سلمان رشدی قهرمان خیالپردازی، ایهام و آزادیست

- این نویسنده دیرزمانیست که شاهد لغزش جهان به سوی فرقه‌گرایی‌های نفرت‌انگیز بوده است.
- «آیات شیطانی» رمانی که بانیِ صدور فتوای قتل او شد، بسیار بیش از آنکه از مذهب سخن بگوید، به موضوعِ جلای وطن و مهاجرت می‌پردازد.
- رشدی در ادبیات داستانی، مقالات و سخنرانی‌های خود نسبت به فریبِ ذوب‌شدن در اندیشه‌ی‌ خیرخواهانه‌ی گروهی، هشدار داده بود. او از خوانندگان می‌خواهد تا «هویتِ تک‌بُعدیِ ملّی، قومی، مذهبی، یا قبیله‌ای را که شبیه روپوش‌های مهارکننده‌ی دیوانگان است» زیر سوال ببرند. او این نوع سرسپردگی را همچون «اهریمنی» می‌داند «که تمام اهریمنانِ دیگرِ زمانه‌ی ما از دل آن زاییده می‌شوند.»

دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۲ اوت ۲۰۲۲


اکونومیست – سلمان رشدی از زمان کودکی به شکل چشمگیری پرطاقت و استوار بوده است. در سال ۱۹۴۹ وقتی که دو ساله بود، به نوع سختی از بیماری تیفوس مبتلا شد و پدرش تمام داروخانه‌های شهر مومبای [بمبئی] را جستجو کرد تا شاید داروی تازه و نجات‌بخشی بیابد. در سال ۱۹۸۴، دچار بیماری ذات‌الرّیه‌ی شدیدی شد که او را راهی بیمارستانی در شهر لندن کرد. پس از سال ۱۹۸۹، وقتی آیت‌الله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی، فتوای قتل او را صادر کرد،‌ نیروهای امنیتی بریتانیا چندین توطئه ترور او را خنثی کردند. در ماه مارس ۲۰۲۰، این نویسنده که در آن زمان ۷۲ سال داشت و مبتلا به بیماری آسم بود، چندین و چند هفته با بیماری کرونا دست و پنجه نرم می‌کرد. و حال این روزها، پس از تحمل ده ضربه‌ی چاقویی که در نشست ادبی شهر چاتاکوای نیویورک، به چشم، گردن و بدنش فرود آمد، در مسیر بهبودیست. «سِر سلمان» بار دیگر تاب آورده است.

مبارزه با بیماری ذات‌الرّیه به او کمک کرد تا سیگار را ترک کند. یکی از دکترها، سرفه‌های بسیار بد او را به پیش‌نمایش فیلمی درباره‌ی سرطان ریه تشبیه کرد و از او پرسید که آیا «دوست دارد این فیلم را ببینید». رشدی در پاسخ گفت که، نه! ممنونم، و معتقد است که همین کنایه، ناجی زندگی او شد. با وجود این، کنایات و استعاره‌هایی که داستان‌های او روایت می‌کند- با جهش‌های پُرشور و پیچیده میان معانی واقعی و تمثیلی، رئالیسم و فانتری، مقدّس و کفرآمیز— جان او را به خطر انداخته است.

پیروانِ مکتبِ نص‌گرایی [یعنی پیروی دقیق و تحت‌الفظیِ از متن] که بنیادگرایان مذهبی از مهمترین سرسپُردگانِ آن هستند، سلمان رشدی را مظهر و تجسّم تمام آن چیزهایی می‌بینند که از دایره‌ی تعریف آنها از هنر بیرون است و مورد سوء ظن آنهاست؛ سوء ظن به هنری که میان آیین‌های گوناگون، اصول کلی، و باورهای جزمی، در تلاطم است و نه تنها چندگانگی و ایهام را به عنوان فضیلت‌های طبیعی بازمی‌شناسد، بلکه در جستجوی آن است. منتقدان خشمگین، که بیشتر آنها اصلا آثار او را نخوانده‌اند، به پیشانیِ سبکِ پُر رنگ و لعابِ طنزنگاری و گمان‌پردازی‌های او، داغ توهین و کفرگویی می‌چسبانند. برای رشدی، رمان «پیکره‌ایست که به هدف تصویر کردنِ چندپارگیِ حقیقت و تکّه‌های پراکنده‌ی آن، بنا شده است». جستار نامدار او به نام «آیا هیچ‌ چیز مقدّس نیست؟» ادبیات داستانی را به عنوان ورطه‌ای که در آن «زبان‌ها، ارزش‌ها و روایت‌های گوناگون در حال نزاع و ستیزه‌اند» می‌ستاید؛ نکته اما اینجاست که این نزاع، در صلح و آرامش روی می‌دهد.

رشدی در میانه‌ی گفتگو پیرامون معنیِ زادگاه و وطن بود که در موسسه‌ی چاتاکوا مورد حمله قرار گرفت: موضوع بحثِ اصلی نویسنده‌ای که در هندوستان متولد شده، در دانشگاه کمبریج بریتانیا تحصیل کرده، و در منهتن نیویورک زندگی می‌کند. «آیات شیطانی» رمانی که بانیِ صدور فتوای قتل او شد، بسیار بیش از آنکه از مذهب سخن بگوید، به موضوعِ جلای وطن و مهاجرت می‌پردازد. قهرمانِ سرگردان هندی- آمریکاییِ رمان او به نام «کیشوت»، «انسان‌های درهم‌شکسته‌ای» را که به دلیل فقر یا جنگ آواره شده‌اند مانند «صدف‌های درخشانی» می‌بیند که «بازتابِ حقیقت» در دوران آشفتگی‌های معاصر انسانی‌اند. او تصدیق می‌کند که «درنوردیدنِ مرزها، زبان، جغرافیا و فرهنگ»، آن «مرزِ نفوذپذیر» میان حقیقت و خیالپردازی، و کاستنِ موانعی که به دست «انواع مختلفی از پلیس‌های کنترل و مهارِ افکار در جهان» برپا شده، جایگاهی بنیادین در «زندگی و کارِ ادبی» او دارند.

بازنشر؛ نون والقلم و ما «لا»یسطرون! سلمان رشدی و آیه‌های شیطانی‌اش

با وجود این، برای زمانی به درازای سه دهه، او آماج حمله‌ی افرادی بوده است که تغییر و دگرگونی باعث وحشت و هراس آنهاست. در این «زمانه‌ی ساده‌سازی‌های بی‌حد و اندازه» که خود برآیندِ چنین واکنشی‌ است، شک کردن، نمایش، و استعاره می‌بایست که در برابرِ حزب سیاسی یا مسلک مذهبی، سر تسلیم فرود آورد. با وجود آنکه اسلامگرایان افراطی، کار و زندگی او را به مخاطره انداخته‌اند، رشدی آشکارا تصدیق می‌کند که هیچ ایمان و آیینی نیست که نفرت و کینه‌ورزی را در انحصار تام خود داشته باشد. بحث و مناظره‌ی آزاد در دوران پس از استقلال هندوستان در میان خانواده‌ی اهل کشمیر و مسلمان او رونق یافته بود. او با زنده کردنِ احساس دلتنگی نسبت به گذشته، «محو شدنِ مرزها میان فرهنگ‌های مذهبی در شهرِ مومبای قدیمی و واقعا سکولار» را به عنوان حقیقتی به یاد می‌آوَرَد که درست در نقطه‌ی مقابل هندوستانِ «تندخو و خفقان‌زده‌ی» امروز قرار دارد.

همگام با تیره شدنِ روزگارِ دنیا، او شاهد لغزش جهان به سوی فرقه‌گرایی‌های نفرت‌انگیز بوده است. رمانِ او به نام «خشم» که تنها چند روز پیش از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ منتشر شد، شهر نیویورک را همچون دیگ جوشانی از خشمِ چندسویه به تصویر می‌کِشد. به نوشته‌ی او «تمام جهان در آتشِ عصبیت و زودرنجی می‌سوخت. بر تنِ هر کس، تیغ چاقویی فرود آمده بود و پشت همه از ضربه‌های تازیانه سیاه بود.» «همه‌ی ما به شدت خشمگین و برافروخته بودیم.» در ادبیات داستانی، مقالات و سخنرانی‌ها، رشدی نسبت به فریبِ ذوب‌شدن در اندیشه‌ی‌ خیرخواهانه‌ی گروهی، هشدار داده بود. او از خوانندگان می‌خواهد تا «هویتِ تک‌بُعدیِ ملّی، قومی، مذهبی، یا قبیله‌ای را که شبیه روپوش‌های مهارکننده‌ی دیوانگان است» زیر سوال ببرند. او این نوع سرسپردگی را همچون «اهریمنی» می‌داند «که تمام اهریمنانِ دیگرِ زمانه‌ی ما از دل آن زاییده می‌شوند.»

از سوی دیگر، آزادی بیان، نه یک تجمّل غربی، بلکه «همان حقّی‌ است که بدون آن، حقوق دیگر انسانی محو و نابود خواهد شد.» با وجود این، در دنیای غرب، زبان‌بازها و فریبگران رشد می‌کنند. به گفته‌ی او، «این یک اشتباه تاریخیِ چپ‌های [به‌ اصطلاح] مترقّی‌ است که معتقدند افرادی که می‌گویند به ما توهین شده و رنجیده‌خاطر شده‌اند، این حق را دارند تا دیگران را وادار به تسکینِ آزردگی‌هایشان کنند».

در رمان بسیار موفقِ «بچه‌های نیمه‌شب» (۱۹۸۱)، رشدی اتفاقات تاریخی را در آینه‌ی سرگذشتِ سلیم ساینای، قهرمان داستان‌ خود که دقیقا در ساعت استقلال هندوستان به دنیا آمده است، روایت می‌کند. از سال ‍‍۱۹۸۹ به اینسو، او وضعیت اسفناک زندگی خود را نه به عنوان یک تیره‌بختیِ منحصر به‌ فرد، بلکه همچون بخشی از یک الگوی تاریخی، تصویر کرده است. در کتاب «جوزف آنتون» که در ۲۰۱۲ منتشر شد و خاطرات سال‌های فرار و سرگردانی‌ رشدی پس از فتوای قتل وی توسط خمینی را روایت می‌کند، او حکم قتل خود را با نخستین پرنده‌ی سیاه و شومی که خبر از آمدنِ ازدحامِ مرگبار در فیلم «پرندگان» آلفرد هیچکاک می‌دهد، مقایسه می‌کند. او بیداد و جفایی را که در حق او رفته همچون «وزش‌های اولیه‌ای» می‌بیند که «بعدا تبدیل به توفان شد».

پاسخ او به چنین وضعیت ناخواسته‌ای، و در جایگاه یک انسانِ گرفتار در پیچ و خمِ توفان،‌ نه عقب‌نشینی، بلکه سرپیچی و مبارزه بوده است. حتی در دهه‌ی ۹۰ میلادی که فتوای خمینی، هرلحظه و هرجا همچون خطری در کمین‌اش نشسته بود، او به نمادی از آزادی و آزادگیِ هنری تبدیل گشت. سخنرانی می‌کرد؛ به دانشجویان درس می‌داد و بعدا بر صندلی ریاست انجمن قلم آمریکا تکیه زد؛ جایگاه رشدی نه تنها در نمایندگی اعضای انجمن قلم خلاصه نشد، بلکه رویدادی همچون جشنواره‌ ادبیات جهانیِ آن نهاد را راه‌اندازی و رهبری کرد. او در این میان، از دیگر نویسندگان تحت آزار و محکومیت همچون تسلیمه نسرین فمینیست بنگلادشی تبعیدی حمایت کرد. در سال ۲۰۰۵، او با پیگیری و جدیّت بسیار، علیه قانون پیشنهادی «برانگیختن نفرت مذهبی» در بریتانیا مبارزه کرد و به کُندکردنِ تیغه‌ی مفاد آن یاری رساند.

او در سخنرانی‌اش در جشن فارغ‌التحصیلی گروهی از دانشجویان آمریکایی که محتوای آن خود نوع دیگری از سبک هنریِ رشدی‌ است، از آنها می‌خواهد تا به فرمانبُرداری و سنت‌گرایی ایدئولوژیک تن در ندهند و به کلام و هشدارهای «عصیانگران و شورشیانِ جهان» گوش کنند. خودِ نفسِ حضور او در چاتاکوا، گواهی‌ است بر دهه‌ها امتناعِ او از سکوت کردن و دور از چشم جامعه بودن. حتی در روزهای اوج خطر فتوا، و در حالی که نیروهای حفاظتی پلیس شهر نیویورک زیر نظرش داشتند، او با شرکت در میهمانی‌های شامِ ادبی، به آن محافل، گرمی و روح زندگی می‌بخشید.

سلمان رشدی مدافع قاطعِ آنچه است که خود آن را «موقتی‌ بودن تمام حقایق، تغییرپذیری تمام شخصیت‌ها، و عدم قطعیت تمام زمان‌ها و مکان‌ها» می‌نامد. تاریخ و اقبال، بار دیگر ضربتی ناگهانی را از سوی مؤمنان به او وارد آورده است؛ آنهم نه در ظرفِ واژه‌هایی پرنشاط و خوش‌آهنگ، بلکه از طریقِ کرداری حقیر و بی‌مایه. یکبار مجله‌ای از رشدی پرسید، «بزرگترین دستاورد خود را چه می‌دانید»؟ پاسخ او این بود: «اینکه از پا نیفتاده‌ام».

*منبع: اکونومیست
*ترجمه و تنظیم: م. مهدی مرادی

 

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۳ / معدل امتیاز: ۳٫۷

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=296078