بهرام فرخی – در طول ۴۴ سال حکومت بلامنازع رژیم اسلامی، چه لحظاتی مثل این روزها که شاهدش نبودیم. آنهایی که عمرشان از انقلاب ۵۷ بیشتر است و از این رژیم نفرت داشتند و دارند، باید به خاطر بیاورند که تا حال چندین بار این حالات رخوت و رکود برای تغییرات در ایران به آنها دست داده است.
هنوز زمان زیادی از انقلاب نگذشته بود که با اعتراضات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ ابوالحسن بنیصدر نخستین رئیس جمهوری اسلامی از مقام خود که با پشتیبانی صریح خمینی به آن رسیده بود به پایین کشیده شد و تظاهرات مخالفین در ایران به اوج رسید. همه کسانی که مثل من انتظار سقوط رژیم را میکشیدند، بعد از چند هفته با خبر فرار بنیصدر و مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق به فرانسه، و کشتار و قتل عام دختران و پسران دانشآموز و دانشگاهی طرفدار آنها آب سردی بر روحیه داغ انقلابیشان ریخته شد. تظاهرات ضدرژیم با شکست مواجه شد و جوانان دانشجو نه راه پس داشتند و نه پیش؛ ارزهای دانشجویی برای دانشجویان خارج کشور قطع شد و امکان بازگشت به ایران با آن شرایط بگیر و ببند دیگر امکان نداشت.
تکرارِ اعتراض و سرکوب و امید…
مدتی گذشت و امکان قیام سازمان مجاهدین خلق نیز که از مدافعان انقلاب اسلامی و روحالله خمینی بود با کشته شدن موسی خیابانی و یارانش به نتیجه نرسید و اینبار گروه دیگری از مخالفان دچار یأس و ناامیدی شدند.
دیگر اخبار جنگ و تلاش مردم برای بازگشت به زندگی عادی و هر از گاهی خبرهای بمبگذاری و ترور، تمامی آنچه بود که از طریق رادیوی ترانزیستوری که با کلی هزینه خریداری میشد در یکی دو ساعت از شبانهروز به گوش ما میرسید و همه آنان که انتظار تغییراتی را در ایران داشتیم، دو ساعتی در شب رادیوی کوچک را در بغل گرفته و مانند شمعی که به جمع ما روشنایی میبخشید، از میان پارازیتهای گوشخراش به صداهای امید گوش میدادیم.
ما اخبار ایران را از طریق مسافرانی هم که از ایران باز میگشتند دنبال میکردیم؛ هر پنجشنبه در فرودگاه رم کلی دانشجوی ایرانی بودند که هیچ مسافری از ایران نداشتند ولی فقط برای شنیدن خبرهای تازه از اوضاع ایران به فرودگاه میرفتند!
ماهها و سالها میگذشت و انتظار پایان جنگ با عراق به امیدی واهی تبدیل میشد. به ناگهان خبرهایی در تلویزیون ایتالیا شنیده شد که گویا خمینی از خر شیطان پیاده شده و حاضر به امضای آتشبس شده است. از یک طرف شادی برای هموطنان استانهای مرزی کشور که هشت سال گرفتار این جنگ خانمانسوز با صدها هزار کشته و زخمی و آواره بودند و از طرفی دیگر این امید که رژیم بدون جنگ چند ماه بیشتر دوام نمیآورد، افکار ما را در ایتالیا به خود مشغول کرده بود.
همان زمان اخباری جسته و گریخته از حمله سازمان مجاهدین خلق با پشتیبانی صدام حسین به وطن خودشان به گوش میرسید که با شکست روبرو شد و منجر به کشتار گستردهی آنها در جبههها و زندانها به دست جمهوری اسلامی شد. تابستان ۶۷ بود.
یکسال بعد، با خبر مرگ خمینی بار دیگر چند روزی به امید سرنگونی رژیم با شور و شعف بیوصفی گذشت ولی اینبار هم آرزوهای ما با سیاستمداری علیاکبر رفسنجانی که نقشی مهم در زمامداری رژیم داشت نقش بر آب شد.
دولت رفسنجانی و تبلیغاتچیهایی که او را «سردار سازندگی» قلمداد میکردند، با زرنگی و پلیدی از ایرانیان خارج کشور دعوت میکردند که به ایران باز گردند تا کشور را از نو «بسازند». آنها وعده میدادند که خطری جان ایرانیانی را که از جمهوری اسلامی فرار کردهاند تهدید نمیکند و ایران بار دیگر امن و «جزیره ثبات» شده است!
باز چند سالی گذشت و اپوزیسیون در خارج کشور دچار رخوتی بلندمدت گشت و تنها کسانی که در پی کسب و کار و پول بودند به ایران بازگشتند و درواقع یک پا در ایران و یک پا در خارج کشور سفت کردند.
با پروژه اصلاحات و روی کار آمدن محمد خاتمی و حضور میلیونی مردم در انتخابات در دهانکجی به علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی، باز هم بحث بین فعالین سیاسی خارج کشور داغ شد. در این بین کسانی که معتقد به سرگونی رژیم از بیخ و بن بودند فکر میکردند خاتمی «گورباچف» ایران خواهد شد و آخرین میخها را به تابوت رژیم منحوس اسلامی میزند. آنهایی هم که به دنبال دو دولت رفسنجانی در هر حال چاره کار را در خود جمهوری اسلامی میدیدند به تبلیغ برای خاتمی مشغول شدند به اضافه اینکه کشورهای غربی نیز روی خوش به آخوندها نشان داده و از جعلیات و حیلهها و تقلباتی مانند «گفتگوی تمدنها» استقبال میکردند. به تدریج در خارج کشور به ویژه در آمریکا و اروپا تخم علفهای هرز لابیگران و دلالان رژیم با سرمایهگذاری عظیم کاشته شد.
پروژه اصلاحات بر عمر رژیم افزود و با انشقاق در میان ملت در داخل و خارج کشور سرآخر به روی کار آمدن شخصی مثل احمدی نژاد انجامید! اصلاحطلبان و مدافعانش هرگز توضیح ندادند که اگر پروژه اصلاحات آنها موفق بوده و یا سودی داشته چرا خاتمی خندان دست در دست احمدی نژاد، دولت بعدی را به وی تحویل داد و نه به فردی اصلاحطلبتر از خودش! بجای پرسش و تأمل اما اینبار صحبت از این میشد که رژیم در آستانه فروپاشی از داخل قرار دارد و دنیا آستانه تحملاش به پایان رسیده و احمدی نژاد آخرین رئیس جمهوری اسلامی خواهد بود.
در پایان دور اول ریاست او بر دولت، بین خامنهای و رفسنجانی دو مرد با قدرت رژیم اختلافات بالا گرفت و با نامزدی میرحسین موسوی نخست وزیر محبوب «امام» و آمدن میلیونی مردم به خیابانهای تهران که «جنبش سبز» را رقم زد، باز هم امیدها در دل مردم با نسلهای تازه و مخالفان قدیمی رژیم زنده شد که شاید اینبار رژیم با تیغ اصلاحات، جراحی شده و ایران بار دیگر رنگ آزادی را خواهد دید.
با سرکوب خونین تظاهرات بزرگ «جنبش سبز» که توجه جهان را نیز جلب کرده بود همراه با بیکفایتی به اصطلاح رهبران آن که بازگشت به «دوران طلایی امام» را در سر داشتند و به حصر افتادند و فرار هزاران تن دیگر از کشور، بار دیگر امید مردم به اصلاحات از درون به ناامیدی تبدیل شد و بر شمار مخالفین و براندازان واقعی رژیم بیش از پیش افزوده شد. ولی هنوز بودند کسانی که در عرض مدت کوتاهی مانند آفتابپرست رنگ عوض کرده و از سبز به بنفش تغییر کرده و هر چه بیشتر اصرار میشد که این رژیم اصلاحناپذیر است به گوش آنها فرو نمیرفت. انگار که با کلید بنفش قفل رمز تغییر رژیم را پیدا کرده بودند، ولی اینبار هم با روی کار آوردی شیخی دیگر امید براندازان به ناامیدی تبدیل شد. دولت «تدبیروامید» فقط آمده بود تا با توافق هستهای با غربیها و در رأس آنها با آمریکا میلیاردها دلار پول سرازیر جیب ملایان کند. کاری که انجام نیز شد و جمهوری اسلامی توانست با منابعی که به دست آورد به تقویت شبهنظامیان وابسته و نیابتیها در منطقه بپردازد و برنامههای موشکی و اتمی خود را پیش ببرد بدون آنکه چیزی از «برجام» به مردم برسد! مردمی که بسیاری از آنها پس از اعلام توافق اتمی در تیرماه ۱۳۹۴ به خیابانها ریخته و شادی کردند! مردمی که چه بسا شماری از آنان در اعتراضات ۹۶ به بعد علیه رژیم در خیابانها کشته شده و یا به زندان افتاده باشند!
ولی با آمدن ترامپ که با رژیم به زبان خودش صحبت میکرد یعنی زبان زور، رؤیای حکومت در حالی به کابوس تبدیل شد که دوباره امید مخالفان به فشار از خارج جهت تکان خوردن لایههای میانی مردم برای تغییر رژیم اوج گرفت. این پس از اعتراضات دیما ۹۶ بود که تنها چند ماه پس از روی کار آمدن دولت دوم روحانی روی داد. شعارهای مردم معترض صراحت بیشتری یافت و در ماههای بعد نیز ادامه پیدا کرد. در تابستان ۹۷ و پاییز ۱۴۰۰ نیز اعتراضاتی در شهرهای مختلف ایران روی داد آنهم در حالی که روزی نبود که اصناف مختلف به دلایل صنفی و حقوقی در شهرهای مختلف به تجمع و اعتراض نپردازند.
سکونت ترامپ در کاخ سفید اما به دور دوم نکشید. اینبار پروژه و توطئههای غولهای فناوری عصر جدید که تغییرات جهانی در عرصه سیاست و اقتصاد به وجود آوردهاند و دنیا را تبدیل به یک دهکده کوچک و قابل دسترس برای همگان کردهاند، به روی کار آوردن دولت بایدن در آمریکا انجامید. دود این تغییر دولت در آمریکا و برتری طرفداران حقوق مدنی در ایالات متحده به چشم مردم ایران رفت! انگار هر چیزی که مستلزم خوشبختی دیگران است الزاما باید برای مردم ایران نحسی و رنج به همراه آورد.
جنبش انقلابی کنونی و سیاستورزی
پس از اعتراضات دی ۹۶ که تنها چند ماه پس از روی کار آمدن دولت دوم حسن روحانی روی داد، در سالهای اخیر دو بار قیام مردم با سرکوب وحشیانه رژیم ددمنش روبرو شد. در آبان ۹۸ پس از اعلام گران شدن قیمت بنزین، حکومت اینترنت را قطع کرد و در چند روز بیش از هزار و پانصد نفر را به خاک و خون کشید و هزاران نفر را دستگیر کرد و به زندان انداخت.
روزها و ماهها گذشت و شهریور ۱۴۰۱ و قتل حکومتی مهسا امینی، دختر ایران، از راه رسید. جنبش «زن، زندگی، آزادی» بار دیگر آتش مبارزه و امید را در دل مردم ایران و آزادیخواهان شعلهور کرد. جنبشی بینظیر که ماهها در صدر اخبار جهان ماند و توجه جهانیان را به شکلی منحصر به فرد به خود جلب کرد.
ایرانیان خارج کشور به بهترین وجه وظیفه خود را در قبال جنبش آزادیخواهی مردم ایران انجام داده و اگر رژیم اسلامی در دنیا منزوی شده و حاضر به عقبنشینیهایی در برابر قدرتهای غربی برای بقای خود شده، از یکسو نتیجهی زحمات سیاسی و حقوق بشری فعالین خارج کشور و از سوی دیگر، و مهمتر از آن، مدیون ازخودگذشتگی نسل Z در داخل کشور است.
البته تفاوت زیادی بین فعالین سیاسی خارج کشور که با جان و دل در این هشت ماه از خود مایه گذاشتند و به اصطلاح رهبران اپوزیسیون وجود دارد. گویی با طولانی شدن عمر رژیم آنها هم با علوم سیاسی بیگانه شده و سیاستورزی را فراموش کردهاند بطوری که کمتر نشانی از بزرگان سیاست در این عرصه میتوان یافت.
البته عدم درک سیاست روز و کلا علم سیاست، ریشهای تاریخی در فرهنگ ایران ما دارد. مردم کوچه و خیابان که سیاستورزی را کلا شیادی و کلاهبرداری تلقی کرده و گاهی از آن برای ناسزا گفتن استفاده میکنند.
فعالین راست و چپ افراطی هم که بیشتر رویاپرداز هستند تا سیاستمدار و در عالم خود سیر میکنند و کاری به واقعیتهای جامعه و جهان ندارند.
دو طرفین میانهرو هم سیاستمداری را با نوعی عبادت اشتباه گرفتهاند و قصد «کثیف» کردن دست خود و آبرو و حیثیتشان را ندارند. گویا که سیاست (علم حکومت) از جنس فرایض دینی است!
آنهایی هم که از علم سیاست سر در میآورند تعدادشان کم است و همانها نیز بیشتر وقت خود را میبایست صرف رفع دروغ و تهمت و برچسب از خودشان و عملکردشان کنند.
الان هم که دوران ایدئولوژیها به پایان رسیده دیگر آن آرمانهای پرشور برای انجام کارهای سیاسی وجود ندارد.
صرف نظر از مثبت و یا منفی بودن یک حرکت سیاسی، اگر یک سیاستمدار قادر به اجرای پروژه سیاسی خود شود، آن سیاستمدار یک شخصیت «قابل» تلقی میشود.
تنها راه پیروزی بر این حکومت، اتحاد دمکراسیخواهان است
این موضوع را کمی میشکافم. اگر یک سیاستمدار پروژهای را به نفع رایدهندگان و یا هوادارانش بداند، در این صورت در مراحل اجرای آن سیاست نباید از مخالف و منتقد پروایی داشته باشد! یک سیاستمدار موفق آن است که طرفدارانش را هدایت و مقتدرانه رهبری کند و نه اینکه از هراس منقدان و مخالفان به روشهای پوپولیستی روی آورد که یا بخواهد همه را راضی نگه دارد و یا دنبالهرو خیل هوادارانش شود! تا بوده و هست، مردم رهبران خود را انتخاب میکنند و نه برعکس.
اشتباه بزرگ اپوزیسیون ایران هم در این چند دهه ناشی از آن است که رژیم اسلامی را مشتی احمق تلقی کرده که نمیتوانند خود را در قدرت نگه دارند. در صورتی که این رژیم در طول این ۴۴ سال نشان داده که با حیله و زد و بند و پروژه و البته ماشین خونریز سرکوب از بحرانهای سیاسی عبور کرده و هنوز هم برای در قدرت ماندن به هر اقدامی که ضروری بداند، از «جام زهر» و «نرمش قهرمانانه» تا کشتار و اعدام دست خواهد زد. اپوزیسیون اگر قصد مبارزه با دشمنی مانند جمهوری اسلامی را دارد باید به نقاط ضعف و قدرت این رژیم احاطه و از آن تحلیل واقعی داشته و برای مقابله و خنثی کردن آن راهکار عملی و برای جامعه یک چشمانداز روشن و قابل اجرا داشته باشد.
رژیم اسلامی که طی بیش از چهار دهه به مظهر شکست در همه زمینههای حکومتداری تبدیل شده ولی در جداسازیهای متعدد در جامعه اعم از جنسیتی و قومی و مذهبی و خودی و ناخودی و همچنین در پراکندن تخم نفاق و تفرقه بین مخالفان و اپوزیسیون در این مدت بسیار موفق عمل کرده است.
ولی آیا امکان همگرایی و همکاری در صفوف اپوزیسیون دمکراسیخواه جمهوری اسلامی وجود دارد؟
تا آنجا که به نظر میرسد گروههای چپ مارکسیستی به هیچ وجه در هیچ اتئلافی وارد نخواهند شد چون از نظر آنها انقلاب قبل از پیروزی باید مدت زمان زیادی طول بکشد تا از سطح به عمق جامعه کشیده شود و موجب خودآگاهی تودهها شود تا قدرت را به صورت شورایی به دست بگیرند و جامعه و عوامل تولید را به کلی دگرگون سازند! برای آنها هرگونه اتئلاف در حال حاضر به ویژه در خارج کشور نشان از «بورژوایی» بودن جنبش و وابستگی رهبران آن به قدرتهای غربی و منطقهای تلقی شده و وارد شدن به این اتئلاف را نوعی خیانت به تودهها تلقی میکنند.
حالا اگر این خودخواهی سکتاریست یا فرقهای به قیمت از بین رفتن ملت و مملکت شود چه باک! انبوهی دیگر به کشتهشدگان ایدئولوژی چپ افراطی در «جهان سوم» اضافه میشود. جالب است که اینها هر جا هم به قدرت رسیدند فقط ویرانی و مرگ و جنایت برجای گذاشتند.
راست افراطی هم ایدهای از روش حکومت دارد که خیلی شبیه به رژیم فعلی است و میخواهد فقط جای عمامه را با تاج عوض کند که البته نامزدی هم برای این کار ندارد!
از آنجا که اکثر مردم ایران عدالت اجتماعی را در سایه آزادی و دموکراسی لیبرال خواهانند پس بهتر است میانهروهای جمهوریخواه و مشروطهخواه و چپ و راست و ملیگرا که به دموکراسی لیبرال معتقدند هرچه زودتر با تدبیر و سیاستورزی سکان هدایت مردم را به عهده بگیرند و کشور را به سوی آزادی و رهایی از این رژیم قرون وسطایی برانند.
برای ادامه مبارزه و سقوط رژیم اسلامی باید نیزههای زهرآگین خود را فقط و فقط به طرف جمهوری اسلامی نشانه گرفت و از درگیریهای بیهوده در صفوف جنبش خودداری کرد و امیدوار بود که این جنبش بسان تمامی تحرکات اعتراضی چهار دهه گذشته، اگرچه همگی بستر جنبش کنونی را فراهم آوردند، اما مثل آنها دچار چنددستگی نشود چرا که تنها راه رسیدن به پیروزی، اتحاد مخالفان دمکراسیخواه این حکومت است.
دشمنان جنبش آزادیخواهی ایرانیان در خارج کشور
علاوه بر نایاکیها و حامیان اصلاحطلبشان که از سالهای ریاست جمهوری «سیدخندان» در خارج و به ویژه در آمریکا فعال شدند و نمونههای زیادی هم در اکثر کشورهای اروپایی دارند و در طول این سالها تمامی راههای ارتباطی مخالفین آزادیخواه را با رسانههای مختلف مسدود و محدود کرده بودند، گروهی هم از چپهای وابسته یا همان «بازماندگان حزب توده و فداییان اکثریت» وجود دارند که با اینکه برخی در زندان بوده و مزه شکنجه اسلامی را نیز چشیده و یاران خود را در قتلگاههای اسلامی از دست دادهاند ،ولی هنوز «ویروس ضدآمریکایی و ضدامپریالیستی» در بدن آنها زنده مانده و همچنان شیفته ژستهای ضدامپریالیستی رژیم هستند.
این جریان اگر در طول هفت ماه اول جنبش «زن، زندگی، آزادی » سکوت اختیار کرده و در سوراخهای خود پنهان شده بودند، در این روزها که شعله تظاهرات در داخل کشور کمی فرو کش کرده بار دیگر فعال شده و آب به آسیاب رژیم نکبت میریزند و آخرین شاهکارشان با حمایت نایاکیها نوشتن نامه هفتاد نفر در حمایت از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده است.
مبارزان دمکراسی میبایست بدانند که راه انقلاب کنونی در ایران کوتاه و خالی از مشکلات نیست. از همین رو نباید امید خود را از دست داد بلکه باید به رصد کردن و تأمل در رویدادها نشست و برای همگرایی و اتحاد فراگیر همه مدافعان دمکراسی تلاش کرد. صبح آزادی مردم ایران در افق دیده میشود.
*بهرام فرخی دانشآموخته علوم سیاسی و روابط بینالملل از دانشگاه رم و ساکن ایتالیا است.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.