محمود مسائلی – موضوعات ورزشی به ویژه هنگامی که به بازیهای دستجمعی و گروهی مانند فوتبال تبدیل میشوند، بهترین فرصت را برای بیان احساسات ملیگرایی یا هویتی و همچنین فضای لازم برای صلحطلبی و عشقورزی به آرمان بشریت فراهم میآورند. البته این شرایط عالی هنگامی برقرار میشود که ورزش در فضای مناسب و در شرایط معطوف به معیارها و ارزشهای بشری قرار داشته باشد. طبیعی است که این امر از طریق احترام به حقوق انسانها و نیز فضای معنادار مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش و یا به تعبیری از طریق دموکراسی امکانپذیر است. در نتیجه میتوان گفت که رقابتها و مسابقات ورزشی فرصتهای سیاسی هستند که میتوانند دردهای جامعه را به دور از سیاستبازیهای فریبنده بازتاب دهند. در این ارتباط نمیتوان رقابتهای ورزشی را از نگرانیها، پرسشها، مشکلات و یا فریادها و دردهای جامعه جدا ساخته و به سادگی ادعا کرد که ورزش سیاسی نیست و یا اینکه ما میخواهیم صلحطلب باشیم. صلحطلبی هم به دلیل همراه بودن با موضوعات عدالت بینالمللی و همچنین اجتماعی خود امری سیاسی است.
بنیانگذار بازیهای المپیک بارون دو کورتین معتقد بود در مسابقات ورزشی موضوع اصلی برنده شدن افراد نیست، بلکه مشارکت در کاری گروهی بوده و با سعی و تلاش جمعی همراه است.[۱] اما به سرعت مشخص شد که افراد ورزشکار با مشارکت خود در مسابقات ورزشی، در حقیقت هویت ملی خود را به نمایش گذاشته و احساسات مردم را نیز به دنبال خود به اوج هیجان میرسانند. هرگاه که این نوع بازیها به سطح بینالمللی کشیده شوند، همان ماهیت بین المللیگرایی رقابتهای ورزشی این واقعیت غیرقابل تردید را آشکار میسازند که مسابقات واقعاً میان ملتها و بیان مکنونات ملی آنان انجام میشود. یعنی اینکه رقابتهای ورزشی بینالمللی فرصتی برای همه ملتهاست تا از طریق آن هویتهای خود را به نمایش بگذارند. حتی زمانی که مسابقات جنبه دوستانه پیدا میکند، مانند بازی میان تیمهای فوتبال ایران و کانادا که قرار بود در ونکوور برگزار شود ولی با کارزاری که علیه آن از سوی خانوادههای جانباختگان فاجعهی شلیک موشک به پرواز۷۵۲ شکل گرفت، فدراسیون فوتبال کانادا مجبور به لغو شد، باز هم در مرکز رقابت میان ملتها قرار گرفته، و البته از این طریق نوعی دیپلماسی مردمی را نیز میتواند با خود به نمایش بگذارد.
مشکل درست در همین شرایط شکل میگیرد. یعنی هنگامی که دیکتاتورها از ورزش به عنوان ابزاری برای تبلیغ سیاستهای خویش استفاده میکنند. بنابراین، در مسابقات ورزشی با حیطه بینالمللی، اغلب این مردم نیستند که از روی احساسات ملی و یا غرور برای ورزشکاران خود پرچمها را تکان داده و یا سرود میخوانند. آنچه بسیار احتمال وقوع دارد این است که آنان ممکن است از طریق بسیجهای تودهای و شور و اشتیاقی که رسانههای تحت کنترل حکومتها به آن میدمند، در مسیری قرار گیرند که به استحکام منافع نظامهای دیکتاتوری منجر بشود. طرح موضوع صلحطلبی از سوی آنانی که برنامه ریزی سفر تیم فوتبال ایران به کانادا برای یک بازی دوستانه را تدارک دیدهاند، و تلاش برای غیرسیاسی نشان دادن آن، به درستی در جهت همان اهدافی قرار میگیرد که میکوشد به ابزاری پنهان برای حکومت تمامیتخواه تبدیل شود.
در این شرایط، اطلاعرسانی هدفمند و مغرضانه وسیلهای میشود که از طریق آن طراحان مسابقات ورزشی نظامهای اقتدارگرا از طریق آن میکوشند اهداف سیاسی خود را دنبال کنند. به عنوان مثال هواداران و لابیگران حکومت اسلامی هدف از برگزاری بازی دوستانه میان تیم ملی ایران و کانادا را در راستای اهداف صلحدوستانه ترسیم میکنند، در حالی که شواهد نشان میدهد که در پشت پرده اهداف دیگری قرار دارد. به همین دلیل است که میبایست به اطلاعرسانی نادرست و هدفمند برای این سفر توجه کافی داشت.
فریب افکار عمومی
اطلاعرسانی نادرست و هدفمند از دیرباز مورد توجه نظامهای دیکتاتوری بوده است. کافیست به عنوان مثال به روش نازیها در جریان المپیک برلین سال ١٩٣۶ دقت کنیم. مانند ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی که همه ابعاد زندگی با اسلامیستپروری مبتنی بر امنیتگرایی همراه است، رژیم نازی میکوشید تا نه فقط افقاندیشه جوانان، زنان، و دیگر اقشار جامعه را تحت نفوذاندیشههای نازیسم در آورد، بلکه ورزش را نیز به عنوان ابزاری برای «نازیپروری»[۲] به کار گیرد. برای دستیابی به این هدف اداره امور ورزشی در اختیار رهبران حزب نازی قرار گرفت. هانس فون شامر اونستن[۳]، نازی سرسخت هوادار هیتلر، به مدیریت تشکیلات ورزشی آلمان منصوب شد. او بود که برنامهریزی و کنترل تشکیلات آلمان را در اختیار خود گرفته و آنرا به ابزاری برای توسعه سیاستهای حزب نازی تبدیل نمود، همانگونه که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دیگر افراد و محافل با نفوذ در حکومت اسلامی حیطه ورزش ایران را در اختیار و کنترل خود دارند. وزیر تبلیغات آلمان نازی، یوزف گوبلز، با صراحت توضیح داده بود که هدف ورزش آلمان این است که شخصیت مردم آلمان را با روحیه جنگجویی و ایجاد علقههای همکارانه و دوستی در میان آلمانیها تقویت نماید.[۴] به نظر او اینگونه نگرش به ورزش، یعنی استفاده ابزاری از ورزش برای پیشبرد اهداف نظام فاشیستی نازی، ضرورتی ناگزیر برای مبارزه آنان با آنچه بود که هیتلر در «نبرد من» تشریح میکرد. در امتداد «نازیپروری» همه جنبههای زندگی اجتماعی و سیاسی آلمان، دولت فاشیستی ورزش را به عنوان بخشی از تلاش خود برای تقویت «نژاد آریایی» در نظر گرفت تا به موجب آن بتواند جوانان را برای نبرد مهیا سازد. این اقدامات آیینی نمیتوانست از بخشی دیگر از برنامههای حزب نازی یعنی باور به برتری نژادی برای اعمال کنترل سیاسی بر شهروندان آلمان جدا باشد و از آنجا که غیرآریاییها، شامل یهودیان و نیز کولیهای آلمان، به عنوان موانعی بر سر راه تحقق اهداف جاهطلبانه رژیم نازی محسوب میشدند، بطور سیستماتیک همه ورزشکارانی که نژاد غیرآریایی داشتند، از ورزش حذف شدند، و یا فرصتهای محدودی برای آنان فراهم میشد. این شرایط دقیقا مشابه آن چیزیست که در ایران امروز در حوزه ورزش اتفاق میافتد؛ یعنی مطیع بودن به نظام، یا به تعبیر دیگر، ولایتمداری و سرسپردگی، و پذیرش اهداف امنیتی بدون اینکه امکان هر نوع مقابلهای با آن فراهم باشد.
به دنبال اینگونه اقدامات بود که هیتلر قدرت را بطور کامل در دست گرفت. در حوزه ورزش و نیز دیگر حوزههای علمی، هنری، فرهنگی، و سرگرمی، همه آنهایی که غیرآریایی تلقی میشدند، از هر نوع فعالیتی محروم شدند یهودیان ورزشکار حتی اجازه نداشتند تا در باشگاههایی که برای ورزشکاران وجود داشت، حضور داشته باشند. یکی از ورزشکاران آن زمان مارگارت لمبرت که قهرمان شیرجه بود، به این بهانه که با شور و شوق «سلام بر هیتلر» نگفته بود، از تیم المپیک آلمان در سال ۱۹۳۶ حذف شد. مارگارت در شهادت خود در تاریخ شفاهی موزه هولوکاست آمریکا در سال ۱۹۹۶ پردههایی از این نازیپروری در ورزش را کنار زد و آن را برای جهانیان افشا ساخت.[۵] شایان ذکر است که برنامههای نازیپروری در ورزش بطور مخفیانه و تحت تدابیر امنیتی شدید انجام میگرفت، و نظر به اینکه در آن زمان امکانات رسانهای و رفت و آمدها توسعه نیافته بود، و سیاستهای فاشیستی بطور پنهانی و تحت تدابیر شدید امنیتی انجام میگرفت، جامعه جهانی آنزمان نسبت به آن اطلاعاتی نمیتوانست داشته باشد. به مدت دو هفته در اوت ۱۹۳۶، دیکتاتوری نازی تحت کنترل آدولف هیتلر در حالی که میزبان بازیهای المپیک تابستانی بود، شخصیت نژادپرستانه و نظامیگری خود را پنهان نموده و تصویری صلحجویانه و بردبار از خود به نمایش گذاشت. در پناه همین پنهانکاریها، و داعیه صلحدوستی از طریق ورزش بود که این فرصت بزرگ را برای برلین فراهم ساخت تا بتواند با کسب اعتباری برای آلمان هیتلری طرحهای پنهان ستیزهجویانه و توسعهطلبانه خود را تقویت کرده و به پیش ببرد. البته ایالات متحده آمریکا و دمکراسیهای غربی نیز از تحریم این بازیها خودداری ورزیده، و در نتیجه به پیشبرد اهداف آلمان نازی کمک شایانی نمودند. اگرچه گزارشهایی در خصوص رفتارهای نژادپرستانه آلمان نازی در قبال یهودیان انتشار یافته بود. ولی همان پنهانکاریها مانع از این شد که موضع دمکراسیهای غربی در مقابل آلمان نازی ابعاد روشن و قاطعانه به خود بگیرد.
در اینجا یادآوری این نکته مهم ضروری به نظر میرسد که عدهای تلاش میکنند به افکار عمومی القاء کنند که ورزش و یا هنر از سیاست جداست و هنرمندان یا ورزشکاران باید همت خود را به به اهداف صلحجویانه و دوستی اختصاص دهند. بیدلیل نیست که پرویز پرستویی، حمید استیلی، و «کنگره ایرانیان کانادا» و «نایاک» (خواه از روی نا آگاهی وخواه آگاهانه) همگی با این سیاستهای فریب همراه هستند. البته به سختی میشود، این نوع مواضع را با ناآگاهی آنان همراه ساخت چرا که افرادی که زیر عنوان «کنگره ایرانیان کانادا» و «نایاک» چنین مواضع آشکاری را اتخاذ میکنند، بعید است که از دردهای جامعه ستمدیده ایران آگاهی نداشته و یا میزان خیانتهایی که رژیم اسلامی به حقوق بنیادین مردم و نیز منافع ملی انجام میدهد را ندانند.
ما از تصمیم فدراسیون فوتبال کانادا برای لغو بازی دوستانه با تیم ملی ایران ناامید شدهایم، این تصمیم منجر به سیاسی کردن ورزش و از بین بردن مبادلات فرهنگی و ورزشی بین مردم دو کشور میشود. https://t.co/ebKQ25sF9j
— NIAC (@NIACouncil) May 26, 2022
در کنار ابراز تأسف «نایاک» از لغو مسابقهی یادشده، به این بیانیه رسمی «کنگره ایرانیان کانادا» در ارتباط با لزوم برگزاری این مسابقه توجه نمایید: «هیات مدیره کنگره ایرانیان کانادا در واکنش به برگزاری بازی دوستانه فوتبال بین تیمهایملی کانادا و ایران اعلام کرد استقبال [دهها] هزار کانادایی و [از جمله] اعضای جامعه ایرانیان کانادا، گویای این واقعیت است که بیشتر شهروندان دو کشورخواهان ایجاد روابطی دوستانه هستند.» اما معلوم نیست چگونه آنها میتوانند چشم بر روی واقعیتها فرو بسته و درک محدود خود را به تمایل شهروندان دو کشور تعمیم دهند. هیئت مدیره این کنگره ادامه میدهد «ما اعتقاد راسخ داریم که تلفیق سیاست و ورزش توسط سیاستمداران و دیگر گروهها، با آرمانهای مورد حمایت کانادا از جمله همزیستی مسالمتآمیز و ترویج دموکراسی و دوستی در تضاد است.»[۶] این مواضع در حالی اتخاذ میشود که نخست وزیر کانادا، جاستین ترودو، به روشنی نسبت به برگزاری مسابقات دوستانه میان تیم ملی فوتبال ایران و کانادا ابراز بدبینی کرده و گفته بود که این اقدام درستی نیست: «این انتخاب فدراسیون فوتبال کانادا بود. به نظرم دعوت از تیم فوتبال ایران ایده خیلی خوبی نبود.[۷] اما این مسئلهای است که برگزارکنندگان بازی باید در موردش توضیح دهند.»[۸] حال چگونه است که «کنگره ملی ایرانیان» موضعی کاملا متفاوت و متضاد نسبت به دیدگاه نخست وزیر کانادا اتخاذ میکند؟!
به مشابهتها دقت بیشتری داشته باشیم. آوری برونداژ[۹] رئیس کمیته ملی المپیک آمریکا، در سال ۱۹۳۶ با تحریم بازیهای المپیک در برلین مخالفت کرده و استدلال میکرد که سیاست جایی در ورزش ندارد: «بازیهای المپیک متعلق به ورزشکاران است نه سیاستمداران!» او در جزوه ای که انتشار داد توضیح داد که ورزشکاران آمریکایی نباید در «نزاع کنونی یهودی و نازی» شرکت داشته باشند!
https://kayhan.london/1401/03/06/%d9%84%d8%ba%d9%88-%d9%85%d8%b3%d8%a7%d8%a8%d9%82%d9%87-%d9%81%d9%88%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d9%84-%d8%ac%d9%85%d9%87%d9%88%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%d9%88-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7
با داغ شدن مناقشات بر سر تحریم و یا مخالفت با تحریم المپیک در سال ١٩٣۵، برونداژ ادعا کرد که موضوع «یهودی- کمونیستی» توطئه ای برای دور نگه داشتن ایالات متحده از بازیها المپیک است.[۱۰] یکبار دیگر به مشابهت میان نقطه نظرات او و افرادی مانند پرویز پرستویی و یا «کنگره ایرانیان کانادا» توجه داشته باشیم. درست همین مواضع در باره سفر تیم فوتبال ایران به کانادا برای بازی دوستانه توسط برخی از ایرانیان اتحاذ شده است؛ آنانی که ممکن است ادعا کنند مخالفت با بازی دوستانه میان تیمهای فوتبال ایران و کانادا توطئهای است برای جلوگیری از دوستی میان دو ملت و یا صلحطلبی، از درک این واقعیت عریان عاجز هستند که تا زمانی که یک نظام استبدادی و تمامیتخواه که نه تنها اعتقادی به حرمت ذاتی انسانها ندارد، بلکه قواعد و معیارهای رفتار صلحجویانه موجود در جهان را نیز به بازی میگیرد، اساسا نمیتوان از دوستی و یا صلحطلبی با آن سخن گفت. اینان دلیلی که برای اتخاذ مواضع خود ارائه مینمایند، شاید نتوانند درک کنند که در سرکوب بیرحمانه مردم، به ویرانی کشاندن کشور، بی ثباتسازی منطقه، و جنایتهایی که توسط رژیم صورت میگیرد، سهیم هستند. همین هشدار را در همان سال ١٩٣۵، رقیب برونداژ، یعنی قاضی جرمیا ماهونی، رئیس اتحادیه ورزشکاران آماتور آمریکا[۱۱] اعلام کرد و خاطرنشان ساخت که آلمان قوانین المپیک را که تبعیض بر اساس نژاد و مذهب را ممنوع میکند، زیر پا گذاشته است! از نظر او، مشارکت و حضور در بازیهای المپیک در برلین به معنای تأیید رژیم فاشیستی هیتلر است. علاوه بر شخصیتهای مختلف دیگری که در آمریکا با برگزاری المپیک در برلین مخالفت کردند، حتی مجله کاتولیک انتشار یافته در آمریکا نیزخواهان تحریم المپیک مورد حمایت نازیها گردید.[۱۲]
با وجود همه این کشمکشها میان دو قطب فاشیستی و جهان آزاد، فریبکاری رژیم فاشیستی مؤثر واقع و دو سال بعد آدولف هیتلر صدراعظم آلمان شد. به این طریق بود که به سرعت دموکراسی شکننده این کشور را به دیکتاتوری در عمل تکحزبی و رژیمی تمامیتخواه تبدیل کرد. هزاران مخالف سیاسی دستگیر و بدون محاکمه به اردوگاههای کار اجباری اعزام شدند. رژیم نازی همچنین سیاستهای نژادی را با هدف پاکسازی و تقویت جمعیت آریایی آلمانی با «نازیپروری» به اجرا گذاشت.
ورزش و سیاست
آیا آنگونه که هواداران و لابیگران توضیح میدهند، به راستی ورزش امری غیر سیاسی است و فقط میبایست ابزاری برای صلحطلبی باشد؟ در پاسخ باید خاطرنشان ساخت که نه فقط از نقطه نظر فلسفه سیاسی و یا معیارهای انسانی سنجش رفتارها (اتیکز) بلکه از زاویه دید حقوق بینالملل انسان موجودی سیاسی است. بنابراین مفاهیم متعالی و آرمانهای بشردوستانه بینالمللی نیز نمیتوانند از اتخاذ مواضع سیاسی خود را جدا سازند. اساسا امکان ندارد که ورزش و یا فیلم و هنرها را از واقعیات جوامع جدا ساخته و دردهای مردم ستمدیدهای را که در رژیمهای بیدادگر زندگی میکنند فراموش کرد. بر اساس اصل فلسفی «عدم تناقض»[۱۳] نمیتوان از حیات اجتماعی انسانها سخن گفت، اما از شرایط مصیبتباری که بر همان انسانهای ستمدیده توسط نظامهای استبدادی و خشکاندیش تحمیل و روا شده، چشمپوشی کرد. به لحاظ منطقی این امکان ندارد که افرادی استعداد و ظرفیت انسانی خود را برای فهمیدن و استدلال، مبنا و معیار اتخاذ تصمیمها و مواضع خود قرار دهند، اما بطور منطقی این واقعیت را کتمان نمایند که نظامهای استبدادی ذاتاً و ماهیتا نمیتوانند قادر به فهم و درک مفهوم دوستی و یا صلحطلبی باشد. گویا اینان خود را به نادانی زدهاند تا بتوانند به اهدافی که برای خود ترسیم کردهاند برسند. اما از این حقیقت آشکار غافل هستند که دیر یا زود آتش ویرانگر همان نظام تمامیتخواه بنیان آنها را نیز میسوزاند.
اعلامیه جهانی حقوق بشر در بند اول مقدمه به روشنی بیان میدارد که «شناسائی حیثیت ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری و حقوق یکسان و انتقالناپذیر آنان اساس آزادی و عدالت و صلح را در جهان تشکیل میدهد.» اعلامیه تصدیق میکند که رابطهای ضروری و متقابلا پیشبرنده میان احترام به حرمت ذاتی انسانها و صلح و عدالت وجود دارد. درحقیقت این اعلامیه سخن گفتن از هر نوع صلحی را به شناسایی ارزش ذاتی و حقوق برابر انسانها وابسته و منوط میسازد. این بیانیه جهانشمول این حقیقت را آشکار میسازد که تا زمانی که حکومتهای استبدادی در جهان وجود دارند که به آسانی چشم بر روی حقوق انسانها بسته و ارزش ذاتی آنها را انکار مینمایند، جهان در اصل نمیتواند شاهد صلحی پایدار و عادلانه باشد. در حقیقت بنیان جامعه انسانی بر بنای همان تصدیق حرمت ذاتی انسانها قرار دارد. از این روی هرگاه یک چنین اصل جهانشمول خانواده بشری توسط نظامهای استبدادی انکار شود، منافع همه خانواده بشری به خطر میافتند. این تصریحات روشن و عمیقا فلسفی نشان میدهد که هرآنچه به خانواده بشری تعلق دارد، ناگزیر سیاسی است! نمیتوان از ورزش و یا هنر سخن گفت بدون اینکه آنها را در خدمت تقویت احترام به حقوق انسانها و پیشبرد آن دانست.
بند دوم از مقدمه اعلامیه جهانی دریچه روشنتری برای توضیح سیاسی بودن امور در راستای رهایی انسانها از استبداد و بیدادگری برداشته و بیان میدارد «از آنجا که عدم شناسائی و تحقیر حقوق بشر منتهی به اعمال وحشیانهای گردیده است که روح بشریت را به عصیان واداشته، ایجاد دنیایی که در آن افراد بشر در بیان و عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترین آمال بشر اعلام شده است.» به موجب این تصریحات مورد توافق جهانی انکار حقوق ذاتی انسانها در درون خود به توحش و تحقیر انسانها انجامیده و در نهایت روح بشری را به عصیان وا میدارد. حال چگونه است عدهای به این رابطه مهم و غیرقابل تردید بیاعتنا ماندهاند، میخواهند هنر و یا ورزش را به خدمت صلح درآورند بی آنکه نیمنگاهی به احترام به حقوق انسانها به عنوان شرط ضروری و پیشدرآمد صلح جهانی داشته باشند؟! آیا به راستی همان اصل «عدم تناقض» در بند مقدمه اعلامیه صادق نیست؟ چگونه میتوان خود را در خدمت صلح و دوستی میان ملتها دانست، اما چشم خود را آگاهانه بر روی منابع اصلی تحقیر و انکار حقوق انسانها بست؟
ورزش و مسابقات ورزشی ماهیتا و به گونه ای هدفمند باید در خدمت سیاستهایی باشند که رهایی انسانها از ظلم و بیدادگری را مد نظر دارند. این اهداف در اصل اول منشور کمیته بینالمللی المپیک تعریف شده است: «فلسفه تشکیل المپیک، فلسفه زندگی است که کیفیتهایاندام، اراده و ذهن را در یک کلیت متعادل ترکیب کرده و تعالی میبخشد. از طریق تلفیق ورزش با فرهنگ و آموزش، فلسفه المپیک به دنبال ایجاد راهی برای زندگی مبتنی بر تلاش، ارزش آموزشی الگوی خوب بودن، مسئولیت اجتماعی و احترام به اصول اساسی اخلاقی جهانی است.»[۱۴]
باز هم این پرسش از سوی طرفداران غیرسیاسی بودن ورزش بیپاسخ میماند که در حالی که نظامهای استبدادی از یکسو چشم بر حقوق ذاتی مردم خود فرو بسته و بیرحمانه آنها را سرکوب میکنند، و از دیگرسو با دستاندازیهای جاهطلبانه آیینی جزمی و خشکاندیشانهی خود فراتر از مرزها، زندگی را برای دیگران سخت میسازند، به راستی چگونه میتوان پذیرفت که ورزش غیرسیاسی است و مثلا هدف از بازی دوستانه میان تیمهای فوتبال ایران و کانادا در خدمت صلح بوده است؟! اینان درواقع خود را فریب میدهند چرا که مردم ایران و کانادا به قدر کافی فهیم و روشن هستند و این فریبها نمیتواند آنها را در قضاوت خود به گمراهی بکشاند. منشور کمیته بینالمللی المپیک شاخص قضاوت در مورد اهداف تیمهای ورزشی را بدون کوچکترین تردید توضیح داده است: «هدف فلسفه المپیک قرار دادن ورزش در خدمت توسعه هماهنگ نوع بشر، با هدف ارتقای جامعهای صلحآمیز، و با توجه به حفظ کرامت انسانی میباشد.»
تاریخ بیدار جوامع انسانی، و حکایت رنجهای تحمیل شده به مردم ایران قضاوت را چنان در اختیار خود میگیرد که ابزارهای تبلیغاتی تمامیتخواهان نمیتواند آنرا مخدوش سازد. اگر هدف از مسابقات ورزشی ارتقای جامعهای صلحآمیز است، این هدف بدون شناسایی و حفظ کرامت انسان امکانپذیر نیست.
*دکتر محمود مسائلی بنیانگذار و دبیرکل افتخاری اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل؛ با مقام مشورتی نزد سازمان ملل متحد؛ بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات عالی حقوق بشر و توسعه دمکراتیک؛ اتاوا؛ کانادا
[۱] MacAloon, J.J. (2013). This Great Symbol: Pierre do Coubertin and the Origins of the Modern Olympic Games. New York: Routledge.
[۲] See : Nazification, German History. Britanica.
[۳] Hans von Tschammer und Osten
[۴] The Nazi Olympics: Berlin, 1936: Teacher Guide. United States: Holocaust Memorial Museum.
[۵] همان منبع
[۶] ژورنال ایرانیان کانادا، ٢۴ ماه مه٢٠٢٢
[۷] در آخرین لحظاتی که این نوشتار در دست ویرایش بود، رادیو اعلام کرد که فدراسیون فوتبال کانادا آن دیدار دوستانه را لغو کرده است.
[۸] بی بی سی فارسی، ١٧ ماه مه ٢٠٢٢
[۹] Avery Brundage, president of the American Olympic Committee
[۱۰] The Nazi Part, the Nazi Olympics. Jewish Virtual Library
[۱۱] Judge Jeremiah Mahoney, president of the Amateur Athletic Union
[۱۲] نگاه کنید به زیرنویس شماره ١٠
[۱۳] The principle of non-contradiction
[۱۴] Olympics Charter, 17 July 2020