برای بسیاری، تهاجم روسیه به اوکراین یک شوک و ضربه روحی بود. اما طبق بررسیهای تازه، عوامل شناخته شده دیگری نیز در اقدام به این حمله نظامی وجود دارد که به دید نیامدهاند.
دولتهای مستبد و البته با درجهی بالایی از تبعیضات جنسیتی احتمال بیشتری دارد که جنگهای تجاوزکارانه را آغاز کنند. در عین حال، اقتصادهای وابسته به نفت نیز گرایش بیشتری به اقدامهای خشونتآمیز دارند.
پروفسور اریک ملاندر میگوید: این نوع حکومتها تاریخ را به یک نوع افتخار جنگی تبدیل کردهاند.
جنگ پوتین علیه اوکراین اکنون در سومین ماه خود قرار دارد. اگرچه کارشناسان نظامی همان موقع در مورد یک تهاجم تمامعیار هشدار میدادند ولی بسیاری آن تهدیدات را یک بلوف یا تاکتیک مذاکره ارزیابی میکردند. اما اگر به تحقیقات تاریخی درباره صلح و درگیری نگاه کنید، همیشه شماری عوامل خطرناک برای وقوع درگیری نظامی دیده میشوند.
از نظر پوتین، اوکراین حق نداشت به عنوان کشور مستقل وجود داشته باشد. از دید او اوکراینیها یک ملت نیستند بلکه به عنوان بخشی از مردم «روسیه کبیر» دیده میشوند. کریمه در اوایل سال ۲۰۱۴ ضمیمه روسیه شد و از آن زمان جنگ بین نیروهای اوکراینی و جداییطلبان طرفدار روسیه همراه با ارتش روسیه که بخشهایی از شرق اوکراین را کنترل میکند، در جریان بود.
اریک ملاندر استاد پژوهشگر در زمینه صلح و جنگ در دانشگاه اوپسالا در سوئد میگوید که درگیریهای مرزی به ویژه بین کشورهای همسایه همیشه توان تبدیل شدن به درگیری خشن نظامی را دارد. اگر درگیری برای مدتی ادامه داشته باشد، خطر تشدید آن به مراتب زیادتر میشود. او میگوید که این نظریه البته بسیار جاافتاده و قدیمی است.
مارکوس یورانسون استادیار علوم جنگ در کالج دفاع ملی سوئد خاطرنشان میکند که کرملین حتی پیش از تهاجم، نشان داده بود که نه تنها آماده به چالش کشیدن و نقض قوانین بینالمللی است، بلکه برای تسلط بر قلمرو کشورهای دیگر نیز آماده است.
روسیه پیشتر کریمه را ضمیمه خاک خود کرده بود. این نقض آشکار قوانین بینالمللی بود. این کارشناس علوم جنگ میگوید که از آن زمان، روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به عنوان مثال در مولداوی و گرجستان همواره حاکمیت کشورهای دیگر را به چالش کشیده است.
پژوهشها همچنین نشان میدهد که دولتهای امپریالیست، فراملیگرا و فاشیست بیشتر احتمال دارد که جنگهای تجاوزکارانه را آغاز کنند.
به گفته اریک ملاندر، روسیه امروزی اشتراکات زیادی با حکومتهای فاشیستی دارد؛ یک رهبر قدرتمند که اساساً همه چیز را تعیین میکند؛ یک ایدهآل برای بازگرداندن عظمت کشور به هزینه کشورها یا گروههای دیگر؛ بعلاوه حس و تجربه تحقیر شدن در طول تاریخ.
روسیه روز به روز اقتدارگراتر شده است. پیش از حمله نظامی به اوکراین، اظهارات تکاندهندهای از پوتین منتشر شد و برنامههای تلویزیونی روسیه پیوسته سخنانی را در ستایش جنگ که کاملاً عجیب به نظر میرسد پخش میکردند. این نوع ملیگرایی افراطی که در آن انسان از جنگ تمجید کند بسیار هراسناک است.
ملاندر استاد پژوهشگر جنگ و صلح میگوید، تعیین اینکه چند درصد مردم در میان جمعیت روسیه حامی این نوع تمجید از جنگ باشند دشوار است، اما احتمال این حمایت بسیار زیاد است. پس با این حساب ممکن است ما سالها با روسیه مشکل داشته باشیم، چرا که با جایگزینی رهبران چیزی دگرگون نمیشود.
یکی از مواردی که به نظامهای فاشیستی بر میگردد، دیدگاه نابرابری جنسیتی، برتری مردانگی و خشونت است. حکومتهای جوامع نابرابر که زنان در آن از مردان موقعیت بدتری دارند، بیشتر به جنگافروزی میپردازند. این موضوع به یک یک ایدهآل مردانه مربوط میشود که معتقد است مردان باید جنگجویانی قوی باشند و هنگامیکه به چالش کشیده میشوند عقبنشینی نکنند. موسولینی میگفت: «جنگ برای مرد همان چیزیست که مادری برای زن است!» اریک ملاندر با اشاره به بنیانگذاران فاشیسم میگوید که چنین ارزشهایی در روسیه نیز دیده میشود.
به گفته مارکوس یورانسون، کرملین معتقد است که اراده و توانایی استفاده از زور برای روابط بینالملل بسیار مهم است. وی میافزاید: «من نمیدانم که آیا روسیه به دلیل اینکه اقتدارگراتر شده بیشتر به جنگ تمایل پیدا کرده است یا به دلیل اینکه توسط افرادی اداره میشود که جنگ را راهی مشروع برای برقراری ارتباط با کشورهای دیگر میدانند، به جنگافروزی روی آورده.»
در عین حال، پژوهشگران مشاهده کردهاند حکومتهایی که اقتصادشان به شدت به مواد خام و انرژی مانند نفت وابسته است، اغلب خشن و فاسد هستند. اریک ملاندر در همین ارتباط اشاره میکند که «مردم معمولاً در مورد منابع طبیعی نفرین شده صحبت میکنند.»
در چنین کشورهایی، زمامداران هیچ علاقهای به جمعیت تحصیلکرده، مولد و کارآفرین ندارد بلکه برعکس، آنها یک تهدید برای نظام به شمار میروند زیرا ممکن است شروع به پرسش کنند که اینهمه پول از خزانه ملت به کجا میرود! رهبری چنین نظامهایی برای منحرف کردن توجه افکار عمومی همواره شهروندان را با ایجاد یک افتخار کاذب جنگی و تمرکز آنها بر ایدههای مختلف مانند «ناسیونالیسم» [یا مذهب] فریب میدهد.
این واقعیت نیز با روسیه همخوانی کامل دارد. جنگ جهانی دوم برای عزت نفس روسها فوقالعاده مهم است و آنها آن را به یک نوع افتخار جنگی تبدیل کردهاند.
در نهایت، این نظریه وجود دارد که جنگ زمانی آغاز میشود که یکطرف نسبت به توازن قوا دچار ارزیابی نادرست میشود. در این مورد، به نظر میرسد روسیه بطور جدی قدرت اوکراینیها را دست کم گرفت. روسها احتمالا فکر میکردند که میتوانند در چند روز اوکراین را شکست دهند.
اریک ملاندر میگوید: اگر روسیه میدانست اوضاع چنین بد پیش خواهد رفت، ممکن بود هرگز وارد جنگ نشود.
به گفته مارکوس یورانسون، ورود روسیه به اوکراین خردمندانه و با آگاهی کامل نبود. آشکار است که این امر به نفع روسیه نبوده است. پژوهشگر سوئدی باور دارد که این بیخردی بر اساس درک نادرست کرملین از شرایط اوکراین و غرب بوده است. به نظر میرسد روسیه بر این باور بوده که اوکراینیها مقاومت مهمی از خود نشان نخواهند داد و غرب نیز واکنش سختی در پیش نخواهد گرفت.
روسها احتمالاً نگاه اغراقآمیزی نسبت به توانایی خود داشتند و گمان میکردند همانگونه که با تلاشی محدود در سوریه به موفقیتهای بزرگ رسیدند و همچنین در الحاق کریمه به روسیه نیز موفق شدند، در بر همان پاشنه خواهد چرخید ولی تاریخ رویدادها و سرنوشت دیگری را رقم زده است.
*منبع: وبسایت خبرهای روز سوئد
*ترجمه و تنظیم: فرامرز نوروزی