آیا به‌راستی هدف از برجام، مهار جمهوری اسلامی ایران و جلوگیری از دستیابی آن به بمب اتم است؟

یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲۱ اوت ۲۰۲۲


سیمرغ – آیا به‌راستی هدف از برجام، مهار جمهوری اسلامی ایران و جلوگیری از دستیابی آن به بمب اتم است؟ اگر چنین است، پس چرا اسرائیل و متحدانش با برجام مخالف‌اند؟ آیا اروپاییان و حزب دموکرات آمریکا، به نام برجام، هدف دیگری را دنبال می‌کنند؟

پس از انقلاب ۵۷ و استقرار حکومت نوپای جمهوری اسلامی، میان انقلابیون و دولت وقت آمریکا و اروپایی‌ها درگیری‌های لفظی گسترده‌ای به وجود آمد به‌گونه‌ای که شعار «مرگ بر آمریکا» تبدیل به شعار غالب انقلابیون شد و اشغال سفارت آمریکا این دشمنی را وارد مرحله‌ای تازه کرد.

از همان ابتدای انقلاب، حملات لفظی به سمت اسرائیل که آن را مظهر امپریالیسم در منطقه می‌دانستند، گسترش یافت و با شکل‌گیری گروه‌هایی مانند جهاد اسلامی و حزب‌الله و… و حمایت حکومت خودخوانده جمهوری اسلامی از این گروه‌ها، مبارزه با اسرائیل از حالت جنگ‌های کلاسیک (جنگ اعراب با اسرائیل) به مبارزات چریکی و نیابتی مبدل شد، اما پس از گذشت ۴۰ سال از انقلاب و استقرار کامل جمهوری اسلامی، مقابله و جنگ رژیم ایران و اسرائیل، به‌ تدریج از حالت چریکی خارج شد و به‌ صورت رویارویی مستقیم درآمد (امروزه آن را به‌ صورت حملات سایبری و یا جنگ در سوریه و لبنان و غزه و… می‌بینیم).

جمهوری اسلامی برای مقابله و ایستادگی در برابر غرب و اسرائیل، کره شمالی را سرلوحه خود قرار داد و مانند آن تلاش کرد که به بمب اتم دست یابد (اگرچه رژیم ایران ادعا می‌کند که قصد ساخت بمب اتم را ندارد، اما غنی‌سازی در سطوح بالا و پنهانکاری حکومت، این ادعا را رد می‌کند).

بنا بر ادعای دولت آمریکا، اوباما به‌ منظور نظارت بر برنامه اتمی جمهوری اسلامی ایران، معاهده‌ای به نام «برجام» را با حکومت ایران منعقد ساخت که در ازای پرداخت پول و سرمایه‌گذاری در ایران، سرعت ساخت بمب اتم را کند و یا متوقف سازد.

حال سؤال اینجاست که چرا جمهوریخواهان آمریکا، اسرائیل و اعراب با این معاهده مخالف هستند و آن را خطری بزرگ برای خود و منطقه می‌دانند؟ آیا مگر نه این است که این معاهده رژیم ایران را مهار کرده و ساخت بمب اتم را متوقف می‌سازد، پس چرا کسانی که در خطر هستند، با این معاهده به مخالفت برخاستند؟ و چرا دموکرات‌های آمریکا و اروپاییان بر اجرای برجام پافشاری می‌کنند تا جایی که با سیاستی گسترده و پشت پرده، تلاش کردند فشار حداکثری دولت ترامپ را خنثی سازند؟

برای پاسخ به این پرسش‌ها لازم است به سال ۵۷ بازگردیم و وقایع آن دوران را با نگاهی متفاوت مرور کنیم.

با افزایش قیمت نفت و بروز بحران اقتصادی در اروپا، نوک پیکان حملات به سوی شاه و ایران نشانه گرفته شد. مطبوعات بین‌المللی با مقصر دانستن شاه به او بی‌رحمانه می‌تاختند و او را «بلندپروازی دیوانه» خطاب می‌کردند که دنیا او را دیر شناخته است.

اوریانا فالاچی خبرنگار پرآوازه و برجسته ایتالیایی که به‌ واسطه مصاحبه‌های جنجالی خود با رهبران مشهور و بزرگ خاورمیانه ازجمله، محمدرضاشاه پهلوی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، روح‌الله خمینی، ایندیرا گاندی، گلدا مایر، ملک حسین، معمر قذافی، جرج حبش، و هنری کیسینجر تأثیر بسزایی در افکار سیاستمداران غربی گذاشت در کتاب خود چنین می‌نویسد:

«… اعلیحضرت (شاه) همچنین نقطه‌نظرهای شگفتی‌آوری دارد: معتقد است که روح داریوش کبیر در او حلول کرده است و خداوند او را به این دنیا فرستاده است تا شاهنشاهی از دست رفته کورش را از نو زنده کند. پل اردمن، در داستان جالب سیاسی – تخیلی خود، سقوط ۷۹، او را جاه‌طلبی توصیف می‌کند که خواب ایجاد جنگ سوم جهانی و پیروزی در آن را می‌بیند. اگر این قضاوت دور از واقعیت باشد، تاریخ آن را به ما نشان خواهد داد. اما در حال حاضر، با وجود همه این حرف‌ها، فرضیه‌های اردمن به نظر کاملاً ممکن و محتمل می‌آیند. مگر محمدرضا پهلوی پردوام‌ترین چاه‌های نفتی دنیا را در اختیار ندارد؟ و مگر ارتش او ارتشی نیست که تنها بمب اتمی کم دارد؟ آیا نمی‌تواند به‌وسیله نفت و ارتش خود، مثلاً عربستان سعودی و کویت را اشغال کند؟ و در تمام سواحل خلیج‌ فارس مستقر شود؟ مخل آسایش آمریکا و شوروی شود و قدرت هر دو را خنثی کند؟ مگر نه اینکه سعی کرده است تا با خریدن پان آمریکن و فیات، ضمن خریدن خیلی چیزهای دیگر، به غرب هجوم بیاورد؟ ما اروپایی‌ها خیلی ساده و حتی سطحی بودیم که شاه را آنطور که باید نشناختیم و دست‌کم گرفتیم. ما به دلیل سادگی خود از شاه شخصیتی ساخته بودیم که وجود ندارد و صفحه‌های احساساتی مطبوعات خود را به او اختصاص داده بودیم. ما قادر نبودیم پشت این ظاهر را ببینیم، نزدیک‌بین بودیم و هرگز به فکر نیفتادیم که برای شناخت او عینک بزنیم. ما حتی زحمت شمارش چاه‌های نفتی را که سبب افزایش قدرت او در داخل و خارج کشور شده است به خود راه ندادیم».

کتاب «سقوط ۷۹» در سال ۱۹۷۷ (۱۳۵۶ خورشیدی) در آمریکا و توسط پل آردمن به نگارش درآمد که با تبلیغات فراوان توانست در کوتاه زمانی به تیراژ باورنکردنی ۲ میلیون نسخه برسد. در این کتاب پل آردمن شاه را دیوانه‌ای جنگ‌طلب معرفی می‌کند که قصد دارد جنگ جهانی سوم به راه بیندازد! نویسنده‌ی این کتاب تخیلی، چنان با زیرکی از شخصیت‌های واقعی سیاسی استفاده می‌کند که افکار عمومی تصور کرد چنین اتفاقی افتاده یا در شرف وقوع است!

در چنین شرایطی، به‌واسطه فشار «حقوق بشری» دولت کارتر بر حکومت شاه، ایران دستخوش تحولاتی شد و مخالفینش برعلیه شاه به پا خاستند.

بسیاری بر این باورند که شاه چنان دیر متوجه این حجم از دشمنی و جدایی مردم از سلطنت شد که کار از کار گذشته بود و موج انقلاب چنان اوج گرفته بود که دیگر زمام امور از دستان همگان خارج شد و درنهایت غرب و آمریکا برخلاف میل باطنی خود ناچار شدند انقلاب در ایران را به رسمیت بشناسند!

چنانچه این سناریو را بپذیریم چند سؤال بی‌پاسخ باقی می‌ماند:

به فرض اینکه توده‌های مردم از تفکرات خمینی و ایدئولوژی ولایت‌فقیه او و همچنین ضدیت او با اسرائیل بی‌اطلاع بودند، آیا سرویس جاسوسی آمریکا و انگلیس و فرانسه نیز از تفکرات خمینی بی‌اطلاع بودند؟. باید این نکته را یادآوری کرد که طبق اسناد منتشر شده، خمینی با دولت کندی مکاتباتی داشته و طبیعتاً برای سرویس جاسوسی آمریکا مهره‌ای ناشناخته نبوده. پس چرا خبرگزاری‌های فرانسه و انگلیس تمام بیانیه‌ها و اخبار او را پوشش می‌دادند؟ و چرا فرانسه به او پناه داد و معتبرترین خبرگزاری‌های جهان را در اختیار او قرار داد؟ آیا می‌توان باور داشت فرانسه به کسی تریبون تبلیغاتی داده که هیچگونه شناختی از او نداشته؟ آیا می‌توان باور داشت، فرانسه یک شخصیت گمنام را با یک پرواز فرست کلاس و بدون اجازه دولت مرکزی و قانونی ایران، به ایران منتقل می‌سازد و میلیاردها میلیارد دلار پول نقد، چاه‌های عظیم نفت و گاز و همچنین پیشرفته‌ترین اسلحه‌های جهان که توسط شاه خریداری شده بود را در اختیار او قرار دهد؟!

در زمانی که پادشاه قانونی و رسمی ایران در قید حیات است، چگونه است که کشورهای غربی، حکومتی خودخوانده مانند جمهوری اسلامی را به رسمیت می‌شناسند تا جایی که در سازمان ملل به آنها تریبونی اختصاص می‌دهند تا انقلاب خود را برای جهانیان شرح دهند؟! آیا طبق قوانین بین‌الملل، کشورها می‌توانند یک گروه شورشی و افراطی را به رسمیت بشناسند در حالی‌ که حکومت قانونی در آن کشور مستقر است؟ آیا فرانسه اجازه داشت بدون اجازه از دولت قانونی و مستقر در ایران، خمینی را بدون ویزا و پاسپورت در یک هواپیما جای دهد و به کشوری دیگر بفرستد؟

قطعاً خیر!

شاه در کتاب پاسخ به تاریخ می‌نویسد:

«در آن ایام از انتقاد غرب امتناع می‌کردم و امروز هم با تردید چنین می‌کنم. ولی می‌بینم رفته‌رفته عدم قبول این نکته مشکل می‌شود که سیاست غرب در ایران و البته در سراسر جهان، به نحو خطرناکی کوته‌بینانه، اغلب نامناسب و گاهی اوقات به‌کلی احمقانه بوده است. این نتیجه‌گیری‌ها بر اساس مشاهدات اخیرم صورت پذیرفته است. فقط یکی از آن‌ها را شرح می‌دهم: وقتی‌که تلویزیون داشت جلسه شورای امنیت ملل متحد و گفتگو درباره بحران گروگان‌گیری در ایران را نشان می‌داد آنتونی پارسونز را بر صفحه تلویزیون دیدم که در آن موقع سفیر بریتانیا در سازمان ملل و یک سال پیش سفیر علیاحضرت (ملکه انگلیس) در تهران بود. آنچه می‌شنیدم برایم باورکردنی نبود. فقط مضمون اظهاراتش به یادم مانده است: ”بگذارید این‌ها بیایند و انقلابشان را برای ما تشریح کنند.” مقصودش اعضاء شورای انقلاب بود. بازی باورنکردنی پارسونز را تماشا می‌کردم و کم‌کم به حیرت افتادم که آیا هرگز در سیاست غرب درباره ایران هیچ انسجامی فراتر از کوشش موفقیت‌آمیزی که برای نابودی من کردند وجود داشته است…..».

آیا می‌توان پذیرفت در دوران اوج جنگ سرد، که کمونیست‌ها و عواملشان در سراسر جهان به کودتا و مبارزات چریکی مشغول بودند، سرویس‌های اطلاعاتی غرب چنان در خواب زمستانی فرو رفته باشند که حتی ندانند چه کسی و با چه ایدئولوژی را در مرزهای شوروی مسلط می‌سازند؟ اگر چنانچه چنین است می‌بایست تمامی این سیاست‌مداران و وابستگانشان را در دادگاه‌های بین‌المللی محاکمه ساخت و بابت مرگ میلیون‌ها انسان بی‌گناه و تبعید شدنشان آنان را بازخواست کرد. این عمل آنان به‌مثابه این است که فرانسه با یک هواپیمای دربست و به‌طور غیرقانونی ابوبکر بغدادی را به سوریه منتقل و رهبر سوریه سازد و پس از آن اعلام دارد که من با تفکرات او آشنا نبودم و چون مردم سوریه خواهان او بودند، من بی‌طرفانه او را به سوریه فرستادم!! (تعداد نیروهای داعش را ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار نفر برآورد کرده‌اند، البته باید به این نکته توجه داشت که این تعداد در زمان جنگ است و در حالت صلح چه‌بسا این تعداد به صدها هزار تن برسد، جمعیتی که می‌تواند حدفاصل میان میدان انقلاب تا آزادی را اشغال نماید! لذا وجود چند عکس از جمعیتی که در خیابان آزادی وجود دارد، گواهی بر محبوبیت و یا صداقت خمینی نیست).

خیر به‌هیچ‌عنوان نمی‌توان باور داشت که سرویس اطلاعاتی ده‌ها کشور پیشرفته اروپایی و آمریکا فریب‌ خورده‌اند. حال سؤالی که پیش می‌آید این است که چرا آنان از به قدرت رسیدن فردی حمایت کرده‌اند که مواضع ضد اسرائیلی آن بر کسی پوشیده نبود و چرا همزمان با این اتفاق در لبنان (که آن را می‌توان حیات خلوت فرانسه دانست)، گروه‌های ضد اسرائیلی مانند حزب‌الله لبنان سربر می‌آورند.

نباید فراموش کرد که تئودور هرتسل (بنیانگذار اسرائیل) بعد از ماجرای دریفوس و موج یهودستیزی در فرانسه به فکر تشکیل اسرائیل افتاد و نباید فراموش کرد که یهودستیزی همچنان در فکر و ذهن بسیاری از اروپاییان و آمریکاییان جریان دارد و از بین نرفته است. (نگاهی انداخته شود به کتاب «برتری‌طلبی یهود» از سناتور دیوید دوک و همچنین کتاب «فلسطین صلح نه می‌خواهد نه آپارتاید» از جیمی کارتر).

حال باید نگاهی مجدد به برجام انداخت و آن را مورد تحلیل قرار داد و این پرسش را مطرح کرد که چرا ترامپ به‌ عنوان دوست و متحد اسرائیل با برجام به مخالفت برخاسته است.

شاید بتوان گفت که از دید ترامپ و اسرائیل، برجام با پول و قدرتی که در اختیار رژیم ایران قرار داد، توانست نیروهای اسلامگرای ضداسرائیلی را بطور بی‌سابقه‌ای تقویت کرده و قدرت بخشد. شاید همین موضوع موجب شد پمپئو پیش‌شرطی جدید برای شروع مذاکرات پیشنهاد دهد. با نگاهی اجمالی به ۱۲ بند پمپئو می‌توان دریافت که هدف پمپئو، بازگشت ایران به دوران پیش از اوباما بوده است و نه چیز دیگری و شاید همین امر موجب واکنش تند و منفی حزب دموکرات آمریکا و اروپاییان شد.

۱۲ بند پمپئو به شرح زیر است:

۱- ایران باید کلیه جزئیات ابعاد نظامی برنامه پیشین هسته‌ای خود را به آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اعلام کند (ایران مشخص کند در ۸ سال دوران اوباما و اجرای برجام، به چه هدفی غنی‌سازی می‌کرده است).
۲- ایران باید غنی‌سازی اورانیوم را متوقف کند و هرگز به دنبال فن‌آوری تولید پلوتونیم نرود؛ این شامل بستن رآکتور آب‌سنگین نیز می‌شود. (شروع غنی‌سازی در سال ۱۳۸۵ و در زمان اوباما رسماً در ایران اعلام شد و می‌بایست به قبل از اوباما بازگردد).
۳- ایران باید به بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اجازه بازرسی بدون محدودیت از همه مراکز و تأسیسات را در سراسر کشور بدهد.
۴- توسعه برنامه موشکی بالستیک ایران باید متوقف شود و پرتاب سامانه‌های موشکی جدید با قابلیت حمل سلاح هسته‌ای، دیگر انجام نشود. (برنامه‌های موشکی ایران ازجمله سجیل و قیام و … در دوران اوباما ابعاد تازه‌ای یافت و به سبب اینکه آزمایش موشک‌های بالستیک در برجام گنجانده نشده بود، ایران آزادانه دست به آزمایش‌های موشکی زد).
۵- همه شهروندان آمریکا و همچنین شهروندان دیگر کشورهای دوست و متحد ما، که به اتهامات ساختگی در ایران زندانی هستند، باید آزاد شوند.
۶- ایران باید از حمایت از گروه‌های تروریستی در منطقه خاورمیانه – ازجمله حزب‌الله لبنان، حماس و گروه فلسطینی جهاد اسلامی – دست بردارد.
۷- ایران باید حاکمیت دولت عراق را به رسمیت شناخته و اجازه دهد شبه‌نظامیان شیعه آن کشور خلع سلاح و منحل شود و دوباره آن‌ها را بسیج نکند. (ایران تا قبل از اوباما شبه‌نظامیان شیعه را بسیج نکرده و مسلح نساخته بود و گسترده‌ترین سازمان‌دهی شیعیان عراق در دوران اوباما اتفاق افتاد).
۸- ایران باید از حمایت نظامی از شبه‌نظامیان شیعه حوثی دست بردارد و به سمت دست یافتن به یک راه‌حل سیاسی مسالمت‌آمیز در یمن گام بردارد. (ایران تا قبل از اوباما در یمن حضور نظامی نداشت و یا در حداقل بود و در دوران اوباما حضور نظامی و تسلیحاتی ایران در یمن چشمگیر شد).
۹- کلیه نیروهای نظامی تحت امر ایران در سراسر سوریه باید از آن کشور خارج شوند. (نیروهای نظامی ایران تا قبل از اوباما در سوریه مستقر نبودند).
۱۰- ایران باید به حمایت از طالبان و دیگر گروه‌های تروریستی در افغانستان و منطقه، و پناه دادن به رهبران ارشد القاعده پایان دهد. (قدرت گرفتن مجدد طالبان در دوران بایدن و حمایت ایران از این گروه، نشان از این دارد که پمپئو تلاش می‌کرده به حمایت ایران را از این گروه پایان دهد).
۱۱- حمایت نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از تروریسم و متحدان شبه‌نظامی‌اش در سراسر جهان باید متوقف شود. (بالاترین دخالت فرامنطقه‌ای ایران، در دوران اوباما اتفاق افتاد. از عراق و سوریه و یمن گرفته تا آمریکای لاتین و آفریقا و کشورهای عربی).
۱۲- ایران همچنین باید به رفتار تهدیدآمیز در برابر همسایگانش – که بسیاری از آن‌ها متحدان آمریکا هستند – پایان دهد، از جمله تهدید اسرائیل به نابودی و پرتاب موشک به عربستان سعودی و امارات متحده عربی. این شامل تهدید کشتیرانی بین‌المللی و عملیات خرابکارانه سایبری نیز می‌شود.

با نگاهی به موارد بالا درمیابیم که پمپئو از رژیم ایران می‌خواست به دوران پیش از اوباما بازگردد که با مخالفت اروپاییان و حزب دموکرات آمریکا مواجه شد. حتی نکته حائز اهمیت این است که وقتی ترامپ سفارت خود را به اورشلیم منتقل کرد، هیچیک از کشورهای عربی واکنش جدی نشان ندادند، اما فریاد وامصیبتا از سراسر اروپا به هوا برخاست که آوارگان فلسطینی و سرزمین‌های اشغالی چه می‌شوند!

این در حالیست که سال‌هاست اروپاییان، آوارگان سوریه‌ای و لیبیایی و عراقی و اوکراینی و افغانی و… را در خود جای داده‌اند.

حال باید پرسید چرا اروپاییان از متحد خود «اسرائیل» به دفاع برنمی‌خیزند؟ آیا خطر حزب‌الله لبنان و حماس و جهاد اسلامی و غیره از صدام کمتر است؟ صدام چه کرده بود که اروپا و آمریکا مشترکاً به او تاختند و کشور عراق را ویران ساخته و میلیون‌ها آواره برجای نهادند؟ قذافی چه کرده بود که فرانسه روزانه ده‌ها بمب بر کشور لیبی فروریخت تا او را از اریکه قدرت پایین کشد؟ حال باید پرسید چنانچه آنان مستبد و تروریست بودند، آیا حسن نصرالله و رهبران حماس مستبد و تروریست نیستند که صدها موشک به سمت اسرائیل پرتاب می‌کنند و در جهان ترور و وحشت می‌آفرینند؟!

شاید پاسخ این باشد که بخشی از سیاستمداران اروپایی و آمریکایی وجود جمهوری اسلامی و نیروهای تحت امرش را برای مهار اسرائیل و یهودیان واجب و لازم می‌بینند و همین است که جان کری از پشت پرده به ظریف روش‌های مقابله با ترامپ را می‌آموزد و اروپاییان به‌ منظور خنثی‌سازی تحریم‌های ترامپ، هر راه و روشی را مورد آزمایش قرار دادند.

چرا اوباما به‌ راحتی توانست، اما بایدن نمی‌تواند؟!

حال بپردازیم به این مطلب که: چگونه اوباما توانست مردم آمریکا را متقاعد کرده و به‌ راحتی همه کشورها را برای انعقاد برجام مجاب سازد اما اکنون بایدن با مخالفت جدی اعراب و اسرائیل و روسیه مواجه شده است؟

برای پاسخ به این پرسش ابتدا می‌بایست به تفاوت‌های دوران اوباما و بایدن اشاره و شرایط داخلی و خارجی آمریکا و ایران و منطقه را مورد تحلیل داد تا بتوان پاسخی درست برای این سؤال یافت. از اختلافات عمده می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:

• اوباما پس از ریاست جمهوری جرج بوش به قدرت رسید. بوش آمریکا را به جنگ افغانستان و عراق کشاند و به دنبال آن اقتصاد آمریکا و جهان را در رکودی بی‌سابقه فرو برد. شاید او توانست برای حمله به افغانستان توجیهی منطقی بیابد اما او هرگز نتوانست افکار عمومی را بابت حمله به عراق که تبعات مالی و جانی بی‌شماری داشت اغنا نماید. اوباما هنگامی‌که به ریاست جمهوری رسید دو راه در پیش مردم آمریکا قرار داد: جنگ یا مذاکره.

مردم خسته از جنگ و بحران اقتصادی، به تصور اینکه شاید بتوان با گروه‌های افراطی خاورمیانه صلح برقرار کرد، برجام را پذیرا شدند. اما ترامپ به‌شدت به برجام تاخت و آن را خطری بزرگ برای آمریکا و اسرائیل و صلح جهانی معرفی کرد. او جمهوری اسلامی و داعش و طالبان را گروه‌های تروریستی معرفی کرد که صلح ناپذیرند و بیان داشت تنها راه برای در امان ماندن از گزند آنان، همانا حذف و از میان برداشتنشان است. در این میان افرادی چون جان بولتون تغییر رژیم در ایران را پیشنهاد می‌دادند که می‌توانست بدون جنگ و یا نگرانی از دستیابی کشوری یاغی به بمب اتم، نگرانی جهان را مرتفع سازد، که طبیعتاً از دید مردم آمریکا حرفی منطقی و واقعی بود (بایدن باید افکار عمومی آمریکا را بابت این موضوع متقاعد سازد).

• اوباما رعب و وحشتی در میان آمریکاییان ایجاد کرد مبنی بر اینکه زمان دستیابی ایران به بمب اتم بسیار نزدیک و در حد چند ماه است و چنانچه نتوانیم نظارتی بر این موضوع داشته باشیم در منطقه خاورمیانه، کره شمالی دیگری خواهیم داشت، لذا نظارت بر برنامه اتمی، پدیده‌ای سریع و بدون فوت وقت است و می‌بایست برجام بدون نیاز به توضیح و تفسیر اجرایی شود. اما به قدرت رسیدن ترامپ و خروج او از برجام و عدم دستیابی ایران به بمب اتم به مردم آمریکا نشان داد که این چند ماه که اوباما تبلیغ آن را می‌کرد واقعیت ندارد (بایدن باید افکار عمومی آمریکا را بابت این موضوع متقاعد سازد).

• پس از خروج ترامپ از برجام و مشاهده مقاومت سرسختانه و مشهود اروپاییان و حزب دموکرات آمریکا با از میان برداشتن برجام، ترامپ تلاش کرد مسیر مذاکرات مجدد برجام را پر دست‌انداز کرده و یا به عبارتی مین‌گذاری کند، که می‌توان به «در لیست تروریستی قرار دادن سپاه پاسداران» اشاره نمود.

بایدن چنانچه بخواهد با جمهوری اسلامی وارد مذاکره‌ای تازه شود، باید به افکار عمومی پاسخ دهد که چرا دولت آمریکا با یک گروه تروریستی وارد مذاکره شده است و یا چرا به آنان مبالغ هنگفتی پول می‌بخشد، و چنانچه بخواهد آن را از لیست گروه‌های تروریستی خارج سازد، باید به این پرسش پاسخ دهد که چه عاملی موجب شده که تصور کند سپاه گروهی تروریستی نیست!

• تا پیش از دولت اوباما، اعراب تلاش می‌کردند که با هر دو حزب آمریکا یکسان برخورد کرده و بی‌طرفی خود را حفظ کنند. اما با ظهور بهار عربی و حمایت دولت آمریکا از این جنبش‌ها، دیدگاه سران کشورهای عربی از حزب دموکرات آمریکا کاملاً دگرگون شد. زیرا از دید بسیاری از آنان (و با فرهنگ رایج میان اعراب) فردی مانند قذافی نه تنها دیکتاتور محسوب نمی‌شد بلکه دوستی قدیمی و آزادیخواه نیز به شمار می‌آمد! که توسط آمریکا و شرکایش کشته می‌شود، علاوه بر آن می‌توان از مبارک و بن علی و سایرین نیز نام برد.

آنان به وضوح مشاهده می‌کردند که در دوران اوباما هرقدر موجودیت آنان بیشتر در خطر قرار می‌گیرد، بر دایره نفوذ رژیم ایران افزوده می‌گردد. لذا آنان برای پرهیز از تکرار سناریوی بهار عربی و گسترش نفوذ جمهوری اسلامی  در سراسر منطقه، اینبار به برجام بایدن روی خوش نشان ندادند و خود را بیش‌ از پیش به اسرائیل نزدیک ساختند. (بایدن باید در بحران بین‌المللی سوخت بتواند رضایت کشورهای عربی را جلب کند تا آنان در بحران انرژی، با روسیه هم‌پیمان نگردند).

• اسرائیل تا پیش از اوباما، تلاش می‌کرد روابط دوستانه خود را «حتی به‌ صورت ظاهر»، با تمامی رئیس جمهورهای آمریکا از هر دو حزب، حفظ کرده و با سیاست خارجی آنان به مخالفت برنخیزد. اما همزمان با شروع ریاست جمهوری اوباما در آمریکا، مرزهای اسرائیل در کوتاه زمانی دچار تحول و دگرگونی‌های ناگهانی و گسترده‌ای شد. سقوط دومینووار دولت‌های سکولار و جایگزینی آنان با اسلامگراها، مانند مصر و لیبی و تونس و همچنین ظهور اسلامگراهای افراطی و خطرناک، مانند داعش در سوریه و عراق، و گسترش نفوذ رژیم ایران در سراسر منطقه، زنگ خطری جدی برای موجودیت اسرائیل را به صدا درآورد. به همین سبب، با به قدرت رسیدن بایدن، اسرائیل تلاش خود را برای مهار جمهوری اسلامی و همچنین مخالفت با برجام گسترش داد.

• پس از فروپاشی شوروی و به قدرت رسیدن پوتین، روسیه همواره تلاش کرد خود را به‌عنوان عضوی از جامعه جهانی و اتحادیه اروپا معرفی کند و با سیاست‌های کلان آنها همراه و هم‌صدا باشد. از همین رو با تحریم‌های وضع شده توسط اوباما علیه جمهوری اسلامی هم صدا شده و آن را به دقت مورد اجرا قرار داد و همچنین با «وجود مخالفت با انعقاد برجام» اما در نهایت آن را پذیرفت و با آن موافقت کرد. اما نقطه عطف این ماجرا را می‌توان «حمایت اوباما از انقلاب اوکراین و دفاع از مخالفین بشار اسد در سوریه» دانست.

با شروع جنگ داخلی در سوریه، روسیه برای حفظ متحد خود «بشار اسد» و همچنین بندر مهم طرطوس (که آن را می‌توان به‌عنوان پایگاه بزرگ روسیه در دریای مدیترانه نامید)، وارد جنگی ناخواسته شد که برای آن تبعات مالی و حیثیتی بی‌شماری به همراه داشت. از سوی دیگر، اسرائیل نیز که نگران استقرار نیروهای جهادی و انتحاری مانند داعش در مرزهای خود بود، به‌ صورت مخفیانه با روسیه وارد تبادلات اطلاعاتی و نظامی شد که بعدها در دوران نتانیاهو از حالت مخفی به آشکار مبدل گشت.

با روی کار آمدن ترامپ و برقراری امنیت و آرامش در اوکراین و سوریه و همچنین با ارتباط متعادلی که ترامپ توانست با روسیه در سراسر منطقه برقرار کند، ائتلاف پوتین، ترامپ، نتانیاهو شکل گرفت که بعداً مورد حمله و نقد اروپاییان و حزب دموکرات آمریکا قرار گرفت.

با شروع جنگ در اوکراین، روسیه تلاش کرد با اسلحه‌ی «نفت و گاز» با اروپا و آمریکا وارد نبردی فرسایشی شود که بتواند آنان را از حمایت از اوکراین و گسترش ناتو منصرف سازد.

حال انعقاد مجدد برجام برای روسیه می‌تواند چند ضرر به همراه داشته باشد، پس قطعاً با آن به مخالفت خواهد پرداخت و یا در انعقاد آن سنگ‌اندازی خواهد نمود.

اول آنکه، روسیه می‌داند که با اجرایی شدن برجام، جمهوری اسلامی ایران می‌تواند میلیون‌ها بشکه نفت را به سراسر جهان سرازیر سازد، که همین امر می‌تواند «اسلحه‌ی سوخت» پوتین را بی‌اثر سازد.

دوم آنکه، پوتین نمی‌خواهد متحد کلیدی خود را (اسرائیل) که در آمریکا و سراسر اروپا دارای نفوذ و قدرت است از دست بدهد (شاید به همین سبب است که با نشان دادن چراغ سبز به اسرائیل، مواضع رژیم ایران در سوریه مورد حمله قرار می‌گیرد) بنابراین همراه و همگام با اسرائیل با برجام به مخالفت خواهد برخاست.

سوم آنکه، پوتین نمی‌خواهد برای بایدن که هم در دوران معاونت و هم در دوران ریاست جمهوری برای او دردسر آفریده بود (جنگ سوریه و جنگ اوکراین) امتیازی خلق کند تا در دور بعدی ریاست جمهوری از آن به‌عنوان دستاورد استفاده کند.

علاوه بر موارد فوق می‌بایست به مخالفین برجام در داخل ایران نیز اشاره نمود که خود مقوله‌ای جداست.

سخن پایان آنکه، برجام و سرازیر کردن میلیاردها پول نقد به داخل ایران، تنها به تقویت نظام حاکم بر ایران و گروه‌های نیابتی آن کمک خواهد کرد ولاغیر. به همین سبب است که تنها یهودستیزان حاکم بر اروپا و آمریکا با آن موافق و همسو هستند و شاید بتوان گفت که جمهوری اسلامی مبدل به یک نیروی نیابتی شده که اهداف این یهودستیزان را در سراسر جهان تأمین می‌کند و مردم ایران بیش از ۴۰ سال است که قربانی این سیاست شده‌اند.


♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=296269