سارا دماوندان – ۱۵ یا شاید ۱۶ ساله بودم که برای نخستین بار کتاب “سیبل” را خواندم. کتاب زندگی یک دانشجوی هنر دانشگاه کلمبیا به نام “سیبل دورست” بود که از اختلال هویت رنج میبرد.
او در نتیجه تجارب دردناک دوران کودکی ۱۴ شخصیت متفاوت در وجودش شکل گرفته بود. این کتاب آنقدر مرا تحت تأثیر قرار داده بود که تا مدتها به شخصیت داستاناش فکر میکردم و گاهی نیز دچار ترس و وحشت میشدم . از آن زمان سالها گذشت و من بار دیگر ذهنام درگیر چنین اختلالی شد. آن هم پس از ملاقات با شخصی که پیش از این او را با نام و شخصیت دیگری میشناختم . بعد از زمان کوتاهی متوجه شدم که رفتارش شباهت بسیاری با شخصیت قصهای است که من در نوجوانی آن را خوانده بودم، “سیبل”.
برای آنکه درباره این اختلال بیشتر بدانم به سراغ شکیبا شاکر حسینی کارشناس ارشد علوم روانکاوی نظری از دانشگاه UCL لندن، و فعال حقوق زنان رفتم.
-یکی از اختلالات روانی که نادر اما به عنوان یک اختلال حاد روانی از آن نام برده میشود، تجزیه هویت است . تعریف روانشناسی از این اختلال چیست؟
-به طورکلی همیشه درزندگی همه آدمها هیجاناتی چون استرس و اضطراب وجود دارد که زندگی فرد را تحت تاثیر قرارمیدهد و در هنگام بروز، عملکردِ فرد را مختل میکند. در بیماری اختلالهای تجزیهای با وجود اضطراب و استرس و هیجان فرد به یک تعارض و ناهمگونی میرسد. این تعارض منجر به چند پاره شدن شخصیت فرد میشود بهگونهای که شخصیت جداشده هیچ شناختی بر روی شخصیت اصلی فرد نداشته و هوشیاری و علماش را نسبت به آگاهی فرد ازدست میدهد. در نتیجه تعریفی میتوان گفت: وجود دو یا چند هویت یا شخصیت متمایز که به تناوب رفتار فرد را کنترل میکنند و شخص مورد نظر بیشتر از یک شخصیت را در وجود خود پرورش میدهد. به عنوان مثال، ما شخصی را میشناسیم که جنسیتاش مشخص است، انسانی آرام، خجالتی با روابط محدود، دارای مشخصات ظاهری و اسم و فامیل مشخص. اگر این فرد در شرایط دیگری خودش را فردی کاملا متفاوت با هویت اصلی خودش، بشناسد و بشناساند به گونهای که هویت، سبک رفتار و ادراک متفاوت، سن و حتی در موارد حاد هویت جنسیتی متفاوتی را دارا باشد، این فرد دچار اختلال هویت تجزیهای است. تغییر بین شخصیتهای فرد نااگاهانه است.
این اختلال یکی از اختلالات نادر است اما دارای شرایط حاد روانیست. آمار نشان میدهد که در حدود یک تا ۳ درصد افراد جامعه به این بیماری دچار هستند.
-افراد مبتلا به این اختلال چند شخصیت را در خود نگه میدارند؟
-شخص دارای یک هاست host یا همان شخصیت اصلی است که به آن میزبان میگویند. همان هویت اصلی است که دیگران با آن در شرایط معمول در ارتباط هستند. میزبان عموما منفعل و افسرده است. اما فرد شخصیتهای دیگری را در خود دارد که هیچ وجه تشابهی با شخصیت اصلی و میزبان ندارد. در مورادی ممکن است آلتر یا شخصیت دیگر، جنسیت متفاوتی داشته باشد. ادراک، طرز رابطه برقرار کردن، سبک رفتار، گذشته و تصویری که از خود دارد کاملا متفاوت با شخصیت میزبان است. تاریخ تولد، سطح هوش و حالتهای عاطفی متفاوت دارد و در برخی موارد ممکن است شخص به یک زبان دیگر سخن بگوید و حتی دستخطاش نیز تغییر کند. در این اختلال، فرد بیمار دست کم ۲ هویت دارد. اتفاق شایعی که در این افراد وجود دارد این است که آلترها یا همان شخصیتهای گوناگون فرد نسبت به هم احساس گمگشتی میکنند و هیچ نشانهای از شخصیت قبلی به خاطر ندارند. یک فراموشکاری غیرعادی که از نظر روانی قابل توجیه نیست. مثلا شخص از چیزی میگوید که هیچ کسی به خاطر ندارد. فرد مبتلا به این اختلال دچار گمگشتگیست چرا که بخشهایی از زمان را با دیگر شخصیتهایش سپری میکند و از بخشی از خاطراتش که توسط دیگر شخصیتهایش تجربه شدهاند اطلاع ندارد. بیمار دچار نوعی یادزدودگی است که با فراموشکاری عادی قابل توضیح نیست.
-شیوع این اختلال از چه سنی است، آیا ممکن است در دوران کودکی به این اختلال دچار شد؟
-اختلال هویت تجزیهای یک اختلال بحث برانگیز است. از نگاه علمی روشهای محدود و نامطمئنی برای تشخیص و درمان وجود دارد. اما آن چیزی که در اپیدمولوژی این اختلال دیده میشود این است که در بچهها و سنین خردسالی کمتر دیده میشود اما نسبت جنسیتی بین کودکان مبتلا در ختران و پسران برابر است. ابتلا به این اختلال در ابتدای جوانی است و با بالارفتن سن شیوع آن کاهش پیدا میکند. شیوع این اختلال بین یک تا ۳ درصد و در میان افرادی که با سابقه بیماریهای روانی بستری شدهاند بین ۳ تا ۵ درصد است. مطالعات سیستماتیک آماری محدودی که در دست داریم نشانگر این است که بین زنان ۵ تا ۹ بار شایعتر از مردان است. ولی از آنجایی که مردانی که دچار هویت اختلال تجزیهای هستند بیشتر احتمال این را دارد که در سیستم قضایی و زندانها دیده شوند تا در بیمارستانهای روانی در نتیجه امکان دارد این مسئله آمار را تحت تأثیر قرار دهد.
-یکی از علل اختلال به این بیماری که بسیاری از روانپزشکان و درمانگرها به آن اشاره میکنند، تجاوز و آزار و اذیت جنسی و فیزیکی در مورد شخص بیمار در زمان کودکی است، چقدر این نظریه درست است؟
-دو نظریه کاملامتفاوت درباره علت این بیماری وجود دارد. یک نظریه معتقد است بین سوء استفاده جنسی و فیزیکی شدید در دوران کودکی و افرادی که اختلال هویت تجزیهای دارند، پیوند تنگاتنگ وجود دارد. این به این معنا نیست که کسانی که در کودکی دچار آسیب شدیدی شدهاند یا به آنها تجاوز شده حتما دچار این بیماری میشوند ولی برعکس آن صادق است یعنی بیشتر کسانیکه دارای اختلال تشخیص هویت هستند درکودکی یک ضربه روحی را تجربه کردهاند مثلا ازدست دادن یکی از اعضای خانواده یا یک بیماری حاد دردوران کودکی و یا تجاوزجنسی و آزار فیزیکی و هر اتفاقی که ضربه روحی محسوب میشود. نظریهی دوم به وجود آمدن و پرورش بیماری را در نتیجهی دخالتهای درمانگر و تشویق درمانجو به پرورش شخصیتهای متفاوت میداند.
-این اختلال دارای چه نشانههایی است؟
-در مواردی خود بیمار متوجه علائماش میشود. نخستین نشانه ضعف حافظه است. شخص احساس میکند از زمان خارج شده، اطلاعات فردی که در خاطرش زنده میشود دچار گپ و فاصله است. علائم جسمانی از قبیل سردرد و سوزش سر که با دلایل جسمانی قابل توجیه نیستند یا شنیدن صداهای گوناگون که کسی آنها را نمیشنود. ممکن است شخص در وسایلاش چیزهایی را ببیند که نفهمد از کجا آمده و کجا خریده است. زخمی بر روی بدنش باشد که ممکن است نفهمد این زخم از کجا آمده که ممکن است یکی از آلترهای ویرانگری که در فرد وجود دارد به او صدمه رسانده باشد یا نوشتهای از خودش باشد که به زبان دیگری است و یا نقاشی از خود ببیند با علم به اینکه توانایی نقاشی کشیدن ندارد. این نشانهها از آن دسته نشانههایی است که خود فرد هم میتواند به آن آگاهی پیدا کند. البته باید به نکتهای هم اشاره کرد که این علائم میتواند تا حدودی با اختلالات شیدایی و خلق و حتی اسکیزوفرنی نیز در ارتباط باشد. فرد مبتلا ممکن است دچار حملات ترس بی سابقه شود که نداند از کجاست. در همه موارد گفته شده این خود بیمار است که میتواند وجود این علائم را در خود احساس کند. یک سری علائم نیز هستند که از سوی اطرافیان گوشزد میشود. مثل تغییرات رفتار غیر قابل توجیه فرد که توسط او به یاد آورده نمیشود. یا بازگویی برخی خاطرات برای شخص و انکار آن توسط فرد بیمار. در برخی موارد فردی که دچار اختلال تجزیه هویت است خود را در مکانهای مختلف با نامهای گوناگون معرفی میکند و یا خود را با ضمیر سوم شخص خطاب میکند. ممکن است گروهی از افراد را ببیند که او را به اسم دیگری بشناسند. در کنار هم قرار دادن این علائم میتوانند شخصیت اصلی را به سمت درمان و کمک خواستن هدایت کند.
-آیا اختلال تجزیه هویت میتواند ارثی باشد؟
-هیچ شکلی از تصویربرداری مغزی علت فیزیولوژیک برای بیماری نیافته است. تا همین لحظه آزمایشهای انجام شده توسط پت اسکن که یک روش برشنگاری است نیز وجود علت بیولوژیک و فیزیولوژیک را ثابت نکرده و توضیح ژنتیک چندانی برای آن وجود ندارد. باید به این نکته توجه داشت از آنجا که این اختلال نادر است در نتیجه اطلاعات و دانش موجود نیز به اندازه کافی نیست.
-در میان گفتههایتان به این مسئله اشاره کردید که تجزیه هویت شخصیتی با اختلال خلق افسردگی، شیدایی، و اختلالات شخصیت مرزی پیوند دارد. کدام یک باعث به وجود آمدن دیگری میشود؟
-بله، همان گونه که اشاره کردم این ۳ اختلال یعنی اختلال خُلق افسردگی و شیدایی، اختلالات شخصیت مرزی و همچنین اختلال هویت تجزیهای با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. نکتهای که وجود دارد این است که نمیتوان گفت افرادی که ازاختلال دو قطبی و اختلال شخصیت مرزی رنج میبرند گرفتار اختلال تجزیهای هستند، اما میتوان گفت کسانی که اختلال شخصیت تجزیهای دارند پیش از آن به اختلالات شیدایی یا مرزی گرفتار بودند که به دلیل نپرداختن به آن یا اشتباهات درمانگر، این بیماری شدت پیداکرده و به سمت اختلال شخصیت تجزیهای کشیده شده است.
-چه زمانی شخصیت فرد دچار تغییر میشود و به عنوان مثال از قالب یک زن یا مرد خارج شده و از نظر رفتاری تغییر میکند؟
-توضیح دقیق و جامعی وجود ندارد ولی بر اساس تئوریهای روانکاوی دفاع ناخوداگاه در برابر یک واقعه یا تجربهای که فرد نتوانسته تحملاش کند باعث تجزیهی هویت فرد میشود. با این پیشفرض که خود شخص در دوران کودکی نتوانسته است «منِ» منسجم و واحد خود را بیافریند. یعنی هر چه که تصویر از خود دچار همبستگی کمتری باشد آن فرد مستعدتر است که در برابر اتفاقات چندپاره شود. ناتوانی در تحمل تکانهای حسی منجر به انتقال بخشی از عواطف و تاثرات به یکی از دیگر شخصیتها میشود. مثلا فردی که مورد تجاوز قرار گرفته شخصیت میزبانش پدر و مادرش را دوست دارد و شخصیتی منفعل و غمگین و گناهکار است که خودش را مقصر میداند در حالی که یکی دیگر از شخصیتهایش از پدر و مادرش متنفر و عصبانی است و سبک رفتاری پرخاشگر دارد. حال چه عاملی مسبب این رخداد میشود؟ چون این فرد در درون خودش آن مقدار نفرت و احساسات منفی را نمیتوانسته درونی کند مگر اینکه از هم بپاشد و تجزیه بشود و این شکلی از مکانیزم دفاعی است برای قابل تحمل کردن چیزی که برای سیستم روانی یک فرد غیرقابل تحمل است.
-آیا خود فرد بدون نیاز به درمانگر میتواند شخصیتهای پراکنده خود را به یکپارچگی برساند؟
-این اختلال حاد است و غلبه بر آن طبعا از عهده خود شخص به تنهایی خارج است. کلیت درمان بیمار این است که کمک میکند بخشهای غیرقابل تحمل وقایع درونی و بیرونی خود را با هم یکپارچه کرده و تکه تکههای هویت را به هم بچسباند. روش دیگری به غیراز روانکاوی که روش زمانبری است وجود دارد که آن هیپنوترامی است. دراین روش درمانگر از بیمار میخواهد که هویتهای دیگر خود را بروز دهد.
-این خود بیمار است که برای درمانگر تصمیم میگیرد کدام شخصیت را انتخاب کند یا درمانگر بر اساس مطالعات رفتاری که بر روی بیمار دارد باید فرد را به سوی یک شخصیت مشخص هدایت کند؟
-معمولا واضح است. شخصیت میزبان شخصیتی است که به درمانگر مراجعه کرده است. دیگر شخصیتها، شخصیتهای حاد هستند. شخصیت اصلی با اطلاعات شناسنامهی فرد همبستگی بیشتری دارد. به عنوان مثال اگر شما و دیگران شخصی را با یک سری اطلاعات اصلی مثل نام و نام خواندگی و جنسیت میشناسید، شخصیت میزبان با این اطلاعات همخوانی دارد. در درمانهای طولانیتر و روانکاوی که بر اساس گفتههای فرد (تداعی آزاد) اتفاق میافتد، درمانگر و درمانجو با کمک هم سعی میکنند، همبستگی کلی بین شخصیتها به وجود آورده و سعی بر این دارند که بفهمند این شیفتهای شخصیتی از کجا به کجا صورت میگیرد، کجا تکانهای از تحمل شخصیت میزبان خارج میشود و باعث جهش به یکی از دیگر شخصیتها میشود. اما به طور کلی کار کردن با این شرایط بسیار سخت ودشوار است چون درمانگر نیز با یک شخصیت واحد سر و کار ندارد و باید بتواند با روشهای مختلف با شخص ارتباط مفید و موثر برقرار کند تا بتواند به بیمار کمک کند که به یک شخصیت ثابت برسد. درمان در بحث روانشناسی بسیار پیچیده است اما نتیجهگیری کلی مبنی بر اینکه این اختلال غیردرمان است گزارش نشده است.