در شرایطی که نسلهای جوان ایران علاقهی ویژه به تاریخ و فرهنگ ایران از جمله آنچه به آنچه به دوران باستان مربوط میشود، پرداختن به این مباحث میتواند برای بازیابی هویت فرهنگی ایرانیان یاریرسان باشد. از همین رو با دکتر محمود کویر درباره پژوهش اخیر وی با عنوان «تراژدی قدرت در شاهنامه فردوسی» به گفتگو نشستیم.
-دکتر کویر، چرا به موضوع «تراژدی قدرت» در شاهنامه پرداختید؟
-نخست بگویم که کسانی قبل از من به این موضوع پرداختهاند. از جمله مصطفی رحیمی چند دهه پیش کتابی با عنوان «تراژدی قدرت در شاهنامه» انتشار داد. اما کاری که من کردهام یکسر متفاوت است با کارهای دیگر؛ هم از نظر شیوه کار و هم نگاهی که به مسئله داشتهام. من بخشهایی از شاهنامه را که برای اهداف خودم بررسیدهام مانند یک نمایشنامه و یک تراژدی نگاه کردهام. یعنی تماشاگر، صحنه، بازیگر و کارگردان. مانند یک منظومه و یک سامانه است. یعنی شاهناهه فردوسی پُر است از منظومهها و سامانههای بسیار زیاد. مانند یک موسیقی سمفونیک دارای موومانها و تم و ارکستراسیون است. یکی از سامانههایی که در شاهنامه وجود دارد و تا امروز کارآیی خودش را حفظ کرده، سامانهی «قدرت» و «تراژدی قدرت» است. من خواستهام چند و چون این سامانهی قدرت را بکاوم و نقد کنم.
شاهنامه جلوهگاه خودآگاه و ناخودآگاه جمعی ماست که خرد سیاسی ما نیز در آنجا یافت میشود. گنجینه و پستوی رفتارها و کنشها و بود و نبود ماست. شاهنامه در واقع نقد خرد سیاسی ما هم هست. درواقع خود ما هستیم در آینههای رو در روی اسطوره و تاریخ. این سهگانهی یگانه یا تریلوژی، ضحاک، فریدون و جمشید، چرخه و سامانهی قدرت در تاریخ ماست و بررسیدن اینکه این چرخه در شاهنامه چگونه پدید آمده اهمیت دارد چرا که در شاهنامه بخشی از دیروز و بخشی از امروز و بخشی از آیندهی ما تصویر و بیان شده است.
-این فرهنگ و ارزشهای ایران باستان چگونه تا زمان حال در میان ایرانیان تداوم داشته است؟
-این پرسش واقعا مهم است که چطور این فرهنگ و ارزشهایی که به باور من بیش از هفت هزار سال از تاریخشان میگذرد در این سرزمین دوام آوردهاند. بخشهایِ ماندگار فرهنگ ما چگونه توانسته در برابر تندبادهایی مانند تهاجم تازی، تاتار و مغول جانسختی کرده و بماند و ببالد.
من براین باورم که چند دلیل دارد که این فرهنگ دوام آورده است که خود اینها دلیل دوام این ملت و سرزمین ایران است.
دلیل نخست این است که ریشهی اینها به دوران اسطوره بر میگردد. ریشهی آنچه در ناخودآگاه جمعی امروزی ما ایرانیان میگذرد. یعنی همه باورها، کنشها، رفتارهای امروزین ما که در پستوخانهی ناخودآگاه جمعی ما انبار شده ریشهاش در اساطیر است. ما همه درگیریهایی که با امر قدرت داریم، با امر اخلاق داریم، با باورهای دینی داریم، در عصر اسطوره هم داشتیم. پایهاش در آن عصر گذاشته شده است. سپس در جغرافیا، در طبیعت، اقتصاد و در فرهنگ ایرانزمین ریشه دوانده. از اسطوره آمده به حماسه، از حماسه آمده به تاریخ.
دیگر اینکه آنقدر فرهنگ دوره ساسانی و دوره آزادی ایران بعد از اسلام قدرت داشته که تاتار و تازی را فرهنگ آموخته و ایرانی کرده است. مغولها وقتی به ایران میآیند نه زبان ایران را مغولی میکنند و نه قوانین مغولی را در ایران پیاده میکنند و بعد از مدتی چنان ایرانی میشوند که هرات میشود مرکز هنر ایرانی. تیمور آنقدر ایرانی میشود که اگر به سمرقند و بخارا بروید فکر میکنید که به ایران زمانِ سامانی رفتهاید. منظور اینکه این رفت و آمدها و تازشها بیشتر در میدان سیاست، حکومتها و دولتها بوده است. آن فرهنگها، آن منشها نه فقط در برابر قدرت سیاسی فاتح زانو نزده بلکه آن را به زانو در آورده است.
-خطوط کلی این پژوهش شما چیست و عمدتا به چه مواردی پرداختهاید؟
-اولین کاری که کردهام خود «قدرت» را بررسی کردم با دادهها و آمار و مثلاً نگاه کردم که نماد قدرت در شاهنامه چیست؟ چگونه این نماد به کسی داده میشود و او صاحب آن میشود؟ این در شاهنامه «فرّ» است. ما فرّ کیانی و فرّ ایزدی داریم. سرشت این فرّ در نزد ایرانی چگونه است؟ چگونه یک نفر دارای «کاریزما» و قدرت میشود، چگونه به قدرت میرسد؟ مردم با این قدرت چه میکنند؟ قدرت با مردم چه میکند؟ فکر میکنم این مشکل کنونی ما نیز هست. ببینید در دورهای که قدرت مانندهالهای مقدس از آسمان نازل میشود، فردوسی میستیزد با این اندیشه و باور به قدرت مقدس و میگوید:
فریدونِ فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی!
شاهکشی که در تمام اساطیر ملل دیگر وجود دارد در اساطیر شاهنامه نیست. البته ضحاک و گشتاسب استثنا هستند زیرا آنها به یک معنا ایرانی نیستند. کاری که من در بررسی شاهنامه کردهام این است که فردوسی نماد قدرت را چگونه شکافته است. فقط به این آماری که در زمینه موضوع فرّ وجود دارد بدون تفسیر نگاه کنید: کلمه فرّ ایزدی در شاهنامه ۱۱۰ بار آمده؛ فرّ شاهنشاهی ۹۵ بار و فرّهی ۸۵ بار.
موضوع دیگر، سامانه یا سیستم قدرت است. از بالا تا پایین که نگاه کنیم چگونه باید این قدرت را ببینیم. با آمار و بسامد میشود این را پیدا کرد. در شاهنامه ۳۲۰ شاه و وزیر و پهلوان وجود دارد که در ۶۲ داستان حضور یافتهاند. در ۲۰۱ نبرد شرکت میکنند. ۱۹۲ نامه و پیماننامه بین این قدرتها رد و بدل میشود. ۳۰۰۰ بیت شاهنامه گفتگو بین این شخصیتهای در مدار قدرت است. یا اگر به جعرافیای قدرت نگاه کنید میبینید که کلمه ایران ۱۲۳۳ بار آمده است. در تمام کتابهای آن روزگار این شمار نام ایران نیامده. چین درست بعد از ایران ۴۲۳ بار آمده. بعد توران است که ۱۸۵ بار آمده. بعد روم است که ۱۸۰ بار آمده. بعد تازیان هستند که ۱۳۲ بار آمده. یعنی کاملاً آشکار میشود که ما با چه کسانی مراوده و با چه کسانی جنگ قدرت داشتهایم. هرکدام چه مقام و جایگاهی در برابر ما داشتند و از کی آنها وارد جعرافیای قدرت شدهاند. بعد تمام مسائل دیگری که مربوط به قدرت است را بررسی کردم از جمله نهادهای قدرت و میدان قدرت؛ و سرانجام بر اساس دادهها و نمودارها به این نتیجه رسیدهام که سامانه قدرت در ایران در تاریخ و اساطیر ما تا همین امروز به فرمان «تدبیر» و «تقدیر» و «شمشیر» است. سپس به تراژدی سهگانهی «جمشید، فریدون و ضحاک» پرداختم. در این تراژدیها تقدیر میخواهد به کمک شمشیر بر ایران حکم براند. ولی قهرمان میشورد و در برابر تقدیر میایستد. قهرمان جان خود را پشتوانه آزادی میکند و تراژدی به اوج خود میرسد.
-به این ترتیب به نظر میرسد این تراژدی با گسستهایی در تاریخ ما تکرار شده. آیا پژوهش شما به این نکته نیز میپردازد که این تراژدی تکرار نشود؟!
-این یک پژوهش تاریخی بر مبنای دادهها و آمار است. پرسش این است که چطور ما نمیدانستیم که قدرت و دین، دستگاه دیوانسالاری در ایران چگونه عمل میکرده و چه نقشی داشته است. وقتی جمشید به آنجا رسید که فکر کرد که خداست و ابدیست، موبدان و سرداران شنیدند که در دشت نیزهوران یا همان عربستان یک پادشاه غولپیکری هست و شتابان رفتند و او را آوردند به ایران. چرا این اتفاق افتاد؟! ما باید بدانیم که چرا این رفتار را داشتند. وقتی ما دلایل این رفتار را شناختیم، دیگر این کار را نمیکنیم زیرا فردوسی در سه تراژدی بزرگ در شاهنامه، در داستان گشتاسب و در آخر شاهنامه در نبردِ یزدگرد و در همین تراژدی جمشید به آشکار و دهها بار سخن سر میکند که بزرگترین فاجعه در قدرت زمانی اتفاق میافتد که دین با دولت درآمیزد.
در آخر میخواهم بخشهایی از تراژدی ضحاک را بخوانم که حسن ختام مناسبی برای این گفتگوست. فردوسی در پایان، تحلیلی از به قدرت رساندن ضحاک و فرونشاندن جمشید ارائه میدهد که هزار سال است در سرزمین ما از بارها تکرار شده! گویی فرودسی آینهای برداشته و در برابر پارک «لاله» (فرح) و «دانشجو» (تئاتر شهر) گردانده است.
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
ندانست جز کژی آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن