شما تصور میکنید که هنوز هم از یک مثقال از چنین «ثروت ذیقیمت و نادری» که در کادر مناسبات و روابط سالم و پاک اجتماعی، نامش را «وجدان و شرافت انسانی» گذاشتهاند، برخوردار هستید و میخواهید در ادامه این مطلب با شجاعت لازم با من همسفر شوید، بدانید که از اینجا به بعد، لحن کلام عوض خواهد شد و آهنگ سخن انسان زخمخورده و وطنپرستی را به خود خواهد گرفت که چهل و سه سال است از پیکر میهناش خون جاریست و شما یکی از تیغبهدستانی هستید که به عنوان یک «مقلد» کر و کور و خالی از هرگونه عاطفه و شعور ولی «مؤمن» به ماموریت کثیف و ضدانسانی خویش، یکی از عوامل تیغ زدن بر پیکر خونین این میهن و بهترین، پاکترین و شریفترین فرزندانش بودهاید.
لحن کلام من خطاب به شما، از این به بعد، از جنس لحن کلام مادر پژمان قلی پور و مادران خاوران خواهد بود که خشم آنها بیانگر خشم تمامی میهنی است که شما و همکسوتان شما آنرا از برترین ثروتش، یعنی نسلهایی از بهترین و شکوفاترین و نازنینترین جوانانش، آنهم به بیرحمانهترین شیوه، محروم کردهاید. لحن کلام شوریده بر تمامیت نظام فساد و جهل و جنایتی خواهد بود که در نتیجه چهل و سه سال حاکمیت یک نظام منحوس و عملکرد رهبران و سران فاسد آن، تمامی مردم میهنش به گونهای بیسابقه، قربانی فقر، غارت، فساد، اعتیاد، فحشا، دروغ، رشوه، شکنجه، زندان، اعدام، انهدام محیط زیست و هزار بلای ویرانگر و آیندهسوز دیگر شدهاند.
لحن سخن من از این پس، از جنس لحن کلام بانوی شجاع و با شهامت وطنم، خانم فاطمه سپهری، خواهد بود ؛ زن مسلمان بلندنظر و با شرافتی که همسرش را در جنگ ضدمردمی هشت ساله، هزینه دفاع از مرزهای میهن کرد ولی به خاطر امضای یک بیانیه علیه ظلم و جور خامنهای، داروغههای رهبر جنایتکارتان، او و برادرش را دستگیر، زندانی و شکنجه کردند ولی وی حتا پس از آزادی مشروط و در حالی که برادرش همچنان در اسارت است، هرروزه، از قلب ایران و در مقابل دوربینهای رسانههای بینالمللی، جنایتهای این رژیم را افشا میکند و با فریادهای «مرگ بر خامنهای» و «جمهوری اسلامی را باید بولدوزر زد و نابود کرد»، خواست واقعی عموم مردم را به دنیا اعلام میکند.
لحن سخن من از این پس، از جنس لحن بغضآلود بازماندگان تمامی ۱۷۶ سرنشین پرپرشده پرواز بینالمللی شماره ۷۵۲ متعلق به هواپیمایی مسافربری اوکراین اینترنشنال خواهد بود کهاندکی پس از ساعت ۶:۱۹ صبح روز ۱۸ دیماه ۱۳۹۸، و برخاستن از فرودگاه بینالمللی «خمینی» به مقصد کییف (اوکراین)، هدف شلیک دو موشک پدافند هوایی سپاه فاسد پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفته و ساقط شد. بغضی که در پیام کوتاه حامد اسماعیلیون، به خوبی خود را نشان میدهد؛ پدری که همسر و تنها فرزندش را در این جنایت هولناک سازماندهی شده توسط سران جمهوری جنایتکار اسلامی از دست داد و تا کنون نیز همچنان قربانی پنهانکاریهای این نطام است. او در لحظه ارسال این پیام، برای به خاک سپردن همسر و تنها جگرگوشهاش، عازم ایران بود: «برای به خاک سپردنِ آرزوهای پریسایم چشمهای ریرایم عازم تهرانم. در میان ما سه نفر عاشقانههای زیادی هست که تا مرگم پیش من خواهد ماند و آن را عریان نخواهم کرد. امیدوارم آن روز زودتر برسد. هیچ از چند و چون پرواز اوکراین نمیدانم و میروم که آن چشمان درخشان را به خاک بسپارم. توان پاسخگویی به هیچ پیغامی را ندارم و راهی هیچستانم. مرا ببخشید.»
جناب حمید نوری (عباسی)،
آیا عنایت دارید که وقتی خمینی ملعون از «اسلام عزیز» سخن میگفت و «فتوا» صادر میکرد که «حفظ نظام از اوجب واجبات است»، در ذهن فاسد و بیمار و سرشار از عفونتش، «نظام» و «اسلام عزیز» کلیدواژههایی بودند که در چارچوب کنش و واکنشهای سیاسی درون رژیم و در ارتباط با مردم و جامعه، تنها و تنها به عنوان «اسم مستعار» شخص پلید خودش به کار گرفته میشدند و نه هیچ مقوله و معنا و «ارزش» دیگری؟ آیا به وجه مشترک تمامی قتلهای درون حکومتی که طی چهل و سه سال اخیر، در سطح نظام پلید جمهوری اسلامی صورت گرفتهاند دقت کردهاید و آیا متوجه شدهاید که قربانیان این قتلها همگی کسانی هستند که یا با جهانبینی منحط «ولایت مطلقه فقیه» مخالف بودهاند و یا پا را از گلیم خود فراتر گذاشته و به حریم «امام» یا «مقام معظم رهبری» تعرض کرده و به درجاتی با آنها درافتارهاند؟! آیا این وجه مشترک شما را به همان نتیجهگیری نمیرساند و ذهن شما را در رسیدن به همان «اسم مستعار» هدایت نمیکند؟
جناب حمید نوری (عباسی)،
آیا به خاطر دارید که خمینی کذاب، بیشرم، خائن و بیوطن که خود را «نایب امام زمان» معرفی میکرد و اولین دولتاش را هم «دولت امام زمان» نامید، در راستای اصالت بخشیدن به نظام ننگین و پلیدش تا آنجا پیش رفت که فتوا داد : «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشد اهمیتاش بیشتر است» و به این ترتیب در یک تناقض آشکار خود را بالاتر از «امام زمان» قرار داد بیآنکه مقلدین کر و کور و خالی از شعوری مانند شما جرأت کنند از خود بپرسند که این چه نایبی است که نیابتدهنده را پیش از ظهور، تعیین تکلیف و برای حفظ بارگاه ظلم و جور و ستم خود زنده به گور میکند؟
جناب حمید نوری (عباسی)،
آیا هرگز فکر کردهاید که طی چهل و سه سال گذشته، خمینی دجال، بر اساس همان تعریفی که بیش از نیم قرن پیش، از رابطه بین «امت»، یعنی مردم، و «حاکم»، یعنی خودش، در کتاب «حکومت اسلامی» ارائه داده است و در آن شما را «گوسفند» و خود را «چوپان» میداند، از شما یک «مقلد» یعنی یک برّه و برده کور و کر و فرمانبری ساخته است که بر ذهن و قلب و روح و روانتان قفلی عظیم زده تا در دستگاه سرکوب و جنایت و شکنجه مورد نیاز حکومت ننگین و پر از ظلم و فسادش به کارتان بگمارد و به نام دین و خدا و پیغمبر و امام و ترس از جهنم و برخوردار شدن از نعمات و «حوریان» بهشت و… شما را شریک در جنایاتی کند که این نظام جبار علیه مردم ایران و نابودی سرزمین ما مرتکب شده و میشود؟
راستی در این چهل و اندی سال گذشته که همواره مشغول ارتکاب جنایاتی بودهاید که این روزها از زبان تعدادی از شاکیان و شهود در دادگاه استکهلم روایت میشوند و از شنیدنشان بغض و خشم در گلوی همگان میفشرد و مدام اشک در چشمانمان حلقه میزند، هرگز از خود پرسیدهاید که آیا بازجو بودن در سیاهچالهای اوین و گوهردشت، اشتغال داشتن به شکنجه مخالفین سیاسی یا انتخاب و هدایت آنها به پای چوبه اعدام و خلاصه شرکت در ماشین سرکوب یک نظام خونخوار همچون اشتغال به کارهایی مانند معلمی، پرستاری، فروشندگی و… میتواند یک شغل و حرفه شرافتمندانه تلقی شود و درآمد ناشی از آن نیز با افتخار هزینه یک زندگی سالم و آبرومندانه گردد؟
آیا در این مدت هرگز به این فکر کردهاید که پذیرفتن چنین ماموریت کثیفی در سطح هر رژیم قاتل و آدمکشی و به ویژه در کادر رژیم جنایتکاری مثل نظام ولایت فقیه که بالاترین مهرههای خود را بعد از خاتمه تاریخ مصرفشان، به شیوههایی که گفته شد، سر به نیست میکند تا از شرّ آنها خلاص شود، هیچ حاشیه امن خاطرجمعی ایجاد نمیکند و شما برای تمامی زندگی بایستی یک مهره گوش به فرمان در راه اجرای منویات شیطانی آن باشید که به محض احساس کمترین خطر، هر که باشی، سر به نیست خواهی شد؟
شما از این دادگاه به عنوان یک متهم تبرئه شده بیرون نخواهید رفت!
جناب حمید نوری (عباسی)،
اگر به اسناد و مدارک تمامی دادرسیهای مشابهی که از جنگ جهانی دوم تا کنون، به مدد جامعه جهانی و در کشورهای مختلف برای محاکمه متهمینی مانند شما برگزار شدهاند، مراجعه کنید، ملاحظه خواهید کرد که تلاش قضات در تمامی این دادگاههای بینالمللی همواره بر این متمرکز بوده است تا به عنوان یکی از سؤالات اساسی برای اتخاذ تصمیم و صدور رای نهائی، نقش و جایگاه متهم را فارغ از دونپایگی یا بلندپایگی او، در زنجیره سرکوب مشخص و به دقت روشن کنند. محکوم نمودن تمامی متهمین نیز متناسب با مسؤلیت هر یک از آنها، به این معنا است که از نظر این قضات، هیچ دستگاه ستم و سرکوبی نمیتواند بچرخد و قربانی بگیرد مگر اینکه هر یک از چرخدندههای ماشین سرکوب در جای خود کار و نقش خود را به خوبی و با آگاهی بازی کنند.
شما بایستی به این واقعیت انکارناپذیر توجه داشته باشید که وقتی آگاهانه میپذیرید تا عامل شکنجه، اعدام و به اسارت گرفتن مخالفینی باشید که به خاطر اعتراض به اختناق و سرکوب آزادیها، غارت و چپاول ثروت و داراییهای میهنشان، گسترش فقر و فساد و فحشا، فرزندفروشی، تخریب محیط زیست، ترویج اعتیاد و هزار بلای خانمانسوز دیگری که در اثر حاکمیت نظام جمهوری اسلامی و به دست باندهای مافیایی حاکم، بر سر این ملت و مملکت آوار شدهاند، دستگیر و زندانی شدهاند، در عمل، علاوه بر مشارکت در سرکوب این زندانیان، در تمامی جنایاتی هم که به آنها اشاره شد و توسط همان باندهای مافیایی حاکم صورت میگیرند، سهیم هستید و به خاطر آنها نیز مسئولیت دارید چرا که درواقع به عنوان «پاسدار» یا بهتر است بگوییم سگ نگهبان این باندهای مافیایی حاکم عمل میکنید.
بنابراین اگر امروز در مقابل دادگاهی که به پرونده شما رسیدگی میکند با این صحنه درخشان و آموزنده مواجه هستید که قضات و دادستانها با وسواسی تحسینبرانگیز، تلاش دارند تا اظهارات شاکیان و شهود شما جنایات شما را با دقت تمام استماع نموده و «شنیدهها» را از «دیدهها» و همه اینها را از «تحمل شدهها» غربال کنند، به هیچ وجه تعجب نکنید. صحنه، صحنه «اجرای عدالت» است و شما در مقابل دستگاه دادگستری کشوری قانونمند قرار دارید که بر اساس اصولی تعریف شده در قوانینی برآمده از نظامی مبتنی بر اراده مردمی آزاد و آگاه کار میکند و نه بر اساس اصل «ولایت مطلقه فقیه» ناشی از اراده مشتی فسیل استخراج شده از «حوزههای علمیه» و محصولات دستپخت آشپزخانه یک «مجلس» دست نشانده یا مجموعهای از «احکام حکومتی».
جناب حمید نوری (عباسی)،
به تمامی دلایلی که رفت، دوران فریب و نیرنگ و توجیه و استناد کردن به «مجری و معذور» و «جلاد مجبور» یا «مأمور از بالا دستور»، طی شده است، تعداد اندکی از بازماندگان هزاران قربانی قتل عام فجیعی که در آن تابستان سیاه و جهنمی و خونین سال ۶۷ به دستور خمینی و به تصمیم هیئتهای مرگ با شرکت جنایتکارانی مانند رئیسی جلاد، و با شرکت فعال مجرمینی همچون شما، صورت گرفت و در تاریخ حیات سیاسی ایران به عنوان اولین جنایت علیه بشریت به ثبت رسیده، امروز در دادگاه استکهلم در برابر شما حضور یافتهاند تا به عنوان شاکی یا شاهد، بر وقوع و کم و کیف جنایاتی که شما در ارتکاب آنها سهیم بودهاید، شهادت بدهند و صحه بگذارند. لحظه، لحظهای است بسیار خطیر و تاریخی! هم برای شما، هم برای این قربانیان و هم به گونهای خاص برای تمامی ملت ایران.
جناب حمید نوری (عباسی)،
میدانم، میدانید و میدانند که حضور تعدادی از نزدیکان شما در دادگاه با چه هدفی و از جمله برای اجرای چه مأموریتی است. هشیار باشید، دستخوش تطمیع نشوید و شجاعت پیدا کرده، این شانس تاریخی را که برایتان همچون یک «معجزه» فراهم شده، از دست ندهید! شما به دلیل سهیم بودن در تمامی جنایاتی که به خوبی از آن مطلع هستید، دین بسیار بزرگ و عظیمی در قبال قربانیان خود، بهخصوص قربانیان آن قتل عام فجیع و در قبال تمامی ملت ایران بر گردن دارید. اگر با شما اینگونه سخن میگویم به دلیل این است که دانش حقوقی من به من اجازه میدهد تا به شما اطمینان دهم که از این دادگاه به عنوان یک متهم تبرئه شده بیرون نخواهید رفت. شما میتوانید در خلوت با وکلای خود گفتگو کنید. آنها حتما این نظر را، فارغ از اینکه محکومیت شما چه باشد، تائید خواهند کرد چرا که تناقضگوییها و رفتارهای شما تا همین مرحله از دادرسی در کنار ادله، قرائن و شواهدی که به دادگاه عرضه شدهاند، برای اثبات میزانی از نقش و مسؤلیت شما در ارتکاب آن جنایت هولناک کفایت میکند.
لب به بیان «تمامی حقیقت» بگشایید، این تنها راه بازگشت به انسانیت است
بنابراین حال که کارنامه اعمال چهل و سه سال گذشته شما، آنهم به این روشنی و در چنین شرایطی، در صحن یک دادگاه عادلانه، با حق استفاده از وکیل و دادرسی عادلانه، یعنی همان مفاهیمی که هرگز به شما آموزش داده نشدهاند، در مقابل چشمانتان قرار گرفته، برای حمایت از تمامی دادخواهان در این پرونده و بهخصوص برای ادای دین خود به ملت و میهنم، شما را به دو اعتبار به شوریدن علیه آنچه در این کارنامه آمده است دعوت میکنم:
اول- اگر آنگونه که ادعا میکنید، مسلمانید و به سمبلهایی که در روایت مورد اعتقاد شما از مسلمانی عرضه و تبلیغ شدهاند بیریا و از صمیم قلب اعتقاد دارید، زمان آنست که با شوریدن علیه آنهمه خشونت و جنایتی که در قبال آن قربانیان و این بازماندگان قتل عام ۶۷ و ملت ایران مرتکب شدهاید، همچون «حر بن یزید ریاحی» خیمه و بارگاه آیت الشیطانهای حاکم بر ایران را برای همیشه ترک کنید و با استفاده از فرصتی که برایتان در پایان ماه نوامبر آینده تعیین شده است، در صحن دادگاه قیام کنید و ضمن اعتراف به این جنایات و گفتن تمامی حقایق، با درخواست عفو و پوزش از ملت بزرگ ایران، از همه قربانیان و بازماندگان آن قتل عام فجیع و سایر جنایاتی که در آن دست داشتهاید، به اردوگاه میلیونها هموطن اسیر و زخم خوردهای بپیوندید که چهل و سه سال است علیه این همه لئامت و شقاوت و جنایت و خشونت فریاد میزنند و خواهان آزادی و رهایی میهن از چنگال این رژیم دینسالاران قاتل هستند.
دوم- اگر به هر دلیل، دین و ایمانی در کار نبوده و نیست و همه این ظاهرسازیها برای برخوردار شدن از «مشتی اسکناس» و «پشیزی قدرت» بوده است که به آن اشاره شد، پس، باز هم به تمامی دلایلی که رفت، وقت آنست که جامه «زهد و ریا» را که در جمهوری فاسد اسلامی بسیار معمول و مقبول و برازنده و قابل درک است، از تن بهدر کرده و با استفاده از همان فرصت و در همان صحنه دادگاه، با لباس آزادگی عوض کنید و همان شورشی را به نمایش بگذارید که قربانیان رفتار شما در آن سیاهچالهای اوین و گوهردشت بطور خاص و تمامی ملت ایران بطور عام از شما انتظار دارند، و لب به بیان «حقیقت» بگشایید که هیچ کاری «رستگار»کنندهتر از آن نیست.
جناب حمید نوری (عباسی)،
شجاعت و شهامتی که در راستای اثبات حقیقت و تحقق آزادی و عدالت باشد یکی از نشانهها و علائم انسانیت به معنای اصیل کلمه است.
نمیدانم این روزها نام شاهین ناصری زندانیای را که شاهد شکنجههای نوید افکاری بوده و در این مورد هم به نفع وی و به امید جلوگیری از اعدام آن قهرمان دلاور شهادت داده بود، شنیدهاید یا نه. سه شنبه شب ۲۹ مهرماه ۱۴۰۰ خبر رسید که شاهین ناصری در زندان جان باخت. گوش دادن به حرفهای این جوان شجاع درباره آنچه او از صحنه شکنجه نوید افکاری دیده و گفته بود، دلهای بسیاری را به درد آورد. شاهین یکی از مردم بود که با دیدن بیعدالتی و ناجوانمردی در زندانهای جمهوری جنایتکار اسلامی نتوانست خاموش بماند و از مردم خواست برای نجات نوید کاری کنند. او گفت : «مردم ایران! زیر چرخ ظلم و بیعدالتی، آسیاب به نوبت است و امروز نوید قطعا فردای من و شماست!» شاهین ناصری در پیام خود گفته بود که وقتی برای ادای شهادت نزد بازپرس پرونده رفته و مشاهداتش را برای او بیان کرده، بازپرس به وی گفته است: «تو داری در یک پرونده امنیتی دخالت میکنی. بلایی سرت میآورم که ذوب شوی!»
جناب حمید نوری (عباسی)،
شاهین ناصری را هم همکاران شقاوتپیشه شما در زندان «ذوب» کردند اما شگفتا که خاک پاک ایران عزیز هرگز خالی از «شاهین»های بلندپروزای که امید به آزادی و سرنگونی این نظام پلید را در دلهای مردم ایران به جولان در میآورند خالی نبوده و نیست. حال، «شاهین» شجاع و اسیر دیگری به نام فرهاد سلمانپور ظهیر از دل زندان تهران بزرگ، بجای اینکه ترس به خود راه دهد، با صدایی بسیار رسا و جملات و کلماتی بسیار منسجم، دست به افشاگری در مورد «قتل» شاهین ناصری در زندان زده است. او در پیامیاعلام کرده است که پیکر بیجان شاهین را دیده است و آگاهانه از واژه «قتل» استفاده میکند!
بله، اینها نمونههای درخشانی هستند از شجاعت و شهامت ابراز شده در راستای اثبات حقیقت و تحقق آزادی و عدالت که «انسانیت و شرافت» را به معنای اصیل کلمه تجسم میبخشند.
بیگمان، شما در طول چهار دهه «خدمت» در سیاهچالهای جمهوری ننگین اسلامی، با نمونههای بسیاری از این قبیل روبرو شدهاید ولی به دلیل فرو رفتن در منجلاب خیانت و جنایت و «ذوب بودن در ولایت» و باور داشتن به جایگاه «عقیدتی و مکتبی خدماتتان»، هرگز این فرصت را پیدا نکردهاید تا درست متوجه دلیل این مقاومتها در زیر شکنجه تا سرحد مرگ و سبز شدن بیدرنگ یک «شاهین» جدید از جویبار خون «شاهینی» دیگر که تازه پرهایش ریخته و در زیر شکنجه «ذوب» شده است، بشوید.
جناب حمید نوری (عباسی)، باور کنید که خوب میدانم ؛ انجام درخواستی که در مقابلتان قرار داده ام، کار بسیار بسیار شاق و سنگینی است ! اما، توجه داشته باشید که برای دست زدن به کارهای بزرگ بایستی علاوه بر شجاعت و شهامتی که از آن سخن گفته شد، از شانسهای بسیار بزرگی هم برخوردار شد و شما امروز این شانس بسیار بزرگ و تاریخی را بدست آورده اید که تحت حفاظت سیستم دادگستری یکی از دمکراتیک ترین کشورها و در مقابل یکی از سالم ترین دستگاههای عدالت دنیا، با گذشتۀ بسیار سیاه خود بصورتی شرافتمندانه و برای همیشه متارکه کنید.
یقین دارم که قربانیان شما انسانهای بسیار آزاده و شریفی هستند که به خاطر کینهجوئی یا انتقامجوئی شما را به صحنه این دادگاه نیاوردهاند. آنها کسانی هستند که ۳۳ سال بعد از آن قتل عام شوم که فقط به «جرم» اعتراض علیه سرکوب و دفاع از آزادی مردم و میهنشان قربانی آن شدند، هنوز آثار شکنجه را بر جسم و روح و روان خود حمل میکنند. بنابراین خود را در قبال مردم و همرزمانی که توسط شما و همکسوتانتان بر بالای چوبه اعدام رفتند، مدیون احساس میکنند : وجدان بشری و حافظه تاریخ احتیاج به توضیح دارند و حداقل بایستی پاسخ به یک سؤال را دریافت کنند تا آرامش بگیرند و این دفتر بتواند ورق بخورد و زخمهای عمیقی که بر تن و روح روابط اجتماعی ما نشستهاند، شروع به التیام یافتن کنند. و آن سؤال این است که چرا ؟ به کدامین گناه آنها اسیر و با آن درجه از شقاوت و بیرحمی شکنجه و اعدام شدند؟ آمرین و عاملین آن جنایت مخوف چه کسانی هستند؟ قربانیان آن اعدامها در کدام گورهای دستجمعی و نامعلوم به خاک سپرده شدهاند و بر پیکرهای پاکشان چه بیحرمتیهایی روا داشته شد و…؟
جناب حمید نوری (عباسی)، منتظریم و منتظرند: «دادخواهان اصلی» یعنی ملت ایران و نمایندگان آنها منتظرند. بازماندگان همه قربانیان و بهخصوص روانهای پاک آنهایی که جسورانه، به نام آزادی، با مهر به مردم و قلبی سرشار از عشق به میهن، با همدستی شما، سرودخوانان بر بالای دار رفتند، منتظرند ! شجاع باشید، شهامت داشته باشید، در روز موعود، دستهای گناهکارتان را روی زانوان خسته از آنهمه ظلم و ستم بگذارید، کمرتان را که زیر بار چهل و اندی سال جنایت علیه فرزندان ملت ایران خم شده است، راست کنید. در مقابل دادگاه بایستید و بازگشت به انسانیت و پذیرش دو ارزش ویژه آن یعنی وجدان و شرافت را با ادای دین خود به ملت بزرگ ایران، از طریق بیان حقیقت و در نهایت، با درخواست عفو و پوزش از قربانیان رفتار چهار دهه گذشته خویش، به نمایش بگذارید: «حقیقت را بگویید، تمامیحقیقت را و نه چیزی بجز حقیقت را !» آنهم با افشای اطلاعات دقیق مربوط به فرامین متعدد خمینی برای سازماندهی و انجام آن قتل عامها، واقعیت آنچه بهخصوص در آن تابستان خونین ۶۷ در زندانهای اوین و گوهردشت گذشت، تعداد زندانیان قتل عام شده، تا آنجا که مطلع هستید، و بهخصوص مکانهای گورهای دستجمعی دفن پیکر جانباختگان سربلند ملت ایران و… تردید نکنید که در آنصورت شما برندهاید چون قربانیان شما، شهامتتان را تحسین خواهند کرد، البته اگر داشته باشید…!
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.