فرد صابری- ضعف حکومتهای مرکزی در ایران، هماره مملکت را تا آستانهی فروپاشی برده است. از همینرو هر سال، سوم اسفند بر خلاف بیتوجهی عوام، سیاسیون سطحینگر و تحلیلگران مغرض، یادآور روزیست که کشور ما توسط ققنوس پهلوی از خاکستر خود برخاست و مردی در قاموس ارتش یکنفره، از فروپاشی قطعی کشور جلوگیری و روحی نوین در کالبد ملک و میهن دمید.
طی یکصد سال اخیر بسیاری این رویداد مهم را به شکلهای مختلف مورد بررسی قرار دادهاند اما کمتر به این پرداختهاند که اگر رضاشاه بزرگ نمیبود چه اتفاقی برای مملکت میافتاد یا چه تصویری از آن شرایط در ذهن میتوان داشت. بیگمان سوم اسفند ۱۲۹۹ را تنها در یک جمله میتوان توصیف کرد: نجات آمرانهی کشوری از هم گسسته و ملتی نحیف شده که هر دو توسط قجر به مرزهای اضمحلال رسیده بودند توسط رضاشاه از خطهی سوادکوه.
پرداختن به دستاوردهای رضاشاه، تنها یک طرف قضایای مهم آن دوران است؛ چراکه او در وهلهی نخست ایران را نجات داد و باید بعداز مهمِ پس گرفتن ایران به آنچه رضاشاه انجام داده اشاره داشت که طبعا، هویت بخشیدن به ملت مهمترین وجه آنست.
نسلهای امروز باید بدانند که ساختار امروز که توسط ملایان واپسگرا در حال تخریب یا حتی از بین رفتن است، مدیون رضاشاه است. از احراز شناسنامه و احداث دانشگاه تا ارتش نوین، نظم اجتماعی، بهداشت، امنیت و پایهگذاری لائیسیته، در قالب میهندوستی تنها نمونهای از اقدامات او با دستان خالی بعداز نجات کشور بوده، هرچند بداندیشان انیرانی، این اعمال بینظیر را حاصل دیکتاتوری رضاشاهی قلمداد میکنند!
نکتهی حائز اهمیتی که باید از آن درس گرفت، رضاشاه در هنگامهی خود برای نجات ایران از فقر، بیماری و از هم گسیختگی موجود بدون توجه به هرگونه تعلق فکری تمام فکر و تلاشش، رساندن کشور به سرمنزل مقصودی بود که در آن تجدد و مدرنیته با ایجاد ملت- دولت نوین در راستای شخصیتبخشی و اعتلای نام ایران به عنوان امانتی گرانبها به شمار میرفت.
بدون توجه به منتقدان بدانصاف که طی سالها و حتی اکنون، با حملات یکجانبه به قصد تخریب «پهلوی»ها برآمدهاند، دو حکومت پهلوی دورهای درخشان در تاریخ کشورست. ناقدان بیخاصیت بارها ثابت کردهاند علاوه بر اینکه خود از ادارهی یک مغازهی کوچک نیز عاجزند، تفکرشان بر اساس عدم مسئولیت، شناخت و مطالعهی آگاهانه نسبت به حوادث و موقعیت کشور در آن دوران بوده است.
موضوع مهم و البته حیرتآور اینکه مخالفان رضاشاه یا در کلیت پهلویها، مدام تیغ نقدشان علیه حکومت پهلویهاست و هرگز به خود اجازه نمیدهند در مورد قاجار و اوضاع اسفناک آن دوران که بر کسی پوشیده نیست، سخن بگویند. نگاه این دست افراد و تکرار واژهی استبداد و نسبت دادن به پهلویها چنین بیان میشود که گویا رضاشاه سوئیس را تحویل گرفت و آزادیها و پیشرفتهای قجری را مسدود کرد!
واقعیت اینجاست؛ مملکتی که رضاشاه با آن روبرو بود از هر سو در اشغال اجانب، به غایت آخوندزده، بیمار، فقیر و معتاد و در هر گوشهاش شیخ خزعلها در هیبت راهزنان قبیلهگرا داعیهی جدا نمودن بخشهایی از ایران را داشتند.
با روی کار آمدن پهلوی درواقع مملکت فرصت یافت تا نفسی تازه نماید و پیکر لت و پار شدهاش رو به بهبودی برود. با عِرق ملی- میهنی بود که ملت توانست از هرج و مرج ۲۸ مرداد نیز جان سالم به در ببرد اما، این سایهی سیاه در ۵۷ منحوس، مام میهن را در خود بلعید و توسط ملایان در بهترین حالت باز به دوران قجر بازگشت.
در دوزخسال ۵۷ و ورود خمینی، دوباره قحطی و جنگ مملکت را فرا گرفت و تا کنون بعداز چهل و سه سال، کشور را در عقبماندگی به بنبست رسانده است. حاکم شدن دزدسالاران دینی گرچه با دسیسهی بینالملی همراه بود اما، نشان از این داشت ملتی که برای دستاوردهای ملی خود ارزشی قائل نباشد، سرانجام به خمینیچیها خواهد رسید، خصوصا مردمی که همه چیز را مجانی به دست آورده باشند.
با استقرار جمهوری اسلامی، یکبار دیگر قدرت مرکزی در انحطاط کامل فرو رفته و باعث شده اینبار چپاولگران چین و روس به واسطهی حضور اجانب حاکم و طیِ قراردادهای مختلف، کشور در آستانه فروپاشی قرار بگیرد. اوضاع امروز مملکت در حالیست که مردم رضاشاه را فریاد میزنند و همین ادلهای محکم بر وجود ملایان قجری است.
قطعا مردم نیک میدانند؛ دیگر رضاشاهی که بیاید حکم کند و آنها را نجات دهد هرگز میسر نیست اما، حافظهی تاریخی نسل هوشیار امروز، رضاشاه را چشم اسفندیار آخوندها دانسته و در هر فرصتی با شعارهایی از همین دست، منبرهای دینفروشی آنان را به لرزه در آورده و ساقط نمودن این طبقهی مفتخور را حتمی میداند.
طبیعتا آنچه در ایران به وقوع میپیوندد، حاصل انتخاب و خواست ملت باید باشد. در تمام کشورهای مدرن که دارای رفاه و آزادیهای فردی- اجتماعی هستند، مردم برای به دست آوردن آنها هزینه پرداختهاند و مهمتر اینکه برای نگه داشتن این موهبتها نیز از هیچ هزینهای دریغ نمینمایند.
در کشور ما نیز خلاء یک حاکمیت سیستممحور کاملا مشهود و ملموس است و ابتدا برای رسیدن به این مهم، پس گرفتن کشور در اولویت سیاسی- اجتماعی قرار دارد. این یک واقعیت است که عملکرد رضاشاه بزرگ و شاهنشاه فقید در زمانهی خود بسیار جلوتر از ممالک دیگر بوده اما، نبایست آینده را قربانی نگاه به گذشته کرد بلکه باید آموخت و قدردان بود و از آن برای نجات امروز ایران بهره گرفت و لکهی ننگین ۵۷ را برای همیشه با همبستگی ملی زدود.
در سوم اسفند صد و یکسال پیش، رضاشاه بزرگ دقیقا در چنین اوضاعی که مملکت با آن روبروست آن را نجات داد و تا آنجا که توانست خود را با کار فراوان وقف مملکت کرد. امروز این وظیفه بنا بر شرایط روز و بعد از گذشت یک قرن دیگر، نه وظیفهی یک شخص بلکه بر دوش ملت است. جامعهی فرهنگی ایران به لطف تلاشهای رضاشاه و شاهنشاه فقید پتانسیل تجدد و مدرنیته را دارد اما، این یک ملت است که با شناخت کامل و انتخاب آگاهانه، چگونه زیستن خود را میبایست رقم بزند.