کوروش زمانی – از دیرباز، اساس تشکیل جامعهی انسانی بر مبنای تامین «رفاه، امنیت و رضایت» برای انسانها بوده و سپردن جامعهی انسانی به دست مدیران که اینک آنها را دولتها میخوانیم، با این هدف اتخاذ شده که شهروندان جامعه با پرداخت حداقل دستمزد به دولتها، تحت عنوان مالیات، با سهولت کافی به رفاه، امنیت و رضایت برسند. در حقیقت در این سیستم، دولتها خادمان ملتها هستند و این اتفاقیست که در تمامی کشورهای دموکراتیک دنیا میافتد و شاهدش هستیم.
در کشور ما ایران اما، جامعهی انسانی از نگاه حاکمان مستبد، چیزی شبیه به جامعهی حیوانی است. مدیرانی که قرار بود ابزاری باشند تا سه اصل رفاه، امنیت و رضایت را برای جامعه تامین کنند و در خدمت ملت باشند، جامعه را به ابزاری برای «رفاه، امنیت و رضایت» خود و وابستگانشان تبدیل کردهاند؛ دقیقا مانند یک گَلهداری سُنتی! در این شیوه گلهدار، گله را در یک چهاردیواری حقیر، محصور میکند و با تامین حداقل امکانات، به واسطهی تولیدات و بازدهی گله، به بیشترین سود دست پیدا میکند. اگر هم تعدادی از این گله در مسیر رفت و آمدی که گلهدار برایشان تعریف کرده قرار نگیرند و سرکشی کنند، در نهایت سر از کشتارگاه درخواهند آورد. این یعنی زندگی در جامعهای که قرار بوده انسانی باشد و نشده!
این در حالیست که ۴۳ سال پیش، در اولین روزهای تولد جمهوری اسلامی، آن پیرمرد فرتوت گفت: «شما را به مقام انسانیت میرسانیم». گویا آن روز پدرانمان، سرمست آخرین بطر از عرق ۵سیری در دوران شاه فقید بودند و هرگز معنی سخنان آن روباه پیر جماران را درک نکردند. او همان ابتدای کار اعتراف کرد که انسانهای مقابلش را با چه ظاهری و چگونه میبیند. او حتما آن جمعیت مقابل خود را شبیه به گلهی بزرگی از گوسفندان میدید که نه میدانستند چه داشتند و نه میدانستند چه چیزی عایدشان شده است! او گفت: «شما را به مقام انسانیت میرسانیم» اما هرگز وعدهای را که داد نتوانست عملی کند زیرا نه درک و تصمیماش را داشت و نه آن اقدام با اصول دینداری و راهبرد او که احیای «خلافت اسلامی» بود همخوانی داشت. از این رو جامعه را با در دست گرفتن فضای فرهنگی و قدرت رسانه، در همان فضای جهل و عقبماندگی متوقف ساخت.
حالا که ملت ایران به ویژه جوانان، با کمک تکنولوژی و فناوری توانستهاند محدودیتهای رژیم را دور بزنند، پنجرههای دنیای آزاد را به روی خود و بستگانشان بگشایند، سطح آگاهی خود را ارتقا داده و از ابتداییترین حقوق نداشتهی خود مطلع شود و تصمیم گرفتهاند تا مانند یک جامعهی انسانی استاندارد و نرمال زندگی کنند، با مقاومت، خشم و کشتار و قتلهای حکومتی مواجه میشوند.
از طرفی قوه قضاییه به قوهی قهریه تبدیل شده و در حالی که باید یک نیروی مستقل برای اجرای عدالت باشد، آنگونه که در دیگر کشورهای دموکراتیک میبینیم که عالیرتبهترین مقامهای کشوری را تحت پیگرد و مجازات قرار میدهند، در ایران اما به یک ابزار انتقامجویی از مخالفان رژیم اسلامی تبدیل شده و همزمان ابزاری برای لاپوشانی فساد و جنایات حکومتی.
رژیم در چه وضعیتی قرار دارد و چطور رفتار خواهد کرد؟
برای پاسخ به این پرسش بد نیست نگاهی کوتاه داشته باشیم به چهار دههی پیش، زمانی که شورش ۵۷ منجر به انقلاب اسلامی شد. از روزهای ابتدایی حیات رژیم اسلامی ایران و جنایاتش بر بام مدرسهی رفاه گرفته تا سال ۶۷، درست در زمانی که کاملاً تثبیت شده بود و در اوج دوران مشروعیت خود قرار داشت، هزاران نفر از مخالفانش را به وحشیانهترین شیوهها قتل عام کرد. این در حالی بود که جمهوری اسلامی قدرت مطلق حکومتی را در دست داشت و مخالفان توانی برای سرکشی و مخالفت نداشتند. وای بر زمان حال که رژیم در اوج بحران مشروعیت و در وضعیت سرنگونی قرار گرفته است!
بنابراین انتظاری بچگانه خواهد بود که گمان کنیم «علی خامنهای» مانند «محمدرضا شاه فقید»، مقابل تریبون حاضر شود و اعلام کند که صدای انقلاب ملت ایران را شنیده و در نهایت هم کشور را ترک کرده و قدرت را به انقلابیون بسپارد!
خیر، هرگز چنین نخواهد شد زیرا علی خامنهای و رژیم اسلامی او، در هیچ وضعیتی و از هیچ بُعدی، قابل مقایسه با پادشاه فقید و حکومت پیشین ایران نیست بعلاوهی اینکه ما در حال حاضر با یک دیکتاتوری مطلق مواجه هستیم که نه ایرانیست و نه خود را ایرانی میپندارد. هیچگاه ملت و میهن برایش مفهومی نداشته و در هیچ سطحی از اولویتهایش قرار نگرفته است. هرآنچه اهمیت داشته، حفظ نظام اسلامی بوده و امت اسلام.
در مقابل اما پادشاه فقید ایران «محمدرضا شاه پهلوی»، ملیگرایی ایرانپرست بود که تمام فکر و ذکرش حفظ و حراست از کشور، خدمت به ملت و رساندن نام ایران به بالاترین سکوهای ور افتخار جهانی بود اما به ناچار در نهایت به خواست ملتاش احترام گذاشت و مانند یک جنتلمن، در اوج از قدرت کنارهگیری کرد. اما علی خامنهای همچنان انقلابیون را اقلیتی اغتشاشگر تلقی میکند و همچنان اکثریت مردم ایران را حامی خود میپندارد که این تصور، یکی از بارزترین ویژگیهای دیکتاتورها هست. بنابراین این رژیم تا آخرین ثانیهی حیاتش سرکوب خواهد کرد و به بقا امید خواهد داشت. اما آنچه میتواند مسیر سرنگونی را کوتاه کند، اتحاد و انسجام ملت در میدان، برای براندازی این قبیلهی متوحش اسلامی است.
وظیفهی ملت چیست؟
پیش از اینکه به بایدها بپردازیم، بهتر است به کنشهای بیهوده اشاره کنیم. باید دریافته باشیم که در شرایط فعلی که بیش از صد روز از انقلاب ملت ایران میگذرد و اخبار وقایع روز همچون سرعت نور در دنیا منتشر میشود، با نگارش پتیشن و اعتراض در فضای مجازی هرگز اتفاقی نخواهد افتاد. پتیشن زمانی کارآیی دارد که تصمیم داشته باشیم یک جریان اجتماعی، دولت یا دولتهایی را متوجه رویدادی کنیم که در سکوت خبری در حال وقوع است. پرسش این است: آیا جامعهی ایرانی و جوامع بینالملل، دولتها و سازمانملل، از تراژدیهای هر روزه در داخل ایران بیخبرند که برایشان پتیشن مینویسیم و امضاء میکنیم؟ برای چه کسی مینویسیم؟ برای آلمان که از طرفی رژیم را به کشتار ملت محکوم میکند و از طرفی تجارت میلیارد یورویی خود را با آن حفظ کرده؟ برای آمریکا که یکی از تندروترین رئیس جمهورهای جناح جمهوریخواهش (دونالد ترامپ) که اتفاقا بسیاری به وی دل بسته بودند که حتما در ایران براندازی خواهد کرد، بارها کاملاً شفاف اعتراف کرد که به دنبال براندازی نیست و فقط میخواهد با رژیم ایران معامله کند. حالا هم که یک دموکرات بر سرکار است و نیاز به توضیح رویکردش نیست.
یا برای سازمان مللی مینویسیم که رژیم تروریستی ایران را با حفظ نمایندهاش و با دعوت از رئیس دولتش مشروع تلقی کرده و به ملت ایران دهنکجی میکند؟
اینگونه فعالیتها قابل تقدیر اما بیفایده هستند و در مقابل میتوانند به مبارزهی ملت آسیب برسانند! فکرش را بکنید که میلیونها نفر از جامعهی ایرانی (در داخل و خارج) که از آنها تحت عنوان قشر خاکستری (مخالفان خاموش) نام برده میشود درواقع افرادی هستند که با لایک کردن یا بازارسال یک پست سیاسی، نگارش کامنت انتقادی اما محتاطانه زیر یک پست، امضای پتیشنهای گوناگون البته بدون نام یا با نام مستعار، تماشای تلویزیونهای سیاسی آنوَر آبی و حضور بدون تصویر و با نام مستعار در جلسات و کنفرانسهای سیاسی عمومی شرکت میکنند و گمان میبرند که در مخالفت و مبارزه با رژیم اسلامی نقشی پررنگ و تاثیرگذار دارند و در فردای سرنگونی رژیم، از آنها با عنوان مبارزان شجاع تقدیر خواهد شد در حالی که «جوانان مبارز در خیابانهای ایران حتی صورتشان را نیز دیگر نمیپوشانند و در مقابل سلاح جنگی یگان کشتار، سینه سپر میکنند». از این رو چنین فعالیتهای بیثمری که همزمان حس «کاذب» مفید بودن را به جامعه القا میکند، بیتردید مسیر سرنگونی را طولانیتر، تلفات در میان مبارزان میدانی را بیشتر و معادلات در تغییر موازنه به نفع انقلابیون را پیچیدهتر خواهد کرد!
ما نباید منفعتطلب باشیم و سکوت کنیم؛ نباید منتظر بمانیم تا شاید دیگران بتوانند کار را تمام کنند! از آنجا که تنها نیروی پیشران این انقلاب، انسجام، اتحاد و همراهی و حضور تمام مخالفان داخل و خارج از کشور در میدان مبارزه است، زمان آن فرا رسیده که از پیلهی خاکستری و امن خود بیرون بیاییم و در این جنگ حقیقی، در کنار فرزندان میهن، تا سرنگونی کامل رژیم ظلم و جور و جنون تازیان مبارزه کنیم.
خوشبختانه شاهد هستیم که مدتیست ملت ما بیدار شدهاند و در مسیر درست قرار گرفتهاند در حالی که در گذشته، استراتژی ملت بر مبنای واکنش بود و رژیم همواره ابتکار کنش و عمل را در دست داشت، اما در نهایت گریزی نبود جز بیداری. ملت ایران تحت تاثیر انواع فشارهای روانی، اقتصادی و اجتماعی موجود در کشور تصمیم گرفت تا اینبار کنشگر باشد و رژیم را به واکنش وادارد. گواهش حماسهای است که در بیش از ۱۰۰ روز گذشته و به لطف حضور مبارزان ازجانگذشتهی راه آزادی در میدان نبرد رقم خورده و حاصلش به شماره افتادن نفسهای رژیم اسلامی است. بنابراین کوتاهترین پاسخ به این پرسش که «وظیفهی ملت چیست؟» یک جمله است: «امروز فقط اتحاد».
جامعهی جهانی چگونه میتواند به انقلاب ایران کمک کند؟
تا این لحظه میدانیم که جامعهی جهانی حداقل دو گام مفید در همراهی و حمایت از انقلاب ملت ایران برداشته است.
۱- «تشکیل کمیتهی مستقل حقیقتباب بینالمللی در خصوص سرکوب مردم معترض در ایران به دست رژیم اسلامی.
۲- اخراج جمهوری اسلامی از کمیسیون بینالمللی مقام زن در سازمان ملل.
شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد روز پنجشنبه ۲۴ نوامبر قطعنامهای مبنی بر تشکیل یک کمیته حقیقتیاب مستقل بینالمللی در خصوص انقلاب ایران و سرکوب معترضان توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی تصویب کرد که پیشنویس این قطعنامه را دو کشور آلمان و ایسلند پیشتر به سازمان ملل متحد در ژنو ارسال کرده و خواستار برگزاری یک نشست ویژه در مورد وضعیت حقوق بشر مرتبط با خیزش انقلابی در ایران شده بودند.
هرچند که ناصر کنعانی سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی با انتقاد از تشکیل کمیته حقیقتیاب درباره سرکوبها در ایران، آن را «استفاده عجولانه از ساز و کارهای حقوق بشری» خواند و گفت: «جمهوری اسلامی ایران هیچگونه همکاری با کمیته سیاسی تحت عنوان کمیته حقیقتیاب نخواهد داشت»، با اینحال اما اعضای این کمیته، با بررسی هزاران اسناد و مدارک غیرقابل انکار که در دست است، ماموریت خود را در مکتوب کردن موارد فاحش نقض حقوق بشر در جریان سرکوب معترضان انجام خواهند داد و موارد ارتکاب احتمالی جنایات کیفری را ثبت خواهند کرد. این کمیته سه عضو زن دارد که شامل «سارا حسین» از بنگلادش، «شهین سردارعلی» از پاکستان و «ویویانا کرستیچویچ» از آرژانتین است. این نخستین بار در تاریخ فعالیت شورای حقوق بشر سازمان ملل است که نشستی ویژه درباره وضعیت حقوق بشر در ایران برگزار شد.
در راستای انزوای بیشتر رژیم جمهوری اسلامی، یک رأیگیری دیگر نیز برای اخراج جمهوری اسلامی از کمیسیون مقام زن سازمان ملل روز چهارشنبه ۱۴ دسامبر (۲۳ آذر) در شورای اقتصادی اجتماعی سازمان ملل در نیویورک برگزار شد. ۲۹ کشور از ۵۲ عضو حاضر در این جلسه کمیسیون به اخراج رژیم رای مثبت و تنها ۸ کشور رای منفی دادند. این یعنی تصمیم به اخراج یک کشور از یک کمیسیون بینالمللی که تا حال بیسابقه بوده و بیتردید تبعات بسیار جدی برای رژیم خواهد داشت. از جمله قطع بودجه دورهای که از سوی سازمان ملل برای اعضا اختصاص داده شذه. این بودجه پرداخت میشود تا صرف ترمیم و بازسازی یا تولید زیرساختهایی شود که رفاه و آموزش را برای زنان تامین کند که البته در ایران این بودجه بیتردید در جایی مثل حوزه علمیه در داخل و سوریه و لبنان در خارج خرج شده است.
در حقیقت این تصمیم بیانگر این است که رژیم ایران در میان حکومتهای به رسمیت شناخته شده در جامعهی جهانی و سازمان ملل متحد، در حوزهی زنان و حقوق زن، بیرحمترین و بزرگترین ناقض حقوق بشر در دنیاست که این موضوع، دید جامعهی بینالملل را نسبت به ماهیت رژیم اسلامی ایران شفافتر و به حقیقت نزدیکتر خواهد کرد.
از این رو، دو تصمیم اتخاذ شده از سوی جامعه بینالملل، تصویر واضحی در مقابل ما قرار میدهد از جبههای که در یکسوی آن جامعهی جهانی و در سوی دیگر آن، رژیم جمهوری اسلامی در قد و قامتی ناچیز قرار گرفته است! این تصویر نشانگر رویارویی جهان با رژیمی است که حرفی برای گفتن ندارد و زبانی جز زور نمیفهمد. این اقدام به نفع ملتی است که دنیا تصمیم گرفته است هرچند آهسته، اما پیوسته از آن حمایت کند زیرا این رویکرد نه فقط برای یاریرسانی به یک ملت دربند و تحت سلطهی تئوکراسی اسلامی (دیکتاتوری مذهبی)، بلکه برای صلح جهانی و حفظ امنیت جهان و منطقه، عقلانیترین گزینه است.
از طرفی این دو تصمیم یقینا آغازگر دومینوی سلب مشروعیت/ حقانیت و تشدید انزوای رژیم جمهوری اسلامی ایران در بین سازمانها، کارگروهها و هر مجمعیست که رژیم در آن دارای نمایندگی است و یک پیروزی بزرگ برای ملت ایران و زنان این سرزمین به شمار میرود.
آیا انقلاب ایران نیازمند رهبری است؟
در پاسخ به این پرسش بسیار مهم در این بزنگاه حساس و خطرناک که در آن شاهد پاسخهای عجولانه و احساسی هستیم، باید کمی بیشتر به مبانی نظری توجه داشته باشیم تا از پاسخهای شتابزده که در رد یا تایید سازماندهی، رهبر یا رهبری ارائه خواهیم داد اجتناب کنیم. تردیدی نیست که برداشت ما از عبارت رهبری، حاصل گرایشهای سیاسی یا ایدئولوژیک ما بسته به فهم یا وابستگی ما به یک ایدئولوژی یا برداشت و وابستگی ما به یک تفکر سیاسی است. اینها عناصری هستند که بر تصور و برداشت ما از عبارت یا ماهیت رهبری تاثیر میگذارند.
از آنجا که تاریخ ثابت کرده که قیامهای عظیم در قالب یک خیزش انقلابی، هرگز از یکنواختی و یکدستی از نظر تنوع در باورهای مذهبی، کنشهای اجتماعی و تفکرهای سیاسی در بین تودههای جامعه برخوردار نبوده و این تنوع اندیشه، باورها و مکتبهای فکری، همواره یکی از نشانههای پویایی جامعه تلقی شده، طی یک خیزش انقلابی عظیم که متشکل از تراکم تضادهای فکری و سلایق مختلف در اندیشههای اجتماعی و سیاسی جامعه است، کوچکترین خطا در محاسبات میتواند خیزش را منحرف کند و همزمان فقدان یک استراتژی کارآمد برآمده از یک اتاق فکر قدرتمند، میتواند انقلاب را به سمت متلاشی شدن یا بیاثر شدن سوق دهد به ویژه در مورد انقلاب جاری که با رژیمی مواجهیم که برای باقی ماندن از هیچ اقدامی رویگردان نبوده و محدودیتی برای دفع هر خطری که بقایش را تهدید کند قائل نیست. بنابراین این انقلاب به یک جنگ تمامعیار تبدیل شده که در آن نیاز به رهبر یا رهبران مشروع/ برحق احساس میشود.
این بخش از نگارش شاید پاسخی باشد برای آن بخش از افرادی که انقلاب جاری ملت ایران را بینیاز به رهبری میدانند و باوردارند که رهبران همان مبارزانی هستند در داخل کشور حضور دارند. اینجاست که به نظر میرسد گویا خطایی در برداشت از عبارت و ماهیت رهبری وجود دارد زیرا رهبر یا رهبری یک جریان در حد و اندازههای یک انقلاب بزرگ، دارای نشانهها و شاخصهایی است که هیچیک از آنها در درون کشور به چشم نمیخورد و اساسا امکانی برای وجودش متصور نیست و در مقابل آنچه قابل رؤیت و مشاهده است، مدیریت نبردی است که هرچند با کم و کاستها و نقاط ضعفی همراه است اما همچنان وجود دارد و این دقیقا نقطهای است که اختلاف نظرها در مورد لزوم وجود یا عدم رهبری برای انقلاب جاری در آن شکل میگیرد و اینگونه به نظر میرسد که این خطا، برآمده از نوع برداشت ما از مفهوم «مدیریت» و «رهبری» باشد.
از آنجا که میان تعریف «مدیر» و «رهبر» تفاوتهای عمیقی وجود دارد در این نگارش تلاش شده تا دید روشنی از تفاوتهای این دو مفهوم ارائه شود.
– یک رهبر مشروع/ برحق همواره میکوشد با روشن کردن مسیر حرکت، چشمانداز نهایی را با تعیین استراتژیهای قدرتمند و کارآمد برای پیروانش شفاف کند؛ در حالی که مدیر، با مراجعه به پروتکلهای از پیش تعیین شده، تنها وظایف و چارچوبها را برای زیردستانش تعیین میکند.
– یک رهبر مشروع/ برحق از قدرت تحلیل و پیشبینی تغییرات پیش از وقوع آنها برخوردار است و پیش از هر تغییری، گزینهها و استراتژیهای جایگزینی را تهیه و آمادهی اجرا میکند؛ مدیر اما با اتکا به دستورالعملها پیش میرود و زمانی متوجهی یک موفقیت یا بحران میشود که آن رویداد، خوب یا بد رخ داده است.
– یک رهبر مشروع/ برحق در جایگاه مقتدرانهی خود متاثر از پشتیبانی و وفاداری پیروانش تثبیت میشود و در کنار الهام بخشیدن به پیروانش طی ارتباطهای موثر گاه مستقیم و گاه غیرمستقیم، شاخصهای کلیدی برای پیشبرد اهداف مفید را تعیین میکند؛ در حالی که یک مدیر، جایگاهش را در جریان یک انتصاب کسب کرده و هر لحظه نگران از دست دادن مقاماش است و ارتباط وی با افراد، بر اساس سِمَتها تعریف میشود.
– یک رهبر مشروع/ برحق در کنار پذیرش تمامی مسئولیتها، خود در قلب جریان قرار میگیرد و همواره خود را عضوی از پیروانش میبیند؛ در حالی که یک مدیر آمده است تا وظایف و مسئولیتها را محول کند و خود در حاشیهی امن در انتظار نتیجهی کار میماند.
– یک رهبر مشروع/ برحق همواره و بیپایان در صحنه است و به شکل وسواسگونه تلاش دارد تا همه چیز به بهترین شکل ممکن پیش رود زیرا چیزی را جدا از خود نمیبیند؛ در حالی که مدیر تنها در پارهای از زمان مدیریت میکند و مسئول رسیدگی به اموری است که همزمان کنترل آن رویداد بر عهدهی افرادی دیگر است و او تنها گزارش عملکردها را دریافت میکند.
– یک رهبر مشروع/ برحق خود را توانمند و مسئول میبیند تا از میان سیلی از اطلاعات و الگوهای پیچیده و نامرتبط، اطلاعات و الگویی منظم و دارای مفهومی روشن را با کمک نگاه و تفکر انتزاعی خود استخراج کند؛ در حالی که مدیر نیازمند استفاده از اطلاعات و دادههای تجزیه و تحلیل شده است که در اختیارش قرار میگیرد.
– یک رهبر مشروع/ برحق میتواند اندیشهی خود از چشمانداز پیش رو را با جزئیات کامل برای پیروانش توضیح داده و آنها را با خود همراه کند؛ در حالی که مدیر تنها مسئول اجرای دیدگاههای منتخب است و باید تا پایان کار منتظر نتیجه باشد تا مشخص شود شکست بوده یا پیروزی.
و در انتها آنچه رهبران را از مدیران متمایز میسازد اینست که رهبران از سوی اکثریتی از پیش باورمند، عاشق و دلباخته و افرادی که برای وی احترامی بیحد قائل هستند و از او به دلیل لایق بودنش فرمانپذیری دارند «انتخاب» میشوند؛ در حالی که مدیران از سوی مجموعهای کوچک و تنها با اتکا بر قدرت مدیریتاش «نصب» میشود.
از این رو، رهبران محبوب و مشروع/ برحق، در عمل دارای نفوذی حقیقی هستند که سلاحی قدرتمند برای پیشبرد اهداف است و به راحتی نمیتوان آن را از میان برد. در مقابل اما مدیران دارای اهرمهای برساختهی قدرت هستند که گاهی نیز کارآمد نبوده و هر لحظه امکان محو شدن و جایگزینی آنها وجود دارد.
بنابراین در مورد رژیم ایران که تا این لحظه از هیچ قاعده و قانون مشروعی پیروی نکرده و تنها با قوانین وحشانهی خود بازی میکند و با توجه به فضای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعهی ایران، نمیشود در کوتاهمدت بدون رهبری، پیروز از میدان خارج شد. شاید اگر چنین انقلابی در کشورهای فرانسه، آلمان، هلند و دیگر کشورهای مشابه رخ میداد، میتوانستیم بگوییم رهبران انقلاب ملتها هستند اما در مورد ایران و در زمان حال خیر!
از این رو وجود رهبر یا شورای رهبری برای انقلاب جاری الزامی و دوری جستن از آن، خطایی بزرگ به نظر میرسد زیرا در بهترین حالت در زمان حال و در صورت فقدان رهبری، این انقلاب به خیزشی فرسایشی تبدیل خواهد شد که یکی از مهمترین تبعات آن، از دست رفتن جان انسانهای وطنپرستی است که هر یک سرمایههای این انقلاب و میهن هستند اما به عنوان سرباز در خط مقدم این نبرد حضور دارند.
در این بین رسانهها چه وظیفهای بر عهده دارند؟
یکی از مباحث اساسی در جریان یک انقلاب، بحث میزان اطلاعات و سطح آگاهی قیامکنندگان نسبت به آنچیزی است که در زمان حال نمیخواهند و مهمتر از آنچیزی است که در آیندهی پساگذار از رژیم اسلامی در کشور میخواهند و قرار است مستقر شود. با توجه به اینکه ما تجربهی مرگبار شورش ۵۷ و استقرار رژیم اسلامی را به دلیل فقدان آگاهی و اطلاعات لازم برای یک انتخاب مطلوب در دست داریم، موضوع ارسال اطلاعات شفاف برای جامعهی ایران در حال حاضر از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است.
اهمیت ارسال اطلاعات در زمان حال زمانی مشخص میشود که زمان پُرارزش و البته غیرقابل بازگشت فعلی متاثر از هیجان این رویداد تاریخی را که در کشورمان ایران در جریان است با محدود شدن رسانهها به تحلیل اوضاع فعلی و انعکاس اخبار وقایع جاری از دست بدهیم تا زمانی برسد که رژیم سقوط کرده اما زمان کافی برای آگاهسازی جامعه و انتقال اطلاعات شفاف در مورد مفاهیم سیاسی، نحوهی عملکرد احزاب و برنامههای هر یک از مدعیان در آینده برای یک تصمیمگیری و انتخاب مطلوب باقی نمانده باشد اما در مقابل جامعه شاهد انبوهی از افراد و احزاب با نامها و اندیشههای گوناگون خواهد بود که برای به دست آوردن قدرت صفآرایی کردهاند. بنابراین باید از این زمان استفاده کرد، هرچند بسیاری بر این باورند که پس از براندازی، دولت موقت مستقر شده و از طریق رسانههای آزاد، اطلاعات و آگاهی لازم به جامعه داده خواهد شد اما این نظریه، مصداق مطالعهی درس در شب امتحان است که احتمال مردود شدن یک ملت در یک آزمون تاریخی و سرنوشتساز را بالا میبرد؛ فرضیهای که شاید تاملبرانگیز باشد!
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.