دور جدیدی از اعتراضات سراسری در ایران علیه جمهوری اسلامی که از اواخر شهریورماه ۱۴۰۱ پس از قتل حکومتی مهسا امینی شروع شد، چشم جهان را به خود خیره کرد. این جنبش آزادیخواهی که پس از مدتی از سوی خود معترضان «انقلاب» خوانده شد، با سرکوب شدید روبرو شد و طی آن هزاران تن کشته و زخمی و دستگیر و زندانی شدند و علیه چهار تن از جوانان، محسن شکاری، مجیدرضا رهنورد، محمدمهدی کرمی و محمد (کیان) حسینی، حکم اعدام صادر شد و در آذر و دی به اجرا نیز درآمد.
کیهان لندن با سه نفر از ایرانیانی که در چند ماه اخیر شرکت مستقیم در اعتراضات داشته و در تماس مستقیم با مردم بودهاند گفتگو کرده است.
دهه هشتادیها جسور و آگاه هستند اما این انقلاب با مشارکت همه موفق میشود
یکی از این شهروندان در پاسخ به این پرسش که «شما کی به ایران مسافرت کردید و آیا آن زمان جنبش در ایران شروع شده بود؟» پاسخ میدهد:
-فردای روزی که به ایران رسیدم، یعنی در ۲۵ شهریور مهسا جان باخت و تجمع اعتراضی که اطراف بیمارستان کسری در تهران شکل گرفته بود، پس از به خاک سپردن او در زادگاهاش، شهر سقز، به سرعت در سراسر ایران گسترش پیدا کرد. طبق معمول حکومت اینترنت را مختل و یا قطع کرد و محدودیتهای بیشتر و سرکوب شروع شد. اوایل، نیروهای سرکوب به مردم و بهخصوص شرکتکنندگان در تظاهرات گلولههای ساچمهای میزدند. فضای شهر عوض شده بود و از همان روزهای اول، وقتی بیرون میرفتیم دیگر حجاب اجباری را رعایت نمیکردیم. در تهران با بیحجابی چندان برخورد نمیکردند ولی در شهرستانها گفته میشد که برخورد شدیدتر بوده. وقتی هم که تظاهرات در محلهای شروع میشد نیروهای سرکوب همه را بدون استثنا، خواه در تظاهرات شرکت کرده و خواه نکرده بودند، به منظور ایجاد رعب و وحشت با باتوم میزدند و یا با تفنگ ساچمهای به سوی آنها شلیک میکردند. کسانی را که ساچمه به تعداد کم به آنها اصابت کرده بود دستگیر میکردند ولی معمولاً یک شب بیشتر نگه نمیداشتند. اما اگر کسانی ساچمه زیادی در بدنشان بود روانه زندان میکردند.
-آیا موقع خروج از کشور نسبت به قبل کنترل زیاد بود؟
-زمانی که به لندن بر میگشتم بسیار نگران بودم زیرا فرزندم در لندن در تظاهرات روبروی سفارتخانه فعال بود. از تظاهرات فیلمبرداری کرده بود و در شبکههای اجتماعی پخش کرده بود. بلافاصله نیروهای جمهوری اسلامی باهاش تماس گرفته و تهدیدش کرده بودند. به همین دلیل من ترجیح دادم از طریق «سی پی ای» یعنی از خروجی درجه یک VIP، خارج شوم که تا حد امکان مشکلی برای من پیش نیاید.
در مورد خروج معمولی شنیدهام کسانی که از ایران خارج میشدند چندان کاری باهاشان نداشتند چون با رفتن آنها دردسرشان کمتر میشد. ولی کسانی که وارد میشدند موبایل آنها را میگرفتند و میگفتند ٢۴ ساعت دیگر برای پس گرفتن آنها مراجعه کنند.
-روحیه مردم از جمله در اماکن عمومی یا تاکسی و مترو چطور بود؟
-یک راننده اسنپ به من میگفت اگر منو بگیرند خانواده من با اینهمه گرانی چکار خواهد کرد. میگفت خارج کشوریها کمک مالی کنند و نیازهای خانواده ما را تامین کنند تا ما با جرئت و اطمینان خاطری بیشتری وارد میدان شویم. وضعیت اقتصادی بد است ولی ما به هر حال پولی در میآوریم و خرج زن و بچههامان میکنیم.
بگذارید که من در همین جا نکتهای را یادآور شوم. به نظر من معمولا در خارج کشور سرسری از ماهیت و ساختار رژیم جمهوری اسلامی میگذرند و توجه کافی به مکانیسمهای قدرت و کنترل پیچیدهای که رژیم به کار میبندد نمیکنند و به همین دلیل از توانایی موثر برای مقابله و خنثی کردن دسیسهها و ترفندهای رژیم محروم هستند. ببینید، پشت ابلهان و متحجرانی که در رسانههای حکومت حضور مییابند و موضوع تمسخر مردم میشوند، حتماً مکانیسمهای پیچیده سرکوب و کنترل وجود دارد که باید توجه کافی به آنها بشود. باید ببینیم سیاست پشت این یاوهگوییها چیست و شناختمان را از ماهیت و ذهنیت رژیم بیشتر کنیم. زیرا به هر حال هر انسان سرکوبگری هم در اِعمال سرکوب و خشونت در جایی کم میآورد ولی ماشین سرکوب اینها همچنان ادامه میدهد.
– آیا منظور شما اینست که رژیم جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت توتالیتر در بسیاری از ابعاد جامعه گسترده است و از طریق مراکز مختلف اعمال کنترل و سرکوب میکند؟
-بله، فقط به اتکاء به خرافات و یاوههایی که از رسانههایشان پخش میشود که این رژیم پابرجا نیست. هنوز درجهای از ابتکار عمل و ساختاری پیچیده دارد. اپوزیسیون هم هنوز متاسفانه بهاندازه کافی متحد و کارآمد نیست. روشنفکران ایران و فعالین سیاسی باید با بحث و بررسی شناخت عمیقتری از این رژیم و ماهیت آن پیدا کنند تا بتوانند با آن روبرو شوند و به عقبنشینی وادارش کنند. در شرایط حاضر فقط با سیاستمداران کشورهای غربی و رسانهها دنیای خارج حرف زدن کارساز نیست.
در اینجا اضافه کنم که در تماسهای خودم با نسل جوان دهه هشتادی دریافتهام که برخلاف نسلهای پیشین که چندان جرئت نداشتند و در برابر رژیم تمکین میکردند، این نسل بسیار جسور است و در عین حال بسیار مطالعه میکند و فهمیده است. در ارتباط با دنیای پیشرفته است و واقعاً میداند که چه میخواهد. البته منظورم آن نیست که به تنهایی از عهده انجام کار عظیم انقلاب برخواهد آمد. نه، چنین تحول بزرگی با شرکت همه نسلها و با تجربههای گرانبهایشان و با شرکت اکثریت مردم تحقق مییابد.
-به نظر میرسد این نسل مانند دوره انقلاب۵۷ «ایدئولوژیزده» نیست و خواهان یک زندگی است که آزادی و حقوق انسانی و شهروندی آنها تأمین شده باشد. ولی آیا میشود گفت که فاقد هر نوع ایدئولوژی است؟
-اتفاقاً میخواهم بگویم که این نسل هم به دلیل مطالعه و دانش و هم در ارتباط با دنیای پیشرفته ممکن است آنچه را میخواهد به صورت یک نظریه فرموله نکند ولی خواهان تحقق یک دموکراسی سکولار و حق حاکمیت مردم و احترام به فردیت و حقوق بشر و آزادیهای فردی است. به این معنا دارای یک ایدئولوژی پیشرو و انسانی است.
اعتراضات خارج کشور و پشتیبانیهای جهانی مردم را امیدوار کرد
دومین شهروند که به پرسشهای کیهان لندن پاسخ داده است در مورد «فضای کشور و روحیه مردم و حضور آنها دنیای مجازی» پاسخ میدهد:
-تحولات داخل ایران باعث شده که آن پستهایی شبکههایی مانند فیسبوک و اینستاگرام که حاکی از قدرت خرید بالا و لذت بردن از زندگی توسط اقشار مرفه است کمتر بشود. چنین پستهایی چیزی جز خودنمایی نبوده و اقشار آسیبپذیر را هدف میگیرد که امروز در ایران بسیار زیاد شدهاند. این پستها تازه فقط ظاهر قضیهاند و واقعیت پشت این ظواهر را نشان نمیدهند. من فکر میکنم آدمهایی که چنین پستهایی میگذارند در باطن از زندگی خودشان راضی نیستند و کمبودی دارند و میخواهند به خود بقبولانند که خوشبخت هستند. اگر واقعا خوشبخت هستند برای خودشان خوشبخت هستند و لازم نیست که این را به رُخ دیگران بکشند. این فضا در شبکههای اجتماعی کسانی که از ایران در دنیای مجازی حضور دارند شکسته شده است.
از نظر نسلی هم وقتی صحبت دهه هشتادی را میکنیم که اکثریت شرکتکنندگان در این اعتراضات هستند و بسیاری جان عزیزشان را در این راه گذاشتند، آنها را باهوشتر و بالغتر از نسلهای گذشته دیدم. آنها نوعی دلزدگی و نومیدی از نسلهای پیشین دارند و آنان را مورد انتقاد قرار میدهند که کاری از دستشان بر نمیآید و میدان را خالی کردهاند و بسیاری هم راه خارج از کشور را در پیش گرفتهاند. ما که دهه شصتی هستیم اصلاً جرئت اینها را نداشتیم چون در مدرسه توی سر ما میزدند و از ما اطاعت میخواستند. من تازه وقتی به خارج آمدم فهمیدم که در جاهایی میتوانم اعتراض کنم. اما دهه هشتادیها به جایی رسیدهاند که به خودشان میگویند دهه شصت و هفتادیها که کاری از دستشان بر نیامد و منفعل و ترسو هستند پس ما باید خودمان کاری بکنیم و ابتکار عمل را به دست بگیریم. آنها در این سن و سال جوانی انرژی و هیجان نیز دارند و همین باعث میشود که با شجاعت وارد میدان شوند و حتی جانشان را فدا کنند.
من با جوانی از همین نسل صحبت میکردم. میگفت که این زندگی به چه دردی میخورد؟ من هیچ چیزی برای زندگیام نمیتوانم برنامهریزی بکنم و هیچ هدفی نمیتوانم داشته باشم.
-خود شما در این مدت که در ایران بودید در چه فعالیتهایی شرکت داشتید؟
-من آدم بی تفاوتی نمیتوانم باشم و شعارنویسی میکردم و در سر دادن شعارهای شبانه شرکت داشتم. شعار دادن در شبها روی پشتبام برای من بسیار مشکل بود زیرا در خانه آپارتمانی نبودم و ویلایی بود که خیلی زود همسایهها متوجه میشدند که صدا از کدام خانه میآید.
یک روز دیدم که روی دیوار یکی از همسایگان ما شعارنویسی کرده بودند وهمسایه شب آمد و روی این شعار خط زد و نوشت «مرگ بر آشوبگر». این کارش بسیار برایم سنگین بود زیرا این جوانان آشوبگر نیستند بلکه میخواهند که صدای اعتراض خودشان را به گوش مردم و رژیم برسانند و حق خود را بگیرند. من رنگ و اسپری گرفتم و شب بعد رفتم و نوشتم «ما آشوبگر نیستیم. زن، زندگی آزادی». پدر من که زیاد اهل این چیزها نیست و محافظهکار هم هست از این جواب دندانشکن که به همسایه وابسته به رژیم داده شده بود– هرچند که نمیدانست که من نوشتهام- خیلی خوشش آمده بود ولی باور نمیکرد که کار من باشد.
من چندین بار رفتم برای شعارنویسی. منتظر بودم که همه چراغها خاموش شود و با سرعت میرفتم و شعار را تندتند مینوشتم. آنموقع آدم فکر زیبایی خط را که نمیتواند بکند. تنها هدف این است که شعار قابل خواندن باشد همین.
-چه تجارب دیگری در این مدت در ارتباط با اعتراضات و مردم داشتید؟
-یکی از مشکلاتی که متوجه شدم چند دستگی بین مردم و انفعال و کمی هم بیتفاوتی نسلهای گذشته نسبت به خواستهها و اعتراضات نسل جوان بود. البته به نظر میرسد با تحولاتی که در خارج کشور شروع شده امیدواری در داخل بیشتر شده و همین مردم بیشتری را میتواند به اعتراضات بکشاند.
این را هم تعریف کنم که مدل موهای من و رنگ آن با معیارهای اینجا هم کمی متفاوت است چه برسد به ایران. من حتی قبل از شروع اعتراضات نیز چندان حجاب اجباری را رعایت نمیکردم. آنموقع پسرها به من تیکه میانداختند و گاهی چیزهای بدی هم میگفتند که چندان اهمیت نمیدادم. ولی بعد از اعتراضات یک نفر پیدا نشد که به من تیکه بیندازد. حتی با علامتهایی مانند پیروزی پشتیبانی خودشان را از مدل لباس و موهایم و آزادیای که حس میکردم نشان میدادند. وقتی با ماشین رد میشدند شعار زن، زندگی، آزادی را با صدای بلند تکرار میکردند؛ دخترها به من لبخند میزدند. مردم قبل از این جریانات به دلیل فشارهای ناشی از مشکلات زندگی به همدیگر لبخند نمیزدند. ولی در جریان اعتراضات من این تغییر اساسی را دیدم. واکنشهای مثبت و مهربانانه مردم را بعد از شروع خیزش انقلابی نسبت به یکدیگر من با چشم خودم دیدهام. این زمینهای میتواند باشد برای فعالیت مستمر فرهنگی و روشنگرانه که میتواند به معیارهای پیشرو در جامعه ما و تقویت آزادی و آسایش از جمله در رابطه زنان و مردان بینجامد. به آن روز و تلاش بیشتر برای رسیدن به چنین جامعهای بسیار امیدوارم.
فضای مبارزه به انسان جسارت میبخشد
و اما سومین شهروندی که در این گفتگو شرکت داشته، از معترضانی است که مورد اصابت گلولههای ساچمهای قرار گرفته و در پاسخ به اینکه «با چه انگیزههایی در این خیزش انقلابی شرکت کردهاید» چنین میگوید:
-من به دلیل فعالیت نیکوکارانه که در مناطق موسوم به «محروم» ایران دارم با پدیدهی فقر و تاثیری که روی روانشناسی نیازمندان و اقشار آسیبپذیر میگذارد آشنایی نزدیک دارم. برخورد و فلسفه من در کار خیریه آن است که ما باید از طریق کمکهای مالی و به ویژه با ارائه آموزشهای حرفهای، شرایطی را در این مناطق فراهم کنیم که به تدریج روی پای خودشان بایستند و از نیازمند بودن رهایی یایند و در زندگی خود و جامعه سازنده باشند. این دقیقاً در تضاد است با برخورد و سیاستهای رژیم در به اصطلاح یاری رساندن به نیازمندان. نحوه کمک رژیم به مستمندان طوریست که با ظاهر نیکوکاری و سبک کردن بار سنگین زندگی برای آنها درواقع دنبال اهدافی به نفع رژیم میگردد و انتظار تلافی از دریافتکنندگان کمکهای خیریه دارد. رژیم کمک نمیکند تا اقشار آسیبپذیر به تدریج به استقلال مالی برسند و کرامت انسانی خود را بازیابند و توانمند شوند بلکه درست برعکس خواهان ادامه این وابستگی و نیازمند ماندن آنهاست و برای آنهایی که کمکهای رژیم را قبول میکنند مزایایی در نظر گرفته تا آنها را بیشتر به خود وابسته کند. و این وابستگان به خود را بر مبنای ایدئولوژی خود، تشویق به فرزندآوری بیشتر میکند تا از یکسو آنها را از نظر نیاز به کمکهای رژیم بیشتر وابسته کند و از سوی دیگر تعداد نیروهای مذهبی، بهخصوص شیعهمذهبها، را بیشتر کند.
من ماهیت این سیاست را از خیلی وقت پیش دریافته بودم و در برخورد با اقشار آسیبپذیر آنها را تشویق به کسب جسارت و رها ساختن خود از این زنجیرهای بندگی میکردم. البته باید اذعان کنم که کار سادهای نیست.
نهادهای رژیم بسیار زیرکانه عمل میکنند. مثلاً در یکی از مناطق محروم از یک طرف برای پیوستن دختران جوان به مدارس مذهبی به منظور تربیت آنها به عنوان واعظ مزایا و تسهیلاتی فراهم میکند، از جمله به آنها اجرت و مزایای رفاهی میدهد و به این ترتیب وابستگی را تقویت میکند و این زنان تبدیل میشدند به مروجان ایدئولوژی عقبمانده و خرافاتی رژیم. یعنی فقر وسیلهای برای کنترل فقرا و بهرهبرداری از آنان برای نشر خرافات و ایدئولوژی واپسمانده رژیم میشود.
من چون نمیتوانستم جلوی دهانم را ببندم و عناصر وابسته به رژیم گاهی در حین تماسهای من با مردم حضور داشتند، آنها بالاخره علناً زبان به تهدید من گشودند که اگر به این روال ادامه بدهم برایم خطر ایجاد خواهد شد. مثلا وقتی که تورم و گرانی ارز و طلا و آجیل به شدت بالا رفت، من افرادی را که در تماس با آنها بودم تشویق به تحریم خرید این چیزها میکردم چون میدانستم که سود اینها نهایتاً میرود توی جیب عناصر رژیم و از منابع تامین بودجه برای نیروهای سرکوب میشود. دیدن و تجربه کردن چنین واقعیتهای دردناک و عریانی انگیزه اصلی من در شرکت در جنبش بود.
-کمی درباره شرکت خود در جنبش ۱۴۰۱ توضیح دهید.
-راستش پیش از قتل حکومتی مهسا من این حرف را از خیلیها شنیده بودم که به زودی مردم اعتراض خواهند و در ایران انقلاب خواهد شد و شاهزاده رضا پهلوی به ایران برمیگردد! من که در ایران بودم تصمیم گرفتم مدت بیشتری بمانم. وقتی اعتراضات شروع شد، با شرکت در چندین تظاهرات و دیدن واکنش نیروهای سرکوب و ضرب و جرح معترضان فهمیدم که رژیم با توسل به سرکوب شدید قصد دارد از بروز اعتراض و تظاهرات به هر نحوی که شده جلوگیری کند و آنها را در نطفه خفه کند و چون رژیم حتی از کوچکترین مخالفت و انتقاد وحشت دارد، آن را را به شدت آسیبپذیر به مردم نشان میدهد. شاید همین دیدگاه خشک مذهبی رژیم و رهبران آن در عدم تحمل مخالفت و واکنش شدید علیه معترضان نیز در تقویت مخالفت مردم نقش دارد.
چهارم آبان زادروز شاه فقید که فرا رسید تعداد نیروهای سرکوب در مناطقی که احتمال تظاهرات در آنها میرفت بیشتر از تعداد مردم بود. من به چشم خودم دستگیریها و حملات را دیدم. جوانانی را دیدم که با گاز اشکآور از سوی نیروی سرکوب مورد حمله قرار میگرفته و به شدت ضرب و جرح نیز میشدند. ناگفته نگذارم که دود کردن سیگار یکی از شگردها برای خنثی کردن تاثیر گاز اشکآور است. یکی از نمایشهای رژیم در ایجاد ترس و وحشت، سیاهپوشان دوترکه موتوری است. در چهارم آبان دیدم که برخی جوانان ترقههایی درست میکردند و به طرف موتورسواران پرتاب میکردند تا آنها را از حمله به سوی دیگران منحرف کنند. سرکوبگران در شهرهای مرکزی ایران که جمعیت معترض بیشتر هم بود عمدتا تفنگهای ساچمهای به کار میبردند در حالی که در استانهای کردستان و بلوچستان از اسلحه سنگین و جنگی مانند تیربار هم استفاده میشد.
-به نظر شما چقدر تاریخ چهارم آبان در اعتراضات آن روز نقش داشت؟ حضور شجاعانه جوانان در جنبش چه تاثیری روی شما داشت؟
-مطمئناً این مناسبت در دادن انگیزه به مردم جهت شرکت در آن نقش داشته. یعنی اساساً خود مناسبتها در بسیج مردم نقش دارد. مثلاً ١۶ آذر یعنی روز دانشجو هم مناسبتی بود که به جوانان برای شرکت در تظاهرات انگیزه میداد. روز ١٣ آبان هم که روز دانشآموز است برای شرکت نوجوانان و افراد کم سن و سالتر در تظاهرات مشوق بود.
در مورد شعار دادن از پشت بام و یا از داخل خانهها نیز باید بگویم در ساختمان ما که شامل آپارتمانهای زیادی است تعداد کمی حاضر به شعار دادن میشدند. من تلاش میکردم که همه را تشویق به شعاردادن بکنم ولی بالاخره آقایی که خودش به اصطلاح روشنفکر و با رژیم هم مخالف است رک و راست به من گفت که اگر پاسدارها بریزند و او را دستگیر کنند و خواهان دادن اسم باشند، همانجا اسم مرا خواهد داد چون در برابر شکنجه نمیتواند تحمل بالایی داشته باشد. به این ترتیب تکلیف من روشن شد. با اینهمه روی پشت بام رفتم و بسیاری از ما شعارهایی علیه رژیم سر دادیم.
-آیا شعارنویسی هم بر در و دیوار شهر کردید؟
-با وجود خواهش و تمنا از آشنایان که برای شعار نویسی بیایند، کسی همکاری نکرد و داوطلب نشد و من به تنهایی نمیتوانستم این کار را انجام دهم. رنگی هم که تهیه کرده بودم روی دستم ماند. این را اضافه کنم که اسپری که مناسب این کار است در مغازه رنگفروشی کم شده بود. وقتی برای خرید اسپری به مغازهای رفتم فروشنده با سئوالهایش میخواست ته و توی قضیه را در بیاورد. من هم آخرسر رک و پوست کنده به او گفتم برای شعارنویسی میخواهم که موجب تعجب زیاد او شد. ولی او همکاری کرد و دو تا اسپری قرمز و سیاه به من فروخت.
-بطور کلی آیا این فعالیتها سازماندهی میشد یا اینکه شما با ابتکار خودتان این کارها را انجام میدادید؟
-در مورد من، با ابتکار شخصی و یا گروهی چند نفر که همدیگر را میشناختیم و بهمدیگر اعتماد داشتیم بود. تقریبا همه جا بر عهده جوانان هر محله بود. مشکل دیگری که داشتیم تهیه فیلترشکن برای اینترنت بود. رژیم به فاصله کم فیلتر را هک و آن را خنثی میکرد، در نتیجه ما مجبور بودیم هربار فیلترشکن تهیه کنیم. من برای خودم و خانوادهام در مدتی کم بیش از یک میلیون تومان خرج فیلترشکن کردم.
-شما در همان روز چهارم آبان گلوله ساچمهای خوردید…
-شب روز چهارم آبان بعد از اینکه رژیم با قدرتنمایی تلاش میکرد جلوی تظاهرات در مرکز شهر را بگیرد، وقتی به نزدیکیهای خانهمان در حومه شهر رسیدم دیدم تظاهرات کوچکی با شرکت عمدتا زنان جریان دارد که به آن پیوستم و شروع به شعار دادن کردم که ناگهان از دور صدای موتوسواران آمد. در حال فرار بودیم که روی کمر و بازویم و پایم سوزش شدیدی حس کردم. ۵ ساچمه به بدنم خورده بود که شانس آورده بودم یکی از ساچمهها به کمربندم اصابت کرد و از خوردن به ستون فقراتم جلوگیری شد. بعد دیدم که روپوشم پُر سوراخ است که دلیلاش آنست که موقع دویدن روپوش از بدنم فاصله گرفته بود. ساچمه خوردن و درد وحشتناک آنرا از خانوادهام پنهان نگه داشتم.
ولی روز به روز متوجه میشدم که میزان عفونت و درد جاهایی که ساچمه وارد بدنم شده بیشتر میشود. بالاخره بعد از چند روز پنهانکاری از طریق دوستان، پزشک زن معتمدی را پیدا کردیم که ساچمهها را تنم خارج کرد. چند هفته هم طول کشید که جای ساچمهها از بین رفت.
در جریان شرکت در اعتراضات و بهخصوص بعد از ساچمه خوردن، به دوستانم صادقانه گفتم که هیچ محدودیتی برای شرکت و حتی جان دادن در این راه ندارم. من وضعیت جوانان و بیآینده بودن آنها را از نزدیک دیدهام و لمس کردهام و همین مشوق من در غلبه بر ترسهایم شد. به هر حال برای ادامه فعالیت در چنین محیطی باید جرأت داشت و البته اضافه کنم که خود فضای مبارزه به انسان جسارت میبخشد.