شهرام امیرپور سرچشمه- یوسف مهراد و صدرالله فاضلیزارع در زندان به اتهام سب النبی و ارتداد اعدام شدند. یوسف مهراد پدر سه کودک خردسال و سید صدرالله فاضلی زارع سرپرست مادر سالمندی بود. در این چهل و چهار سال عمر نظام کنونی جمهوری اسلامی صبح تا شب، نظام حاکمه به خورد مردم داده است که ما ایرانیان از ابتدا مسخِ اسلام و اعتقادات جاری آن بودهایم؛ در این میان عدهای مذهبیّون چنان از یکدیگر پیشی گرفته و در گزافهگویی و شطح و طامات و بزرگنمایی و پخش و نشر خرافات رشد یافته و دستگاه تبلیغاتشان قلب و دغل را جای حقیقت و درستی و راستی جا زده است که اگر کسی از روزهای ایران و تاریخ و اندیشه و اعتقاد ایرانیان در طول تاریخ آگاهی نداشته باشد، میاندیشد که همه چیز از بدو پیدایش زمین در ایران کنونی بر وفق و مراد عقاید ایشان بوده است.
مرگ برای اعتقاد غیرقابل توجیه است، مطلقاً غیرقابل قبول است و باید با آخرین توان فریاد برآورد که هیچ اندیشه الهی و هیچ پاداش اُخروی و هیچ چیز و هیچ چیز دیگر نمیتواند مرگ یک انسان را توجیه کند. مرگ یوسف مهراد و صدرالله فاضلیزارع در این روزها به همراه اعدام سه جوان دیگر به نامهای مجید کاظمی، صالح میرهاشمی، سعید یعقوبی به علت اعتراضات، بسیار جانگداز و دردناک و تراژیک است.
من میخواهم همین ابتدا بگویم که اگر یوسف مهراد و صدرالله فاضلیزارع بیخدا بودند، من هم بیخدا هستم! نباید در برابر اعدام در جمهوری اسلامی به هیچ علت سکوت کرد. چرا که روز دیگر نوبت خود ما فرا خواهد رسید. «طاهر مَقْدَسی» در خصوص عادت اعتقادی ایرانیان به پیامبران در کتاب «البدء و التاریخ» طبع «کلمان هوار» در جلد اول صفحه ۹ و جلد سوم صفحه ۱۴۴ میگوید که ایرانیان منکر نبوت هستند، یعنی خردگرایان و فیلسوفان و خواصّ مردمان به پیامبری اشخاص باور نداشتهاند؛ در زمره «اهل تعطیل» (معطّله) باشد که تنها به «توحید» اقرار دارند، چه استدلال کنند که رسول جز بدان چه در عقل و هَم به موجب عقل نبوده باشد.
زکریا رازی کاشف الکل جزو یکی از پدران و بزرگان و اندیشمندان ما ایرانیان است. «ابنقیّم جوزیّه» در جلد دوم کتاب «اِغاثه اللهفان» صفحه ۱۲۵ گوید که رازی از هر دینی بدترین چیزهای آن را برگزید، کتاب در ابطال نبوّتها و رسالهای در ابطالِ معاد تألیف کرد، و مذهبی ساخت که از مجموع عقاید زندیقان عالَم ترکیب یافته بود. در کتاب «اعلام النبوه» طبع الصاوی- اعوانی در صفحه ۵، زکریا رازی در زمینه انسانگرایی خود مبتنی بر اصالت عقل گفته است: «هر کس همّت خویش را مصروف به طلب علم و معرفت نماید حتماً بدان فرارس خواهد شد.» و «ابوحاتم اسماعیلی» در برابر این سخن از «رازی» میپرسد که آیا مردمان در عقل و همّت و فطنت برابرند یا نه؟ «رازی» گوید که اگر بکوشند و بدان چه یاریگرشان است بپردازند، در همّتها و عقول برابری یابند.
ناصرخسرو این شاعر خردمند بزرگ ایرانی که مذهب شیعه اسماعیلی- به علت رویارویی و مبارزه با ترکان آسیای میانه و خلیفه بغدادی که داشتند ایران را نابود میساختند- اختیار کرده بود، اعتقاد امروزی به معاد نداشت. از نظر اسماعیلیه ایران «خدا باوری» محلّی از اِعراب ندارد و واجد اهمیّتی زیاد نیست. در حقیقت مقام نبی در نزد ایشان –العیاذُ بالله ولی حسب واقع- از حضرت «باری» تبارک و تعالی برتر و بسی بالاتر است. البته در این قضیه باید گفت که شوائب دنیوی و اغراض سیاسی محضِ بسیار آمیخته و نهفته در اعتقادات اسماعیلی است که آرزومند آن بودند که خلیفه عباسی را به همراه دین و آیین او نیست و نابود سازند. اعتقاد «ناصر خسرو» به معاد اینگونه است:
مردکی را به دشت گرگ درید
زو بخوردند کرکس و دالان
این یکی ریست بر یکی بن چاه
آن یکی رفت بر سر ویران
این چنین کس به حشر زنده شود
تیز بر ریش مردم نادان
این شعر و خردگرایی و تفکر ایرانی در قرن بعد از ناصرخسرو از سوی کسانی که به شدّت متعصّب گشته بودند، گاهی رد میشد و از سوی کسانی که متعصّب نبودند، گاهی تأیید میگشت. چنانکه خود «ناصر خسرو» هم با عقاید «زکریا رازی» یک قرن پس از او موافق نبود، ولی با ذهنی ایرانی آنها را تحلیل میکرد. «امام فخر رازی» معروف به «ابنالخطیب» که در ۵۴۴ در ری زاده شده بود و در علوم عقلی و نقلی، تاریخ، کلام، فقه، اصول و علوم ادبی عصر خود تسلط کامل داشت، در جواب این شعر ناصر خسرو گوید:
کردگارش به حشر زنده کند
گرچه اعضای او شود جوجو
ز اولین بار نیست مشکل تو
گه بر ریش ناصرخسرو
سرزمین پهناور ایران همچو امروز ذلیل و خوار و عقب افتاده در دست بیخردانی چون حکمرانان جمهوری اسلامی نبوده است. در این سرزمین اندیشهها و افکار بسیار عظیمی وجود داشته که جهان را پلهای رو به جلو برده و جزو پیشرفتهترین کشورهای آن روزگاران به حساب میآمده است. سرزمین نازنین و پهناور ایران از قلل رشته کوههای زاگرس در غرب تا کوههای سلیمان در شرق امتداد داشته و از جنوب به خلیج فارس و از شمال به ماورای قفقاز و دریای خزر و رود جیحون و آمودریا محدود بوده است؛ این سرحدات با جنگها و انعقاد قراردادهایی به سرزمین امروزی ایران ختم گشته و بقیه پیکرش از آن جدا گشته است. حق ایران عزیز نیست که چنین بیخردان و مجنونانی بر آن حکمرانی کنند، ولی دست روزگار چنان کرده است که ایشان سکاندار کشوری شدهاند که سرزمین مردان بزرگ نام داشته و سلطان سلیم عثمانی فاتح جنگ چالدران، یکی از معروفترین شاهان عثمانی و از بزرگترین دشمنان ایران، علاقه و ارادت خاصی به ایران و «خاک ایران» داشته و این سرزمین را مقدّس میپنداشته و هنگام لشکرکشی به ایران و صحبت با سربازان خود، از آنان خواسته بود که در خاک ایران آهسته قدم بردارند، زیرا ایران سرزمین و خاک بزرگان است.
در طول سالیان دراز عمر ایران، بسیار حوادث تلخ و بد بر مردمان سرزمین ایران گذشته است و آنان را دارای بسیار عقاید و عادات بد و همچنین بسیار عقاید و عادات خوب کرده است. باید تلاش بر این باشد که عادات بد به دور ریخته و اصلاح شود و عادات خوب و تفکر خردگرایی و منطقی و روشن جای آن گیرد.
اما اعتقادی که مدام از آن در روزنامههای حکومت کنونی ایران و فیلمها و برنامههای تلویزیونی و رادیو و در کوچه و بازار از آن صحبت میشود که ایرانیان از روز ازل پیرو اسلام و محمد و علی و آل او بودهاند و هزاران توهمات دیگر که قلب در برابر اصل است، مطلقاً دروغ و یاوهگویی است. ایرانیان مانند یهودیان اسراییل نیستند که مذهب آنان ملیّت، فرهنگ و همه چیز ایشان باشد و اگر مذهب یهود را از اسرائیلیان بگیریم یا اسلام را از بسیاری از اعراب، دیگر چیز زیادی در دست نخواهند داشت. برخلاف آنان، نخستین هستی ایرانی، فرهنگ اوست. برای همین است که تا کنون بسیار مذاهب در ایران وجود داشته و تغییر کردهاند تا به امروز رسیدهاند. در زمان هخامنشیان آیینهای بسیاری در ایران وجود داشت که اعتقاد به آناهیتا و میترا و اهورامزدا سه تا از بزرگترین این آیینها به حساب میآید. در زمان حکومت ساسانی آیین رسمی ایرانی به زرتشتی مبدّل گشت و پس از آن اسلام وارد ایران شد و بسیار ایرانیان سنّی مذهب گشتند که این موج با هجوم ترکان غزنوی، غُزها و سلجوقی به ایران سرعت بیشتری گرفت و چنین است که هر آن کسی چون ناصر خسرو و فردوسی در آن زمان شیعه بوده است، بیشک از مخالفان خلیفه بغدادی و اسلام عباسیان و ترکان آسیای میانه دانسته میشده است. با بنیانگذاری حکومت صفوی توسط شاه اسماعیل، به یک آن، دین رسمی کشور از سنّی به شیعه تغییر یافت و ایرانیان سنّی، شدندْ ایرانیانِ شیعی. یکی از دلایل این تغییر ناگهانی حکومت قدرتمند عثمانیان سنّی مذهب در همسایگی ایران بود که مدام به ایران میتاختند و خود را خلیفه تمام مسلمین جهان میدانستند و داعیه حکومت بر تمام ممالک اسلامی و غیراسلامی دنیا داشتند. باید خاطرنشان کرد که فرهنگ و زبان فارسی تقریباً همه چیز ایرانی در طول سالیان دراز بوده و مهمترین عامل بقای او و به قول مجتبی مینوی در کتاب «فردوسی و شعر او» چاپ چهارم در سال ۱۳۸۶ از انتشارات توس در صفحه ۱۴: «فارسی محکمترین زنجیر علقه و ارتباط طوایفی است که در خاک ایران ساکنند.» اگر ایرانی پیوند خود را با مذهب گره زده بود تا به حال نابود گشته بود. اما هستی و بقای خود را چنان به فرهنگ گره زد که بسیار چیرهشدگان بیتمدن وحشی از قبیل تازیان صدر اسلام و ترکان سلجوقی و مغولان و تاتارها را در این فرهنگ حل کرد و در دگردیسی مستدامی فرو برد و همهشان دارای تمدن گشته و شکل وجودی جدیدی یافتند. فرهنگ و زبان فارسی بعد از حمله اعراب به ایران همه چیز ایرانی بوده است و در کنه ذات خود آن را برای بقا و تداوم زیست قرار داده بود؛ دینداران کوته فکرِ سختْ فکر بیش از هزار سال طول خواهد کشید تا بفهمند که فرهنگ بسیار والاتر از هر آیینی است؛ فرهنگی ناب که از هستی ایرانی در آب و خاک زیبایش نشأت گرفته است.
افکار پوسیده و متحجّر و پلید و عقب مانده باید از ایران زدوده شود. در آینده باید ایرانی داشته باشیم که کشور اعدام و مرگ و رعب و وحشت نباشد! باید ایران را چون بهشتی ساختگی روی زمین به بار آوریم که به حق سرزمین فردوسی و حافظ و خیام و سعدی و مولوی و نظامی باشد. ای کاش این عفونت و کزاز جمهوری اسلامی را پایانی زود بود. باید ایران را به عصر خردمندی و خردگرایی ایران بازگرداند. شاهنامه بزرگترین کتاب خرد ناب ایرانی است که به ما در هر صفحه آن گوشزد میکند که خرد باید راهبرنده ما در شب تاریک جهان باشد، نه بیخردی و اوهام. امروزه دیگر سخن از «پرتویی از انوار امام زمان»، «دجّال»، «دابه الارض»، « طامه الکبری» و شطح و طامات نیست. امروزه ما بسیار زیاد به خردمندی و آزادی احتیاج داریم. آزادی آورنده خرد جمعی است و بدون آن زندگی عادی و دور از اوهام و عقب افتادگی و ابتذال دست پیدا کردنی نیست. هدف از این چند صفحه این بود که خاطرنشان کنم که عمر ایران، بسیار طولانی بوده و حوادثی که بر آن گذشته حیرتآور و شگفتانگیز است. ایرانیان در طول تاریخ خود مدام و مدام، بیوقفه و به طور خستگی ناپذیر تلاش و کوشش کردهاند تا به طور واقعی زندگی کنند و آزاد و شاد باشند و زندگی برای ایشان شده است کوشش و نبرد با حوادث سهمناک زندگی و سرنوشت؛ سرنوشتی که عمیقتر از مرگ است.
این کوششها و نبرد با سرنوشت، با عقاید گوناگون و نبردهای همیشگی در لجّه عمیقی در سیاهچال زمان در تاریخ ایران نسج مییابد و تا انتهای روزگار خود بسان دانههای زنجیر بهم وصل میباشند. دانههای زنجیری که تک تک آنها همچون این اعدام شدگان برای عقیده و آزادی، یادآور همه جوانان پرتکاپوی تاریخ ایران هستند که چون نگینی از قبر سر بر میآورند، میدرخشند و ناگهان به سرعت در زیر خاک گور خاموش میشوند و برای همیشه از خشم و کین لب فرو میبندند، ولی یاد و نام آنها همیشه در ذهنها باقی خواهد ماند که آنها با تمام توان تلاش خود را کردند و تجربهای عظیم به فرزندان آینده این خاک و بوم آموختند و ملتی که همیشه در کوشش و امیدواری باشد، روزی به آمالها و آرزوهای ابدی خود دست خواهد یافت. بهر حال داس مرگ همه ما را درو خواهد کرد و گریزی ممکن نیست؛ فرزندان این خاک و بوم باید بدانند که شگفت بودن حوادث دنیا و بیاعتباری آن نباید خللی به اراده آنان در تلاش برای رسیدن به روزهای بالندگی، روزهای آزادی و سربلندی وارد کند.
*شهرام امیرپور سرچشمه نویسنده و داستاننویس است که مدتی در روزنامههایی مانند «اعتماد» و «شرق» فصلنامه «نقد و بررسی کتاب تهران» به نوشتن نقد و بررسیهای فرهنگی و ادبی اشتغال داشته است.
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.