سابقه برگزاری کارگاههای سلامت روان «جامعه ایرانیان» به دوره قبل از کرونا بر میگردد. این کارگاه با مسئولیت سعید خلیلی راد، روانکاو، از بدو شروع در سال ۲۰۱۵ همواره یکی از فعالیتهایِ پرطرفدار «جامعه ایرانیان» بوده است. در دوران قبل از کرونا تعداد قابل توجهی از علاقمندان ایرانی از نقاط دور و نزدیک لندن به منطقه «همرسمیت» در غرب لندن میآمدند تا در کلاسهای حضوری این روانکاو شرکت کنند. مرکز اداری «جامعه ایرانیان» درآن منطقه از شهر لندن قرار دارد و و فعالیتهایش در همان حوالی انجام میشود.
بعد از شیوع کرونا و محدودیتهای ناشی از آن که جلسات حضوری جای خود را به جلسات مجازی دادند اتفاقا این کارگاه علاقمندان بیشتری فراتر از لندن پیدا کرد. تعدادِ قابل توجهی از ایرانیان و فارسیزبانان از ایران و کشورهای دیگر به جلسات آن پیوستند تا از بحثهای روانپژوهی و توصیههایِ آن بهره ببرند.
در ماههای اخیر، موضوع بحث چهار جلسه کارگاه سلامت روان در مورد نقش و تاثیر تجربیات گذشته- بهخصوص در دوران کودکی- و نیز تجربیات و روابط نزدیکتر به زمان کنونی بر شکلگیری ذهنیت و الگوهای رفتاری انسان بود.
سعید خلیلی راد روانکاو و دارای مدرک فوق لیسانس در دو رشته رفتاردرمانی شناختی و روانکاوی تحلیلی از دانشگاه برک بک در لندن است. وی دارای سالها سابقه کار در رواندرمانی کوتاه و بلندمدت و همچنین در رواندرمانی گروهی در بهداشت سراسری (NHS) بریتانیاست. او در بخش خصوصی بهداشت روان هم فعال است.
اساس نگرش سعید خلیلیراد این است که انسان موجودی اجتماعی است و نمیتواند در انزوا زندگی کند. زندگی اجتماعی و در کنار هم بودن بر روی انسان تأثیرات مستقیم دارد. بخشی از این رویکردها، نگرشها و انتظارات انسان از خود و دیگران بین آدمها مشترک است؛ اما بخش دیگری از رفتارها خاص هر شخص بوده و از دوران کودکی و شرایطی که انسان در آن بار میآید سرچشمه میگیرد. سعید خلیلی راد به اینکه ژنتیک میتواند عامل تعیین کنندهای در شکلگیری رفتار و اخلاق انسانها باشد، چندان اعتقادی ندارد. در گفتگو با این روانکار سعی کردیم به تشریح این مسائل بپردازیم.
-آقای خلیلی راد، پرداختن به گذشته و سعی در کاویدن آن، چگونه در حل مشکلات رفتاری کنونی ما میتواند کمک کند؟
-برای اینکه موضوع را بشکافم و تاثیر تجربهها را بر ذهنیت و رفتار انسانها به نحو روشنتر نشان دهم، بگذارید از نمونههایِ قابل لمس در پیرامون خودمان شروع کنم. برای نمونه کم نیستند کسانی که حساسیت شدیدی به انتقاد دارند و گوش شنوایی حتی برای شنیدن پیشنهادِ ساده نیز ندارند. این امر آنها را به شدت آشفته و مضطرب میکند. باید دید که این رفتارها و ناراحتیها در انسانها چه ریشههایی دارد. مثال دیگری که میتوانم بزنم در مورد کسانی است که جنگ را تجربه کردهاند. بسیاری از اینان حتی سالها بعد از این رویداد هم نمیتوانند در مورد فجایع و دهشتی که در دوران جنگ تجربه کردهاند صحبت کنند. برای بسیاری از اینان شنیدن خبری در مورد جنگ هم به هیچ وجه قابل تحمل نیست. این امر در مورد کسانی که زندان را تجربه کردهاند نیز صادق است. یادآوری چنین تجربههایی به تلاطمها و اضطرابهای روحی و روانی آنها دامن میزند.
این دو مثال اخیر در مورد تاثیر تجارب گذشته بر انسان بسیار روشن هستند. اما بیان تاثیری که روابط و تجارب دوران اولیه کودکی بر ذهنیت انسان میگذارند، یعنی زمانی که قدرت تکلم و تفکر انسان هنوز شکل نگرفته، پوشیدهتر و پیچیدهتر است. پرداختن به تجربیاتِ ارتباطی در گذشته میتواند مانند چراغی باشد که دلایل و نوع مشکلات ارتباطی کنونی ما را تا حدی روشن میکند و توضیح میدهد.
-این چه مکانیزم روانی است که انسانها را بعد از گذراندن تجربههای ناخوشایند به سکوت و امتناع از حرف زدن در مورد آنها میکشاند؟
-انسان قادر نیست همواره در تشویش و تلاطمهای روحی زندگی کند و دائماً آنها را تجربه کند، چرا که چنین وضعیتی در درازمدت باعث ایجاد اختلالات روانیِِ عمیق در انسان میشود. مغز ما دارای سیستمی دفاعی است که روی مصائب و رنجهایی که کشیدهایم سرپوش میگذارد و آنها را در جایی دور در ذهن ما بایگانی میکند. این به آن دلیل است که ما همواره در ترس، وحشت، تشویش، اضطراب و افسردگی بسر نبریم و بتوانیم زندگی کنیم و امور خود را پیش ببریم.
اما، از آنجا که این مسائل، تجربیات ناخوشایند دوران کودکی در ضمیر ناخودآگاه ما به صورت مسائل حلاجی نشده باقی میمانند، تنها یک تلنگر، مانند شنیدن یک بویِ آشنا، یا شنیدن یک صدا و دیدن تصویری که تداعیکنندهی تجربیات گذشته باشند کافی است که احساساتی را که در گذشته داشتیم و رنجهایی را که کشیدیم بیرون بریزد. در چنین شرایطی رفتار و کردار و برخوردی خودبخودی از یک شخص سر میزند که با رفتار معمول آن شخص متفاوت است. از جمله اینها، احساس غم و اندوه و عصبانیتی است که در یک موقعیت بدون ظاهرا دلیل مشخص بروز میکند.
مثال دیگری بیاورم. مثلا در وضعیت کنونی که هزینههای زندگی به صورت سرسامآوری در حال افزایش است کم نیستند کسانی که این مسئله آنها را شدیداً دچار اضطراب، نگرانی و تشویش میکند. بخشی از این حالت روانی در بسیاری از انسانها طبیعی و قابل درک است ولی اینجا صحبت از تشویش و تلاطمهای روحی و روانی خودبخودی و غیر قابل کنترل است. در صورت بروز چنین احساساتی باید دید که ریشههایِ آنها در کجاست و چرا تحمل و کنار آمدن و راه چاره پیدا کردن برای این مسائل غیرممکن میشود و در زندگی روزمره ایجاد اختلال میکند.
تکرار کنم که چنین واکنشهای احساسی و رفتاری ریشه در دوران کودکی و بعد از کودکی دارد.
-شما روی تجارب و بستر دوران کودکی و الگوهای رفتاری و ذهنی که شکل گرفتهاند بیشتر تاکید دارید. چرا؟
-از بدو تولد تا ۶ سالگی دوره مهم شکلگیری انسان است. انسان در این دوره شدیداً تاثیرپذیر و شکننده بوده و نیاز مستقیم به توجه والدینش دارد. اگر در این دوره انسان مورد تایید درست و کافی از طرف والدین قرار نگیرد، و یا برعکس زیر باران انتقاد مستمر باشد و بدون تشویق و تمجید رشد یابد، این انتقادات مداوم و پایانناپذیر و نبود تشویق و تمجید، مشکلات روانی برای شخص در آینده به وجود میآورد. زیرا ما در دوران کودکی هنوز قدرت تکلم نداشته و تجربیات زندگی و تفکر مربوط به آن، هنوز به صورت کامل شکل نگرفته و ما قدرت حلاجی مسائل زندگی را نداریم. به همین دلیل است که در این دوره تجربیات بد و تلخ و رنج دهنده بیشتر در ضمیر ناخودآگاه ما انبار میشود.
عکس این هم صادق است. کودکانی که در یک محیط و بستر امن رشد و پرورش مییابند و توجه لازم به نیازها و خواستهای آنها میشود، این کودکان به مرور اطمینان حاصل میکنند که مورد توجه، عشق و علاقهی والدین و نزدیکانشان هستند و میتوانند روی حمایت آنها حساب کند. چنین کودکانی در آینده انسانهایی میشوند که قادر هستند انسانهایِ دیگر را دوست داشته باشند و به آنها عشق و علاقه بورزند در عین حال خود را هم دوست داشته و نظر مثبتی هم در مورد خود داشته باشند. اما کودکانی که در شرایطی که والدین و بزرگسالان پیرامون آنها توجه کافی به خواستها و نیازهای آنان نمی کنند و در یک محیط انتقاد و شماتتهای مداوم، وضعیت ناامن و تهی از عشق و علاقه بزرگ میشوند یعنی کسانی در اطرافشان نیستند که این کودکان بتوانند روی آنها حساب کنند، کمکم به بزرگسالانی که دارای نوعی ترس و واهمه و بیاعتمادی نسبت به انسانهای دیگر هستند تبدیل میشوند. بدتر از اینهم وجود دارد. کودکانی هستند که همواره مورد خشونتِ کلامی و فیزیکی و برخی حتی مورد تجاوز جنسی قرار میگیرند. چنین کودکانی در آینده به انسانهایی تبدیل میشوند که دارای مشکلات و تلاطمهای روانی عدیدهاند و دچار انزوا و بیاعتمادی شدید نسبت به دیگران خواهند شد. برخی از آنان از ترس تنها ماندن، وابستگی شدید و بیمارگونه به رابطه ناسالم موجود خود پیدا میکنند با وجود اینکه در این روابط مورد آزار و اذیت هم قرار میگیرند.
-لطفاً مبحث مربوط به محیط و بستر بزرگ شدن را بیشتر باز کنید.
-ما انسانها در بدو تولد مانند ورق سفیدی هستیم که روی آن چیزی نوشته نشده است. با شروع ایجاد ارتباط با اطرافیان، مسلماً در وهله اول با والدین تجربهها روی این ورقه سفید نوشته میشوند. قرار گرفتن در معرض تاثیرپذیری از الگوهای رفتاری اطرافیان و تکرار و تداوم آنها و از سر گذراندن تجربهها به موازات رشد کودک، این الگوهای رفتاری به مرور نهادینه شده و به صورت الگوهای رفتاری فرد در میآیند.
انسان در بدو تولد و دوران کودکی طبیعتا به والدین بسیار وابسته است. در دوران کودکی و نوجوانی هم احساس و نظر والدین برای انسان بسیار مهم و تعیین کننده است. نوزاد پیش از تولد، برای مدت ۹ ماه در محیط امن زهدان مادر قرار دارد، جایی که همه چیز به صورت اتوماتیک برایش مهیاست، از تغذیه و گرما گرفته تا بقیه شرایط، مانند احساس امنیت و آرامش. اما وقتی انسان متولد میشود یکباره همه چیز عوض میشود. در این محیط جدید به عنوان مثال نوزاد شروع به احساس گرسنگی میکند و برای اینکه غدا به او برسد باید این نیاز حیاتی را به صورتی بیان کند. این امر در مورد احتیاجات دیگر و احساس ناراحتیهایِ مختلف هم صادق است و نوزاد باید به نوعی به مادر یا پدر وضعیت خود را منتقل کند. نوزاد تنها وسیله ارتباطی که در اختیار دارد گریه است. اگر از همان بدو تولد او در محیطی باشد که حتی به فریادهای او برای غذا خوردن توجه کافی نشود و او در شرایطی رشد کند که به نیازهایش چندان توجه نمیشود و یا بعدها، در کودکی و نوجوانی، همواره در معرض انتقادهای شدید از سوی والدینش قرار گیرد، چنین انسانی تدریجاً تمایل به گوشهگیری و انزوا پیدا میکند و نسبت به اینکه والدینش قادر به برطرف کردن نیازهایش هستند اعتماد نخواهد داشت.
این روندی است که نوزاد و کودک طی آن به سوی بیاعتمادی به خود و به این باور سوق داده میشود که او انسانی مهم، با ارزش و دوستداشتنی برای والدینش نیست. او با این تجربیات به این آگاهی میرسد- هرچند که از بیان روشن این آگاهی قاصر است- که هرقدر هم که تلاش کند نخواهد توانست نظر و توجه والدین را جلب کند. مثلا کودکی ممکن است تلاش بسیاری کند که در دوره مدرسه شاگرد خوبی شود زیرا برایش بسیار مهم است که مورد توجه والدینش قرار گیرد. ولی اگر در عوض کودک همچنان مورد بیمهری آنان قرار میگیرد و تایید و قدردانی از او نمیشود، چه اتفاقی میافتاد؟ چنین انسانی تدریجاً به انزوا روی آورده و با بیاعتمادی نسبت به برقراری ارتباط با انسانهای دیگر بار میآید. از آنجایی هم که وابستگی انسان به والدین تا سنین نوجوانی و جوانی ادامه مییابد، مورد تایید والدین قرار گرفتن عامل تعیین کنندهای در شکل گرفتن الگوی ارتباطی و شخصیتی در زندگی یک انسان میتواند باشد.
– آیا انسانهایی که در محیطی امن و با مهر و محبت والدین و اطرافیان بزرگ میشوند، اعتماد به نفس بیشتری دارند و کمتر نیاز به تأیید دیگران خواهند داشت؟
-ببینید، تعریف، تمجید، تایید و تشویق کارهای مثبت و همچنین دادن تاییدیههای بجا و در حد کافی به بچهها و برقراری یک رابطه متعادل و مساوی با آنها توسط والدین، امری مهم و اساسی در شکل دادن به الگوی ارتباطی و توانایی برقراری روابط سالم در بچههاست. این نوع ارتباطگیری به انسان آرامش خاطر و به رابطه استحکام میدهد. ولی انسانهایی که بیش از حد به تاییدیه اطرافیان نیاز دارند و نبود آن آنها را به شدت رنج میدهد، به مشکلاتی در دوران کودکی اشاره میتواند داشته باشد.
-با اینهمه به نظر نمیرسد انسان بتواند ریشههای عمیق الگوهایِ رفتاری نادرست را به راحتی دریابد تا از آنها رها شود. اینطور نیست؟
-با کار در محیط تخصصی رواندرمانی میشود این الگوها را تغییر داد. همچنین میبایست کار در سطح وسیع اجتماعی کرد تا تابوهایی را که در مورد مشکلات سلامت روان بین ما ایرانیان وجود دارد شکست. میبایستی در مورد این مسائل روحی و روانی وسیعا صحبت کرد تا اشخاص آمادگی لازم برای طرح آنها در جمع و یا با یک متخصص را پیدا کنند. جلساتی که ما در کارگاه سلامت روان به صورت منظم برگزار میکنیم میتواند در این مسیر راهگشا باشد. بخصوص مردها باید بتوانند مشکلات روحی و روانی خود را تشخیص داده و راحتتر بیان کنند زیرا در جوامع پدرسالار طرح چنین مسائلی برای مرد زیاد برازنده نیست. البته این در حال تغییر است و ما شاهیم که مردان بسیاری به رواندرمانی میپردازند. برای آگاهی از ریشه این مسائل و رفتارها و الگوهای روابطی که ما را در زندگی ناراضی نگه میدارد میبایستی در محیط و جلسات تخصصی رواندرمانی و با یاری روانکاو راهکارهای لازم برای تغییر الگوها را پیدا نمود.