آلن پوزنر (دی وِلت) – چپها با پیشوندهایی چون «پسا» و «پسین» اعلام میدارند که بر ایدئولوژیهای قدیمی چیره گشتهاند ولی ترجیح میدهند آنچه را باید از پس این «پسا» بیاید روشن و دقیق نگویند و به این ترتیب از انتقاد میگریزند.
ظاهرا ما در یک عصر «پسافَکت» پسا- یا فراحقیقی زندگی میکنیم. اما چه چیزی قرار است پس از آنکه فکتها را پشت سر گذاشتیم بیاید؟! چنین عصر و زمانهای را، بدون ارجاع به آنچه ظاهرا دیگر نیست، چگونه بنامیم؟! این واقعیت که ما هیچ کلمه و نامی برای آن نداریم و همچنین هیچ مفهوم و هیچ درکی هم از آن نداریم، نشان میدهد که «پسافَکت» اصولا وجود ندارد! آنچه هنوز و همچنان وجود دارد، همانا حقیقت و دروغ است! واقعیت و تخیل! همانطور که کارل مارکس در جایی گفته بود: هر آنکس که آب را چیزی ساختگی میانگارد، دیگر دیر دیر، هنگامی که در حال غرق شدن است، درمییابد که اشتباه میکرده!
و این، همانگونه که برای «پسافَکت» صادق است، در مورد «پسامدرنیسم» نیز صدق میکند. پس از مدرنیته چه میآید؟! در معماری نیز، پسامدرن هیچ چیزی بیش از بازی با عناصر کلاسیک در فُرم نبوده است! مثل لباس سنتی بجای مینیژوپ! هیچ چیز در این معماری نبود که نتوان با کلنگ دوسَر یا گوی تخریب بهترش کرد!
این «پسا» در فلسفه اما آسیبهای به مراتب بیشتری وارد آورده است. از وقتی عدهای فرانسوی خسته از تمدن، تکهپارههایی از آثار ضدمدرن نیچه و هایدگر را با مقداری مارکس و فروید مخلوط کرده و هم میزنند، کار دائمی فیلسوفها شده «دِکانستراکشن» یا ساختارشکنی و شالودهشکنى مداوم! اما نه اینکه هدف توپ تخریبشان تزئینات و آرایههای گچی باشد، نه! بلکه اساس و بنیان روشنگری را هدف گرفتهاند: فردیت را، فرد خردمند را!
لیکن چه خواهد شد، چه خواهد آمد، پس از آنکه خرد و عقلانیت، فرد و فردیت بطور کامل نابود و تار و مار شد؟ قرار است پس از آن وارد چه عصر و دورهای شویم؟ دوران تودههای بیخرَد و جاهل؟! اما این را که پیشتر نیز داشتیم! از ترس همین پیامد است که در این بین برخی تئوریسینهای «پسااستعمار» دیگر نه از عبارت «پسامدرنیسم» بلکه از «مدرنیتهی پسین و متأخر» سخن میگویند. این «پسین» بودن، خود خواهان و جویای نوعی حال و هوای زیبای غروب است– چنانکه در گذشتهها بود؛ و یقین از طلوعی که در حال آمدن است– تداعیگر مفهوم محبوب روزگاران کهنهی ۱۹۶۸ است! همان «سرمایهداری پسین یا متأخر»!
اما لااقل آن رادیکالهای ۵۰ سال پیش میدانستند پس از «سرمایهداری پسین» قرار است چه چیزی بیاید: سوسیالیسم! و از این رو خود را در معرض انتقاد و تخریب قرار دادند، چراکه آن سوسیالیسم از نظر مفهومی تعریف شده بود، و اینجا و آنجا واقعا وجود داشت؛ همان «سوسیالیسم واقعا موجود» که فرو پاشید. این اشتباه را اما منتقدان امروزی «مدرنیتهی پسین» مرتکب نمیشوند. اینها نمیگویند، آن چیست که باید درپی مدرنیته بیاید. اما، میتوان آن چیز را حدس زد، و دانست، که اصلا چیز خوبی نیست. پسامدرن (پستمدرن) همان پیشافاشیسم است!
وانگهی این اصطلاح «پسااستعمار» هم عبارت عجیبی است؛ چراکه نمایندگان آن در صدد اثبات این موضوعاند که برای افکار و شیوههای اندیشهی استعماری هنوز و تا آیندهای دور پایانی در چشمانداز نیست؛ که به ویژه «پیرمردان سفید» همچنان نگاهی تحقیرآمیز و از بالا به افراد غیرسفیدپوست دارند. و این، چه بسا درست هم باشد؛ به ویژه در میان همین دسته از دانشگاهیان سفیدپوست پرمدعا که همزمان در تلاشند با خودشیرینی و چاپلوسی در صدر این جنبش قرار گیرند، بر آنها غالب شوند و برایشان تعیینتکلیف نیز کنند؛ چنانکه گویی «مردمان رنگینپوست» خود قادر به بیان خواستههایشان نیستند!
اما این ادعا و خواست بحق و موجه که بنا بر آن میبایست همهی انسانها را به عنوان برادران و خواهران برابر دید و دریافت، و همینگونه نیز با آنها رفتار کرد، از کجا میآید؟ از دوران روشنگری اروپا! این، همانا زیباترین حاصل و فرزند روشنگری اروپاست؛ همان مدرنیتهای که امروز برخی زن/مرد مشتاقانه در تلاشاند بر آن چیره شوند تا برچیده شود! همان مدرنیتهای که همراه است با منش، مشی و نگرشی که حقیقت را در فکتها و واقعیتها میجوید؛ فکتهایی که به ما میگویند، «دی ان ای» ما واقعا از ما برادر و خواهر میسازد، و فرهنگهای ما همیشه از دیرباز همچون شبکهای بهم پیوسته بوده و نیز با تأثیرپذیری از یکدیگر هم میبُردهاند و هم میرُبودهاند.
دلایلی وجود دارد– من اینجا تأکید میکنم– دلایلی هست، برای اینکه که چرا نمایندگان تئوریهای «پسا-» و «-پسین» نمیگویند که پس از عبور از فکتها و واقعیتها و مدرنیته، پس از استعمارزدایی کامل از تکتک مغزها، میخواهند ما را به کدامین سرزمین موعود هدایت کنند. ما اما بدان آگاهیم که این ره به کجا میبرد، به ناکجاآباد. میدانیم که آنجا بودهایم و آن را دیدهایم.
من یکی که در هر حال خواستهام این است و دوست دارم در یک جامعهی مدرن زندگی کنم؛ جامعهای که در برابر گفتمان آزاد سر خم میکند، واقعیتها و فکتها را بزرگ میدارد و ارج مینهد– وفاداری و احترام به «پیروی از علم» دارد. جامعهای که پسااستعماریست، و از همین رو نیز چندفرهنگی و جهانگرا است، سرمایهداری و دموکراتیک است. و این وصف آنقدر قدیمی است که آرمانی و اتوپیا به نظر میرسد!
*منبع: روزنامه آلمانی «دی ولت» (ژوئیه ۲۰۲۰)
*نویسنده: آلن پوزنر Alan Posener ژورنالیست آلمانی- بریتانیایی
*ترجمه و تنظیم: مهناز طالبی طاری