امیر دها – احمد چلبی مردی چندچهره و یکی از کسانی بود که توانست با سرهم بندی کردن اطلاعاتی درست و نادرست، آمریکاییها را متقاعد کند که با حمله نظامی به عراق، صدام حسین را براندازند تا او برجای صدام بنشیند. آمریکا صدام را برانداخت اما رویای چلبی به خاطر فقدان پایگاه اجتماعی در عراق و نیز همراه نشدن دیگر گروههای اپوزیسیون با او، تحقق نیافت و آن سقوط به کام وی نشد. پس از مدتی خودش درگذشت و نام «چلبی» هم از خاطرهها رفت اما اصطلاح «چلبیسازی» بعه نوان تمثیلی برای دخیل بستن بدون پشتوانه مردمی به دولتهای خارجی، در فرهنگ سیاسی ایرانیان ماندگار شد.
آنها که سنین میانسالی را پشت سر گذاشتهاند و یا جوانترهایی که انس و الفتی با تاریخ صدساله گذشته دارند میدانند که در خاطره جمعی ایرانیان، وابستگی و یا حتی مدد گرفتن از دولت خارجی به دلیل سیاستهای استعماری برخی از آنها در مورد کشورهای موسوم به «جهان سوم» همیشه امری مذموم و گناهی نابخشودنی بوده است که به نظر میآید هنوز نیز به درجاتی چنین باشد. اما در دوران جنگ سرد، به دلایلی که اشاره به آنها در مجال این نوشته نیست، این قاعدهای بود که تنها در ارتباط با کشورهای غربی مصداق داشت و از نگاه دلباختگانِ اردوگاه «سوسیالیسم» هرگونه وابستگی و یا حتی سرسپردگی به بلوک شرق نه تنها ایرادی نداشت که بسیار هم منزلت داشت! فقط کافی بود که با «غربزدگی» و نماد شاخص آن یعنی آمریکا دشمن باشید تا شما پیشرو، انقلابی، روشنفکر و در جبهه خلق و مردم ردهبندی شوید و یا برعکس اگر همراهی فکری و یا سیاسی با غرب داشته باشید، مستحق هر انگ و برچسب و تخریب و یا حتی ترور و حذف فیزیکی میبودید! کسی خود را نیازمند این نمیدید که بداند روسیه تزاری و بعد از آن شوروی سوسیالیستی با مردم و کشور ما چه کردند؛ و یا اینکه بخواهد بداند که پیامدهای آن آرمان و مرام و مسلکی که چنین شیفته و دلباختهاش هستند چه بوده و به چه انجامیده است! برای آنها این مهم نبوده و نیست که مثلا اقمار شوروی چه نوع حکومتهایی بودند و یا زیست انسانی و استاندارد زندگی خلقهای انها چگونه بوده است. لیبرالیسم و آزادیهای فردی و اجتماعی در دنیای آرمانی آنها جایگاهی نداشت و واژگانی بودند که منکوب شعارهای پوپولیستی دیکتاتوری زحمتکشان میشد؛ اینها برای بخش بزرگی از «روشنفکران» جوّگیرشدهی ما امری رایج و پذیرفته شده بود. ازهمین رو به راحتی بر ستم اشغال و تجاوز و سلطهگری که از جانب همسایه شمالی بر ما رفته بود چشم فرو میبستند اما «مداخله آمریکا» در ماجرای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ (که از قضا دستاورد آن نجات کشور از فروافتادن در دامیبود که همسایه شمالی به کمک عوامل داخلیاش برای ضمیمه کردن ایران به اقمار خود گسترده بود)، انگیزهی دایمیتسویه حساب سیاسی هفتاد ساله آنها تا امروز شده است. و شوربختانه تاوان این کژاندیشی سنگواره را ۴۳ سال است که مردم ایران با هزینهای فوقالعاده سنگین میپردازند!
شاید بعضی از خوانندگان به یاد داشته باشند آن نوجوان ۱۷ سالهای را که میخواست با چاقوی ضامندارش پاسبان کلانتری را خلع سلاح کند و با مصادره سلاح او احتمالا یک یا تنی چند از عاملان نهادینه کردن آزادیهای فردی و اجتماعی که از نظر او مصداق بارز کفر و فساد و بیبند و باری بود به سزای اعمالشان برساند. این چریک مسلمان حال که لابد با حکومت ملایان آرزوهای دوران نوجوانیاش جامه عمل پوشیده و به مدد رانتهای گوناگون و سینمایی سازمان تبلیغات اسلامی در سالهای گذشته به جاه و نامی رسیده است اکنون در میانسالی با اقامت در بلاد کفر و فساد و بیبندوباری غرب، در تلویزیون بیبیسی فارسی باد در غبغب میاندازد و با صدایی برآمده از همان ذهنیت ۱۷ سالگیاش میگوید: «اگر قرارست بچهی شاه به حکومت برگرده منم دوباره میشم محسن چریک!» همه این حضرات با نقاب دمکراسی و آزادیخواهی، ترجیعبند ثابت دعاویشان برای مخالفت با خاندان پهلوی بسته بودن فضای سیاسی و سانسور و خفقانی است که به زعم آنها بر کشور حاکم بوده است بگذریم از اینکه همین آقای سابقا چریک در برنامه دیگری در برنامه «میزبان» در رادیو فردا میگوید طی ۴ سال و نیمی که در زندانهای شاه بوده روزی یک کتاب میخوانده و بیش از ۴۰۰ جلد کتاب در زمینههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره مطالعه کرده است! عجب شاه دیکتاتوری که زندانی سیاسی چریکاش چنین آزادی داشته اما به گفته مخالفانش مردم عادی زیر چکمههای استبدادش در حال له شدن بودند! طنز روزگار این است که خود این حضرات و اعوانشان (از چپ تا راست) کمترین قرابتی با آزاداندیشی و دمکراسی نداشته و ندارند. اما به نظر میرسد که تکرار مکرر ادعای دروغین دمکراسیخواهی امر را بر خود آنها نیز مشتبه کرده و به خود باوراندهاند که مبارزه آنها با پادشاه فقید به خاطر فقدان آزادی و دمکراسی بوده است! در حالی که واقعیت اینست که دعوای اصلی آنها و رهبران و پیشوایانشان با شاه بر سر اضمحلال تدریجی تفکر ارتجاعی اسلامی و مشروعهخواه بوده است که نابودی خود را در سکولاریسم و مدرنیزاسیون ایران نوین میدید و در آرزوی برقراری حکومتی دینی بود که در نهایت نیز با جمهوری اسلامی تحقق یافت. چپها نیز که قبلهشان یا مسکو بود یا پکن و یا هاوانا، اساسا نسبتی با آزادی و دمکراسی نه داشتهاند و نه دارند. از این روست که این گرفتارآمدگان در ذهنیت سنگوارهی خود که در گذشته درجا میزند، یعنی غربستیزی با نقاب «آزادیخواهی» هنوز نه ندامتی از همراهی و همدستی با آخوند متحجر و مرتجعی مانند روحالله خمینی برای به زیر کشیدن حکومت پهلوی داشتهاند و نه حتی بعضآ شرمی از ۴۳ سال همزبانی و همسنگری آشکار و نهان با رژیم فاسدی که خمینی بنیادش نهاد و ملت و کشور ما را به چنین ورطه هولناکی فرو افکند.
اینها را بر شمردم تا اشارتی کرده باشم به سابقه تاریخی دست و پازدنهایی که به ویژه بعد از سخنرانی ۱۳ خرداد شاهزاده رضا پهلوی از سوی برخی از این جریانات تحت عنوان «پروژه رهبرتراشی» و یا برای آویختن به دامان بیگانگان و «چلبیفروشی» شاهدش هستیم. به باور من کمک گرفتن از یک قدرت خارجی لزومأ ممنوع نیست، میتواند هم مفید و ضروری باشد و هم بد و زیانبار. هم میتواند نجاتبخش و مایه ترقی و پیشرفت باشد و هم ویرانگر و اسارتبار! اما هرگونه یاری گرفتن از یک قدرت خارجی، تنها برای نیرویی موجه و پذیرفتنی است که در کارنامه عملی گذشته و اکنونش، وفاداری به کشور و دلسوزی برای مردم ایران را به وضوح به اثبات رسانده باشد، و مدد گرفتن چنین نیرویی از هر امکانی که بتواند مردم ما را از چنگ مافیای جنایتکار حاکم بر کشور و این دشمنترین دشمنان مردم ایران برهاند نه تنها مذموم نیست بلکه یک وظیفه میهنی نیز هست! امروز تاریخ به روشنی گواهی میدهد که اگر پادشاهان پهلوی در دوران بلوکبندی جنگ سرد، هوشمندانه و با اتخاد سیاست خارجی متعادل، چگونه از آن فرصتهای بینالمللی در راستای منافع ملی و در مسیر مدرنیزاسیون و رشد و توسعه و اعتلای کشور استفاده کردند و برعکس دیگرانی که از گذشته تا حال، مدعی پهلویها هستند رهبران فکریشان از شیخ خزعل تا میرزا کوچک خان تا پیشهوری و کیانوری و روحالله خمینی چگونه با حمایت مادی و یا معنوی بیگانگان، برخلاف پهلویها، جادهصافکن چه سیاستهایی برای به انحطاط کشاندن کشور شدند!
از این رو پا نهادن به عرصه مذاکره با دولتهای خارجی و احیانا مطالبه حمایت سیاسی، تکنیکی و یا مادی از آنها، واجد پیششرطهایی ست که فقدان آن میتواند مصداق وابستگی، سرسپردگی و یا حتی مزدوری قلمداد شود. به این ترتیب سازمان و یا جریانی مجاز به ورود به چنین آوردگاهی است که:
* آلترناتیو واقعی (و نه خودخوانده ) برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی باشد و برای این منظور از پشتوانه حمایت واقعی بخش بزرگی از مردم برخوردار باشد.
* پیشینه و کارنامهای روشن و قابل دفاع داشته باشد.
* در گفتار و کردار خود صادق و شفاف و قابل اعتماد باشد.
* برنامهای روشن مبتنی بر خواست عموم مردم برای حفظ امنیت و توسعه و پیشرفت و سربلندی کشور داشته باشد.
* دفاع از منافع ملی سرلوحه تمام اقداماتش در گذشته و امروز و آینده باشد.
حال اگر گروهی را گمان بر این است که در فقدان برخورداری از ویژگیهای بالا، با غوغاسالاری و نفی آلترناتیو واقعی که در شعارهای مردم نیز بازتاب مییابد، و یا جماعتی دیگر با اتکا به نمایشهای پرزرق و برق تبلیغاتی و حضور پرهزینه برخی شخصیتهای خارجی در گردهمایی آنها، میتوانند خود را به عنوان «آلترناتیو» به مردم و یا دولتهای خارجی بفروشند، شاید مصداق همان باشد که کمی بالاتر به آن اشاره رفت و بیشتر عِرضِ خود میبرند…!