سیمرغ – به راستی چرا بعد از ۴۰ سال انقلاب، به تدریج این شعار بر سر زبانها میافتد و چرا از میان دو پادشاه حکومت پهلوی، مردم رضاشاه را فریاد میزنند؟ آیا رضاشاه را میتوان نمادی از سکولاریسم و آزادی دانست که نسل جوان به دنبال آن هستند؟
باید بپذیریم که انقلاب ایران تحت تأثیر و خواست کشورهای قدرتمند جهان و البته با کمک مردم ایران به ثمر نشست. حملات بیرحمانه مطبوعات بینالمللی علیه حکومت پهلوی را نباید ازنظر دور داشت، تا جایی که خبرنگار فرانسوی هنگام مصاحبه با هویدا در زندان، در قامت بازجوخبرنگار ظاهر میشود و اتهاماتی به او نسبت میدهد که در هیچ دادگاهی اثبات نشد! وی هویدا را با حالتی مستأصل و خسته مورد بازخواست قرار داد.
در زمانی که خبرگزاریهای ایران توسط نیروهای انقلابی اشغال شده و اخبار یکسویه از آن پخش میشد، نقش خبرگزاریهای خارجی پررنگتر میشد، زیرا آنها میتوانستند برای ایجاد همبستگی میان وفاداران حکومت پهلوی به کار روند و یا حتی ارتشیان را به کودتا وا دارند. اما بطور شگفت مشاهده میشود که هیچ مصاحبهای از شاه و یا درباریان و یا حتی ارتشیان مبنی بر اینکه برای مقابله با حکومت خودخوانده جدید بپا خیزند مشاهده نمیشود و آنچه در سرخط خبرها و مصاحبههای ابتدای انقلاب توسط خبرگزاریهای بینالمللی مشاهده میشود، صرفاً گله و شکایت از وقایع پیش آمده است.
در آن دوران سانسور خدمات حکومت پهلوی، گویی بطور سیستماتیک و بطور هماهنگ از رسانههای داخل ایران و رسانههای بینالمللی در دستور کار قرار گرفته بود، بهگونهای که تا قبل از ظهور فضای مجازی و رسانههای اجتماعی، خبری از خدمات این خاندان در انواع و اقسام رسانهها نبود!
ظهور رسانههای اجتماعی توانست مانند ظهور صنعت چاپ (بهخصوص بعد از انقلاب صنعتی) قدرت را از دست گروهی محدود خارج کرده و دیدگاهها را به اشتراک بگذارد. طرفداران حکومت پهلوی که تا آنزمان تصور میکردند در حداقل هستند، ناگهان قدرتی دوباره گرفتند و توانستند نه تنها بدون دخالت رسانههای بینالمللی بلکه با گزارشها و مطالب جانبدارانهی آنها علیه پادشاهی و پهلوی، خدمات حکومت پهلوی را به اشتراک بگذارند و نسل جدید را که دوران پهلوی را ندیده و تجربه نکرده، آگاهی بخشند. همین عامل موجب شد پس از ۴۰ سال سکوت، به تدریج تودههای مردم، (بهخصوص نسل جوان که با رسانههای اجتماعی آشنایی بیشتری داشتند) به رضاشاه و خاندان پهلوی گرایش پیدا کنند.
چرا میان دو پادشاه حکومت پهلوی، مردم رضاشاه را فریاد میزنند؟
دو پادشاه پهلوی به ایرانسازی شهره هستند، اما شاید مهمترین عاملی که موجب میشود مردم معترض رضاشاه را یاد کنند و فریاد بزنند، شباهت شرایط فعلی ایران با دوران قاجار باشد و هم اینکه وی سردودمان خاندان پهلوی است.
• در دوران قاجار، ایران کشوری مذهبزده و به دور از تمدن بود. جایجای کشور قمهکشان و راهزنان در ماه محرم به سینهزنان و علمکشانی به ظاهر درستکار و معتقد مبدل میشدند که گویی کل سال سر بر مُهر دارند و به مردم خدمت میکنند، مردم دلپاک و سادهدل نیز نذورات و دارایی خود را به آنان پیشکش میکردند. هیئتهای مذهبی جای کتابخانهها و مراکز فرهنگی را اشغال کرده و روضهخوانی و غم و اندوه بجای شادی و سرزندگی نشسته بود (امروزه نیز بودجه امامزادهها و پیادهروی اربعین و هیئتهای عزاداری سر به فلک میکشد و خرافات جایگزین امور فرهنگی و علمی شده است).
• در دوران قاجار آخوندها نقش قاضی و حکَم را بازی میکردند و گاهی با صدور فتوایی میتوانستند اموال فردی را غارت کرده و به عنوان احکام شرعی به نام خود زنند.
(امروزه نیز چنین است).
• کشور به صورت ملوکالطوایفی اداره میشد. هر شهری برای خود حاکمی مستقل داشت که معمولاً توسط یکی از کشورهای استعماری گماشته شده و مورد حمایت آنان قرار داشت به گونهای که گاه حتی زور قدرت مرکزی و دربار به آنان نمیرسید. امثال شیخ خزعل در جنوب و لاهوتی در تبریز و … نمونهای است از این اوضاع.
(امروزه وضعیت ملوکالطوایفی با شکل و شمایل و نام جدید در سراسر کشور به چشم میخورد. سپاهیان یا بهاصطلاح برادران قاچاقچی بدون پاسخگویی در سراسر کشور مشغول چپاول و قدرتنمایی هستند. در مشهد علم الهدی و خاندانش ثروت کشور را غارت میکنند و برای خود قانون وضع میکنند و پاسخگو نیستند. دار و دسته احمدینژادیها برای مخالفین خود شاخ و شانه میکشند و لاریجانیها به عنوان هفت برادر، سیاست و اقتصاد و قدرت را قبضه کردهاند و برای حفظ قدرت خود به ولی فقیه خراج میپردازند و…).
• در دوران قاجار بیکاری، بیسوادی، اعتیاد و ناامنی جایجای کشور را فرا گرفته بود. دربار و وابستگانش به کمک روحانیان، اموال مردم را غارت میکردند و به عنوان مالیات و خراج و فطریه و صدقه… فقر را بیش از پیش میگستراندند. تنها خانزادگان و وابستگان توان تحصیل علم داشتند و پس از آن بر مناصب مهم کشوری گماشته میشدند، که صدالبته به علت عدم کفایت اکثریت این افراد، کشور با معضل نیروی کاردان و توانمند مواجه میشد.
(در حال حاضر نیز ظهور دانشگاههای بدون علم و تخصص و همچنین ورود گسترده سهمیهایها و وابستگان حکومتی به دانشگاهها، انبوهی بیسوادان مدرک به دست را روانه جامعه ساخته و مانند دوران قاجار، شرط استخدام نه داشتن تخصص بلکه التزام به قبله عالم و یا خامنهای است. اعتیاد به مدارس و دبستانها کشیده شده، بیکاری و فقر روز به روز بیشتر میشود و رانتخواران به کمک روحانیان و وابستگان بیت رهبر، اموال مردم را غارت میکنند و بیت رهبر و دولت مانند دربار قاجار توسط بورس و اوراق قرضه و اتومبیل و… اموال مردم فقرزده را بیش از پیش به جیب میزنند).
• ایران در دوران قاجار به واسطه ضعف دولت مرکزی، محل جولان سفرای کشورهای غربی و روسیه شده بود و هر یک به نحوی با فشار بر دربار، امتیازی کسب کرده و به نام وام و کمک به مردم ایران، قراردادی استعماری منعقد میکردند. مردم فلکزده و آواره ایران نیز به تصور اینکه پادشاه بیکفایت قاجار قبله عالم است و امورات دنیا صرفاً توسط دربار ایران کنترل میشود، چشم بر این بیکفایتی میپوشاندند و چنانچه فردی آگاه و وطنپرست اعتراضی میکرد، توسط عمال حکومت به زندان افکنده میشد و یا نیست میگشت.
(امروزه نیز با کمک تبلیغات داخلی و خارجی چنین به مردم القا میکنند که قبله عالم در بیت رهبری است که جهان را اداره میکند و هم اوست که قدرتهای بزرگ را به جنگ میاندازد و در دنیا صلح برقرار میکند حال آنکه در پس پرده روسیه و چین و اروپا به باجگیری سیاسی و اقتصادی مشغولاند).
• میهنپرستی و ناسیونالیسم که در دوران پهلوی به اوج خود رسیده بود، در دوران قاجار معنی و مفهومی نداشت. آنچه اشخاص را از یکدیگر متمایز میکرد، قومیت و مذهب آنان بود و حکومت مرکزی به کمک درگیریهای قومی و مذهبی، بر مردم حکومت میراند و آنان را رام میساخت.
(امروزه نیز حکومت و رسانههای خبری داخلی و خارجی تلاش میکنند که به مذهب رنگ و بویی تازه ببخشند و مردم ایران و خاورمیانه را نه بر اساس ملیت بلکه بر اساس قوم و مذهب دستهبندی کنند و به مصاف هم بکشانند. همانگونه که امروزه در ایران و عراق و افغانستان و سوریه و یمن و غیره به وضوح شاهدیم).
• در دوران قاجار زنان از حقوق اجتماعی مسلم خود محروم بودند. آنان را در پشت چادر و روبنده از نظرها پنهان میداشتند و گمان میبردند که اختلاط مردان و زنان جز فساد چیزی به همراه ندارد، اگرچه خود در بارگاهها و دربارهایشان حرمسراهایی ساخته بودند و تمام وقت خود را با دخترکان و پسرکان درباری میگذراندند. آنان در قطار و درشکه نیز مردان و زنان را از یکدیگر جدا ساخته بودند تا مبادا ارتباط کلامی آنان موجب مفسده گردد! طبیبان مرد حق درمان زنان را نداشتند و چنانچه میخواستند زنی را درمان کنند میبایست حتماً با حضور پدر یا شوهر وی باشد.
(امروزه نیز تمامی این موارد توسط زنان ایرانی با پوست و گوشت حس میشود. آقازادههای فاسد حکومتی در غرب و به طرزی شنیع به فساد و قمار مشغولاند و پدرانشان در ایران زنان را از ورود به ورزشگاه باز میدارند تا مبادا فساد به وجود آید!)
و شاید بتوان دهها و یا صدها مثال دیگر از شباهت دوران قاجار با جمهوری اسلامی زد. محمد رضاشاه حکومت خود را از پدر دریافت و کشوری را تحویل گرفت که حکومت فاسد و بیکفایت قاجاریه به زیر کشانده شده بود. آنکس که توانست حکومت قاجاریه (همزاد جمهوری اسلامی) را حذف و نابود سازد، همانا رضاشاه است که شاید به همین سبب امروزه نام او را فریاد میزنند.
آیا رضاشاه را میتوان نمادی از سکولاریسم و آزادی دانست که نسل جوان به دنبال آن هستند؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا میبایست شرایط جهانی و داخلی ایران را مورد بررسی قرار داد.
رضاشاه در میانه دو جنگ جهانی به قدرت رسید. دورانی که کشورهای متمدن اروپایی مانند قرونوسطا و دوران بربریت به جان هم افتاده بودند و برای پیروزی در جنگ، به هر روش غیرانسانی متوسل میشدند.
نازیسم هیتلر در آلمان، چرچیل در انگلستان، فاشیسم موسولینی در ایتالیا و استعمار بیرحمانه آنان بر کشورهای مستعمره و ضعیف، نشان میدهد که در غرب نیز دمکراسی حاکم نبوده و ظلم و دیکتاتوری حکومتها را در کام خود کشیده بود.
در چنین شرایطی، منطقه خاورمیانه که سالها مورد هجوم و استعمار قرار گرفته بود، مستثنی از این قاعده نیست. در آن دوران تصور غالب برای حکومتداری و پیشبرد اهداف، همانا اعمال قانون و قدرت از بالا به پایین بود که ما مانند آن را در سراسر جهان به وضوح میبینیم.
رضاشاه نیز مانند بسیاری از رهبران مترقی زمان، پیشرفت ایران را در اعمال قانون از بالا به پایین میجست که صدالبته موفق نیز بود.
برخی بر این باورند که رضاشاه «دمکراسی» و مشروطیت را که در دوران مظفرالدین شاه و توسط آزادیخواهان به دست آمده بود، از میان برد و حکومت تکنفره و استبداد را جایگزین ساخت!
اما با مقایسهای ساده میان حکومتهای مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و احمدشاه با رضاشاه، به خوبی در مییابیم که مشروطیت نه تنها دستاوردی نداشته بلکه کشور همچنان در فقر و بیکفایتی گرفتار بوده و آنچه ایران را از فقر و فساد نجات داد با رضاشاه شروع شد و نه با فرمان مشروطیت مظفرالدین شاه!
آنچه ارزشمند است، رفاه و آبادی و امنیت و اقتصاد تودههای مردمی است و نه شعار. اگر حکومت رضاشاه را دیکتاتوری و حکومت احمدشاه را تا زمانی که هنوز قدرت در دست قاجار بود مشروطیت بنامیم، صدالبته که دیکتاتوری رضاشاهی بسیار ارزشمندتر است و خدمات بسیار به ملت و مملکت کرده تا «مشروطیت» و حکومتداری بیکفایتهایی چون احمدشاه و مظفرالدین شاه.
سکولاریسم در سراسر دنیا اگرچه به عنوان شعاری زیبا و مردمفریب بر زبانها جاری بود، اما در عمل، کشتار بیرحمانه یهودیان و ماجرای هولوکاست را نیز به همراه داشت که بر بستر تاریخی یهودستیزی در سراسر اروپا شکل گرفت.
ترویج خرافه و مذهب برای مقابله با نفوذ کمونیسم در سراسر اروپا و همچنین خلق باورها و خرافههای جدید توسط اروپاییان به منظور استثمار کشورهای ضعیف نیز از زمره مواردی است که میبایست به لیست بلندبالای نبود سکولاریسم در سراسر دنیا افزود.
نفوذ پرقدرت روحانیان در باور مردم و ترویج خرافات توسط دربار و حکومتهای غربی در دوران قاجار، رضاشاه را بر آن داشت که سیاستی ضربتی برای مقابله با آن اتخاذ کرده و مذهب را از خودنمایی در عرصه عمومی به پدیدهای شخصی و خانگی مبدل سازد (همانگونه که خود برای فرزندانش نام افراد مذهبی را برگزید ولی از تظاهر به دینداری و دخالت دین در حکومتداری اجتناب نمود).
امروزه با توجه به ظهور داعش و طالبان و… این مهم به وضوح آشکار است که سکولاریسم به معنی آزادی تبلیغ باورها و عقاید نیست، بلکه به معنی آزادی انتخاب مذهب و اجرای مناسک آن در حریم شخصی است. همانگونه که در دوران رضاشاه مسلمانان، یهودیان، مسیحیان و غیره در داشتن دین خود آزاد و مختار بودند اما به آنان اجازه مراسم و رفتارهای به دور از تمدن، مانند قمهزنی و غیره داده نمیشد.
رواج فکر و فلسفه مارکسیسم میان روشنفکران و اندیشمندان سراسر جهان، این باور را گسترش داده بود که مقابله با مذهب و باورهای مذهبی، تنها راه و چاره رسیدن به تمدن و آزادی است. بطور مثال نوایا ژیزن مینویسد: «آنهایی که در تمام زندگی خود زحمت کشیده و در فقر بسر میبرند توسط مذهب تعلیم مییابند که تا هنگامی که بر روی زمین هستند بردبار و مطیع باقی بمانند و به امید پاداشهای بهشتی خیالشان راحت باشد، ولی آنهایی که از طریق کار دیگران زندگی میکنند توسط مذهب تعلیم مییابند تا هنگامی که بر زمین هستند به سخاوتمندی عمل نمایند، بدین ترتیب راه بسیار ارزانی برای توجیه موجودیت خود به مثابه استثمارگران به آنها نشان داده و برای راحتی در بهشت بلیتی به قیمت متعادل به آنان میفروشد. مذهب افیون مردم است. مذهب نوعی مشروب روانی است که در آن بردگان سرمایه تصورات انسانی و درخواست خود برای زندگی کمابیش شایسته را در آن غرق میکنند… این احمقانه خواهد بود که فکر کنیم در جامعهای که بر پایه ستم و خرفت نمودن بیپایان تودههای کارگر بنا شده، تعصبات مذهبی را میتوان با شیوههای ترویجی خالص از میان برداشت!
و یا لنین چنین مینویسد: «پیکار با دین را نمیتوان تنها در زمینۀ پیکار با تبلیغات دینی محدود کرد. این پیکار را باید با مبارزات و جنبشهای طبقاتی در جهت ریشهکن کردن کامل دین به کار گرفت.» (لنین مجموعه آثار چاپ چهارم جلد ۱۵ ص ۳۷۴).
و یا استالین مینویسد: «تصور درباره خدا و اعتقاد به مکافات و جزا از سوی او درواقع اقدامی برای گردن نهادن استثمارشوندگان به ستم طبقاتی بوده است. تصور درباره خدا سبب شده که ستمکشان بجای پیکار به خاطر زندگی بهتر خود را با تصورات واهی درباره مکافات خداوند در جهان پس از مرگ، دلخوش دارند…» (استالین مسائل لنینیسم چاپ یازدهم ص ۵۴۱).
نباید فراموش کرد که ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم بیشتر از نیمی از جهان را تحت تأثیر خود قرار داده بود، به گونهای که ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا در کتاب خود به تأثیر عمیق ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم در میان روشنفکران آمریکایی اشاره میکند.
در چنین شرایطی، رضاشاه متأثر از شرایط مترقی جهان، بر این باور بود که برای رسیدن به ترقی و پیشرفت و حضور زنان در بطن اجتماع، میبایست حجاب و تعصبات مذهبی را از میان بردارد تا جامعه به شکوفایی و تمدن برسد (که عملکرد کوتاهمدت و موفق او نشان داد که گویا مسیر حرکت درست بوده اگرچه با انقلاب اسلامی راه آن سد شد!)
پس مبارزه با مذهب و عناصری که جامعه را عقب نگاه میداشت، نهتنها فقط توسط رضاشاه پیگیری نمیشد بلکه مورد حمایت و خواست بسیاری از روشنفکران و نویسندگان و صاحب نظران آن دوران و در سراسر جهان بوده و نمیتوان آن را مصداق دیکتاتوری دانست.
♦ انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.