نصرت واحدی – این مقاله در سه بخش «انسان، جامعه و گیتی»، «تاریخ» و «کدام نظام؟ پادشاهی یا جمهوریت» تنظیم شده است.
بخش نخست: انسان، جامعه و گیتی
حدود هفت تا هشت هزاره پیش یکی از خدایان مصر “پتاه”[۱] “نامها” را در امر “خلقت” به کار میبرد. به عنوان مثال هنگامی که میگفت «کبوتر» این پرنده در برابرش ظاهر میگردید. پیداست که نامها میبایستی یگانه باشند. از این رو چیزهائی که پتاه خلق میکرد همه متفاوت با یکدیگر بودند.
این شیوهﻯ کار را که یک ترانسفورماسیون (برگردان) از دنیای نامها به دنیای حقیقی (دنیای محسوسات) است نه تنها جادوگران و تردستان تقلید کردند، بلکه مایهای نیز برای اندیشههای فلسفی افلاطون شد که ایدههایش را (نامها) ریشهﻯ چیزهای واقعی ساخت. مولوی میسراید:
بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
شاید بعدها این راز خلقت به وسیله موسی پیامبر از مصر به کنارههای دو رود دجله و فرات آورده شده تا در کلام «کُن» دوباره متجلی گردد، لفظی که خدای موسی آن را برای امر خلقت به کار برده است. خلقتی که خدا (برگرداننده) با ذکر “کُن” آن را متحقق میسازد (وارد دنیای حقیقی میکند). مولوی میگوید:
امر کُن یک فعل بود و نون و کاف
در سخن افتاد و معنی بود صاف
البته با توجه به اینکه بسیاری از نامها مانند “انسان” و یا “انرژی” “عام” هستند، این برگردان “همشکل” یا “هومومُرف”[۲] نیست. مسئلهای که قرنها فلاسفه را به خود مشغول نمود.
از این گذشته هنگامی که “پتاه” نامی را که خودش یک علامت، یک راز است بیان میکند دنیای نیست را که در ذهن یک نوزاد مانند یک صفحه کاغذ سفید است با این علامت هست مینماید.
یعنی، پتاه دنیای خیال، دنیای متافیزیکی، یا به بیان علمی دنیای ریاضی را با ایجاد یک اختلاف (بود و نبود) در دنیای حقیقی بازتاب میدهد (ترانسفورماسیون). آنچه تابش[۳] نظریهﻯ شناخت است.
به عبارتی دیگر چیزهائی که در آینده رخ میدهند همه جزو ممکنها هستند. اما وقوع آنها با احتمال قابل پیشبینی است. مطلبی که میگوید دنیای حقیقی مدام بزرگ میشود. این نظر که پایهﻯ نظریه کوآنتائی (غیراستاندارد) است تأئید تئوری “انفجار بزرگ”[۴] است. در آنجا به دلیل نوسانهای ظریف[۵] واکوم (خلاء) ذرات پُرانرژی موهومی به وجود میآیند.
واکوم در جامعه چیزی جز مجموعهﻯ همهﻯ ممکنها نیست. پس در آنجا نیز باید نوسانهای ظریف موجود باشد که بر حوادث اجتماعی آشوبزا اثری انقلابی میگذارند. این بینش از مشاهدهﻯ ایجاد ناگهانی نظم از درون بینظمی تام (کائوس) به هشیاری انسان وارد گشته است.
افزون بر این آنچه دربارهﻯ دنیای حقیقی یعنی گیتی آورده شد با نظریه «سه دنیائی» کارل پوپر[۶] سازگاری دارد. به ویژه از آنجا که این دنیای حقیقی با توفیر (تفاوتگذاری) به دست میآید پس گیتی دنیای “هستی” نیست، بلکه دنیای بستگیهاست. مطلبی که علمای ادیان سامی[۷] به ویژه عرفا برداشتی غلط از دنیای زندگی داشتهاند.
در نتیجه در قدیم این اشتباه دامنگیر علوم طبیعی نیز گشت زیرا چه در تئولوژی (خداشناسی) و چه در علوم طبیعی سخن با مفهومی “واحد”[۸] به معنی کیهانشناسی، یا مفهومی جهانی (بودا یا لیلا…) و یا با مفهوم هستی (یا شبیه آن) آغاز میشود. در حالی که “خداوند ادیان سامی” نیز با توفیر در سه مرحله یکی میان ملائکه و آدم (پیدایش شیطان و با آن ظهور جهنم) و دو دگر میان آدم و حوا (ظهور جنسیت و با آن حاکمیت پدرسالاری) و بالاخره میان خوب و بد (ظهور اخلاق) گیتی را خلق کرده است.
البته آنطور که ادیان سامی میگویند خداوند آدم را شبیه خود و حوا را از دندهﻯ آدم ساخته است. از سوی دیگر گیتیشناسی نیز چه دیروز و چه امروز با توفیر پیدایش گیتی را گمان میزند. از جمله “هراکلیت”[۹] میگوید: “ما نمیتوانیم چیزهای موجود در گیتی را برآمده از یک جوهر نخستین بدانیم” زیرا بهواقع عناصر “گیتی”(دنیای حقیقی)، جهان کثرت، برای بقاء خویش با یکدیگر همیشه در حال جنگند.
اکنون معلوم میشود که نظر توماسهابس[۱۰] بهواقع نظر هراکلیت است که در شکل جامعهشناسی مطرح میگردد. به عکس بسیاری از عارفان ایرانی مخالف نظر هراکلیت بودهاند. یعنی آنها دنیا را حاصل “جوهری نخستین” میدانند؛ نظری که خود نظری ارسطوئی است. از جمله جامی در هفت اورنگ میسراید:
ذات نایافته از هستیبخش
چون تواند که بود هستیبخش
آنچه بازتاب نظر هرآکلیت است. عجب اینکه هراکلیت وجود گیتی را در آئینه “حرکت” میبیند (فیزیک). در حالی که پارامنیدس[۱۱] به ذات هستی باور دارد (نخستین نظریه متافیزیک). آنچه نه مکانی، نه زمانی و نه نابودشدنی است (متافیزیک). پس نظر ارسطو ترکیبی از نظر این دو فیلسوف مدرسه “میلتی” است (خداوند حرکت دهنده بیحرکت است).
اما با توجه به مفهوم حرکت که قابل نمایش با “فرآیند هست و نیست” است هراکلیت نیز گیتی را بستر توفیر میپندارد. یعنی گیتی قابل نمایش و متافیزیک غیر قابل نمایش[۱۲] است.
متأسفانه نظر هراکلیت نتوانست در قدیم جای واقعی خود را به دست آورد بلکه نظر متافیزیکی همه جا رواج یافت. ابتدا با آغاز مدرنیته در قرن نوزدهم با گفتار فریدریش نیچه[۱۳]: «همه چیز تنها یک تفسیراست» (گفتی که برداشت فلسفی شوپنهآور[۱۴] از گیتی است[۱۵]) اصل “توفیر” بازگشت خود را جشن گرفت. عامل اساسی این بازگشت در قرن بیستم ژاک دریدا[۱۶] و نیکلاس لوهمن[۱۷] هستند زیرا مفهوم سیستم را که همانا ” توفیری است که توفیرآفرین است” بجای اندیشه دیالکتیکی هگل گذاشتند. بر این پایه انفجار بزرگ نیز که توفیری میان هست و نیست است گیتی را ایجاد نمود.
اما این نفی در خود حکمتی را نهفته دارد که نخستین بار آناکسی ماندر[۱۸] در کلام “آپایرون”[۱۹] (بنیاد جهان: بینهایت) ارائه میدهد زیرا «آپایرون» نفی محدودیت (مرز داشتن، نهایت) یعنی «بینهایت» است. پس اگر بنیاد جهان بینهایت است با نفی آن (نهایت) دنیا یعنی چیزی که آغاز و انجام دارد تولید میگردد. خلق میشود.
به عبارتی دیگر وجود دو قطب مقابل هم از دو دنیا و یا دو حالت مختلف (مانند مادّه و جان، بیمار و تندرست) یک واحد را خلق میکند که آغاز و انجام دارد. به این فرآیند دوآلیسم [۲۰]گویند. چیزی که خود اصل شدن را تعریف میکند.
پس با نفی هر چیزی بطور زنجیرهای یک دنیای دوبل (دوتائی) دوآلیسم میتواند به وجود آید که همه خلاّقاند. مانند جنگ و صلح، حق و ناحق، عادی و غیرعادی، جهنم و بهشت، باسواد و بیسواد، دولت و اپوزیسیون، نظم و بینظمی… نفیای که به آن پولاریزاسیون[۲۱] گویند.
خلاقیت اینگونه دوآلیسم مصنوعی را میتوان در “بیمار و تندرست” نشان داد: کسی که بیمار است میخواهد درد نداشته باشد. پس در جامعه میبایستی افرادی متخصص برای بیماری معیّنی آموزش یابند تا بتوانند آن بیماری را معالجه کنند. این کار نه تنها به دستگاه آموزشی و امکانات آن نیاز دارد، بلکه لابراتوار، بیمارستان، پرستار، کارخانه داروسازی، داروخانه، متخصص دارو، لوازم پزشکی و داروئی، کارخانههای میز و صندلی و تختخوابسازی، آشپز و سالن غذاخوری، دستگاههای مختلف حمل و نقل، مراکز آمادگی بیمار به زندگی معمولی پس از بیماری و احیانأ متخصص روانشناس و… نیز نیاز دارد.
کوتاه سخن اینکه جامعه میبایستی علمی- شبکهای ساخته شود. رازی که دنیای مدرن را میآفریند و میگسترد. به این شکل دیگر کلام خلق نه متافیزیکی بلکه یک مکانیسم دارد.
دنیای مذهبی دُگماتیسم در قرن ۲۱ میلادی محکوم به فناست. دین نیستی دارد، در حالی که ایران نه به دلیل ققنوسی متافیزیکی بلکه به دلیل دوآلیسم سنت (راست) و نوروز (چپ) خواهد ماند.
ملاحظه میشود ایجاد گیتی نمایشهای[۲۲] مختلفی دارد. به بیانی دیگر (نیچه) گیتی دارای تفسیرهای متفاوت است.
افزون بر این میبایست پذیرفت ایجاد هر تفاوتی یک آفرینندگی است. نظر ارشمیدس «یک نقطه به من بدهید تا زمین را از جا بکنم» نمایشی از این قدرت بالقوّهﻯ[۲۳] علامتگذاری است.
نخستین کسی که به قدرت علامتگذاری پی برده است فیثاغورث است. او با تکرار علامت ۱ (پارامنیدس): ۱, ۱۱۱, ۱۱۱۱, ۱۱۱۱۱… تنها علم حساب را به وجود نمیآورد بلکه عدد ۱ را خالق و بقیهﻯ دسته علائم را مخلوق میداند که هر کدام رازی را در خود پنهان دارند. کسی که این رازها را بشناسد او “استاد” است. به این شکل فیثاغورث اولین کسی است که عرفان را پایه میگذارد. عارف در نهایت کسی است که همهﻯ تفاوتها را در جهان میشناسد. به این شکل خدا عارفی است که تفاوتها را نیز خلق کرده است. خلقتی که خود بخود با نخستین خلقت بطور پی در پی و پیوسته چون زنجیرهای آغاز گشته است.
اما چون در ادیان سامی خداوند مرد را از زن فرق میگذارد (زن از دنده مرد به دست آمده) دنیائی که به وجود میآید دنیای برتری مرد بر زن یعنی پدرسالاری است، در حالی که عکس آن دنیای زنسالاری خواهد بود. پس در توفیر پارادوکس نظم نهفته است.
از سوی دیگر اگر دوطرف یک تفاوت دو قطب متضاد هم باشد (بد/ خوب، زشت/ زیبا، درست/ نادرست…) آنگاه یک دستگاه ارزشی به وجود میآید. دستگاهی که به انسان روی زمین اجازهﻯ قضاوت میدهد. این دستگاه داوری را به همراه رسوم و عادات یک قوم فرهنگ نامند. نخستین داور در سرزمین ایران قدیم کوروش هخامنشی است.
پس با توفیر نه تنها نظم و فرهنگ به وجود میآید بلکه این زوج ریشهﻯ تکوین، رشد و جلوهﻯ دولت[۲۴] نیز میباشد. آنچه با نظر کارلو شمید مطابقت دارد.
با این مختصر معلوم میشود توفیر تنها خالق طبیعت نیست که عِلّی است و خالق تاریخ نیز هست که ناظر بر سیر تکاملی اقوام در روی زمین است.
به این ترتیب انسان با توفیر هشت بخش فلسفه را به نامهای: منطق- هستیشناسی- آداب (اتیک)– زیباشناسی– علم دانائی[۲۵] – علم انسانشناسی[۲۶]– ارزششناسی- تئوری دانائی[۲۷] به دنیای زندگی میافزاید. اندیشههائی که نه آسمانی بلکه زمینیاند. ابزاری که به انسان توان مشاهدهﻯ آسمان و زمین، طبیعت و درک آن ، با توفیر، از یکسو و مشاهده وقایع دنیای زندگی، تاریخ، و تهیه علم آن با توفیر، از سوی دیگر را میدهد. پس هر توفیری خود خلّاق است. همراه خودش یک دنیا چیزهای جدید تولید میکند. رضاشاه نخستین پادشاهی است که مسیر سلطنتاش با خلاقیت در شکل تولید کار تاریخی گشته است.
جالب اینجاست که امانوئل کانت[۲۸] چهار پرسش متفاوت انسان را (توفیر یافته): – چه میتوانم بدانم؟ – چه میتوانم بکنم؟ – به چه چیزی میتوانم امیدوار باشم؟ – انسان کیست؟ این پرسشها کاسهﻯ «چه کنم» هر کسی است که به ترتیب در چهار نظریه متافیزیک، اخلاق، دین و آنترو پولوژی میجوید و ارائه میدهد تا راه تکامل دنیای زندگی را هموار سازد.
اما انسان در این راه خدا نیست اگرچه دارای ویژگیهایی است که وی را برتر از هر چیز دیگری در این جهان قرار میدهد.
یعنی آدمی جان دارد. جانی که میتواند با دستگاه آگاهی، خودآگاهی و ناخودآگاهی خویش خود و بیرون از خویش را تشخیص (توفیریاب) و بشناسد (تمیز). جانی که در کلام “من” جلوه میکند. این «من» با عقل، فهم و شعوری که دارد میتواند در بارهﻯ روابط زندگی داوری کند و با این داوری دنیای واقعی را بطور منطقی بشناسد. پس هر فردی در نهایت در ذهن خویش تفسیر دیگری از گیتی دارد. نظری که لُب کلام نیچه است.
از سوی دیگر آدمی ابزار لازم برای این شناخت را در طی کودکی خویش خود به وجود میآورد. آنچه به آن “مشاهده” گویند. این مشاهده تنها مادّی نیست بلکه دارای یک حافظه و یک قوّهﻯ پردازش است.
حافظه لازم است تا نه تنها گذشته و آینده را بهم بطور پیوسته ربط دهد بلکه افزون بر این خزانهایست برای جمعآوری اطلاعاتی که میبایستی پردازش گردند. ابتدا پس از این پردازش به مدد مرکزی به نام “آسوسیاسیون”، آنها تشابهات، یا به زبانی دیگر مُثلی میشوند. درست اینها هستند که به “من” قدرت توفیر میدهند. با این قدرت او موجودی میگردد که نه تنها جهان زندگی را میآفریند بلکه با به دست آوردن تجارب و معنویت تیزاندیش میشود و بینش مییابد.
انسان ابتدا با این بینش است که نظر میدهد، علم و فن میآفریند؛ آفریننشی که آسمان و زمین را شکل میدهد. عجب اینکه آدمی دنیای سیبرنتیک را نیز ابداع میکند تا با آن کپی خود یعنی “هشیاری مصنوعی” را تولید نماید.
پس اگر در جهان خلقت (سامی) خداوند آدم را شبیه خود آفرید و به ملائکه امر نمود او را سجده کنند این شباهت امروز چه جلوهای دارد، جلوهای که شبیه خود را نیز به بیرون از خود بازتاب میدهد. اکنون میتوان از دید متافیزیکی به مقصود خلقت انسان به راستی پی برد: قصد خلقت شبیه ساختن انسان با خداست. این کار با فرآیند “فرگشت” مانند کارگاه خراطی میلیاردها انسان را با هوشمندیهای متفاوت (توفیریاب) میسازد تا در آخر والاترین آنها بر صندلی شباهت با خداوند بنشیند.
این سخن خودش تفسیری از نظر “گوت فرید لایبنیتس”[۲۹] دربارهﻯ “چرا خداوند شیطان را آفرید” است.
پس اگر “پتاه” نامها، و خداوند بنی اسرائیل و بنیهاشم “کُن” را ورد زبان خلقت کردند (بدون اینکه ریشه آنها را معلوم کنند) انسان ورد زبان آفرینشاش “مشاهده” است. از آنجا که انسان این ورد زبان را خود طی کودکی برای خویش تولید میکند کارهایش را آفرینش گفتیم. اکنون نزدیکی فیزیکدانان به “آنترپولوژی” به درستی آشکار میشود.
مطلبی را که “کارل وایسکر”در کتاب جهانبینی فیزیک [۳۰] به خوبی شرح میدهد.
برای فیزیکدانان یکی از مفاهیم اساسی در علوم طبیعی “مشاهده”[۳۱] است زیرا این مفهوم در خود قوّهﻯ آفرینندگی دارد.
البته امروز در علوم انسانی نیز از امر مشاهده استفاده میشود. اما این استفاده جنبهﻯ تاکتیکی دارد. در حالی که برای فیزیکدانان مشاهده یک استراتژی است.
در کار مشاهده به ویژه دو عمل با هم یکجا صورت میگیرد. یکی شناختن یک تفاوت (توفیر) و دیگری علامتی برای این شناخت است تا قابل فهم برای همه بشود (تمیز). یعنی این دو عمل با هم تولید یک فرُم (شکل) میکنند. هر فرُم یا شکلی یک درون دارد که که حاوی چیز شناخته شده است در حالی که در بیرون از آن همهﻯ آن چیزهائی قرار دارند که شناخته شده نیستند. بهواقع آنچه در این مختصر آورده شد همان تئوری شناخت است.
این تئوری به این شکلی که عنوان گردید نشان میدهد در جهان دو چیز مانند یکدیگر وجود ندارد. نظری که هگل[۳۲] هم به آن باور داشت.
بخش دوم این مقاله درباره «تاریخ» خواهد بود.
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
[۱] Ptah
[۲] Homomorph
[۳] Contingency
[۴] Big Bang
[۵] Fluctuation
[۶] Karl Popper : Objektive Erkenntnis. Campe Paperback, Hamburg 1993
[۷] ontology
[۸] Unit
[۹] H. Wilhelm Nestle: Die Vorsokratiker, Heraklit, Düsseldorf, Köln: Diederichs, 1956.“
[۱۰] Leviathan, Chap. 14
[۱۱] Parmenides
[۱۲] A presentation
[۱۳] Friedrich Nietzsche
[۱۴] Arthur Schopenhauer
[۱۵] گیتی یک تصورّ است
[۱۶] Jacques Derrida,“Deconstruktion”
[۱۷] Niklas Luhmann, Systemtheory
[۱۸] Anaximander (um 610–۵۴۶ v. Chr.)
[۱۹] Apeiron
[۲۰] Dualism
[۲۱] Polarisation
[۲۲] Representation
[۲۳]Potentially
[۲۴] Carlo Schmid : Regierung und Parlament. In: Hermann Wandersleb: Recht, Staat, Wirtschaft. Band 3, Düsseldorf 1951; Die Opposition als Staatseinrichtung. In: Der Wähler. 1955, Heft 11, S. 498–۵۰۶٫
[۲۵] Epistomology
[۲۶] Anthropology
[۲۷] Geneology
[۲۸] Otfried Höffe: Kants Kritik der reinen Vernunft. Die Grundlegung der modernen Philosophie. Beck, München 2003
[۲۹] Gottfried Wilhelm Leibniz: Die Theodizee “Essais de théodicée sur la bonté de dieu, la liberté de l’homme et l’origine du mal”. Erstdruck: Amsterdam 1710. Erste deutsche Übersetzung von einem Anonymus: Hannover 1720.
[۳۰] C. F. von Weizäcker : Zum Weltbild der Physik, Hirzel Verlag, 1976, S. 395
[۳۱] See C. F. Weizäcker , S. 48, 80
[۳۲] Hegel gesammmeletwerke 11, Hamburg 1968ff : Meiner S. 270-271