ابراز عقیده‌ی یک شهروند سالخورده ایرانی درباره دیروز و امروز

- اگر غرب به سرکردگی آمریکا در کنفرانس گوادولوپ به این جمع‌بندی رسید که باید شاه را کنار بگذارد و با یک گزینه دم دستی، چون فتنه خمینی از در مصالحه برآید، باری، نباید از نقش  ک.گ.ب  و روسیه کمونیستی در توصیه به حزب توده در مورد همراهی همه‌جانبه با دار و دسته خمینی، غافل شد. کما اینکه ژست ضدیت با سرمایه‌داری و امپریالیسم‌ستیزی ملایان، عاقبت مملکت ما را به مستعمره حقیر دو تفاله باقیمانده از نظام کمونیستی (چین و روسیه)، تبدیل کرد!

دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ آپریل ۲۰۲۳


نوشتار زیر نه بیانیه و مانیفست و نه منشور است، بلکه ابراز عقیده یک شهروند سالخورده ایرانی است که چون به اصل ابطال‌پذیری اعتقاد دارد، آماده مواجه شدن با نقد‌ها و نظر‌های متفاوت و مخالف نیز هست.

الف

حکمرانی مقوله‌ای است که پس از یکجانشینی در تاریخ بشر ظهور کرده است. در یک تقسیم‌بندی بسیار کلی، حکمرانی در دو روش تعریف می‌شود:

۱ – حکمرانی مستبدانه و آمرانه (حاکمیت استبدادی)
۲ – حکمرانی مردمی‌ (حاکمیت دموکراتیک)

هر دوی این تعاریف عام از حاکمیت، خود شامل زیرمجموعه‌های فراوانی هستند. شرح جزییات آن زیر مجموعه‌ها بسیار مفصل است که هم  نویسنده این نوشتار دانش آنرا ندارد و هم موضوع بحث او نیست.

یکی از روش‌های حکمرانی استبدادی، که احتمالا بدترین آنهاست، حاکمیت لاهوتی است که در آن، حاکمیت را از آن خدا می‌دانند و واسطه‌های دین را نمایندگان خدا بر زمین می‌شمارند و از میان آنها یک نفر را تحت عنوان پاپ اعظم یا پیشوای دینی بودایی و برهمایی و… و بالاخره در جهان اسلام «خلیفه» و در بدعت شیعه‌گری «امام» و «ولی مطلقه» (در حکومت ولایی و با انشاء و اعمال «اصل ولایت فقیه») تجسم و تجسد می‌بخشند.

حاکمیت مردم، (حاکمیت ناسوتی و یا عرفی) گرچه به صورت  نظری در آرای فلاسفه یونان مطرح شده و حتی در اشکال ابتدایی یا بدوی (پریمیتیو) آن، در دولت- شهر‌های یونان و امپراتوری رم باستان عینیت یافته است (دوران‌های پیشامسیحیت) و گرچه برای محدود کردن اختیارات حاکم مستبد در قالب منشور مگنا کارتا در سال ۱۲۱۵ میلادی (اوایل قرن سیزدهم میلادی)، در انگلستان نوشته شده و اجرا گردیده است و  فلاسفه عهد روشنگری مانند  جان لاک  و متأخرینی چون  روسو،  ولتر،  منتسکیو  و دیگران از لحاظ نظری و علوم اجتماعی و فلسفه به آن پرداخته‌اند اما، عملا پس از وقوع انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ (اوایل قرن نوزدهم میلادی) جنبه عینی و مادی یافته و از آن به بعد و تا امروز در اشکال متنوع و مختلفی در عرصه کشورداری نمود داشته است.

ب

حاکمیت مردم‌نهاد در کل شامل اشکال زیر است:

۱ – پادشاهی مشروطه پارلمانی (کشور‌های اروپای شمالی و انگلستان و بعضی دیگر از کشور‌های اروپایی)
۲ – جمهوری‌های مبتنی بر پذیرش پادشاهی مشروطه فدرالی (کانادا واسترالیا)
۳ – جمهوری‌های ریاستی (آمریکا)
۴ – جمهوری‌های نیمه‌ریاستی (فرانسه)
۵ – جمهوری‌های پارلمانی (آلمان)

که همگی به نوعی با روش فدراتیو (فدرالی) اداره می‌شوند.

ج

و اما در مورد ایران باید گفت این کشور با فرهنگ و پیشینه تاریخی طولانی، تا چهل و پنج سال پیش، کم و بیش  با روش اعمال قدرت استبدادی دو نهاد اداره می‌شده است:

۱ – نهاد سلطنت
۲ – نهاد دین

این دو نهاد در همدستی با یکدیگر، قرن‌ها بر مردم این سرزمین استیلا داشتند و با ایجاد تصلب و انسداد سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، حقوقی و قضایی، راه را بر آگاهی توده‌ها بسته و آنان را به استثمار کشیده‌اند. بجز دوره‌های بسیار کوتاهی، نهاد دین بر تاریخ ایران مسلط بوده و بجز ادیان اساطیری، نظیر آیین مهر و آیین‌های چندخدایی که در خارج از محدوده زمان تاریخی رواج داشتند، در بقیه ایام، ادیان مبتنی بر  ثنویت  (زرتشتی) و سپس تک‌خدایی (اسلام) بر مردمان حکم رانده‌اند.

ادواری از تاریخ که نهاد دین بر نهاد پادشاهی در ایران تفوق یافته به راستی برای ایران و ایرانیان فاجعه به بار آورده است، مثل قدرت گرفتن مغان زرتشتی در دوران ساسانیان و به‌خصوص در زمان یزدگرد سوم که منجر به استیلای عرب بر این سرزمین گردید و اسلام را بر ایرانیان تحمیل و بلکه حقنه کرد، و به مدت دست‌کم دویست سال مملکت آریایی را به محاق سکوت فرو برد و یا ظهور و تفوق ملایانی از قبیل ملامحمدباقر مجلسی در اواخر دوران صفویان که بدعت ناساز و بی‌هنجار  شیعه‌گری را گسترش داد و بساط احادیث دروغین را گسترد و خرافات را به توده‌ها اماله کرد (رجوع کنید به ۱۱۰ جلد بحار النوا و جفنگیات مضحک مندرج در حلیته المتقین) و با خام کردن پادشاه بی‌بخار و بی‌اراده‌ای همچون شاه سلطان حسین مملکت ایران را دو دستی به مشتی راهزن افغان تسلیم نمود و نیز نفوذ بی‌سابقه علمای شیعه در کار سیاست در دوره فتحعلیشاه قاجار که فتاوی جهاد با، به اصطلاح، کفار روس را صادر کرده و متعاقبا عباس میرزا را که جنگیدن با سپاهیان روس را خطرناک و ویرانگر می‌دانست تهدید به تکفیر نمودند… و بعد ما جماعت مذهب‌زده را به بلوایی کشاندند که حاصلش شد انقلاب ۵۷ و چهل و پنج سال است که اسیر حاکمیت ولایی ملایان در قالب «جمهوری جهل و جنون و جنایت» هستیم که در عمل حکومت الیگارشی آتش به اختیار کاسبان دین بوده و با تمسک به تز ناهنجار و پتیاره «فاسد کن و حکومت کن»، اخلاق و قانون و اعتماد و حلم و مدارا را ریشه‌کن کرده و تقریبا تمامی‌ امکانات و داشته‌های ایران را غارت نموده و یا با دخیل بستن به دو قدرت مخرب چین و روس به آنان بخشیده و یا نابخردانه تمام موجودیت محیط زیست را، اعم از آب و خاک و جنگل و کانی‌های معدنی و نفت و گاز را به باد فنا داده و به جای آنها آلودگی وحشتناک آب و هوا را به طبیعت زیبای این سرزمین تحمیل نموده است.

اسلام  در طول ۱۴۰۰ سال با خلق نحله‌های فکری متعدد و گاه متناقض، فرقه‌های بی‌شماری را، چه در دنیای اهل  سنت و چه در جهان خرافی شیعه ایجاد کرده و مدت‌هاست که منطقه و بلکه جهان را به وادی ترور و رعب و وحشت کشانده است، و در این بین عملکرد ننگین جمهوری اسلامی، از همه هولناک‌تر و ویرانگرتر بوده است. (رجوع کنید به پروژه «النصر بالرعب» و ترس‌سالاری در تز ملایان حاکم).

و اما در اواخر دوران قاجارها مردم ایران مانند همیشه نهضت آزادیخواهانه‌ای بپا کردند که مشروطه‌خواهی نام گرفت. اینبار نهاد دین در رقابت با  نهاد سلطنت ظاهرا در جانب مردم ایستاد و علمای بزرگی چون آخوند خراسانی در نجف و  بهبهانی و طباطبایی در ایران از مشروطه‌خواهی دفاع کردند. دفاعی که در عین ثمربخش بودن برای پیروزی نهضت، خود مانع بزرگی بر سر راه لاییسته شدن ایران که می‌توانست شبیه به ترکیه (به رهبری آتاتورک) شود، ایجاد کرده و با تایید خواسته علمای «مشروعه‌خواه» (به سرکردگی شیخ فضل‌الله نوری)، حق وتوی مصوبات مجلس شورای ملی را طبق اصل دوم متم قانون اساسی، به پنچ تن ملایانی واگذارد که از طرف مجمع علما و مراجع شیعه برگزیده می‌شدند!

به گفته ماشاالله آجودانی  در کتاب «مشروطه ایرانی»، نفوذ دیانت در جامعه ایران بقدری عمیق بود که روشنفکرانی چون میرزا ملکم خان و علی اکبر دهخدا نیز برای راضی کردن افکار عمومی‌، تفکر مشروطه‌خواهی را با توسل به مبانی دین اسلام تبیین و توجیه می‌کردند! به هر حال و با جرح و تعدیل‌های مکرری که در قانون اساسی اولیه (تدوین میرزا حسین خان مشیر الدوله، سپهسالار)، در قالب متم قانون اساسی (تدوین تقی زاده و حاج امین الضرب و مستشارالدوله و…) انجام شد، قدرت دو نهاد دین و سلطنت که بالقوه و بالفعل وجود داشت، جنبه قانونی هم یافت!

دوران قدرت یافتن رضا شاه، تنها مقطع تاریخ ایران پس از اسلام بود که نهاد سلطنت، توانست تمام سنگرهای مهمی‌ را که در اختیار نهاد دین بود به دولت بازگردانده و با کوچک کردن حوزه فعالیت ملایان، اسباب حرکت مملکت ایران را به کسب مدرنیته فراهم کرده و ملایان را به گوشه رینگ بکشاند!

در این دوره اقدامات بسیار زیادی در جهت احداث زیرساخت‌های حیاتی در تمامی‌ حوزه‌های ساختمانی، راه و راه آهن، صنعت، فرهنگ،  علم و دانش، رهایی زنان و غیره انجام شد که در نوع خود بی‌بدیل بود.

و اما  محمدرضاشاه

او در سرشت خویش انسانی خوش‌قلب و رئوف و پادشاهی وطن‌دوست و علاقمند به پیشرفت ایران بود، اما به سبب سلطه جابرانه پدرش بر او، شخصیتی دوگانه و متزلزل یافت، از یکطرف مترقی و خواهان مدرن کردنِ ایران بود و از طرفِ دیگر در سفر‌هایِ تشریفاتی پایِ طیاره  سیدحسن امامی‌ (امام جمعه) می‌باید در گوشش ورد و آیه می‌خواند!

محمدرضا شاه یک فرصت بی‌نظیر و طلایی را که حاصل اقدامات نوگرایانه رضا شاه بود، به راحتی، از دست داد.

در دوره او ملایان که با اعمال حاکمیت ملی توسط رضا شاه به سوراخ‌هایشان خزیده بودند، چونان مار افسرده و به ظاهر مرده داستان مولانا در مثنوی، پس از گرم شدن، دوباره به صحنه سیاست و دخالت در مُلک‌داری بازگشتند و با مانور ریاکارانه و رذیلانه آیت‌الله کاشانی در کودتای ننگین ۲۸ مرداد در سَمت زاهدی و شعبان بی‌مخ ایستادند و بدینگونه اخلاص و دلبستگی ظاهری خود را به شاه نشان دادند، تا آنجا که بسیاری از ملایان بالفطره قاتل، پای شاه را هم بوسیدند!

اما، شاه، تحت تاثیر مادرش، از کودکی مذهب‌زده بار آمد و بعدها حتی به ایده‌های خرافی نیز روی نشان داد.

نهاد دین که در زمان رضا شاه در محاق فرو رفته بود، در دورانی که شاه همه احزاب و نهضت‌ها و نهاد‌های مدنی منتقد را سرکوب می‌کرد، تنها دار و دسته‌ای شدند که آزادانه به تبلیغ مذهب شیعه و اشاعه خرافات مرتبط با آن پرداختند و حتی در مراکز مهم فرهنگی و دانشگاهی غیردینی نیز نفوذ کردند. بطوری که علاوه بر سپردن تدوین کتب دینی و ادبی مدارس به امثال بهشتی، مطهری، مفتح، باهنر و…، استادی و گاه ریاست دانشکده معقول و منقول (الاهیات) را نیز قبضه کردند  و به راحتی تشکیلات تروریستی- مافیایی  موتلفه اسلامی  را نیز به راه‌ انداختند!

قابل توجه آنکه همه ملایانی که در دستگاه رسمی‌ حکومت  در دوره شاه نفوذ کرده بودند و بعد از به قدرت رسیدن خمینی نیز به مناصب عالی گماشته شدند، جملگی در حوادث تروریستی بسیار مرموز و مشکوکی به قتل رسیدند!

د – چرایی رخداد ۱۳۵۷

چون من ادعای تاریخ‌نگاری ندارم از ذکر دلایلی که به انقلاب ۵۷ منجر شد اجتناب کرده و فقط به بیان نقطه نظر خودم در رابطه با این رخداد عجیب می‌پردازم:

۱ – در تبیین رخداد‌های اجتماعی باید قبول کرد که مولفه‌های فراوانی دخالت دارند و جمع بُرداری این عوامل است که به نتایج تاریخی ختم می‌شود. در این رابطه مرا عقیده بر آنست که اشتباهات شاه و خطاهای محاسباتی او، بزرگترین عامل و بُردار در وقوع آن فاجعه بوده است.

۲ –  از تمسک به هر تئوری توطئه‌ای اجتناب باید کرد.

۳ – اگر غرب به سرکردگی آمریکا در کنفرانس گوادولوپ به این جمع‌بندی رسید که باید شاه را کنار بگذارد و با یک گزینه دم دستی، چون فتنه خمینی از در مصالحه برآید، باری، نباید از نقش  ک.گ.ب  و روسیه کمونیستی در توصیه به حزب توده در مورد همراهی همه‌جانبه با دار و دسته خمینی، غافل شد. کما اینکه ژست ضدیت با سرمایه‌داری و امپریالیسم‌ستیزی ملایان، عاقبت مملکت ما را به مستعمره حقیر دو تفاله باقیمانده از نظام کمونیستی (چین و روسیه)، تبدیل کرد!

۴ – استفاده ریاکارانه خمینی و ملایان از چپ‌ها و ملی‌مذهبی‌ها برای تثبیت قدرت نهاد دین و سپس قلع و قمع بی‌رحمانه آنان، باید درس عبرتی تاریخی و گرانبها برای ایرانیان باشد که به عمق رذالت و دنائت و ریاکاری این قشر فاسد پی برده و برای همیشه از آنان برائت جویند. پلیدی ملایان تا آنجاست که اخیرا ملا پناهیان در یک برنامه تلویزیونی علنا گفت که برای حفظ، مثلا «اسلام» و در حقیقت برای حفظ  «نظام»، گاه لازم است که مسائل اخلاقی را هم کنار گذاشت و شاهد مثالش آن بود که گفت چون ظهور امام زمان به ریختن خون‌های بسیار و ایجاد رُعب و وحشت فراوان در بین ابنای بشر منجر خواهد گردید، پس نمی‌باید این رخداد الهی را با فهم اخلاقی از مهربانی و بخشش و رأفت و مدارا و عدم خشونت مورد ملاحظه و احیانا انتقاد قرار داد!

ه – نتیجه‌گیری

۱ – ایرانیان در تمام طول تاریخ‌شان گرفتار استبداد بوده‌اند.

۲ – در اعمال استبداد تاریخی بر ایرانیان، همواره دو نهاد سلطنت و دین با همدیگر همکاری کرده‌اند.

۳ – خشک‌مغزی و ریاکاری کارگزاران نهاد دین، بیش از زیاده‌خواهی و ولع حکمرانی نهاد سلطنت به فرهنگ و تمامیت ارضی ایران صدمه وارد کرده است.

۴ – با توجه به گذشت چهل و پنج سال از انقلاب ۵۷، می‌توان مدعی شد که کلیه افراد زیر ۵۰ سال، حاکمیت نهاد سلطنت را تجربه نکرده‌اند، در عوض حاکمیت جمهوری، البته از نوع جمهوری اسلامی را، با گوشت و خونشان تجربه کرده و خاطرات تلخ و گاه دهشتناک از چنین حاکمیتی دارند! و این به معنای آنست که از جمعیت ۸۵ میلیونی ایران، فقط ۵ میلیون نفر (یعنی حدو ۶ در صد)  از انقلاب‌کنندگان زنده‌اند (از جمله نگارنده!)  و باز بدین معنا است که برائت جستن تعداد زیادی از کاربران فضای مجازی از به اصطلاح پنجاه و هفتی‌ها، و نثار تف و لعنت به آنان، معلول بی‌اطلاعی مطلق آنان از تاریخ و جامعه‌شناسی و جمعیت‌شناسی و علم آمار است!

۵ – از شروع انقلاب ۵۷ تا امروز ده‌ها بار مردم علیه حاکمیت ددمنشانه و ضدانسانی ملایان قیام کرده‌اند که هماره به سبعانه‌ترین و وحشیانه‌ترین شکل ممکن مورد سرکوب قرار گرفته‌اند.

۶ – هرکدام از آن خیزش‌ها اهدافی داشتند که طیف وسیعی از انواع مطالبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را شامل می‌شد .گاه مانند قیام ۸۸ برای گزیدن «بد»‌ بجای «بدتر» بود که بی‌شبهه جز خیمه‌شب بازی دو جناح حاکمیت (اصلاح‌طلب و اصولگرا)، ماهیت دیگری بر آن متصور نیست و گاه چون خیزش دی‌ماه ۹۶ جنبه مطالبات اقتصادی می‌یافت و گاه چون خیزش آبان ۹۸ عبور از کل حاکمیت را اعلام می‌کرد. اما، جنبش جوانان و نوجوانان و به‌خصوص دختران و زنان در شش ماهه دوم سال ۱۴۰۱ به کلی از رنگ دیگری است. این جنبش آوانگارد به دنبال کسب آزادی بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر و کسب آزادی‌های مدنی و شهروندی است و در صورت ظاهر در بند انتخاب نوع حاکمیت پساملائی نیست، اما جوانان فداکار و شجاعی که در میدان و در صف اول جبهه مبارزه نابرابر با وحوش سرکوبگر قرار دارند، در این عقیده که، تا ملایان گورشان را گم نکنند به اهداف خود نخواهند رسید، هیچ شکی ندارند و به یقین کامل رسیده‌اند و این یعنی عمق ایده براندازی!

۷ – میدان، با تحمل سنگین‌ترین خسارات و اهداء جان و خون بهترین جوانان و نوجوانان کشور و کور شدن و زخمی‌ شدن عده کثیری از مردم و زندانی و شکنجه شدن عده بی‌شمار دیگری  از شجاعان کف خیابان، دین خود را به خیزش ادا کرده و باز خواهد کرد، اما ایرانیان مهاجر نیز با تظاهرات پرشمار و بی‌نظیر، توانستتد صدای انقلاب  زن، زندگی، آزادی  را به خوبی به گوش جهانیان برسانند و با کوششی تحسین‌برانگیز سرانجام رضا پهلوی را واداشتند تا نقش مدیریت اجرائی ستاد انقلاب را بر عهده بگیرد. حالا این ستاد، که وظیفه‌اش پشتیبانی مالی و لجستیک از میدان است، دست به کار شده تا بتواند:

اولا: در تشکیل  صندوق ذخیره مالی برای کمک رساندن به اقشاری که از ترس بیکاری و بی‌پولی و بینوائی خود و خانواده‌شان، از پیوستن به بچه‌های حاضر درمیدان اجتناب می‌کنند و به قشر خاکستری  معروف شده‌اند موفق گردد.

ثانیا: با مذاکره و لابیگری با دولتمردان آمریکائی و اروپائی،  توانسته است آرام آرام آنان را به تأسی از افکار عمومی‌ ملت‌هایشان، برای مقابله و ایستادگی قاطعانه‌تری در مقابل جمهوری اسلامی متقاعد گرداند.

ثالثا: در مقام اتاق فکر انقلاب اخیر، نسبت به انتظارات مردم ایران در مورد طرز تضعیف و سپس از پا درآوردن دجالان و حاکمیت  ضحاک، بررسی و مطالعه نموده و رهنمود دهد.

و از همه مهمتر، بحث در باب چگونگی حاکمیت  پساملائی  را آغاز نماید.

و – پیشنهاد

 پیشنهاد من آنست که:

۱ – با عنایت به گفتار فوق، چون ایرانیان از تمرین دموکراسی و امکان تشکیل احزاب واقعی محروم بوده‌اند لزوما باید بین شکل حکومت جمهوری و پادشاهی مشروطه، دومی‌ را برگزینند به‌خصوص که بعد از چهل و پنج سال از شنیدن نام «جمهوری» فقط به یاد نحوست و پلیدی جمهوری اسلامی می‌افتند و دیگر آنکه گرفتار نوعی نوستالژی پادشاهی هستند!

۲ – البته واضح است که انتخاب نوع حکومت، پس از تشکیل مجلس موسسان، که انتخابات آن باید تحت نظارت سازمان ملل متحد و ناظران بین‌المللی باشد و سپس تدوین پیش‌نویس بررسی شده قانون اساسی که توسط مجلس موسسان تهیه می‌شود، به رای مستقیم مردم ایران گذارده شود.

۳ – جدائی دین از سیاست (سکولاریسم، یا، لائیسیته) قطعا باید یکی از اصول غیر قابل تغییر قانون اساسی و از ارکان جدی نظام فکری و اجرائی حکومت پساملائی باشد.

۴ – حفظ تمامیت ارضی  ایران  خدشه‌ناپذیر است و به هیچ وجه قابل مذاکره و بحث نیست.

۵ – حکومت فدرال پاسخگوی مطالبات انباشته شده اقوام مختلف ایرانی نیست.

۶ – نوعی خودگردانی مشروط برای ایالات مختلف ایران لازمست تا از تمرکزگرائی مفرط جلوگیری کند.

۷ – زبان فارسی، زبان رسمی‌ و پرچم شیروخورشید پرچم رسمی‌ و (فعلا) سرود  «ای ایران»  سرود رسمی‌ ایران خواهد بود. اقوام مختلف ایرانی حق دارند که در کنار آموزش به زبان فارسی، زبان‌های قومی‌ خود را نیز، تا هر سطحی که وسعت و امکانات آن زبان اجازه می‌دهد، به مردم قومی‌ و یا هر داوطلب دیگری بیاموزند. همچنین همه اقوام ایرانی در برپائیِ مراسمِ سنتی خود، جز آنچه که حاویِ  تبلیغِ دین و یا نفرتپراکنی و اشاعهِ خشونت باشد، آزادند.

۸ – تشکیل دیوان عالی قانون اساسی که اختیار تفسیر بند‌های آن قانون و نیز رسیدگی به تخلفات احتمالی هر یک از قوای سه‌گانه را دارد کاملا الزامی‌ است.

۹ – مشروطه پادشاهی، از نوع پارلمانی خواهد بود و چون بر گزیدن نمایندگان واقعی و صاحب صلاحیت مردم به واسطه عدم گسترش فرهنگ دموکراتیک در بین ایرانیان تا مدت‌ها مقدور نیست، پادشاه مشروطه خارج از حالت نمادین و تشریفاتی باید حق نظارت بر قوای سه‌گانه را داشته باشد و در مواقع ضروری، تخلفات احتمالی هر یک از قوا را به دیوان عالی قانون اساسی گزارش کرده و خواهان رسیدگی به آن و رفع عیب گردد.

۱۰ – فرماندهی کل قوا باید به پادشاه تفویض گردد.

۱۱ – نظام سلطنت می‌تواند موروثی باشد، مگر آنکه به پیشنهاد دو سوم از نمایندگان مردم در قوه مقننه و سپس تصویب دیوان عالی قانون اساسی، جانشینی از وارث سلطنت سلب گردیده و انتخاب پادشاه جدید به رای عمومی‌گذارده شود.

تکمله: 

پیشنهاد شخصی من برای بر عهده گرفتن وظایف مقام سلطنت، شاهزاده رضا پهلوی است.


♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۸ / معدل امتیاز: ۳٫۶

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=316849