به یاد عباس معروفی…

پنج شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۰۱ سپتامبر ۲۰۲۲


شهرام امیرپور سرچشمه – عباس معروفی امروز پنجشنبه ۱۰ شهریورماه ۱۴۰۱ پس از تقریبا سه سال مبارزه با بیماری سرطان از میان ما رفت. از فقدان قلم، سبک رمان‌ها و نوشته‌هایش دلتنگ خواهیم شد. در این تاریخ ناسپاس و سفله‌پرور ما، بیداد و ظلمی که برای دوری از میهن عزیزمان ایران بر تعداد زیادی از نویسندگان و شاعران و اهل فکر چون عباس معروفی رفته است، کم نبوده و هنوز هم ادامه دارد. اربابان قدرت با هوس‌های ناچیز و آرزوهای پوچ و تباه خود تا توانسته‌‌اند آزادگان و اهل فکر را یا به مسلخ برده یا گوشه‌نشین کرده و از ایران رانده‌اند. باید که یاد این روزها و این بزرگان را زنده نگه داریم تا آیندگان در برگ برگ تاریخ ایران بخوانند که چه انسان‌هایی بوده‌اند که قلب‌شان هر بامداد از چند هزار کیلومتر دورتر از ایران برای میهن می‌تپیده و چه نوشته‌های گرانقدری را در این تبعید و دوری از خاک و دوستان و خانواده، از قلم بر کاغذ جاری ساختند و سال‌ها به این امید نفس می‌کشیده‌اند که روزی به خاک مادری خود ایران بازخواهند گشت و در این آرزو جان دادند و در خاک سرد گور تبعید فروخفتند.  به یاد عباس معروفی و رمان‌هایش در این یادداشت کوتاه بر آنها مروری می‌کنیم.

عباس معروفی نویسنده پرفروش‌ترین و شناخته‌شده‌ترین کتابهای منتشر شده در ایران

وقتی رمان «فریدون سه پسر داشت» پس از «سمفونی مردگان»، «پیکر فرهاد» و «سال بلوا» به چاپ رسید، عدّه‌ای از خوانندگان قدرت قلم واقع‌گرای عباس معروفی را با حیرتی آمیخته به تحسین می‌نگریستند. خوانندگان زیادی، قریحه و استعداد نویسندگی و ارزش این رمان‌ها را مورد ستایش قرار دادند. شخصیت «ایرج» که نماد آزادگان ایران است، در رمان «فریدون سه پسر داشت»، بسیاری را شیفته خود کرد. در این رمان «ایرج» به بالاترین مرتبه انسانی رسیده. عباس معروفی خاک انسان ایرانی را در این رمان ریخته و بیخته؛ جوهره فرهنگ ایرانی را در او دمیده و به تبلور درآورده است. روح عطشان پاکمردی که در جستجوی کمال است در ایرج دیده می‌شود؛ ایرج انسانی طبیعی است و در جدال با طبیعت اطرافش، پنجه در پنجه مرگ انداخته و در طلب آرمان بزرگ خود، بدون هراس، جرأت کرده تا چشم در چشم مرگ بیندازد؛ آنهم در روزهایی که دنائت و پستی و دروغ، رنگ دادگری و حق به خود گرفته است. ایرج در مشقّت و کنج عزلت، زیر سهمگین‌ترین شکنجه‌ها عمر به پایان می‌رساند، ولی در برابر ناروایی زانو نمی‌زند. او انسان تنها و سرسخت زمان ماست؛ با انبوهی از آرزوهای بیکران، کام نیافته، به سرمنزل حقیقی و نهایی نرسیده، و حماقت و تن‌پروری و بی‌رحمی دیگران را به دیده تحقیر نگریسته است. او چهره شهروند ایرانی امروزین را دارد که با گردن افراخته و دل بارور، تن به زیبایی‌های بیکران زندگی داده و درون خود را از شعله‌های فروزان ناگفتنی و مرموز راستی و درستی انباشته است. این رمان با خون و آتشِ انقلاب ۵۷ شروع می‌شود و با قتلی پایان می‌یابد و برای همه ایرانیانی که در این دوره زیسته‌اند، همچون خون بر زمین ریخته‌ای دردناک است؛ چرا که آزادگان درهم کوبیده می‌شوند و در بدترین وضع انسانی مانند ایرج قتل‌عام می‌شوند و آزادی و آزادیخواهی در خاک فرو می‌رود، ولی از یاد نمی‌رود. این رمان از هر لحاظ به نظر روشن، منظم و هوشمندانه می‌آید؛ رمانی که ریشه در زندگی ما دارد و از اضطرابی تحمّل‌ناپذیر موج می‌زند. ایرج روشنفکری کمال‌طلب، اسیر دام «اهریمن مطلق‌گرایی»، با شجاعت و اراده‌ای استوار در افق روشنفکری ایران تلألو می‌یابد. او سلحشور راه آزادگی میهن است. از جامعه نفرت ندارد، ولی به شدّت با عقاید جاری روزگار که دژخیمی را به فرشته‌ای بدل کرده، سخت در مبارزه و کشمکش است. خانواده‌ای بنیاد نگذارده‌؛ ثروت و افتخار در نظرش دارای ارزش و گیرندگی نیست؛ گذشته‌ای ندارند و به آینده هم امیدوار نیست؛ هدفی هم برای رسیدن به آن ندارند؛ او تنهای تنهاست، ولی این تنهایی او را خرد و خاکشیر نکرده است. وحشت بر او مستولی نیست و از مرگ هراسی ندارد؛ فقط مرگ او باید معنای زندگی او باشد. شوق به آزادیخواهی و آزادگی در ایرج، عشقی است شدیدتر از دیگر عشق‌ها و میل‌ها؛ سودایی است کاملاً مطلق و غیرقابل انکار که به هر قیمتی و با شرافت باید به دست آورده شود، ولو مرگ. او به آزادی و اراده خود عشق می‌ورزد و هنگامی که آن را در خطر می‌بیند، اراده‌ای که باید به عملی، ولو به قیمت جانش منتهی شود، تا سر حد جنون بر وجودش چیره می‌شود و ناگاه تصمیم می‌گیرد با مرگ خود شعله‌ی حریق انقلابی دیگر بگستراند. در این میان چه باک که خانواده‌ات راه‌های پست قدرت‌خواهی انتخاب کرده‌اند، مهم این است که تو تن به سستی و نوکری ندهی.

قتل ایرج، مُثله کردن عقیدۀ آزادیخواهان و آزادگان ایران است. بر روی مرگ «ایرج» باید نغمه‌ای آسمانی و اهورایی پاشید: سرود عزائی که زیبایی بیکران و ناشنیده دارد؛ مرگی که انعکاس قدرتمند پیام‌های برادرانه آن را در بر گرفته است؛ ‌مجمع درهم کوبیده‌شدگان، مثله‌شدگان، قتل‌عام شدگان و شکست خوردگانی که مردم شهیدان خود را در آن میان تشخیص می‌دهند؛ مردانی فروخفته در گورهای سرد و تاریک، قهرمانانی که استخوان‌های آنان از زیر خاک بیرون کشیده خواهد شد؛ حماسه خونینی که افسانه‌های زرّین از آنان به وجود خواهد آمد. آری، سرنوشت ایرج، سرنوشت همه جوانان آزادیخواه ایران است و کسانی که تن به تباهی ندادند و بر سر عقیده خود ماندند و در خاک سرد گور فرو خفتند. «فریدون سه پسر داشت» انقلابی‌ترین رمان زبان فارسی است.

گویی نویسندگان ایرانی از دهه شصت خورشیدی به اینسو بارورتر شده و با حساسیّت بیشتر به میدان آمده‌اند، ولی شاید کم‌حوصله‌تر و بیزارتر از پیش. در جهان «سمفونی مردگان» فلاکت سیاهی بر رمان حاکم است که یأس را در عمیق‌ترین نقاط بدن تزریق می‌کند. در هر دو این رمان‌ها واقعیت اندک اندک از هم می‌پاشد و به تدریج به سوی هذیان پیش می‌رود و در انتها در خون و درد از هم وامی‌رود. «مجید قورباغه» و «اورهان» هر دو به ابتذال پناهنده می‌شوند و به پست‌ترین درجات انسانیّت نزول می‌یابند؛ ولی پدر «اورهان» و همچنین خود «فریدون» از اول رمان تا آخر رمان یک شکل باقی می‌مانند. بر گرداگرد هر دو این رمان‌ها امید حاکم است، ولی دون‌صفتان، قوّادان، قلتبان و پااندازان به دستاویزهای حقیر آن را به نومیدی می‌کشانند و لکه یأس و سیاهیِ پاک نشدنی بر دل مردمان ایران می‌گذارند.

در «سال بلوا» روح عطشان زندگی در چهره «نوشا» رخشان است. در این رمان مسکنت و عظمت زنانگی زنان ایران موج می‌زند. او دستخوش تناقض نیست، ولی از بد روزگار در چنگال هیولای تیره‌بختی– نه سبزبختی- گرفتار است و دست مرگ از طریق دکتر «معصوم» او را جوانمرگ می‌کند و بخت سبز او را زیر خروارها خاک دفن می‌سازد.

«پیکر فرهاد» تاریخ اجتماعی دوره و زمانه «معروفی» است. این رمان از مسائل حل نشده درونی و اندکی پنهان که پیچیده، درهم‌رفته و متقاطع هستند، سخن می‌راند و آنها را در رمان تا حدودی مبهم و ناروشن باقی می‌گذارد. دختری در این رمان در خواب به خواب کسی دیگر می‌رود تا صادق هدایت را ملاقات کند و بازی بسیار زیبا و هوشمندانه‌ای با زمان بر خواننده جلوه‌گر می‌شود. در این دوره و زمانه بدون شک رمان باید اینگونه باشد.

«ذوب شده»، «تماماً مخصوص» و «نام تمام مردگان یحیاست» غریوهای خروشان زندگی عباس معروفی هستند؛ رمان‌نویسی حساس و پرخاشگر که سر جنگ با زندگی دارد و هر یک از رمان‌های او واکنشی به دوره و زمانه‌ی خود اوست. شاید واقع‌گرایی او بهترین وجه رمان‌های او باشد، ولی بر دیوارهای ذهن خیالپرور دنیای داستان‌های او، افسانه‌های تو در تو و به دور از واقع و طرح و نگارهای زیبایی نقش بسته است. شاید نباید خود را به دست امواج خروشان خیال و افسانه بسپرد و راه واقع‌گرایی را همچنان بپیماید؛ از طرفی دیگر شاید گاهی بد نباشد رمان‌نویس سبک خود را تغییر دهد و از راه پیش رو خارج شود؛ راهی که صادق هدایت با داستان‌های کوتاهش آن را تا انتها پیمود و در همان ابتدای کار، بهترین داستان‌های کوتاه رآلیستی زبان فارسی را خلق کرد. اما جمالزاده همان راه را خیلی مصنوعی پیمود و عیب بیشتر داستان‌های کوتاهش افراط در به وجود آوردن داستان‌های کوتاه رآلیستی به صورت تصنعی است. صادق چوبک در میان هر دو این بزرگان قرار دارد. اما راز ماندگاری داستان‌های کوتاه ابراهیم گلستان تشخیص راه و روش درست و بیان فکر شخصیت‌ها در دنیای رآلیستی است. بیانی که خیلی زنده است و تأثیر واقعیت را نشان می‌دهد.

عباس معروفی دغدغه‌های خود را در رمان‌هایش به صورت لخت و عریان مطرح می‌کند و از هر فصاحت و صفت ساختگی دوری می‌کند. قلم او با اسلوب و روشی در خور زمانی که در آن حضور دارد، پیش می‌رود و از روده درازی و تعارفات روزمره به دور است. اگر کسانی امیدوارند که با خواندن رمان‌های او با هنر و ادبیات یا نوعی سرگرمی ذهنی روبرو شوند، این کار را نکنند، چرا که این رمان‌ها هر یک مرهمی بر زخم‌های نویسنده آن و هر یک از آنها حاصل جراحت‌های نادیده‌ی یک قرن گذشته‌ی ایران است. بیشتر شخصیت‌های این رمان‌ها بطور شگفت‌آوری در رنج و عذاب هستند. دردی در آنها می‌غرّد؛ دردی که همه‌ی مردم ایران از آن نالانند. درست است که در نخستین برخورد همه آنها را دلسردکننده می‌یابیم، ولی نباید اشتباه کرد که این دلسردی اقرار به خطا نیست؛ برعکس، صحبت از نیروی امیدوارکننده‌ای در میان است که ما را به خروش و پیشروی وامی‌دارد. در منشأ همه نابسامانی‌ها و انحرافاتی که در جریان این رمان‌ها می‌گذرد، خوی و شخصیت این قهرمانان، ما را در فلق نومیدی و شفق امید قرار می‌دهد. در ظاهر «ایرج» و «آیدین» و «نوشا» دچار نوعی سرگیجه و جذابیت مرموز و خطرناک هستند که آنها را در راه خود استوار باقی‌گذارده است، ولی مرگ و نابودی آنها، روح را ذلیل و پست، خوار و خفیف نمی‌کند. آنها جزو معدود کسانی هستند که در مقابل خوی و منشِ اهریمنیِ زمانه‌ی خود ایستاده‌اند و با فروتنی، دنیایی را برای ما آرزومند شده‌اند که در آن نه تحقیرشده‌ای وجود داشته باشد و نه آزرده‌ای. این فروتنی، نوعی انصراف از غرور نیست؛ بلکه درخشش کورکننده‌ی شادمانی و سربلندی ایرانی است؛ غرور آزادگانی که تن به زور، تباهی، رسوم جاری و پست جامعه و زمانه خود ندادند و با مرگ و نیستی خود آفتاب شعله‌ور و سهمناک فضیلت انسانیّت برافراشتند. آری، این احساسی است که وقتی رمان‌های عباس معروفی را در دست می‌گیریم، چون رعدی هولناک بر سر و روی ما فرود می‌آید، چرا که عباس معروفی آتشی در سر و صاعقه‌ای در مشت داشت.

*شهرام امیرپور سرچشمه نویسنده و داستان‌نویس است که مدتی در روزنامه‌هایی مانند «اعتماد» و «شرق» فصلنامه «نقد و بررسی کتاب تهران» به نوشتن نقد و بررسی‌های فرهنگی و ادبی اشتغال داشته است.


♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.

 

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=297452