امیرسالار خسروی – شنبه گذشته، ۲۰ آوریل ۲۰۲۳، تجمعی که فراخوان آن از مدتها قبل توسط برخی چهرههایی که خود را مخالف جمهوری اسلامی معرفی میکنند منتشر شده بود در شهر لندن برگزار شد. تجمعی که تصاویر منتشر شده از آن باعث ایجاد نگرانی و موجی از انتقادها به خصوص درمیان ایرانیان ملیگرا و میهندوست شده است.
در این تجمع که چپگرایان خطخورده از انقلاب ۵۷ و گروهی از اصلاحطلبان سابق محرکان اصلی آن بودند، تقریبا تمام پرچمهای جعلی و نمادهای تجزیهطلبانه به اهتزاز درآمد. موضوعی که بار دیگر این سوال را مطرح میکند که کسانی که اساسا موجودیت ایران به عنوان یک دولت-ملت واحد را نفی میکنند، چگونه همزمان در تریبونهایشان برای ملت ایران از دموکراسی و آزادی سخن میگویند؟ چگونه میشود اساس یک ساختار سرزمینی را باور نداشت و همزمان برای نحوهی ادارهی آن تز سیاسی مطرح کرد؟
این راهپیمایی (که قطعا تا چند روز آینده از یادها خواهد رفت مانند هر امر دیگری که اساسش بر ناراستی و جعل باشد) درواقع نمونهی کوچک شدهی کشوری است که برخی از این گروههای عمدتا چپگرا یا نواسلامگرا آرزوی دیدنش را دارند. کشوری که نقطهی اتکایی ندارد، نگاهبانی ندارد، کشوری که گذشتهاش زدوده شده تا سرزمین بکری باشد برای آزمون و خطایی دیگر و ماجراجویی ایدئولوژیک دیگر، آنهم پس از چهار دهه رنجی که عامل اصلیاش حکومت ایدئولوژیزدهای است که هرگز خود را مدافع منافع ملی ایران و ایرانیان ندانسته و ماموریتش را با اهداف دیگری تعریف کرده است.
اتفاق ناخوشایند لندن اما بار دیگر اهمیت موضوعی حیاتی را به ما یادآوری میکند و آن نقش بیبدیل نهادی است که فرای جدلهای جناحی و سیاسی تنها نگاهبان ایران میتواند باشد. نهادی که در تمام کشورهای توسعه یافتهی دنیا که هم صاحب برترین اقتصادها هستند و هم دموکراسی و حقوق بشر، به اشکال کم و بیش یکسانی تعبیه شده است. بطور مثال این نقش در ایالات متحده آمریکا بر عهده دیوان عالی گذاشته شده که متشکل است از ۹ حقوقدان که به شکل مادام العمر در جایگاهشان باقی میمانند (دقیقا به این دلیل که از بازیها و جدلهای سیاسی به دور باشند و هرچند سال یک بار نگران دوباره انتخاب شدن یا نشدن نباشند). مهمترین وظیفهی نهادهایی مانند دیوان عالی تضمین آن چیزی است که در علم سیاست «وحدت رویه» خوانده میشود و درواقع عنصر اصلی هر نوع پیشرفت و ترقی در هر کشوری است، چه ترقی سیاسی- اجتماعی و چه رشد و شکوفایی اقتصادی.
ایران خودمان هم تمام رشد اقتصادی و گشایشهای فرهنگی و اجتماعی دهههای ۳۰ تا ۵۰ را مدیون همین وحدت رویه و ثباتی بوده که کشور به لطف تکیه بر نهاد پادشاهی خود به دست آورد. در سال ۵۷ آنچه فرو ریخت این ستون اصلی ساختار سیاسی مملکت بود که به دنبال آن تمام آن دستاوردها و روند رو به رشد کشور به قهقرا رفت.
ایران ما به شکل تاریخی نقطهی ثقل و اتکای خود را بر نهاد پادشاهی استوار کرده بود. نهادی که طی قرون متمادی صیقل خورد و خود را با نیازهای زمانه وفق داد و با انقلاب مشروطه بار دیگر خود را نو کرد و به لطف مشروطهخواهان به امکانات مدرن مجهز شد که بقای ایران را در عصر جدید تضمین میکرد. رضاشاه کبیر و پس از او فرزند برومندش شاهنشاه آریامهر با استفاده از همین امکانات و با تکیه بر نهاد شهریاری ایرانی بود که موفق شدند کشوری منزوی و رو به افول را احیا کنند و ایران مدرن را بنا سازند.
حال اما کسانی که هنوز پس از ۴۴ سال مشغول مبارزه با پهلوی و نهاد شهریاری ایران هستند و در تجمعاتشان پرچم تمام گروههای تجزیهطلب جا دارد اما پرچم پرافتخار ملی ایران خیر، برای این پرسش ساده پاسخی ندارند که با حذف گذشته و هویت یک ملت چه چیزی را میخواهند جایگزین آن کنند؟ چگونه میخواهند یک ملت چند ده میلیونی و یک کشور پهناور را با صلح در کنار هم نگاه دارند و از چه طریقی و به یارای کدام نهاد تازه متولد شدهای میخواهند ثبات و وحدت رویه را به ملت ایران برگردانند! (آنهم اگر اساسا این ملت را قبول داشته باشند)
اتفاقاتی شبیه آنچه ۲۹ آوریل در لندن رخ داد بار دیگر به ما یادآوری میکند که مشکل ما ایدهی جمهوریخواهی به عنوان شکلی از حکومتداری نیست، بلکه (اکثریت) جمهوریخواهان ایرانی هستند که جمهوریت را نه برای سعادت ایران بلکه صرفا برای حذف نهاد پادشاهی میخواهند. کادر رهبری گروههای بجامانده از انقلاب ۵۷، از حزب توده، فدائیان خلق، مجاهدین، کومله و دیگر احزاب کلاشنیکفی، به خوبی میدانند که استوارترین کوه در برابر آرمانهای ضدایرانی آنها همان ملیگرایی ایرانی است که در آئین شهریاری و وطندوستی ایرانیان تجلی میکند. از این رو بیش از ۵ دهه است که اساس فعالیت سیاسیشان را بر دشمنی با این نهاد گذاشتهاند؛ چون خوب میدانند که «اگر میخواهی ایران را بزنی، شاهاش را بزن!»
گذشته از این موضوع، اساس چنین تجمعهای بیهویتی تنها و تنها به نفع رژیم حاکم است. از این رو که دولتها و تصمیمگیران غربی که شاید در تعیین سیاستشان در قبال ایران همچنان دچار تردید و دودلی باشند، با دیدن این صحنهها به این نتیجه میرسند که همین آخوندهای حاکم با تمام توحششان شاید بهترین گزینه باشند. تصویری که این تجمعات، این سخنرانیهای موهوم و این پرچمها و نمادهای جعلی به دنیا مخابره میکنند چیست؟ آیا چیزی غیر از یک ایران تکهپارهی غرق در جنگ داخلی است که میلیون میلیون مهاجر و آواره به غرب صادر میکند؟ چرا غرب باید چنین وضعی را به شرایط فعلی ترجیح بدهد؟ مسلم است که تصمیم میگیرند با همین ملایان حاکم سازش کنند، مسئله اتمی را به نحوی کُند کنند و درمورد حقوق بشر هم به چند ابراز نگرانی و نصیحت بسنده کنند.
اما بانیان این هرج و مرج که خود را مخالف جمهوری اسلامی هم میدانند پاسخی برای این موضوع ندارند. آنها نمیپذیرند که این نوع اکتیویسم صرفا به طولانیتر شدن عمر رژیم میانجامد، گذشته از اینکه خیانت به خواستههای نسل جوان و خون مجیدرضا رهنوردهاست.
آنان که نوستالژی فرقه دموکرات و جمهوری مهاباد دارند، آنان که قهرمانانشان امثال سیدجعفر پیشهوری و تقی آرانی است، به خوبی میدانند که اگر پس از جنگ جهانی دوم ایران توانست ایران بماند به لطف آن نهاد پادشاهی بود که جوانی ۲۲ساله با تکیه بر اصالت آن از کاخ کوچکی در تهران توانست نقشههای ابرقدرتی مانند شوروی و استالین را خنثی کند. آن نهاد بود که ایران را بارها و بارها از دل توفانهای تاریخ به سلامت بیرون کشید و امروز هم بار دیگر صدای پای برخاستناش به گوش میرسد.
در مسیر انقلاب ملی کنونی، ایران شاید بیش از هر زمان دیگری نیاز به یک نقطه ثقل دارد تا بدان اتکا کند و نه تنها از تنگنای فعلی بیرون بیاید، بلکه مانند گذشته بتواند خود را بازسازی کند و بار دیگر رفاه و آسایش را به ملت هدیه دهد. ملت ایران بقدر کافی رنج کشیده و قربانی عقدهگشاییهای ایدئولوژیک و فرقهای شده است. آنچه امروز بدان نیاز داریم ستونی است استوار که بتوان کشتی این انقلاب را بدان بست تا توفان این تغییر نیز بگذرد. و در این مهم باید به این نکته توجه داشت که هیچ ملتی با پشت پا زدن به گذشته و داراییهای تاریخی خویش به سعادت و خوشبختی نرسیده که ایران دردمند ما نمونهی دوماش باشد. ایران برای آزادن شدن و پس از آن برای آزاد ماندن، برای آباد شدن، برای ایمن ماندن و برای مرفه شدن تنها یک راه پیش رو دارد و آن چیزی نیست جز «دوباره ایران شدن».
دوباره ایران شدن یعنی ارج نهادنِ آنچه نیاکان ما با رنج و نبرد فراوان به دست آوردند و بعدتر در قانون اساسی مشروطه تجلی کرد. ما چارهای جز بازگشت به اصل خویش نداریم و تنها پس از احیای هویت و ملیتمان است که با اصلاح ایرادات گذشته میتوانیم به آیندهای بهتر امیدوار باشیم.
این بدان معنا نیست که هیچ امر نویی نباید زاده شود یا هیچ نهاد دیگری نمیتواند نقطه ثقل کشور باشد. قطعا در ایران هم میشود (و باید) نهادی از جنس دیوان عالی ایالات متحده ایجاد کرد. اما آن نهاد همانند کودک نوپایی خواهد بود که آرام آرام باید نمو کند و جایگاه خودش را در سیاست و مملکتداری ایرانی باز کند. راه نوآوری مثبت از تخریب گذشته نمیگذرد. گذشته نردبان آینده است و باید از آن بهره گرفت. در حال حاضر اما، در شرایطی که تمام نهادهای سیاسی و اجتماعی ما توسط رژیم اسلامی نابود شده، هیچ گروه یا تشکلی در داخل کشور وجود ندارد که توان مقابله با دستگاههای رژیم را داشته باشد و جامعه عملا به یک ارتش بیسلاح و فرمانده بدل شده، تنها راه حل ما تکیه بر تنها نهادی است که از پسزلزلهی ویرانگر ۵۷ توانست در تبعید (و در قلب ایرانیان) به حیات خود ادامه دهد و همچنان نه تنها نماینده مشخص، قانون اساسی مشخص و میلیونها طرفدار و هواخواه دارد، بلکه مورد احترام جامعه جهانی نیز هست. نهاد پادشاهی و شهریاری ما همان حلقهی گمشده و همان نقطه ثقل این انقلاب و ایران فرداست. آنچه نو خواهد بود و آنچه اصلاح گذشته است بر شانههای این نهاد و با تکیه بر امکانات قانونی مشروطهی ایرانی میسر خواهد بود.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.