فیروزه نوردستروم- احمد جلالی فراهانی، روزنامهنگار، فیلمساز، نویسنده، خواننده، ترانهسرا، نوازنده تار و سه تار متولد ۱۳۵۴ شمیرانات تهران است. این هنرمند که دارای مدرک فوق لیسانس مدیریت دولتی با گرایش رسانه از دانشگاه تهران و مدرک بازیگری و کارگردانی تئاتر است، از کودکی آموزش موسیقی به ویژه خوانندگی را آغاز کرد و در گروه سرود رادیو و تلویزیون تکخوانی میکرده. فراهانی در نوجوانی همزمان با بازیگری در تئاتر به فراگیری موسیقی ادامه داد و در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی سنتی به تحصیل در کلاسهای سلفژ (نتخوانی) و فراگیری سنتور زیر نظر استاد محمدرضا شفیعیان مشغول شد.
او بعدها به سراغ سه تار رفت و نزد اساتیدی چون دکتر علی طریقت، جلال ذوالفنون، مسعود شعاری و کیوان ساکت به فراگیری ردیفنوازی در موسیقی کلاسیک ایرانی پرداخت.
همزمان با آغاز موج اعتراضات شهریور ۴۰۱ ترانهای با عنوان «دخترای ننه دریا» از این هنرمند مقیم دانمارک منتشر شد. او این اثر را به مهسا (ژینا) امینی که بر اثر جراحات ناشی از ضرب و جرح ماموران گشت ارشاد اسلامی کشته شد تقدیم کرد.
کیهان لندن به بهانه انتشار این اثر در مورد فعالیتهای مطبوعاتی و هنری احمد جلالی فراهانی در ایران و دانمارک با این هنرمند تبعیدی گفتگو کرده است.
– آقای فراهانی از شروع کار مطبوعاتیتان بگویید.
-پیش از ورود به مطبوعات به کارگردانی تئاتر مشغول بودم. نخستین تئاترم را در تالار سنگلج به اسم «طبابت اجباری» اثر مولیر روی صحنه بردم. یک سال بعد هم یکی از اشعار احمد شاملو به اسم «مردی که لب نداشت» را روی صحنه بردم که البته اجرای آن بعد از ۲۸ روز متوقف شد.
– چرا؟
-خب چون نویسنده متن احمد شاملو بود و جمهوری اسلامی اساساً با شاملو مسئله داشت و همچنان هم مشکل دارد.
– چطور شد سر از روزنامهنگاری درآوردید؟
-برای پایاننامه فوق لیسانسم که با اجراهای نمایش همراه شده بود در حال تحقیق راجع به ارتباط فرهنگ سازمانی روزنامه ایران و روزنامهنگاران این رسانه بودم که به دعوت اسدالله مشایخی، خبرنگار و دبیر صفحه موسیقی ایران جمعه شدم این بود تا اینکه یک روز گزارشی از کنسرت محمد اصفهانی نوشتم که در روزنامه منتشر شد و به پیشنهاد مرحوم مشایخی از آن به بعد گزارشنویسی را شروع کردم.
– پس تحصیلات کلاسیک روزنامهنگاری نداشتید؟
– نه در ابتدا. اما در سال ۸۲ به توصیه اسدالله مشایخی در دورههای آموزش روزنامهنگاری مرکز رسانه شرکت کردم و افتخار شاگردی اساتیدی همچون بهمن جلالی، دکتر علی اکبر قاضی زاده، استاد حسین قندی و دیگران را دارم. ضمن اینکه همکاری و شاگردی اسدالله مشایخی خود یک دانشگاه علمی کاربردی برای هر روزنامه نگاری بود. در روزنامههای زیادی نظیر ایران، همشهری، جام جم، اعتماد ملی، خبرگزاری امید و مهر و… فعالیت داشتم. در صداوسیمای جمهوری اسلامی هم مجری و کارشناس رادیو گفتگو بودم و بعدها سردبیر روزهای سهشنبه رادیو گفتگو شدم. مدتی هم در تلویزیون کارشناس اجتماعی برنامه صبح بخیر ایران بودم تا اینکه دستگیری آخر پیش آمد…
-هنگام دستگیری در کدام رسانه مشغول بودید؟
-پیش از دستگیری دبیر اجتماعی خبرگزاری مهر بودم ولی به محض اینکه از خبرگزاری مهر استعفا دادم دستگیر شدم. البته این آخرین دستگیری بود. بار اول سال ۱۳۸۷ و هنگام فیلمبرداری از رایگیری انجمن صنفی دستگیر شدم و بعد از آن وقتی از امتحان ورودی رادیو فردا از دبی به تهران بر میگشتم در فرودگاه دستگیر شدم و بار آخر هم پیش از ۲۲ بهمن ۱۳۸۸.
-در مورد آن دستگیریها بیشتر توضیح دهید؟
-در سال ۱۳۸۴ وقتی احمدی نژاد رئیس جمهور شد یک وبلاگ به اسم «تحریریه خاموش» درست کردم که در آنجا از فضای امنیتی حاکم بر روزنامه ایران و سایر اخباری که انتشارشان ممنوع بود مینوشتم. همزمان به عنوان دبیر سرویس اجتماعی روزنامه تهران امروز هم مشغول به کار بودم که کاوه اشتهاردی مدیرمسئول روزنامه مرا به ویژهنامه مازندران روزنامه ایران تبعید کرد. چند روز مانده به ۲۲ بهمن سال ۱۳۸۶ از همه سردبیران ویژهنامهها خواسته شد تا عکس و خبری از برگزاری باشکوه ۲۲ بهمن در سراسر ایران تهیه کنند و گفتند از عکسهای سالهای قبل استفاده کنید. من گفتم عکس و خبری که هنوز اتفاق نیفتاده منتشر نمیکنم و نکردم و فردای ۲۲ بهمن اخراج شدم. چون تنها ویژهنامه استانی را منتشر کردم که درباره ۲۲ بهمن نبود. یعنی فردای ۲۲ بهمن مطلقا خبری از ۲۲ بهمن منتشر نکردم و اخراج شدم. بعد از اخراج تصمیم گرفتم فیلمی از فضای اختناق و سرکوب روزنامههای ایرانی بسازم. از اینجا با نیروهای امنیتی روبرو شدم و دستگیریها و زندان و…
– و مهاجرت اجباری؟
-در سال ۸۸ چند روز قبل از ۲۲ بهمن ۸ مامور قلچماق ساعت دو سه نیمه شب ریختند خانهام و در برابر دختر ۷ سالهام که بهت زده از خواب بیدار شده بود کتکم زدند. حتی اجازه ندادند به همسرم که به بالکن رفته بود چادر بدهم سرش کند. در ۱۷ بهمن ۱۳۸۸ مرا دستگیر کردند. در اوین بدترین تجربهها را داشتم که اصلا ًدلم نمیخواهد دربارهاش حرف بزنم. میگفتند باید اعتراف کنی که در دوبی از آرمان مستوفی پول گرفتی تا بین مردم پخش کنی تا تظاهرات کنند و تو از آنها فیلم بگیری و بفرستی برای رسانههای خارج کشور و آنها این فیلمها را منتشر کنند. اما زیر بار نمیرفتم و آنها خیلی اذیت میکردند. در نهایت تسلیم شدم، حتی از من اعتراف اجباری گرفتند و فیلمبرداری هم کردند اما هرگز پخش نشد. بعد از زندان دیگر قصد کار روزنامهنگاری نداشتم و در یک شرکت تبلیغاتی مشغول به کار شدم و شروع به ساختن مستندی درباره خاویار ایرانی کردم. اما وزارت اطلاعات اصرار داشت که با آنها همکاری کنم و زیر بار نمیرفتم. آنها به من میگفتند کمکت میکنیم به یکی از رسانههای خارج از کشور بروی و آنجا جریان خبری را طوری هدایت کنی که مطلوب ماست. اما قبول نکردم و درست شب تولد ۸ سالگی دخترم بازجوی پرونده زنگ زد که خودم را به دادسرای اوین معرفی کنم. من اما در زندان قسم خورده بودم هرگز به آنجا برنگردم. این شد که پس از جشن تولد دخترم و رفتن مهمانها غزل خداحافظی را خواندم. فردا صبحاش همسرم طلاهایش را فروخت و با سه چمدان راهی ترکیه شدیم.
– و بعد چطور به دانمارک رفتید؟
-در ترکیه بیکار ننشستم و شروع کردم به ساختن یک مستند کوتاه ۲۰ دقیقهای به نام «سوفار» که امید حبیبی نیا آن را به جشنواره فیلمهای مستند کپنهاگ معرفی کرد و فیلم در جشنواره پذیرفته شد. دفتر جشنواره من و خانوادهام را به دانمارک دعوت کرد و پس از اکران فیلم ما در همین دانمارک ماندگار شدیم.
-در آنجا هم کار مستندسازی را ادامه دادید؟
-همان سال نخست ورودم به دانمارک مستند «ما روزنامهنگاریم» را کامل کردم که در جشنوارههای مختلفی اکران شد. در دانمارک کاندیدای بهترین کارگردانی مستند سال ۲۰۱۵ شدم. فیلم سر و صدای زیادی بپا کرد و در سراسر اروپا و حتی چند جشنواره در ایالات متحده اکران شد و چند جایزه به دست آوردم از جمله جایزه «صدای آزادی» جشنواره فیلم بارسلونا.
– کی وقت کردید به موسیقی بپردازید؟
-موسیقی همیشه جزئی از زندگی من بوده و هست و خواهد بود. من همیشه سه تار میزنم و میخوانم. هرجا که باشم. بگذارید یک خاطره جالب تعریف کنم. در راه فرار از ایران به سمت آنکارا. مسافران اتوبوسی که ما را با خود میبرد دیده بودند که با خودم ساز همراه دارم. درست پس از اینکه از مرز رد شدیم آنها از من خواستند برایشان ساز بزنم و بخوانم!
– اما اینکه حرفهای بخوانید از کجا شروع شد؟
– رفیق ناباب! (میخندد) آشنایی من با میلاد آزادفر جرقه اصلی ماجرا بود. میلاد هم ترانهسراست و هم خواننده و شاعر. او خیلی در انتشار آهنگ «بارونه» نقش داشت. همه جوره کمک کرد تا این ترانه را بخوانم. من این ترانه را با سه تار میزدم و میخواندم اما پس از زندان فکر اینکه این را بسازم و بخوانم از سرم افتاده بود اما با اصرار میلاد آزادفر و کمک شایان کریمی عزیز «بارونه» متولد شد. بعد از «بارونه» آهنگ «دیوار» را منتشر کردم. در سال ۲۰۱۹ تصمیم گرفتم نخستین آلبوم موسیقیام را منتشر کنم که همزمان ماجرای آبان ۹۸ و هواپیمای اوکراینی اتفاق افتاد. رژیم جنایت کثیفی کرده بود. میدانید ما ایرانیان خارج کشور چقدر به وطنمان حساسیم. وطن برای ما یک نوستالژی عزیز و مقدس است. با تمام بدبختیهایی که در آنجا داشتیم هر روز دور بودن از وطن مثل یک زخم و خوره روح و روان ما را بیصدا میجود. وقتی جنایت آبان ۹۸ رخ داد و بعد از آن جنایت هواپیمای اوکراینی مثل یک نیش افعی خورده از درد دور خودم میپیچیدم. انگار داشتم کشته شدن مادرم را از پشت شیشهای میدیدم بدون آنکه بتوانم کاری برایش بکنم. یک روز که خیلی پریشان احوال بودم به میلاد آزادفر زنگ زدم. تا گفتم حالت چطوره میلاد؟ گفت: «حالمان بد نیست غم کم میخوریم، کم که نه هر روز کم کم میخوریم!» همان پشت تلفن داد زدم «میلاد این ترانه مال کیه من این را باید بخوانم.» که خوشبختانه میلاد مرا با شاعر اثر حمیدرضا رجایی معرفی کرد و ایشان هم با طیب خاطر اجازه دادند این شعر را بخوانم.
– «مرتد میشوم» پارسال منتشر شد؟
-بله و استقبال خوبی هم از آن شد.
– و «دخترای ننه دریا» چطور؟
-همه اینها از آلبوم نخست من هستند. من در این آلبوم هشت نُه تا ترانه دارم. قرار بود کل آلبوم را تا پیش از پایان سال ۲۰۲۲ منتشر کنم. در فرایند انتشار آلبوم بودیم که ماجرای مهسا امینی پیش آمد و من کار را بطور رایگان و با هزینه شخصی منتشر کردم. برای مهسا و تمام دختران و زنان شجاع ایرانی.
– جایی دیدم نوشتید برای ساختن این دو آهنگ خیلی سختی کشیدید…
-بله، متاسفانه فرایند تولید این دو تا آهنگ و بقیه آهنگهای آلبوم همزمان شد با بحران جهانی کرونا و من عملا بیکار شده بودم. برای تامین هزینه ساخت آلبوم در آن روزهای سیاه مجبور شدم شبها تا صبح کار کنم تا بتوانم پول دستمزد نوازندهها و دست اندرکاران را فراهم کنم. تمام سازهای استفاده شده در این دو ترانه آکوستیک و زنده هستند. هزینههای استودیو و غیره هم خیلی بالاست اما هدف من مقدستر از این گرفتاریهاست. اینکه مردم عزیز وطنم بدانند تنها نیستند و ما ایرانیهای تبعیدی همیشه به فکرشان هستیم. همیشه دلم میخواست و میخواهد و خواهد خواست که صدای مردم وطنم باشم و برای آنها بخوانم. البته خوانندههای بسیار بهتر و خوش صداتر از من هم هستند اما کمتر خوانندهای برای مشکلات اجتماعی و سیاسی مردم میخواند. من دوست دارم بجای خواندن ترانههای عاشقانه از درد مردم بخوانم همانطور که وقتی روزنامهنگار بودم همیشه از درد مردم وطنم نوشتم و وقتی فیلمی میسازم از زخمهای مردم کشورم است.