هدى رؤوف (ایندیپندنت عربی) – جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل با حمله به اهداف یکدیگر در سوریه و مرزهای مرتبط با این کشور آشفته تلاش میکنند موقعیت استراتژیک خود را به گونهای تقویت و تثبیت کنند.
تل آویو با هجوم مکرر به مواضع نظامی رژیم ایران در سوریه و برقراری روباط دوستانه با کشورهای منطقه تلاش میکند تا موقعیت راهبردی خود را در منطقه بیش از هز زمان دیگر تثبیت کند و به بازیگری موثر و مهم در خاورمیانه تبدیل شود. از سوی دیگر جمهوری اسلامی با حمایت تسلیحاتی و مالی بیدریغ از شبهنظامیان مسلح و سازمانهای تروریستی در کشورهای مختلف و پیگیری برنامه تسلیحات هستهای در تلاش است موقعیت استراتژیک خود را در مقابل اسرائیل و آمریکا در منطقه تقویت نماید. با این حال به نظر میرسد هیچکدام از دو کشور علاقهای به رویارویی مستقیم نظامی ندارند، اما نباید احتمال برخی محاسبات اشتباه از سوی آنها را نادیده گرفت.
در حقیقت مجموعهای از تحولات و رویدادها، تنش میان تلآویو و تهران را تشدید کرده است. گسترش بیسابقه حضور شبهنظامیان وابسته به رژیم ایران در منطقه و استقرار نظامی رژیم جمهوری اسلامی در سوریه بطور خاص، تردیدها و نگرانیهای پیرامون برنامه تسلیحات هستهای تهران، سیاستهای دونالد ترامپ رئیس جمهوری سابق آمریکا و گفتمان ضد جمهوری اسلامی وی که مورد استقبال و تشویق دولت اسرائیل قرار گرفت و سرانجام «پیمان ابراهیم» در سال ۲۰۲۰ و عادی ساختن روابط میان اسرائیل و امارات متحده عربی، بحرین، سودان و مراکش که با حمایت و ابتکار و میزبانی ترامپ صورت گرفت، همه این عوامل در تشدید تنشها بر سر نفوذ در منطقه موثر بود.
با این حال، تاریخ روابط بین تل آویو و تهران همیشه روند و مسیر متضاد را دنبال نکرده بلکه زمانی هر دو کشور در زمینههای مختلف همکاریهای چندجانبه سیاسی، اقتصادی و امنیتی داشتند. اما این همکاری که به دنبال پیشبرد منافع اسرائیل و ایران در مواجهه با جهان عرب آن زمان بود، در سال ۱۹۷۹ پس از سرنگونی حکومت محمدرضا شاه پهلوی و استقرار جمهوری اسلامی به رهبری خمینی و ترویج گفتمان صریح نابودی اسرائیل پایان یافت و روابط بین دو کشور به کلی قطع شد.
در این مقاله بخشی از تاریخ روابط ایران- اسرائیل مرور شده و وضعیت کنونی آنها مورد بررسی قرار میگیرد.
از همکاری تا دشمنی
از زمان تأسیس دولت اسرائیل در ماه مه ۱۹۴۸ تا زمان ورود آیتالله روحالله خمینی به تهران از تبعیدش در فرانسه در فوریه ۱۹۷۹، روابط بین اسرائیل و ایران با همکاریهای چندجانبه همراه بود. روابطی که منافع ملی هر دو کشور را تامین میکرد. درواقع مجموعهای از ملاحظات ژئوپلیتیک سبب نزدیکی اسرائیل و ایران شده بود.
نیاز تل آویو به منابع انرژی از یکسو و تمایل تهران برای گسترش صادرات نفت از سوی دیگر این نزدیکی را افزایش داده بود. از آنجا که اسرائیل که از منابع نفتی کل جهان عرب محروم و تحت تحریم اقتصادی همهجانبه کشورهای عربی و اسلامی قرار داشت، مجبور بود برای تامین نیازهای جمعیتی که به سرعت در حال رشد بود، منابع انرژی جایگزین بیابد و دولت وقت ایران در کشوری غیرعرب در منطقه بهترین گزینه برای تامین نفت تلآویو بود.
روابط در این زمینه در دهه ۱۹۵۰ برقرار شد و پس از جنگ شش روزه در ژوئن ۱۹۶۷ به اوج خود رسید، زمانی که تل آویو تهران را متقاعد کرد که بطور مشترک خط لوله ایلات- عسقلان را که دریای سرخ و مدیترانه را بهم متصل میکند، بسازد. این خط لوله نه تنها صادرات نفت ایران را به اسرائیل آسان میکرد بلکه به ایران امکان دسترسی به بازارهای نفت اروپا را نیز میداد. در نتیجه، فروش نفت ایران به اسرائیل و اروپا بطور تصاعدی افزایش یافته و درآمد نفتی تهران در زمان شاه افزایش یافت.
تهران همچنین اجازه استفاده از خاک خود را به عنوان گذرگاه امن برای جامعه یهودیانی که در آن زمان از عراق بیرون رانده شده بودند، به اسرائیل داد.
در دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰، ایران به اسرائیل اجازه داد تا از خاک آن برای حمایت نظامی از شورشیان کرد در شمال عراق استفاده کند.
این همکاری چندجانبه اما با انقلاب ۱۳۵۷ ایران و تشکیل جمهوری اسلامی به رهبری خمینی ناگهان پایان یافت. با تغییر رژیم در ایران، دوستی و روابط که بر اساس منافع مشترک پایه ریزی شده بود به رویکردی ضداسرائیلی تغییر یافت و شعار ضد صهیونیستی به بخشی جداییناپذیر از ایدئولوژی سیاسی رژیم تهران تبدیل شد.
خمینی از روابط خوب شاه با اسرائیل و آمریکا به عنوان برگ برندهای برای برانگیختن احساسات مردم برخی کشورهای مسلمان استفاده کرد تا شاه را در نزد آنها بیاعتبار جلوه دهد و برای تضعیف حقانیت (مشروعیت) رژیم شاه استفاده کند. دستگاه تبلیغات رژیم اسلامی شاه را متهم میکرد که به اسرائیل اجازه نفوذ در امور اقتصادی، نظامی و سیاسی ایران را داده است!
طی چند هفته پس از انقلاب سال ۱۹۷۹، تهران تمامی روابط رسمی خود را با تل آویو قطع کرد و دوران جدیدی را که ویژگی رسمی آن دشمنی شدید با تل آویو و فراخوانهای آشکار برای نابودی اسرائیل بود آغاز کرد که تا امروز ادامه دارد.
در سالهای گذشته رژیم ایران فعالیتهای خرابکاری و دخالت در کشورهای عربی را از طریق حمایت از سازمانهای مسلح و شبهنظامیان در سراسر منطقه مانند «حماس» و «جهاد اسلامی» در فلسطین افزایش داد.
رژیم ایران در ابتدا هیچ علاقهای به حفظ برنامه هستهای مسالمتآمیز که توسط شاه ایران در دهه ۱۹۵۰ با حمایت ایالات متحده (از طریق توافقنامه همکاری هستهای موسوم به برنامه اتمی برای صلح) آغاز شده بود، نداشت، اما در جنگ با عراق بطور اساسی موضع خود را تغییر داد.
در اواسط دهه ۱۹۸۰ تهران تلاشهای هستهای خود را از سر گرفت. با افشای روزافزون توسعه برنامه تسلیحات هستهای ایران، زنگ خطر در سراسر جهان به صدا درآمد و سپس تحریمهای بینالمللی بیشتری علیه تهران اعمال شد تا اینکه جمهوری اسلامی با برنامه جامع اقدام مشترک در سال ۲۰۱۵ که به «برجام» معروف شده موافقت کرد. اسرائیل از همان اول با این توافق هستهای به شدت مخالف بود اما موفق نشد دولت باراک اوباما را از آن منصرف کند تا اینکه دونالد ترامپ به قدرت رسید و با خروج آمریکا از توافق هستهای در هشتم ماه مه ۲۰۱۸ و اعمال مجدد تحریمهای آمریکا علیه جمهوری اسلامی، سیاست فشار حداکثری علیه رژیم ایران را اعلام کرد.
نبرد بین جنگها
اگرچه برنامه هستهای رژیم ایران تهدید شماره یک برای اسرائیل است اما برنامه تسلیحات هستهای تهران به هیچ وجه تنها منبع رویارویی بین دو کشور نبوده و نیست. جنگهای نیابتی از سوریه تا عراق به رژیم اسلامی تهران این امکان را داده است که بطور تهاجمی عمل کند و همه قدرت خود را برای توسعهطلبی در منطقه به کار گیرد.
رژیم تهران نه تنها از حمایت خود از رژیمهای اسد در دمشق و نوری المالکی در بغداد به عنوان سکوی پرش برای افزایش نفوذ سیاسی و استقرار نظامی در دو کشور سوریه و عراق از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شبهنظامیان نیابتی شیعه (به ویژه حزبالله و حشد الشعبی عراق) استفاده کرد، بلکه تلاش نمود تا در راستای تحمیل هژمونی خود بر عراق، سوریه و لبنان از خاک سوریه و لبنان به عنوان یک راهرو زمینی به سوی دریای مدیترانه استفاده میکند. این تحول اسرائیل را بسیار نگران کرده بود.
نه تنها تهدیدهای رژیم ایران علیه اسرائیل در لبنان و نوار غزه در دهه گذشته بطور چشمگیر افزایش یافته و حزبالله و حماس بیش از ۲۰۰ هزار موشک در اختیار دارند، بلکه تهران یک جبهه مستقیم جدید در امتداد مرز سوریه و اسرائیل متشکل از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شبهنظامیان نیابتی و فرقهگرای شیعه ایجاد کرده است.
این برای تل آویو به هیچ وجه قابل قبول نیست و به همین دلیل اسرائیل کارزاری مداوم برای جلوگیری از استقرار نیروهای شبهنظامی وابسته به جکومت ایران در سوریه و استفاده از قلمرو سوریه برای انتقال سلاح های پیشرفته به حزبالله آغاز کرد و آن را نبرد بین جنگها (CBW) نامید.
این تلاش چند ساله اسرائیل را بر آن داشته تا عمدتاً حملات هوایی اعلام نشده علیه مواضع جمهوری اسلامی و نیروهای مرتبط با آن را در سوریه، عراق و لبنان انجام دهد. علاوه بر این، اسرائیل برای به تاخیر انداختن برنامه هستهای رژیم ایران تلاش میکند.
روابط جمهوری اسلامی در ایران و اسرائیل و تلاش هر یک از آنها برای تقویت موقعیت استراتژیک خود در مقابل یکدیگر، نوعی توازن «ترس ناپایدار» ایجاد کرده است.
توانمندیهای راهبردی اسرائیل از نظر نیروی هوایی عظیم سامانه پدافند هوایی، زیردریایی ضد موشکی و اتمی چند لایهای نوعی بازدارندگی در برابر رژیم ایران ایجاد کرده است. از سوی دیگر اسرائیل متوجه است که در صورت درگیری شدن با رژیم اسلامی ایران ممکن است هزینههای انسانی و مادی هنگفتی از طریق موشکهای آن متحمل شود زیرا در زرادخانه موشکی حزبالله لبنان به تنهایی ۱۵۰ هزار موشک تخمین زده میشود.
جمهوری اسلامی با راهپیمایی و موشک مرتب تهدید میکند اما از «نبرد نهایی» وحشت دارد!
در حالی که این موازنه «ترس ناپایدار» تا کنون از وقوع یک درگیری مستقیم بین دو کشور جلوگیری کرده، اما در صورت عدم دستیابی به احیای برجام میان رژیم ایران و دولت جو بایدن، این احتمال را نمیتوان بطور کامل منتفی دانست.
دولت بایدن نیز نه تنها تا زمان به سرانجام رسیدن توافق هستهای، احتمال تشدید تنش را با توجه به تهدید فزاینده پهپادها و رسیدن آنها به دست شبهنظامیان وابسته به رژیم ایران که به معنای ادامه جنگ سایه بین دو طرف است، منتفی نمیداند بلکه در صورت احیای این توافق نیز که اسرائیل آن را برای بازدارندگی جمهوری اسلامی بیهوده و ناکافی میداند، احتمال درگیری مستقیم منتفی نیست!
*منبع: ایندیپندنت عربی
*نویسنده: هدى رؤوف
*ترجمه و تنظیم از کیهان لندن