الاهه بقراط (اردیبهشت ۱۳۸۷) – چرا اغلب بجای اینکه گفتار و اعمال زمامداران جمهوری اسلامی جدی گرفته شود، برخی بر این تلاشند تا آنها را لاپوشانی کرده و توجه همگان را به سوی دیگری جلب کنند؟ واقعا چرا کسی جاسوس خواندن موسوی رییس هیئت مذاکره کننده اتمی رژیم را جدی نگرفت (جز خودش، که به دلیل همین جدی بودن، ترجیح داد پس از صدور حکم دادگاه، از اعتراض و مرحله استیفا چشم بپوشد و بعد هم به مکه برود!) و چرا کسی حمله به محمد خاتمی، رییس جمهوری که هشت سال بحران سرنوشتساز رژیم را به عقب انداخت، جدی نمیگیرد، مگر آنکه بخواهد از وی برای مقاصد سیاسی و پروژههای ناکام «انتخاباتی» و تئوریهای بی پایه و اساس خود برای «اصلاحات» سوء استفاده سیاسی بکند؟
سه قطعنامه
یک ماه پیش [فروردین ۱۳۸۷]در مقاله «چرا خودکامگان ابلهاند؟» تأکید کردم: «خطر و فرصت همواره از درون یک کشور بر میخیزد. چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی همواره این حکومتهای خودی هستند که نقش تعیینکننده را بازی میکنند. تجربه نشان داده است تا کنون کشورهای خارجی زمانی وارد عمل شدهاند که از دو عامل اساسی، دستکم یکی از آنها به شکلی فعال باشد که به تنهایی کمبود عامل دیگر را جبران کند. آن دو عامل چیزی جز حکومتها و مردم نیستند». و ایران تا کنون هرگز حکومت فعالی مانند جمهوری اسلامی ایران نداشته است! این فعالیت مبالغهآمیز جای خالی مردم را چنان پر کرده است، که هرگونه بحث انحرافی درباره اینکه «تقصیر» شرایط کنونی را باید به گردن چه کسی انداخت، منتفی میسازد.
تقریبا سه سال پیش در سپتامبر ۲۰۰۵ در مقاله «هم تحریم و هم جنگ در پیش است» بر اساس آنچه در رسانههای غربی از زبان کارشناسان و سیاستمداران جهانی شنیده میشد، و آن زمان همچنان دوران محمد خاتمی بود و هنوز احمدینژاد سخن نگفته بود که عیب و هنر نهفتهاش را آشکار سازد، هشدار داده شد که ایران در برابر تحریم و جنگ، هر دو، قرار گرفته است. آن زمان تازه شورای حکام سازمان بینالمللی انرژی اتمی در برابر ناباوری جمهوری اسلامی، قطعنامهای هشدارآمیز را صادر کرده بود. یوشکا فیشر سیاستمدار تیزهوشی که آن موقع وزیر امور خارجه آلمان بود با تأیید آن قطعنامه گفت: «این یک نتیجه قانعکننده و یک هشدار صریح به تهران است تا نگرانیهای جامعه بینالمللی را درباره برنامههای اتمی خود جدی بگیرد و حساب کار دستش باشد».
درباره معمر قذافی رهبر لیبی و کیم جونگ ایل رهبر کره شمالی [پدر کیم جونگ اون رهبر فعلی کره شمالی] که نه تنها از نظر سیاسی بلکه از نظر روانی نیز در چارچوب دیگری میگنجند، میتوان فکر کرد که «حساب کار» دستشان بود و هست. ولی رهبران جمهوری اسلامی نشان دادند که با هر سیاست و هر شیوه روانکاوی که دربارهشان به کار بسته شود، در چارچوب معیارهای جهانی نمیگنجند. به این ترتیب کار برنامه اتمی از دست سازمان بینالمللی انرژی اتمی بیرون آمد و روی میز شورای امنیت قرار گرفت که در فاصله کمتر از دو سال سه قطعنامه تحریم ۱۷۳۷ و ۱۷۴۷ و ۱۸۰۳ را صادر کرد. شرایطی که امروز ایران و جامعه جهانی با آن روبرو هستند و صفآرایی کشورها از آمریکا تا روسیه با وجود لطفی که همواره روسیه سرخ و سفید به جمهوری اسلامی نشان دادهاند، بیانگر این نیست که جایی برای یک قطعنامه چهارم باقی مانده باشد.
امروز [اردیبهشت ۱۳۸۷] پس از سه سال، حزب یوشکا فیشر دیگر در دولت آلمان نیست. خودش از مسئولیتهای حزبی و سیاسی کناره گرفته و به نوشتن و ژورنالیسم روی آورده است. وی در آخرین تحلیل خود از موقعیت خاورمیانه که در دیتسایت آنلاین (۱۲ مه) منتشر شد، اگرچه نامستقیم ولی برای نخستین بار از جنگی سخن میگوید که جنگ عراق و همچنین جنگ حزبالله در لبنان و جنگ حماس در نوار غزه را پیشدرآمد آن و «جنگهای جایگزین» [نیابتی] میشمارد. او به درستی بر این نکته تأکید میکند که این رژیم ایران است که در عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین با آمریکا و اسراییل میجنگد و از آنجا که این «جنگهای جایگزین» [نیابتی] عملا نمیتوانند به یک نتیجه قطعی منجر شوند، سرانجام به جنگ اصلی، یعنی جنگ مستقیم ایران و غرب به اضافه کشورهای عربی مدافع غرب خواهد انجامید.
اگرچه فیشر راه حل سیاسی را هنوز منتفی نمیداند، لیکن خود نیز بیش از آنکه بر نقش اروپا در میانجیگری تأکید کند، راه عملی دیگری به نظرش نمیرسد. به نظر من یک دلیل آن (که همواره تکرار کردهام) این است که نه تنها یوشکا فیشر، بلکه سیاستمداران، کارشناسان و ژورنالیستهای غرب هنوز به دامنه ایدئولوژیک و بلندپروازیهای آرمانخواهانه فداییان اسلام که تروریسم اسلامی، صرف نظر از اینکه فعالانش به کدام مذهب اسلامی تعلق داشته باشند بخشی از آن است، یا پی نبردهاند، یا به سودشان نیست پی ببرند. «محو اسراییل اشغالگر» در نخستین گام و محو «غرب فاسد» در گام بلند بعدی، هدف بی چون و چرای آنهاست. آنها تعارف یا شوخی و یا ماجراجویی نمیکنند و در این راه از تروریستهای بعثی در عراق تا رژیمهای چپگرا در آمریکای لاتین سود میجویند.
برای رسیدن به این هدف اما یک نقطه اتکا و یک منبع مالی مستمر و عظیم و یک پشتیبانی آموزشی و استراتژیک لازم بود که با تشکیل جمهوری اسلامی در سال ۱۹۷۹ فراهم آمد. بلافاصله شاخههای نظامی و سیاسی رژیم ایران در منطقه تأسیس و یا فعال شدند تا در طول سی سال بعد بتوانند از اروپا تا آمریکای لاتین را زیر پوشش قرار دهند.
اینکه «امام خمینی» صدور انقلاب را طور دیگری میفهمید، سخنی پوچ و دروغ است. خوشبختانه او ده سال پس از انقلاب اسلامی زنده بود و اگر هاشمی رفسنجانی بتواند در گفتگو با صادق زیباکلام، درست مانند اینکه در دادگاه است، مدعی شود جنایاتی صورت گرفته که وی از آنها بیاطلاع بوده، نمیتوان مدعی شد که خمینی از شکلگیری حزبالله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین بیخبر بوده است. فکر و هدف خمینی را گذشته از آن منابعی که امروز توسط جمهوری اسلامی سانسور میشوند و از دسترس به دور هستند، میتوان در نامه معروف وی که به مناسبت پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ به سران نظامی رژیم نوشته شد، دریافت. جمله مشهور او «اسلام با خون رشد کرد» تیتر روزنامهها شده بود.
یک جنگ
امروز کسی که نبیند «قطار بدون ترمز» جمهوری اسلامی با سرعت تمام به کدام سو روان است، و هنوز و همچنان به موضوع خاتمی و رفسنجانی و احمدی نژاد مشغول باشد، اگر مأمور و معذور نباشد، بی تردید نادان و بیمسئولیت است. آیا اینهمه سازماندهی طولانی و گسترده اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و تروریستی در گوشه و کنار جهان برای این است که مثلا چه کسی به مجلس برود یا نرود؟ و یا چه کسی رییس جمهوری اسلامی بشود یا نشود؟ هیچکدام از اینها در آن مجموعهای که جمهوری اسلامی با هدف رسیدن به آن روی کار آمده است، اهمیت تعیینکننده ندارند. تجربه نیز نشان میدهد ترکیب مجلسهای اسلامی و ریاست قوه مجریه ممکن است اختلال یا پارازیت در این مجموعه به وجود آورد، لیکن نمیتواند آن را از اساس مختل و منتفی سازد. آنهم به این دلیل ساده که آنهایی که سبب اختلال و پارازیت میشوند، خود از جنس همان امواج هستند! آنها نه در پی از میان برداشتن، بلکه در پی جایگزینی خود هستند آنهم به نام پروژهای [اصلاحات] که خود بارها اعتراف کردهاند نمیدانستند چیست و هنوز نمیدانند چه تعریفی دارد.
کسانی که تنشزدایی دروغین دوران خاتمی را در سیاست بینالمللی (به اعتراف حجتالاسلام حسن روحانی رییس پیشین هیئت مذاکره کننده اتمی) در مجموعه پیچیدهای که مهار سیاست و اقتصاد منطقهای و بینالمللی را در دست دارد، یک سیاست پایدار و مؤثر در چارچوب نظام جمهوری اسلامی ارزیابی کرده و یا میکنند (و به همین امید میخواهند خاتمی دوباره رییس جمهوری اسلامی شود) باید بسی بیش از آنچه در نشریات جمهوری اسلامی و سایتهای فارسیزبان منتشر میشود، درباره مکانیسمها و مناسبات سیاست و اقتصاد جهانی مطالعه و کاوش کنند.
مشکل ایران نه تنها یک مشکل سیاسی و منطقهای بلکه در مرتبه نخست یک مشکل اقتصادی و جهانی است. در این میان نهایتا، نه سیاست بینالمللی بلکه اقتصاد جهانی نقش تعیینکننده را بازی خواهد کرد. گذشته از اینکه شرایط ناپایدار منطقه از سالها قبل جیب کنسرنهای اسلحهسازی و دلالان بازار سیاه جهانی را انباشته است، آیا کسی از خود میپرسد هنگامی که قیمت نفت بطور سرسامآور بالا میرود، چرا هیچ حرفی از اوپک در میان نیست؟ چرا آن گروه از کشورهای صادرکننده نفت که دوستان صمیمی غرب و آمریکا به شمار میروند و همواره در چشمانداز هر بحران سیاسی، قول میدهند تولیدات خود را بالا ببرند و دوستان خود را بدون انرژی نگذارند، در شرایط کنونی سکوت کردهاند؟!
واقعیت این است که جهان تا جایی در برابر افزایش قیمت نفت سکوت میکند (مقاله و گزارش رسانهها ربط تعیینکننده به سیاست و اقتصاد جهانی ندارد) که هنوز به سود کارتلهای نفتی و مجموعهای باشد که از این افزایش قیمت سود میبرند. در شرایط کنونی ظاهرا «همه» حتا و به ویژه رژیم ایران از آن سود میبرد (و توجه داشته باشید در چرخه گردش پول آنچه ظاهرا از سوی جمهوری اسلامی به لبنان و فلسطین سرازیر میشود، سرانجام از اروپا و آمریکا و هم چنین روسیه سر در میآورد. اینها تولیدکننده آنچه هستند که آنها با ثروت مردم ایران به مصرف میرسانند: اسلحه!) و تا زمانی که ظرفیتهای این دوره ناپایدار و خطرناک به پایان نرسد، طرفین ذینفع در یک توافق ناگفته به سود جیب خود و به زیان مصرفکنندگان جهان که عمدتا در کشورهای «جهان سوم» بسر میبرند، سکوت خواهند کرد.
به محض اینکه این ظرفیتها کاهش یافته و پایانش در برابر چشم قرار گیرد، آنگاه سرمایه جهانی و اقتصاد جهانی شده که در تار و پود کشورهایی تنیده که حتا به نظر نمیرسد در آن نقشی داشته باشند (از جمله ایران) برگ دیگری رو خواهد کرد که به نظر میرسد فقط نقش جنگی را میتوان بر آن دید که تنها یوشکا فیشر نیست که از آن سخن میگوید.
*این مطلب نخستین بار اردیبهشت ۱۳۸۷ / مه ۲۰۰۸ در کیهان لندن منتشر شد.