ا.ل.ج. – حافظ در برخی از غزلهای خود خواننده را دعوت میکند تا سلسله تصاویری را که وی خلق کرده در ذهن خود مجسم کند. در غزل معروف زیر تشخیص چشمانداز شاعر و زمان مشاهده آن مستلزم دقت بیشتری است. در این غزل نکات دیگری هم وجود دارند که مورد بحث قرار خواهند گرفت.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با اینهمه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
ماه نو به ماهی اطلاق میشود که در آخرین روز از «ماه قمری» مدتی پس از غروب خورشید در همان حوالی به شکل یک هلال ظاهر میشود و تا لحظهای که غروب کند برای مدت کوتاهی قابل مشاهده است. اهمیت ماه نو به خاطر نقشی که در تعیین پایان «ماه رمضان» و آمدن «عید فطر» برای مسلمانان دارد باعث شده تا این مفهوم در ادبیات کشورهای اسلامی نقش بارزتری ایفا کند. حال آنکه حافظ در برخی از ابیات خود ماه نو را در ابروی دلدار میبیند:
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
حافظ در بیت بعدی این غزل مشخص میکند که پایان «ماه رمضان» است. سنت تماشای یک صورت خندان و مبارک درست پس از رؤیت ماه نو هنوز مرسوم است. حافظ در این بیت از ساقی میخواهد تا هلال ماه نو را، که نشانه پایان «ماه رمضان» است، در ابروی شاه ببیند و شراب بیاورد. او تلویحاً از ساقی میخواهد تا برای تبرک پس از دیدن ماه نو در ابروی شاه به صورت چون ماه او نگاه کند. در غزل مورد نظر هلال ماه حافظ را به یاد داس میاندازد. از آنجا که حافظ داس را به ماه نو تشبیه میکند خواننده پس از خواندن بیت اول شاعر را در حالتی تصور میکند که پس از غروب آفتاب به افق غرب خیره شده و به تماشای ماه نو مشغول است. اما طلوع خورشید در بیت دوم، که همیشه در افق شرق اتفاق میافتد، این تصویر را مخدوش میکند. چارهای نیست جز اینکه جهت مشاهده را تغییر دهیم و اینبار حافظ را در حالی که به طرف مشرق نگاه میکند و تماشاگر هلال ماه و آسمان «سبز» و سپس طلوع خورشید بوده تصور کنیم! ولی این ماه، ماه نو نیست، ماه «کهنه» آخرین روزهای «ماه قمری» است. مشاهده هلال ماه در مشرق تنها طی دو سه روز آخر ماه در ساعات صبحگاهی و در آسمان بدون ابر امکانپذیر است. ماه دو سه ساعت قبل از خورشید طلوع میکند و به شکل یک هلال برای چندین ساعت و حتا پس از طلوع خورشید قابل مشاهده است. اگرچه در آغاز طلوع ماه آسمان هنوز تاریک است و علاوه بر ماه، ستارگان و در برخی موارد بعضی از سیارات نیز دیده میشوند، گردش زمین افق مشرق را به تدریج روشن میکند و سلسله تصاویری را که حافظ در این دو بیت طراحی و رنگآمیزی کرده است به تدریج وجود میآورد. در نتیجه منظور حافظ از «داس مه نو» در بیت اول صرفا مشخص کردن شکل هلالی ماه است و ارتباطی با زمان مشاهده ندارد. اکثر شارحان نه اشارهای به زمان مشاهده حافظ میکنند و نه تناقضی بین ماه نو در بیت اول و طلوع آفتاب در بیت دوم میبینند.
هروی در شرح این بیت میگوید: «کشتزار سبز آسمان و هلال ماه نو را که همچون داسی در این کشتزار خودنمایی میکرد دیدم.» جلالیان نیز شرح مشابهی دارد: «کشتزار سبز سپهر و ماه نو را که به مانند داس آن را در مینوردید دیدم و…» رستگار فسایی نیز از «ماه نو که همانند داسی دروگر میدرخشد» صحبت میکند. ثروتیان که از این تناقض آگاه بوده است زمان مشاهده حافظ را به درستی صبحگاه مینامد ولی هلال ماه را ماه نو فرض میکند، حال آنکه ماه نو هرگز در سحرگاه دیده نمیشود چون مدتی پس از طلوع خورشید طلوع میکند. «… خود خواجه نیز با دیدن ماه نو در آسمان سرسبز سحرگاهی به شب دوشین میاندیشد که در خواب بوده و…»
مشاهدات حافظ با مزرع «سبز» فلک شروع میشود. حافظ در یکی از دو سه شب آخر ماه اندکی قبل از طلوع آفتاب بیدار شده و ماه را که دو سه ساعت قبل از طلوع آفتاب طلوع کرده و هلال آن به شکل داس است در آسمانی صاف و آنچه حافظ سبزرنگ مینامد تماشا میکند. بقیه آسمان هم کم و بیش به همین رنگ است ولی هنوز چند ستاره پرنور در جهت مخالف یعنی به طرف غرب در آسمان دیده میشوند. امروزه ما چنین آسمانی را آبیرنگ مینامیم. ولی استفاده از آبی به معنی رنگ در شعر فارسی سابقه طولانی ندارد. میدانیم که سهراب، فروغ، سیمین بهبهانی و شاملو در چند بیت از آبی به معنی رنگ استفاده کردهاند(۱)، ولی به نظر نمیرسد که قبل از آنها شعرای دیگری در اشعار خود از این رنگ استفاده کرده باشند. تاریخچه ورود واژه «آبی» به معنی رنگ در زبان فارسی را در جایی ندیدهام ولی پژوهش در این زمینه نشان داده است که در همه زبانها رنگهای مختلف به تدریج وارد آن زبان می شوند: نخست رنگهای سفید و سیاه، یا روشن و تاریک، سپس رنگ قرمز، و پس از آن معمولاً زرد و سبز؛ بجز در چند مورد که سبز قبل از زرد وارد زبان شده است. از آنجا که رنگ آبی به ندرت در طبیعت به صورت آشکار دیده میشود این آخرین رنگی است که وارد هر زبانی شده. برای مثال در زبان یونانی، چینی، ژاپنی و عبری قدیم واژهای برای این رنگ وجود نداشته است. در زمان حافظ، و بدون شک تا چند قرن بعد از آن، رنگ سبز شامل آنچه ما امروز آبی مینامیم نیز میشده است. آسمان آبی تا اندازهای بیمعنی است چون آب بیرنگ است و آنچه ما آبی مینامیم در حقیقت رنگ بازتاب تصویر مجازی آسمان در آب است و به همین خاطر بستگی به عواملی از قبیل عمق دریاچه و یا دریا و رنگ کف آن دارد. به نظر میرسد که ما رنگ آسمان را که طیف وسیعی را شامل میشود و قسمت انتهایی آن نزدیک به رنگ سبز است، آبی نامیدهایم.
شارحان «شب دزد» در بیت چهارم را کسانی که در شب دزدی میکنند معنی کردهاند. اما به باور نویسنده، منظور حافظ از اختر شبدزد خورشید است. حافظ که در آنشب احتمالاً همصحبتی هم داشته و این بیت و دو بیت دیگر را خطاب به او سروده است، از دو سه ساعت قبل از طلوع خورشید شاهد طلوع ماه هلالی شکل و ارتفاع گرفتن آن بوده. او دیده است که خورشید چگونه با چالاکی و تردستی (هر دو از معانی عیّار) حتا قبل از اینکه به چشم دیده شود تاریکی را میبلعد و شب را میدزدد. منظور حافظ البته گردش روزگار است که شارحان نیز به آن اشاره کردهاند. برخی از شارحان از این بیت نتیجه گرفتهاند که حافظ وقایع این دنیا را متأثّر از حرکت ستارگان میداند. امّا او در ابیات دیگری نشان داده است که اعتقادی به تأثیر حرکت ستارگان بر سرنوشت انسان ندارد:
بگیر طُرّه مهچهرهای و قِصِّه مخوان
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است(۲)
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
حافظ در بیت ششم غزل مورد بحث از زیبایی خال ممدوح خود تعریف میکند و میگوید که این خال از ماه و خورشید هم زیباتر است. در مقاله «نکاتی درباره چند بیت از حافظ» این بیت مورد بحث قرار گرفت.
https://kayhan.london/1399/12/29/%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%da%86%d9%86%d8%af-%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d8%a7%d8%b2-%d8%ad%d8%a7%d9%81%d8%b8%d8%9b-%d9%86%d9%88%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1-%d8%a7%d8%b3
به منظور دسترسی سریعتر خواننده به مطالب آن قسمت در اینجا تکرار میشود: «حافظ در این بیت از زیبایی خال ممدوح خود تعریف میکند و به باور نویسنده، نشانی محل آن خال در صورت وی را نیز میدهد. معنی ظاهری این بیت، و آنچه در تمام شرحها آمده است، این است که خال ممدوح حافظ از ماه و خورشید هم زیباتر است. ولی مشخص است که حافظ گوشه چشمی هم به صفحه شطرنج دارد. در شطرنج پیاده (بَیدَق)، که کمترین ارزش را دارد، میتواند به خانه جلو آن، اگر خالی باشد، حرکت کند ولی به دو خانه چپ و راست خانه ردیف جلو تسلّط دارد و اگر سوار یا پیاده دشمن در یکی از این دو خانه باشد میتواند آن را بزند و از صحنه خارج کند. خال ممدوح حافظ نسبت به چشم و ابروی او به گونهای است که حافظ را به یاد صفحه شطرنج و پیادهای میاندازد که همزمان به دو سوار رقیب حمله کرده است. اگرچه قواعد مربوط به حرکت مهرههای شطرنج از زمان حافظ تا به حال تغییر کردهاند ولی ارزش شاه و وزیر و پیاده و نحوه حرکت و حمله پیاده، تا آنجا که نویسنده اطلاع دارد، در طی این دوران تغییری نکرده است. حافظ خال ممدوح را به پیادهای تشبیه کرده است که بر صورت ممدوح، که به مثابه صفحه شطرنج است، نشسته است و همزمان نه به ماه و خورشید که به معادل آنها در این تعبیر، یعنی به ابرو و چشم ممدوح حمله کرده است و میگوید که این خال از چشم و ابروی ممدوحش زیباتر است و بازی را از آنها برده است. حافظ در چند بیت ابروی معشوق را به ماه نو تشبیه کرده است:
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
به گمان من منظور حافظ از خورشید در این بیت چشم ممدوح است. حافظ بارها صورت معشوق را به خورشید تشبیه کرده است، اما صورت یار در این تعبیر صفحه شطرنج است. پیاده اگر قرار است همزمان به دو سوار حمله کند و یکی از آنها ابروست دیگری باید چشم باشد. از این بیت شاید بتوان نتیجه گرفت که خال مخاطب حافظ در نزدیکی گوشه چشم او و نزدیک به ابرو قرار گرفته است. یکی از این سه نقطه محلی بین دو ابروست. شاید مخاطب حافظ در این بیت همان ترک شیرازی است که خال هندو دارد. اینها البته حدس و گمانی بیش نیست.»
حافظ در بیت هفتم این غزل فرصتی پیدا میکند تا دیگربار از عشق و عظمت آن صحبت کند. او میگوید که شکوه و جلال فلک در مقابل عشق ارزشی ندارد. حافظ برای این منظور از واژههای خرمن و خوشه که یادآور فصل درو و داس و مزرعه در بیت اول هستند استفاده میکند. خوشه پروین که حافظ در بیت دیگری آن را عِقد ثریا (عِقد یعنی گردنبند و ثریا نام عربی این مجموعه از ستارگان است) مینامد همان هفت خواهران و خرمن ماه هاله دور ماه است. حافظ ضمن بیارزش خواندن «عظمت» آسمان در مقابل عشق میگوید که در دنیای عشق یک خوشه، که در مورد گندم نیز استفاده میشود، دو برابر یک خرمن یعنی دو جو ارزش دارد!
اما هنوز یک پرسش درباره این غزل باقی میماند. حافظ به چه علت با استفاده از «مه نو» در بیت اول خواننده را به بیراهه میبرد؟ او که از نحوه حرکت ماه و تعییرات ظاهری در شکل آن آگاه است و بدون شک ماه نو و کهنه را به خوبی از هم تشخیص میدهد! تا نظر شما چه باشد!
(۱) برای مثال:
فروغ: در آبی بیکران دریا
سهراب: پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
سیمین بهبهانی: به شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمانی خویش
شاملو: آسمان تو آبی رنگیِ گرمایش را از دست داده است
(۲) این بیت یک نمونه از ابیاتی است که اگر درست خوانده نشود معنایی نه تنها متفاوت که درست در جهت مخالف منظور حافظ میدهد. علی دشتی نویسنده کتاب «کاخ ابداع: اندیشههای گوناگون حافظ» در مقدمه کتاب «نقشی از حافظ» در جواب به اعتراض یکی از خوانندگان چاپ قبلی همان کتاب که میپرسد «شما نوشتهاید حافظ رها از قید اوهام و خرافات بوده ولی حافظ خودش میگوید «بگیر طرّه مهطلعتی و قصّه مخوان/ که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است» اینگونه پاسخ میدهد: «طبعاً مصراع «که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است» به خاطرشان میماند و «جنگ هفتاد و دو ملّت» را که حافظ ناشی از ضعف روح انسانی میداند فراموش میکنند زیرا…» این تلویحاً نشان میدهد که علی دشتی باور داشته که حافظ سعد و نحس را از تأثیر زهره و زحل میدانسته است. « قصّه مخوان» در انتهای مصراع اول مربوط به مصراع دوم است و منظور حافظ این است که تأثیر زهره و زحل قصّهای بیش نیست، آنرا بهانه مکن، زلف یار را دریاب. در نظر نگرفتن همزمان دو مصراع باعث این برداشت خطا شده است.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.
شگفت انگیز وخیال پردازی است اگر کسی در«تفسیر» از یک شعرعارفانهٔ حافظ، درجمله ای مِتافوریک رایج در ادبیات پارسی، به این «حقیقت» دست یابد که حافظ روی چهرهٔ یارش بازی شطرنج دیده باشد.
ادبیات پارسی مملو از تشبیهات مِتافوریک است که زیباترین آنها را درشاهنامهٔ فردوسی بزرگ میتوان دید، نمونه هایی از آن :
چو ازکوه بفروخت گیتی فروز
دو زلف شب تیره بگرفت روز
از آن چادر قیر بیرون کشید
بدندان لب ماه در خون کشید
ویا این شعر شاهنامه:
زیاقوت سرخ است چرخ کبود
نه از آب وگرد ونه از باد ودرد
به چندین فروغ وبچندین چراغ
بیاراسته چون به نوروز باغ