کتاب «مشروطه نوین» در بوته سنجش تاریخی

- ایده «مشروطه نوین» از آن داریوش همایون است که در اواخر عمر خود در سلسله مقالات سیاسی- تاریخی، مفهوم و واژه مشروطه نوین را وارد ادبیات سیاسی اپوزیسیون راست میانه کرد. او این مفهوم را برای مدرن‌سازی و روزآمد کردن مشروطیت اولیه ایران و با نگاهی انتقادی و سنجش‌گرانه به دوره سلطنت پهلوی و در گسست از آن پادشاهی غیرمشروطه- مستبد و دیکتاتوری- به کار گرفت.

دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲۰ مارس ۲۰۲۳


علی اصغر حقدار – چاپ دوم کتاب «مشروطه نوین» از رامین پرهام توسط انتشارات فروغ در آلمان (کلن) به تاریخ  بهار ۱۴۰۱/۲۰۲۲ منتشر شد. رامین پرهام در این کتاب بر اساس و محور ایده دولت متمرکز، مشروطه‌خواهی ایرانیان را در یکصد سال پیش به بحث گذاشته است؛ از نظر وی، مشروطیت با دولتی متمرکز و مرکزگرا امکان‌پذیر است؛ الگوی پرهام در مشروطه‌خواهی متمرکز، اقدامات مرکزمحور رضاه شاه پهلوی است؛ اقداماتی که در فرهنگ سیاسی ایرانیان دوره «دولت- ملت‌سازی مدرن» نامیده شده است. تمامی متن کتاب، در معرفی این ایده نگاشته شده و به گمان نویسنده، «مشروطه نوین» چیزی نیست جز نظام سیاسی مشروطیتی که متمرکز، انتخابی و به‌روز شده مشروطیت یکصدسال گذشته است.

کتاب رامین پرهام از نظر ساختاری در هشت فصل با پیشگفتار و مقدمه‌ای بر چاپ دوم، تنظیم شده است. از نظر محتوایی چهار فصل کتاب مربوط به مسائل تاریخی و فکری- سیاسی دوران پیش از مشروطیت است که با اشارات و نکته‌های غیرلازم با آن موضوعات از عصر جمهوری اسلامی تألیف شده‌اند؛ چهار فصل دیگر کتاب- که به تناسب عنوان آن- بایستی فصول اصلی به شمار آیند، در «مشروطه نوین»، «مشروطه نوین: چرایی و چیستی»، «مشروطه نوین: کیستی» و «مشروطه نوین: عقل سلیم» تدوین شده‌اند.

چهار فصلی که به مسائل و مطالب غیرمشروطه نوین پرداخته‌اند، آکنده از هیستری سیاسی و پر از مطالب روزنامه‌ای و مصاحبه‌ای است؛ این فصل‌ها- مانند تمامی کتاب با انشانویسی سطحی، غیرلازم و غیرمربوط با عنوان کتاب «مشروطه نوین» است. رامین پرهام در این کتاب، مانند مصاحبه‌هایش با رسانه‌های سیاسی و ایدئولوژیک سخن می‌گوید. وی که در کارنامه‌اش، فعالیت در بازیگری هم دارد، در این متن هم با ناپختگی در مسائل تاریخی- سیاسی و فکری وارد شده و چهره‌ای ناقص، تحریف‌آمیز و بی‌پایه از مشروطیت و ایده «مشروطه نوین» ارائه کرده است.

فصل «مروری بر مشروطه»، شامل کلیاتی از تاریخ عصر قاجاریه است. از آنجا که رامین پرهام هیچ آشنایی با منابع و جریانات تاریخی ندارد، ارجاع به منابع دست چندم، متن او را غیرمستند و در حد چیزنویسی (به تعبیر فریدون آدمیت) درآورده است؛ نمونه‌هایی از این موارد را می‌آورم:

ارجاع به مقاله‌ای در روزنامه «دنیای اقتصاد» در خصوص جنگ‌های ایران و روس، نقل قولی از هما ناطق درباره کتاب میرزا کاظم بیگ، در حالی که کتاب- بدون ذکر نام آن- کاظم بیگ در دسترس است، ارجاع به کتاب «تاریخ ایران مدرن»- که در میان تألیفات امانت از ضعیف‌ترین و آشفته‌ترین آنهاست- از عباس امانت در خصوص مسائل و رخدادهای بابیه، در حالی که منابع اصلی آیینی و تاریخ‌نگاری بابی‌ها- نظیر کتاب بیان (فارسی و عربی)، نقطه الکاف/ حاجی میرزا جانی کاشانی، تاریخ بی‌غرض/ شیخ الممالک قمی و…- در دسترس است و کتاب امانت هم در حد کلیات‌نویسی تاریخی به‌ شمار می‌رود و برای مورخان و محققان تاریخ قاجاریه، جزو منابع اصلی شمرده نمی‌شود (به خاطر ناآشنایی رامین پرهام با تحولات مذهبی شیعه از شیخیه تا بابیه و بهائیت، وی اصطلاح «الواح» را هم که مختص ادبیات بهائیان است، «الواح شیخیه» می نویسد). پرهام حتی در اشاره به تاریخ انقلاب بلشویکی روسیه، به کتاب عباس امانت ارجاع می دهد! (ص۱۸۴) همچنین به خاطر بی‌تخصص بودن در امور دگردیسی آیینی، در پرداختن به بابیت، گزیده‌هایی بی‌مورد با موضوع کتابش را از مقاله هما ناطق استفاده می‌کند؛ مقاله‌ای که با جانبداری و جابجا کردن رویدادهای تاریخ آیینی بابیه نوشته شده است.

همچنین در خصوص ناآگاهی رامین پرهام از منابع و متن‌های تاریخی و تحقیقات جدی و روشمند راجع به دوره قاجاریه و مشروطیت می‌توان به این موارد هم اشاره کرد: با چه منبعی «محمد شاه قاجار اعتقاد دینی نداشت»؟ (ص۷۷) عباس میرزا در دربار فتحعلی شاه نبود، او ولیعهد و خود در تبریز دربار داشت.  (ص۸۰) پرهام حتی یک مورد هم به منابع عصر عباس میرزا در خصوص شخصیت وی و جنگ‌های ایران و روس اشاره نکرده است؛ منظورم کتابهایی چون «مآثرالسلطانیه» از عبدالرزاق دنبلی، «تاریخ ذوالقرنین» از فضل‌الله شیرازی، «تاریخ نو» از جهانگیر میرزا، «آهنگ سروش» از وقایع‌نگار مروزی، «ناسخ التواریخ» از لسان الملک سپهر، و سفرنامه‌هایی است که خارجیان در آن دوران نوشته‌اند و سفرنامه‌های اولیه‌ای که ایرانیان نوشته‌اند. پرهام در اشاراتی گنگ و گذرا به قائم مقام او را «نخست وزیر» می‌نامد. (ص۸۳) در حالی که در آن دوران هیات دولتی نبوده که نخست وزیری باشد. اصطلاح آن دوران «صدراعظم» بوده است که تا سالیان بعد از مشروطیت در ادبیات و سیاست ایران به کار برده می‌شد. کافی بود پرهام شناختی از کتاب «صدرالتواریخ» داشته باشد تا دچار این اشتباه تاریخی و ادبی نشود. از این مورد می‌توان به واژه «پسر دگراندیش» (ص۸۶) اشاره کرد که پرهام برای عباس میرزا به کار برده است. این واژه به تازگی وارد ادبیات فارسی شده و برای غیر مومنان و غیرشیعیان نظیر بابی‌ها و ازلی‌ها و بهائی‌ها یا برای روشنفکران غیردینی و سکولار به کار برده می‌شود. از موارد دیگری که پرهام به علت عدم آشنایی با منابع اصلی به منبع غیراصیل ارجاع داده است، بحث مسیونرهای لازاریست است که بجای ارجاع به تحقیقات روشمند تاریخی و منابع اصلی، با ارجاع به مقاله‌ای، به موضوع پرداخته است. در جایی دیگر (ص۹۵)، پرهام «مبدع نظریه ولایت فقیه» را «ملا احمد نراقی» نوشته است؛ وی حتی اسمی‌ از کتاب «عوایدالایام» نراقی نبرده و بدون اطلاع از پیشینه تاریخی و مذهبی ولایت فقیه که تا قرن چهارم هجری و به نوشته‌های شیخ مفید و… می‌رسد، با نقل قول‌هایی از کتاب اندیشه سوز و ایدئولوژیک «مشروطه ایرانی» ماشااله آجودانی، سر و ته قضیه را برای برخوردهای عوامانه و هیجانی علیه جمهوری اسلامی بهم آورده است. باز بر اساس ناآشنایی پرهام با ادبیات و اندیشه سیاسی و تاریخ مشروطیت، وی تألیف رساله «یک کلمه» میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی را «بر اساس اعلامیه حقوق بشر» دانسته است. (ص۱۰۰) در حالی که اعلامیه حقوق بشر در سال‌های چهل قرن بیستم نوشته شده و در دورانی که آن رساله نوشته شده، «اعلامیه حقوق بشر و شهروند» (سال ۱۸۷۹) نوشته شده بود. در صفحه ۱۰۷ پرهام از «جنگ داخلی میان مشروطه‌خواهان و سلطنت‌طلبان در ۱۹۰۸- ۱۹۰۹» نوشته است. بی‌اطلاعی پرهام از تاریخ مشروطیت نشان می‌دهد که وی مستبدان را با عنوان سلطنت‌طلبان آورده است. در حالی که واقعیت مشروطه‌خواهی در ایران ربطی به ضدسلطنت بودن آنها نداشته و آنها در پی استقرار سلطنت مشروطه بودند. باز در مورد ناآگاهی پرهام از تاریخ سیاسی عصر قاجاریه، وی مسئله هرات را با واژگان «جدایی افغانستان از ایران» (ص۱۱۱) نوشته است! در مورد تشکیل انجمن‌های مخفی و مشروطه‌خواه، پرهام بر اساس بی‌اطلاعی، وجود آنها را در دوره ناصرالدین شاهی دانسته است، بدون اینکه اسمی‌ از انجمنی یا ذکر منبعی در آن دوران آورده باشد. در اشاره به ماجرای تحریم تنباکو هم پرهام آن را «نافرمانی مدنی» (ص۱۱۶) خوانده و بدون ارجاعی به منبع و مآخذی، چیزهایی از آن واقعه آورده است. اما پرهام روشن نمی‌کند در جامعه‌ای که عشیره‌ای و طایفه‌ای بوده و حاکمی‌ سایه خدا و مطلق بر آن حکومت می‌کرده و فرهنگی غیرمدرن و دینی در آن جریان داشته است، چطور می‌توان از «نافرمانی مدنی» که مفهوم و ایده‌ای نوین است، سخن گفت؟ باز به مورد ملکم خان اشاره می‌کنم که رامین پرهام بدون اطلاع از انتشار مجموعه آثار او، در اشاره به آرای او از مقاله‌ای در وبسایت بی.بی.سی استفاده می‌کند. (ص۱۱۸) همچنانکه پرهام در اشاراتی به میرزا فتحعلی آخوندزاده، هیچ اطلاعی از انتشار مجموعه آثار او و آشنایی با اندیشه‌های چندوجهی اش ندارد. در مورد جایگاه اجرایی ملکم هم پرهام او را «مقام وزارت مختاری در ایتالیا» (۱۲۱) می‌نویسد! در خصوص اسدآبادی هم، رامین پرهام او را «نخستین مبلغ بنیادگرایی اسلامی و پان اسلامیسم یا اتحاد اسلامی» به شمار می‌آورد. (۱۲۲) کمترین آگاهی از ادبیات سیاسی و نحله‌های سیاسی- دینی، روشن می‌کنند که پان اسلامیسم با بنیادگرایی فرق‌های فاحش و تعیین کننده‌ای دارد. در نوشته پرهام، روزنامه اختر به «هفته نامه فارسی‌زبان اختر» (ص۱۲۶) تبدیل شده است! همچنین سر بریدن میرزا آقاخان کرمانی در تبریز به «اعدام» (ص۱۲۷) تغییر یافته است. پرهام حتی دقت نکرده تاریخ انتشار کتاب «شرح حال رجال ایران» (۱۳۵۷) از مهدی بامداد را در متن نیاورد! (۲۱۵)

همچنین مواردی از متن به اصطلاح تاریخی و تئوریک رامین پرهام آمیخته با نثری احساساتی و عصبی شده است: در اشاره به «جرقه‌های فکر در تاریکی اسلامی» استفاده از واژگان «فکر نور»، «نور فکر» (ص۹۳) به کار برده شده است. در جای جای کتاب، رامین پرهام مطالب مربوط به تاریخ قاجاریه و دوره مشروطیت را آمیخته به مطالبی در مورد تاریخ جمهوری اسلامی کرده و بدون رعایت ترتیبات تاریخی و ارتباط نوشتاری و منطقی و فکری، آنها را کنار هم آورده است؛ این شیوه غلط نوشتاری به حدی در کتاب اتفاق افتاده که خواننده را دچار سردرگمی‌ و از یاد بردن ایده اصلی کتاب کرده است. حتی فصل «ایرانستان: جنگل جمهوری» و «مشروعیت قراردادی» به حدی آکنده از غلط‌های تاریخی و غیرضروری و بی‌ربط با عنوان کتاب است که مطالعه آنها را بی‌مورد می‌کند. با مطالعه این دو فصل معلوم نمی‌شود که ماهیت و اهداف جنبش جنگل چه بوده است؟ چه ربطی میان آن جنبش با فرقه دموکرات آذربایجان (و برخوردهای دیپلماتیک ایران و جمهوری آذربایجان) و جمهوری اسلامی وجود دارد؟ (پرهام حتی در این موارد بدون اطلاع از منابع اصلی راجع به جریان جنگل نظیر اسناد حکومتی روسیه- پژوهش‌های خسرو شاکری- خاطرات‌نویسی افراد دخیل در جنبش جنگل چون فخرایی و یقیکیان؛ و در رابطه با رخداد حکومت ملی آذربایجان چون: اسناد و خاطرات مربوط به حکومت یکساله پیشه‌وری- اسناد دولتی ایران و شوروی و کتاب اسنادی و مستند جمیل حسنلی، به مقاله‌ای در وبسایت رادیو فردا ارجاع می‌دهد!) (ص۱۹۲) و اینکه: در کتابی که ادعای تئوری‌پردازی «مشروطه نوین» را دارد، مشهورات غلط و غیرمستند تاریخی، چه جایی دارند؟ فصل «فرقه تبهکار» همچنانکه از این کلمات پیداست، تنها پروپاگاندایی سیاسی و هیجانی است که با نقل قول‌هایی از سردمداران جمهوری اسلامی- از منابع فرعی- و ارجاعات اشتباه به رویدادها و وقایع تاریخی، بر بی‌اطلاعی و ناآشنایی نویسنده‌اش با مطالب دینی و مباحث تاریخی دلالت دارد. پرهام حتی در جایی بدون ارتباط منطقی و ساختاری و نوشتاری با عنوان کتاب، به «پوران فرخزاد» هم اشاره می‌کند! (۲۳۲) و بالاخره اینکه ارجاعات بی‌مورد و نالازم در میان مطالب تاریخی ایران، به چند نویسنده غربی (توکویل، کیسینجر، فوکویاما، مارکس، بوکوفسکی («شاعر و نویسنده بنام آمریکایی در قرن بیستم/ص۱۷۵)و…)، هیچ ارزشی ندارد مگر فضل‌فروشی مغرورانه و آشفتگی فکری نویسنده. در متعدد و متنوع تعریف‌هایی که رامین پرهام از «مشروطه نوین» کرده است، چند مسئله ذهن‌آزار هستند:

یکم) هیچ تعریف روشمند و تئوریک از این مفاهیم ارائه نشده است؛ در این مورد، پرهام فقط به تعریف لفظی و چینش کلمات مشروطه، نوسازی، دولت متمرکز و… بسنده کرده است. وی می‌نویسد «مشروطه نوین یعنی بازآفرینی فکرت بنیادین مشروطه یک قرن پیش در قرن حاضر. و اینهمه ممکن نیست مگر اینکه دو نهاد کهن ایرانی را به قول همایون، «از نو تعریف کنیم»: پادشاهی و دین.» (ص۴۵٫ بدون اینکه نهاد پادشاهی- و نهاد دین- را تعریف منطقی و تاریخی بکند.) و در جایی دیگر: «مشروطه نوین، چارچوبی است نظری برای ساختن ایرانی مطلقا نوسازی شده. ایرانی که از گذشته خود آنچه نیک است برمی‌دارد و آنچه بد است باز می‌نهد. و در این راه تعارفی هم با کسی ندارد. با هیچکس!» (ص۵۷) و باز پرهام بعد از سیاه کردن صفحاتی از نقل قول‌های خارجیان می‌نویسد: «نویسنده‌ای فرانسوی می‌گفت،«امید، خطری است که باید پذیرفت». در قلب خطرناکترین جغرافیای تاریخ، امید ریسکی است که باید کرد. وضع موجود هزینه‌ای که باید کاست، و آشوب، گزینه‌ای که باید مانع شد. مشروطه نوین چارچوبی است نظری برای ممکن ساختن چنین ضرورتی.» (۱۷۹) کدام نویسنده فرانسوی؟! کدام چارچوب؟! تاریخی؟ یا نظری؟ یا سیاسی؟ و اینهمه برای یک احساس (امید)؟!

دوم) ارجاعات تاریخی به روزگار مشروطیت و مسائل و رویدادهای آن که به نظر پرهام با نوسازی و نوین‌سازی آن عنوان کتاب «مشروطه نوین» به دست آمده، تماما از تألیفات فرعی و غیراصلی است؛ ارجاع به مقالات وبسایت‌ها و روزنامه‌ای در سرتاسر کتاب- حتی آن مواردی که به تاریخ سیاسی ایران معاصر- دوره پهلوی و عصر جمهوری اسلامی- پرداخته‌اند، از منابع درجه اول و مستندات مدارکی و نوشتاری، تهی هستند. نویسنده حتی اشاره به مجلس اول شورای ملی که در مشروطه‌پژوهی از آن به «مجلس مؤسسان» نام برده شده است، نمی‌کند و از صورت مذاکرات و مصوبات آن که جنبه کاربردی کردن ایده‌های مشروطه‌خواهی داشت، اسم و تحلیلی نمی‌آورد. پرهام در شروع فصل «مشروطه نوین: چرایی و چیستی» (صص ۲۴۳- ۲۴۸) که قرار است از ماهیت و وجود و علل مشروطه (فلسفیدن در مشروطیت) نوشته شود، نخست به گفتاورد بی‌ربط «نبرد بریتانیا در جنگ جهانی دوم» می‌پردازد و سپس به تکرار مکررات خود ادامه می‌دهد.

سوم) نثر رامین پرهام در تبیین و توضیح و گزارش تاریخ مشروطیت و ایده «مشروطه نوین» دارای خطاهای انشایی و املایی است. مثلا در صفحه ۱۸۳ «رغیب» را بجای «رقیب» آورده است که نشان می‌دهد غلط تایپی نیست. در صفحه ۲۲۱ از واژه «مکتوبه»! برای عریضه استفاده شده است. کلمات «ده شب شعر حلال» (ص۲۳۷) که ظاهرا اشاره به ده شب شعرخوانی در مؤسسه گوته در تهران ۱۳۵۶ است، با ترکیب غیرادبی و سخیف آمیخته شده است.

چهارم) ایده «مشروطه نوین» از آن داریوش همایون است که در اواخر عمر خود در سلسله مقالات سیاسی- تاریخی، مفهوم و واژه مشروطه نوین را وارد ادبیات سیاسی اپوزیسیون راست میانه کرد. (پرهام در بی‌اطلاعی از تک‌نگاری‌هایی که راجع به زندگی و اندیشه‌های داریوش همایون منتشر شده‌اند، برای معرفی او هم از مطالب مختصر وبسایت اینترنتی استفاده کرده است.) او این مفهوم را برای مدرن‌سازی و روزآمد کردن مشروطیت اولیه ایران و با نگاهی انتقادی و سنجش‌گرانه به دوره سلطنت پهلوی و در گسست از آن پادشاهی غیرمشروطه- مستبد و دیکتاتوری- به کار گرفت. داریوش همایون که خود از مدیران ارشد دوره پهلوی دوم و فعال سیاست آن دوران و دوره تبعید در خارج از ایران بود، به درستی ماهیت غیرمشروطه پهلوی‌ها را دریافته بود. همایون که از دانش سیاسی و تاریخی عمیقی برخوردار بود، ایده خود را با نثری روان و آزاد و مدرن در زبان فارسی به نگارش درآورد. رامین پرهام تنها در یک مورد (ص۴۶) بدون ذکر صفحات مورد اشاره، به کتاب همایون ارجاع می‌دهد. وی همچنین پیشگفتار کتاب را به بریده‌هایی از زندگی سیاسی داریوش همایون اختصاص داده و این صفحات را بدون تعیین منابع نوشته‌اش و درآمیختگی غیرلازم با داستان‌هایی غیرمستند از تاریخ اجتماعی- دینی و سیاسی ایران معاصر (برگرفته از مطالب وبسایت‌ها و روزنامه‌‌ای/ ص ۳۸زیرنویس)، در متن خود آورده است.

اصولا با دیدن واژه‌هایی چون «نوین»، «چرایی و چیستی»، «کیستی» (که با بخشی از متن پرهام معلوم می‌شود همان «پادشاهی انتخابی و نظارت شده» است. می‌نویسد: «در مشروطه نوین حتی نهاد پادشاهی بر دو ویژگی انتخاب (تشخیص شایستگی) و نظارت مدنی (مهستان) بازتعریف می‌شود.» (ص۲۸۶). پرهام میان اصطلاح سنتی ساسانیان را با مفهوم مدرن نظارت مدنی، خلط کرده است. در همین بحث پرهام نقل قولی سه صفحه‌ای از کتاب اسنایدر می‌آورد بدون ارجاع به صفحات آن. همچنین نقل قولی بی‌ربط از مقدمه بنیاد برومند (صص۲۶۳-۲۶۵) به کتاب‌هاول! و «عقل سلیم»، خواننده انتظار دارد با مطالب فلسفی- فلسفه سیاسی و اندیشه مدرن مواجهه شود. درواقع رامین پرهام با اسم‌گذاری فصل‌های پایانی کتابش با این مفاهیم و واژگان، بایستی تبیین مشروطه مورد نظر خود را بیان کند؛ در تعریف چندگانه، متنوع، متضاد و غیرتئوریک و نوعا هیستریک و هیجانی که رامین پرهام از «مشروطه نوین» آورده است، یکجا آن را برای زنده کردن اندیشه ایرانشهری (۲۱۸) آورده؛ پرهام علیرغم اینکه جابجا تعاریف خود را عوض می‌کند، اما یک تعریف جامع و مانع فکری و تئوریک نمی‌تواند از «مشروطه نوین» مورد نظرش بنویسد؛ در این رابطه به این موارد اشاره می‌کنم: «مشروطه نوین در تداوم با مشروطه علمای اعلام و پادشاه اسلام‌پناه نیست. در گسست با آن است.» (ص۲۵۴)، «نجات ایران… به رهبری سیاسی… به اراده گسست» (۲۵۶)، «مشروطه نوین نشخوار «جاوید شاه» نیست.» (۲۶۹)، «چارچوبی است نظری برای رهیافتی عملی در ساماندهی ملی به ایرانی که پس از صد سال سقوط ادواری در بیراهه‌های شبه‌مدرن عرفانی، راهی ندارد مگر اینکه مطلقا مدرن شود.» یا « در تداوم با خزعبلاتی که «الی الابد غیرقابل تغییراند»، نیست.» و اینکه «در تدوام روشنفکری عرفانی… نیست.» و با مزخرفات سر و کار ندارد و با دنیای واقعیت سر و کار دارد (تکرار چندین باره!) غرب‌ستیز نیست. شارلاتان‌ستیز است. مشروطه نوین در گسست با صد سال یاوه‌گویی و گردنکشی است. و باز هم «مشروطه نوین چارچوبی است نظری برای ساختن ایرانی مطلقا نوسازی شده…» (ص۲۸۱) و در نهایت اینکه: رامین پرهام در حدود هفده تعریف تکراری، کلی و مبهم، هیجانی، غیرروشمند، غیرتئوریک و سیاسی روزمره و روزنامه‌ای و مصاحبه‌ای از «مشروطه نوین» آورده است، آن را به شعر: «به باد رفته‌ها به آن وصل شوند و آواره‌ها در آن سرپناهی بیبند» (ص۲۸۲) وصل می‌کند؛ جملات کلی و بی‌معنی می‌گوید: «ما در مشروطه نوین، پادشاهی را برای ایران می‌خواهیم، نه ایران را برای پادشاهی.»، «در مشروطه نوین، قدرت محدود کننده قدرت است.» (ص۲۸۵) و بازی لفاظی سلطنت عربی شده پادشاهی به راه‌ می‌اندازد. پرهام در تعریفی دیگر «مشروطه نوین» را «نظامی‌ ترکیبی» خوانده است. (ص۲۸۷)

هرقدر به صفحات پایانی کتاب نزدیک می‌شویم و تعریف گنگ و متعارض رامین پرهام را از «مشروطه نوین» می‌خوانیم، متوجه نمی‌شویم که بالاخره و در نهایت مراد نویسنده از این مفهوم آیا ایده‌ای سیاسی است؟ یا حسی عاطفی است؟ یا انتقام‌گیری سیاسی است؟ یا اینکه عنوانی است بر ملی‌گرایی و یا کشف دیکتاتور مصلح رضاشاهی است؟ و یا نقشه راهی برای او به شبیه‌سازی از دوران تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی است؟ یا بازیگری سیاسی است؟ از رامین پرهام هیچ متن تئوریک- تاریخی و… به غیر از ترجمه و یا مشارکت در تدوین چند جزوه کارآموزی سیاست ایدئولوژیک، منتشر نشده است؛ در کارنامه مختصری که از او اعلام شده، «بازیگر»، «پژوهشگر» و «نویسنده ایرانی»، نوشته شده است! بیشترین فعالیت‌های رامین پرهام حضور در تلویزیون‌های سیاسی است؛ در این کتاب هم شیوه نوشتاری پرهام متاثر از شیوه‌های مصاحبه تلویزیونی است؛ تحصیلات اصلی پرهام، «زیست‌شناسی مولکولی گیاهان» است که هیچ ربطی به سیاست و ادبیات و فلسفه ندارد. این کتاب که داعیه تاریخی و فکری بودن دارد، حتی از درج منابع و مآخذ تهی است. کتاب «مشروطه نوین» رامین پرهام ملغمه‌ای است از اندیشه‌سوزی و خردستیزی- به واسطه عدم ذهنیت فلسفی، بی‌اطلاعی تاریخی- به واسطه عدم منبع‌شناسی، غلط‌نویسی نثری- به واسطه عدم آشنایی با نثر فارسی، ارجاعات فرعی و لوث کردن ایده‌هایی که می‌توانست با پشتوانه تئوریک- تاریخی و با ادبیات شفاف و مدرن، در گفتمان سیاسی و ادبیات فارسی جای گیرد. متن رامین پرهام نمونه‌ای از سلطنت‌خویی، امتناع تفکر سیاسی، ابتذال نوشتاری و وقاحت مدنی است.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲۲ / معدل امتیاز: ۳٫۸

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=315396