|منیژه باقری|
من شنیدم که قراره
همهجا وعدهگیرون، آشتیکنون
توی کوچهها همه نقارهزنون باشه و مردم
همگی از زن و مرد
رقصکنون بیان خیابون.
رقص لزگی، رقص چوپی
همگی کلاه به دست، باباکرم
سماع و روحوضی.
من شنیدم که قراره صدای ساز بیاد
از توی کوچه و میدون
توی هر شهر و دهات
صدای تنبک و آواز بیاد
من شنیدم توی اون روز
یهدفه باد میاد،
آدمای بادبادی، خرافاتی، هرهری مذهب،
همه رو باد میبره
و اگر شمعی خواست
بگیره دامن پروانهی خوش نقش و نگار
همه ابرا جمع میشن، شعلهشو خاموش میکنن.
من شنیدم صدای خنده میشه اجباری
و تو ایرون، همه از پیرو جوون، خرد و کلون
روزی چند بار باید ریسه برن از خنده
چرا نه؟
بعدِ این قصهی پرغصه سزاواریم ما،
سهم بی حد و حساب از شادی
خرد و آبادی
یه روز از همین روزا، روز جشن و شادیه
توی اون روز همه دعوت دارن
شما هم…