نیکا نیکزاد- شاید ملموسترین مثال برای گفتمان مبتنی بر طلسم– طلسمشکن افسانه معروف «زیبای خفته» باشد. شاهزادهخانمی زیبا توسط جادوگری بدنهاد طلسم شده و به خواب میرود. طلسم تنها در صورتی شکسته میشود که وی توسط شاهزادهای عاشق بوسیده شود!
در افسانه «دیو و دلبر» طلسم شاهزاده به هیبت دیو درآمده تنها در صورتی شکسته میشود که وی بتواند بانوئی را عاشق خود کند.
از عالم افسانه که خارج شویم در زندگی واقعی نیز بسیاری از بازندهها برای خود طلسمی قائلاند و پایان بدبختیهای خود را لحظهای میدانند که آن طلسم به واسطهی رویداد پیشبینیناپذیری شکسته شود:
– چرا به این روز افتادی؟
-من بچهی طلاقم. من خوشبخت میشدم، اگر پدر و مادرم بهتر با هم تا میکردند!
…
– چرا معتاد شدی؟
-دوست بد! من بهتر از این میشدم، اگر آدمهای بهتری دور و برم میبودند!
…
– چرا زنت را کشتی؟
-خیانت! همه چیز به خیر می گذشت، اگر او خیانت نکرده بود!
…
– چرا جلسات رواندرمانیات را ادامه ندادی؟
– جلسات را ادامه میدادم، اگر روانکاو بهتری نصیبم شده بود!
…
– چرا فوق لیسانسات را نگرفتی؟
– تو این مملکت به درد نمیخوره، من اگر در غرب بودم، الان پرفسور هاروارد بودم!
در هر یک از این دیالوگها، بازنده ابتدا به طلسمی که برای بدبختی خود قائل است اشاره دارد و در ادامه به واسطهی کلمهی «اگر» طلسمشکن خود را آشکار میسازد.
ایراد گفتمان مبتنی بر طلسم- طلسمشکن چیست؟
در این گفتمان، خود فرد در مرحلهی آسیبشناسی بحران، نادیده گرفته میشود. به بیان دیگر، هیچگاه بازنده نمیگوید، خودم اینجا و آنجا فلان اشتباهات را مرتکب شدم و نتیجه این شد! در این سبک گفتمان، همواره عامل بیرونی فراتر از اراده و اختیار فرد او را به سمت یک بدبختی سوق داده است. طلسم تراژیک و پرقدرت است. فرد با مطرح کردن چنین پدیدهی تراژیک و پرقدرتی در واقع ساحت خویش را از هر گونه قصوری برای بروز نابسامانیهای زندگی خویش، منزه میدارد.
پر واضح است که در مرحلهی بعد این سوال پیش میآید، چگونه بر این طلسم تراژیک فائق آئیم؟ پاسخ این سبک گفتمان این است که فلان شرایط باید تغییر کند تا من (یا ما) بتوانیم از این طلسم رها شویم. متاسفانه به همان اندازه که طلسم تراژیک و پرقدرت است، طلسمشکن نیز آسان به دست نمیآید و بسیار مواقع در دایرهی ممکنات نیست!
مشکل عمدهی دیگر این است که فرد به عنوان یک فاعل توانا نمیتواند مستقل برای سعادت و رفاه خود اقدام کند. وی حتی اگر برای همراهی با طلسمشکن خود بخواهد وارد عمل شود، بیشتر یک ابژهی زبون است نه یک فاعل مقتدر!
بنا براین، گفتمان مبتنی بر طلسم– طلسمشکن، روز به روز انسان را بیشتردر موضع بازنده قرار میدهد.
حال بیائید گفتمان مزبور را به سطح جامعه تسری دهیم. چه میشود؟
در جامعهای که گفتمان غالباش طلسم– طلسمشکن باشد، همواره یک عامل بیرون از آن جامعه برای بدبختیهای آن تصور میشود. به این ترتیب چنین جامعهای هیچ گاه خود را زیر ذرهبین نمیگذارد. هیچگاه کاستیها و اشتباهات خود را نمیبیند. همواره یک دشمن فرضی وجود دارد که عامل بدبختی است. و روزی آن بدبختی به پایان میرسد که آن عامل بیرونی از بین رفته باشد. گوئی تلاشی دائمی برای عینیت بخشیدن به اسطورههای خیر و شرّ در جریان است که عظمتی به نام شرّ، بدبختی را برای آن جامعه رقم زده و عظمتی به نام خیر لازم است تا آن جامعه را به رستگاری رساند. پس نقش آحاد آن جامعه چیست؟! در گفتمان طلسم– طلسمشکن، عملاً: هیچ!
به طلسمشکنهای زیر که شاید بارها و بارها به گوشمان خورده باشد دقت کنید:
همه چیز درست میشه، اگر:
– اسلام ریشهکن شود!
– جمهوری اسلامی نباشد!
– امریکا نابود شود!
– بورژوازی و سرمایهداری نابود شود!
-سوسیالیسم برقرار شود!
-اسرائیل نابود شود!
– نفت خاورمیانه تمام شود!
– …
متاسفانه، طلسم– طلسمشکن گفتمان غالب بسیاری از روشنفکران و عوام جامعهی ایران از دیرباز تا کنون است!
حزب توده با محور کمونیسم– سوسیالیسم میخواهد طلسم را بشکند.
رضاخان با محور ناسیونالیسم
اسلامیستها با محور امتسازی ونابودی تمدن غرب و اسرائیل تصمیم به طلسم شکنی دارند!
از بطن همین گفتمان است که تمام معضلات خاورمیانه به شرارتهای غربیها نسبت داده میشود، از بطن همین گفتمان است که غربی شرّ بزرگ و شرقی مظلوم بزرگ خواهد بود! از بطن همین گفتمان است که کینتوزیها شکل میگیرد زیرا در عین حال که آحاد بشر به سعادت، رفاه و رستگاری میاندیشند، اما به عنوان یک فاعل توانا برای تحقق آرمانها وارد عمل نمیشوند. آنها نیروهای شرّ را شناسائی میکنند و زبونانه به انتظار معجزهای میمانند که آن پلیدیها به واسطهی معجزاتی، نابود شده و مدائن فاضله شکل گیرند. آنان به جای آسیبشناسی درست پدیدههای مشکلساز، به دشمنهای خیالی کینه می ورزند و در تمنای نابودی این دشمنان ایام میگذرانند. چنین جامعهای هیچگاه برای پاسخ عقبماندگیها و مشکلات خود، خویشتن خویش را تحلیل و آسیبشناسی نمیکند. نتیجه این انفعالهای جمعی، عقبماندگیهای روزافزون است. خود این عقبماندگیهای دلآزار آبشخور کینهورزی به ملتّها و کشورهای موفق است و در نتیجه به جای الگوبرداری از نمونههای موفق و اعمال آن در سطح اجتماع، چنین آحادی فقط به مرگ بر این و مرگ بر آن میپردازند و روز به روز در راه تعالی و سعادت خویش، سنگهای بزرگتری قرار میدهند!
شرط موفقیت، تغییر گفتمان است. دور ریختن توهم طلسم. دور ریختن انتظار طلسمشکن. فرقی نمیکند گفتمان از چه نحلهی فکری آمده باشد. تا زمانی که نیاموزیم مشکلات را در جسم و جان جامعهی خویش شناسائی کنیم، تا زمانی که نیاموزیم بدون واسطه و تمنای یک طلسمشکن، آستینها را بالا زده و برای رفاه و رستگاری خویش اقدام کنیم، هیچگاه شاهد تغییر بزرگی نخواهیم بود.