جایگاه ادبیات ایران در مهاجرت و جوامع میزبان در گفتگو با سرور کسمائی

- سرور کسمائی: «درست است که ما نویسندگان یک نقش سیاسی و اجتماعی در این دوران داریم و به رسانه‌ها و حتی پارلمان فرانسه برای شرکت در بحث‌ها و مصاحبه‌ها دعوت می‌شویم ولی ما نویسنده‌ایم، سیاستمدار که نیستیم؛ ما از دید ادبیات دنیا را نگاه می‌کنیم و بازتاب می‌دهیم. بنابراین، کاری که ما در طول چهل سال گذشته انجام داده‌ایم و یا رُمان‌هایی که من در بیست سال اخیر نوشته‌ام اکنون زمینه‌ای شده برای کسب شناخت بیشتر مخاطب فرانسوی که دنبال دانستن از ایران است.»

چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۰۹ اوت ۲۰۲۳


چندی پیش «بنیاد ژاله اصفهانی» یک نشست مجازی با عنوان «جایگاه ادبیات ایران در مهاجرت و در جامعه میزبان» برگزار کرد که در آن سرور کسمائی نویسنده، مترجم و ناشر و آزاده پارساپور مدیر «نشر نوگام» سخنرانی کردند. کیهان لندن در ارتباط با وظایف و رسالت‌های اجتماعی و سیاسی نویسندگان به ویژه رمان‌نویسان و نقش آنها در تحولات جامعه با سرور کسمائی گفتگو کرده است.

سرور کسمائی

-خانم کسمائی، فکر می‌کنید چه نیازی به معرفی ادبیات ایران به جامعه میزبان ایرانیان مهاجر وجود دارد؟

-دلایل چنین نیازی بی‌شمار است. ابتدایی‌ترین آنها این است که نویسنده نمی‌تواند نسبت به محیط خود بی‌تفاوت باشد. نویسنده یک موجود زنده است و چون هر موجود زنده‌ا‌ی نیاز دارد که با دنیای پیرامونش بده‌بستان داشته باشد، تاثیر بپذیرد، تاثیر بگذارد، شاخک‌های حسی‌اش از آن محیط تغذیه بشود. رویارویی با یک محیط تازه برای هر فرد یک اتفاق رادیکال است و نگاه آدم را به خودش، به جامعه، به جهان تغییر می‌دهد. حالا در نظر بگیرید که این فرد هنرمند و نویسنده باشد. پیامدهای این اتفاق رادیکال در او بسی بیشتر محسوس و اثرگذار خواهد بود. برای برقرار کردن ارتباط با جامعه‌ی میزبان آنچه بیش از همه اهمیت دارد زبان است. زبان ابزار ارتباط است که در درجه‌ی اول امکان گفتگو را میسر می‌سازد و سپس نوشتن در زبان جامعه میزبان ممکن می‌شود. اینها مراحل گوناگون فرآیندی هستند که به راحتی طی نمی‌شوند. یعنی برخی نیاز به ارتباط با جامعه‌ی میزبان را به شدت حس می‌کنند برخی کمتر. ما نمونه‌های مختلفی در میان نویسندگان‌مان از هر دو دسته  داریم؛ مثلاً برخی کاملاً خودکفا هستند و تکیه‌شان فقط به زبان فارسی است و برای آنها اهمیتی ندارد که در محیطی خارج از جغرافیای زبان فارسی زندگی می‌کنند. این به آن معنا هم نیست که آنها فرانسه یا زبان اصلی جامعه میزبان را نمی‌دانند. ولی در جهان ادبیات، جغرافیای آنها زبان فارسی است. اما دیگرانی هم هستند که هرچند از دنیای ادبیات فارسی تغذیه می‌شوند اما به زبان دیگری هم گذر کرده‌اند. جالب است که بسیاری از این دسته نویسندگان که به زبانی جز فارسی می‌نویسند سوژه‌ی کارشان تغییر نکرده یعنی همچنان در مورد ایران و ایرانی می‌نویسند هرچند تغییر زبان داده‌اند.

از دلایل دیگر چنین نیازی می‌شود به مسئله امرار معاش از طریق قلم اشاره کرد. نویسنده به امرار معاش نیاز دارد. بسیاری از نویسندگان برجسته‌ی ما که در ایران از راه قلم‌شان زندگی می‌کردند، وقتی در مهاجرت و تبعید پای‌شان به کشورهای غربی رسید مجبور شدند که به کارهای دیگری روی بیاورند. مثلاً در فرانسه ما تعداد زیادی راننده تاکسی داشتیم که همه‌ی آنها نویسندگان مهمی‌ بودند. یا برخی مغازه‌های عکاسی و فتوکپی و روزنامه‌فروشی دائر کردند. البته اضافه کنم که زیستن از راه حق تألیف و عواید ادبی برای نویسنگان فرانسوی هم چندان مقدور نیست و بجز نویسندگان پرفروش که تعدادشان هم بسیار کم است، بیشتر آنها کار دیگری در کنار نویسندگی دارند. اما کارهای دیگری که یک نویسنده فرانسوی در کنار نویسندگی انجام می‌دهد مشاغلی نظیر استادی دانشگاه، ترجمه و روزنامه‌نگاری است یعنی حوزه‌هایی که چندان بی ارتباط با کار نویسندگی نیستند.

-در هر حال، زندگی در خارج کشور کمک می‌کند تا نویسنده با فاصله به ایران و جامعه‌اش نگاه کند و چه بسا نکات و مسائلی را ببیند که شاید با زندگی در خود آن جامعه متوجه آنها نمی‌شد…

-به قول میلان کوندِرا ادبیات، و دقیق‌تر رُمان، بهترین راه شناخت جهان پیرامون است. من حدود چهل سال است که در فرانسه زندگی می‌کنم و تحت تاثیر تاریخ و فرهنگ این کشور هستم. با وجود این تا حالا سوژه‌های کار‌هایم هنوز در مورد ایران کنونی و یا اتفاقات تاریخی آن بوده، از جمله رُمان اولم، در مورد انقلاب ۱۳۵۷ و جنگ؛ کتاب دومم  شرح گریز و فرار از مرز و شروع  زندگی در تبعید، کتاب سومم درباره مسئله‌ی هویت در جامعه‌ی انقلاب‌زده ایران و کتاب آخرم در مورد زندان و اعدام در قالب یک رُمان تخیلی است. کوندِرا می‌گوید آنچه را یک رُمان خوب می‌تواند بر ما آشکار کند یک کتاب جامعه شناختی یا تاریخی نمی‌تواند. مردم فرانسه هم اهل رُمان هستند. اصلا خودِ واژه‌ی رُمان نام زبان مردم عامی‌ پاریس و حومه در قرون وسطا بوده و گونه‌ی ادبی که امروزه به این نام می‌شناسیم، با آن زبان نوشته می‌شده است. این گونه‌ی ادبی از همان زمان نزد این مردم جایگاه خاصی داشته، به ویژه از دوران مدرنیته به بعد. بازتاب مدرنیته و چندآوایی و دموکراسی را ما در رُمان می‌توانیم می‌بینیم.

اما در ارتباط با نکته‌ای که مطرح کردید باید بگویم شما حتی وقتی رُمانی در مورد ایران می‌نویسید، به هر حال آن تجربه‌ و دانشی که در جامعه میزبان اندوخته‌اید بر کارتان اثر می‌گذارد. جامعه‌ی فرانسه همه چیز را به من آموخته است؛ تمام تحصیلات من در ایران به دو زبان فارسی و فرانسوی- در کنار هم و به شکل همسنگ- در مدرسه «رازی» بوده است . در دوره‌ی دانشگاه در فرانسه نیز زبان روسی خوانده‌ام و مترجم تخصصی فرانسوی به روسی و برعکس در زمینه تئاتر و ادبیات هستم. همین کار با زبان‌های مختلف و بده‌بستان‌های زبانی آدم را متوجه تفاوت‌ها در جهان‌بینی‌ها و دنیاها می‌کند. تمام اینها توشه‌ی نویسنده را می‌سازد. من نیز در بازآفرینی تخیلی جریانات انقلاب ایران در قالب رُمان از چنین توشه‌ای استفاده کرده‌ام. در ذهن انسان تمام تجارب و دانش آموخته شده مانند ماشین «میکسر» یا مخلوط‌کن ترکیب می‌شود و آدم نمی‌تواند تشخیص دهد که این و آن بخش از کجا آمده است. نوشتن برای من در هر دو زبان  همزمان اتفاق می‌افتد. این دو زبان چنان در تار و پود رمان‌هایم بهم تنیده می‌شوند که در پایان کار، خودم هم قادر نیستم نقش هر کدام را جداگانه در آفرینش متن بسنجم. یعنی کجاها از فرانسه آمده و کجا از فارسی و به این ترتیب رمان‌های من دو زبانه است. این هم بازتابی است از دنیای مدرن ما که در آن انسان‌ها چند هویت فرهنگی دارند. در روزگار ما این پدیده دیگر غیرطبیعی به نظر نمی‌رسد.

-در کنار عوامل فردی، عوامل اجتماعی و فرهنگی چقدر در این زمینه نقش دارند؟ چقدر دغدغه‌های سیاسی و اجتماعی در این میان مطرح هستند؟

-در فرانسه کنجکاوی نسبت به ادبیات خارجی یک سنت است. پُرواضح است که آشنایی با ادبیات کشورهای دیگر می‌تواند نقش تعیین‌کننده‌ای در ساختن افکار عمومی داشته باشد. مثلاً در ده ماه گذشته ما هربار سخنرانی و میزگرد در مورد انقلاب «زن، زندگی، آزادی» به زبان فرانسه داشتیم، کتاب‌های‌ ما هم بیش از گذشته فروش داشته‌اند. برای نمونه هربار از من دعوت می‌شود که در برنامه‌ای راجع به اتفاقات ایران صحبت کنم، همزمان کتاب‌هایم با استقبال خوانندگان روبرو می‌شود. حتی اگر مستقیماً مربوط به زمان حاضر نباشند. به هر حال رویدادهایی که در ایران کنونی می‌گذرد ریشه در گذشته دارد و برای مردم فرانسه مهم است که بدانند چرا زنان ایران اکنون اینگونه ایستادگی می‌کنند. توجه به شخصیت‌های زنان رمان‌های ما، به آنها در این زمینه کمک می‌کند. یعنی نیاز آشنایی عمیق‌تر با واقعیت پیچیده‌ی ما، فرانسویان را تشویق می‌کند که کتاب‌های کسانی چون مرا بخوانند. درست است که ما نویسندگان یک نقش سیاسی و اجتماعی در این دوران داریم و به رسانه‌ها و حتی پارلمان فرانسه برای شرکت در بحث‌ها و مصاحبه‌ها دعوت می‌شویم ولی ما نویسنده‌ایم، سیاستمدار که نیستیم؛ ما از دید ادبیات دنیا را نگاه می‌کنیم و بازتاب می‌دهیم. بنابراین، کاری که ما در طول چهل سال گذشته انجام داده‌ایم و یا رُمان‌هایی که من در بیست سال اخیر نوشته‌ام اکنون زمینه‌ای شده برای کسب شناخت بیشتر مخاطب فرانسوی که دنبال دانستن از ایران است. پاسخ به این نیاز برای من که ناشر هم هستم انگیزه‌ای شد که مجموعه‌ای از داستان‌ها و روایت‌های  دوازده نویسنده زن ایرانی، پنج تن از داخل و هفت نفر از خارج را گرد بیاورم و ترجمه و منتشر کنم که در ابتدای پاییز به بازار خواهد آمد. از این دوازده نفر،  هفت نفر به فارسی، دو نفر به انگلیسی، دو نفر به فرانسوی و یک نفر هم به سوئدی قلم زده‌اند. این نویسندگان زن  در جواب پرسش من که «زن، زندگی، آزادی» چه چیزی را در ذهن آنها تداعی می‌کند، این داستان‌ها، روایت‌ها و جستارها را نوشته‌اند . چون همانطور که می‌دانید رسالت گزارش‌های رسانه‌ای جلب توجه کاربران به جنبش بود، اما هرچه بیشتر در این راه پیش می‌رویم نیاز شناخت دقیق‌تر و عمیق‌تری از موقعیت زنان و تاریخ مبارزات‌شان در ایران حس می‌شود. تنها از یک سال پیش نیست که زنان ایران به حقوق‌شان آگاه شده‌اند. از پیش از مشروطه، از روزگار طاهره قره‌العین زنان ایران مبارزه را آغاز کرده‌اند و حجاب و روبنده از چهره برکشیده‌اند. یعنی این‌ مسائل را در بُعد تاریخی دیدن به نظر من  یکی از وظایف ادبیات است.

 -یعنی مجموعه تلاش‌ها و مبارزات زنان ایران در ۱۵۰ سال گذشته موجب تحولات ژرف فرهنگی و اجتماعی شده تا زنان ایران نسبت به حقوق خود آگاه باشند؟

-دقیقاً و این دارای یک پیشینه است یعنی  یک پدیده نوزا نیست. مبارزات چهل و چهار سال اخیر در جمهوری اسلامی‌ از همان تظاهرات معروف «نه روسری، نه توسری» که در مقابل نخست وزیری برگزار شد و من خودم هم در آن شرکت داشتم شروع شد؛ بعد کمپین یک میلیون امضا و یا کاری که هما دارابی کرد که در اعتراض به حجاب اجباری وقتی که به او گفتند که نمی‌تواند در دانشگاه تدریس کند، در میدان تجریش خودسوزی کرد. یا کنش ویدا موحد و دختران خیابان انقلاب. یعنی این جنبش هیچوقت از نفس نیفتاده است. فراز و فرود داشته ولی پیگیر بوده است. به نظر من حرکت ویدا موحد و دختران خیابان انقلاب در پنج سال پیش، مرحله اول جنبش «زن، زندگی، آزادی» بود. وقتی شما روند تاریخی را نگاه می‌کنید، تمام اینها مانند تکه‌های جداگانه‌ی پازلی هستند که کنار هم چیده شده‌اند تا رسیده به زمان حال که زن ایرانی جرئت و شهامت و خودآگاهی دارد و اینگونه ایستادگی می‌کند. مبارزات زنان از زمان پیش از انقلاب پشتوانه‌ی زن ایرانی مدرن وآگاه است. اگر ما بتوانیم این موضوع را با همه پیچیدگی‌اش به افکار عمومی غرب از طریق ادبیات معرفی کنیم، مسلماً کارزاری را برده‌ایم. ادبیات ما به زبان‌های اروپایی در این راستا می‌تواند تاثیر مهمی‌ داشته باشد

-آیا فکر می‌کنید که رمان می‌تواند فراتر از تحصیلکردگان و روشنفکران، روی عموم مردم در کشوری مانند فرانسه هم تاثیر بگذارد؟

-همانطور که اشاره کردم، مردم فرانسه اهل رمان هستند. در تظاهراتی که ما در خارج کشور برگزار می‌کنیم فقط روشنفکران شرکت نمی‌کنند. برخی از مردم از طریق  رسانه‌ها تحت تاثیر رویدادها و  مسائل ایران قرار می‌گیرند و به اعتراضات ما می‌پیوندند. همانها خواننده رمان هم هستند.

– نویسنده مهاجر و تبعیدی تا چه اندازه باید تحت تأثیر مسائل جامعه میزبان باشد که بتواند درباره‌ی آن بنویسد؟ مثلا خود شما که گفتید آثارتان عمدتا در ارتباط با ایران است، آیا به این دلیل است که هنوز شناخت کافی از جامعه میزبان ندارید که بتوانید ظرایف و پیچیدگی‌های فرهنگی آن را موضوع رمان‌های خود قرار دهید؟

-در این خصوص هیچ نسخه‌ای نمی‌توان پیچید. در مورد خودم فقط می‌توانم بگویم که این شاید مربوط به تعلق نسلی باشد. من در ۱۶-۱۷ سالگی با انقلاب ۵۷ روبرو شدم، انقلابی که تمام دنیای ما را زیر و رو کرد و هنوز هم  درگیر پیامدهای آن هستیم و از زیر آوار آن بیرون نیامده‌ایم. البته بسیاری از هم‌نسلان  من و حتی پیش از من درباره جامعه‌ی  میزبان نوشته‌اند و می‌نویسند، مثلاً نویسنده‌ای مانند نسیم خاکسار که احتمالا ۱۵- ۲۰ سالی از من بزرگتر است، می‌بینید که در ادبیاتی که به زبان فارسی می‌نویسد کشور میزبانش، هلند، کاملاً حضور دارد. به نظر من این اتفاق فرخنده‌ای است در کار وی. یا هستند نویسندگانی که تنها در مورد کشور میزبان می‌نویسند یا کسانی که فضای ایران و فضای کشور میزبان را در هم ادغام می‌کنند. افرادی هم مانند من اما همچنان درگیر فجایع انقلاب و پیامدهای آن هستیم. البته من ناامید نیستم. ممکن است روزی رُمانی راجع به پاریسی که اینقدر دوستش دارم بنویسم ولی تا حالا هر وقت آنرا شروع کرده‌ام سر از تهران در آورده‌ام…

-…آفرینش ادبی خودانگیخته است و از درون می‌جوشد…

-…بله، زورکی نمی‌شود.

-گویا جامعه میزبان هم چندان دوست ندارد که نویسنده‌ی مهاجر خیلی زود و تصنعی خودش را آشنا به کشور میزبان نشان دهد و راجع به آن بنویسد؛ هر چند که مهاجر می‌تواند نکاتی از این جامعه را متوجه شود که یک نویسنده‌ی  بومی‌ شاید آنها را نبیند. برخی هم تصور می‌کنند چون زبان کشور میزبان را می‌دانند پس در آن جا افتاده‌اند در حالی که طول می‌کشد تا کشور میزبان را خانه خود دانست…

-ما نویسندگانی داریم که هیچگاه علاقه‌ای به تغییر زبان نشان نداده‌اند. البته خُب، از حق نگذریم، تغییر زبان برای نویسنده کار ساده‌ای نیست. یک دانشجو می‌تواند در طول تحصیل خود زبان کشور میزبان را یاد بگیرد بعد برود کار پیدا کند. ولی نویسنده باید جهان خودش را با زبان خلق کند. این کار در یک زبان دیگر کاری است کارستان. شما باید آن زبان را از دوره‌ی نوجوانی یاد گرفته باشی و در فضای فرهنگی و جهان‌بینی آن قرار گرفته باشی و شناخت عمیق از ادبیات آن داشته باشی. برای مثال نگاهی که ما در زبان روسی به دنیا داریم با فرهنگ زبان فرانسه متفاوت است. اینها همه سد راه است. در عین حال دلبستگی ما به زبان فارسی بقدری قویست که بسیاری از ما نیازی به تغییر زبان حتی پس از سال‌های طولانی زیستن در جامعه‌ای دیگر حس نمی‌کنیم.  مثلا من که به زبان فرانسه هم می‌نویسم همچنان دلبند زبان فارسی‌ام هستم و در هر دو زبان قلم می‌زنم. مشکل ارائه ادبیاتی که به فارسی نوشته می‌شود به جهانیان آن است که مکتب ترجمه ما بسیار ضعیف است. مثلاً اگر ما مثل روس‌ها مکتب ترجمه‌ی اُس و قوس‌دار می‌داشتیم که هر رمان و داستانی را در یک بازه‌ی زمانی مناسب در اختیار مخاطب فرانسوی زبان قرار می‌داد، شاید وضع ما امروزه بهتر از آنچه هست می‌بود. ما متاسفانه مترجمان قَدَری که این رسالت را بر عهده بگیرند نداریم، مگر اینکه نسل جوان در این راه قدم بردارد.

-منظورتان از اینکه فرانسویان به ادبیات خارجی علاقمندند چیست؟ ممکن است بیشتر توضیح بدهید.

-ادبیات خارجی در فرانسه از دیرباز جایگاه برجسته‌ای دارد یعنی بسیار بیشتر به آن توجه می‌شود تا در کشورهای آنگلوساکسون. از دو دهه پیش ادبیاتی که توسط نویسندگان خارجی به زبان فرانسوی نوشته می‌شود زیرمجموعه‌ای به حساب می‌رود از ادبیات فرانسوی که به آن می‌گویند ادبیات فرانسوی‌زبان یا فرانکوفون. در دهه ۲۰۰۰ اگر شما خارجی بودید و به فرانسوی می‌نوشتید- مانند من- در کتابفروشی‌ها آثارتان در قفسه‌ی ادبیات فرانسوی‌زبان چیده می‌شد. قفسه ادبیات فرانسوی هم داشتیم که فقط شامل آثار نویسندگان فرانسوی‌تبار بود. در کنار این  قفسه، قفسه بزرگتر ادبیات فرانسوی‌زبان بود که شامل  آثار نویسندگانی بود که فرانسوی‌تبار نیستند. ولی چهار پنج سالی است که این تمایز هم از میان رفته و همه‌ی این کتاب‌ها کنار هم و تحت عنوان ادبیات فرانکوفون چیده می‌شوند. فرق نمی‌کند نویسنده الجزایری باشد یا اصالتاً پاریسی باشد. حتی به باور برخی نویسندگان فرانسوی، خوانندگان فرانسوی اشتیاق بیشتری به آثار نویسندگان خارجی دارند که به فرانسوی می‌نویسند. این علاقه در مورد ادبیات خارجی غیرفرانسوی هم محسوس است. اینها همه به نزدیک شدن خواننده‌ی فرانسوی به فضاهای بیگانه و همذات‌پنداری با شخصیت‌های رُمان‌های خارجی کمک می‌کند. نویسندگان مهاجر و تبعیدی هم در این زمینه بسیار کار کرده‌اند، از جمله برخی نویسندگان ایرانی که تلاش کرده‌اند آثارشان را به دست خواننده فرانسوی برسانند تا پلی باشند برای آشنایی فرانسویان با ادبیات ایران.

اما در خصوص تاثیر در جامعه میزبان مثلا می‌شود به نقش سینمای ایران اشاره کنیم که برای من الگوست. سینمای ایران بیشترین تاثیر را در تغییر نگاه فرانسوی‌ها نسبت به ما داشت و باعث شد که فرانسوی‌ها با تصاویر و روایت‌های هنرمندان ایرانی آشنا شوند. آرزوی من این است که روزی ادبیات ایران هم بتواند چنین نقش بازی کند.

-به نظر شما  نویسنده مهاجر در جامعه ایرانی فرانسه چه نقشی باید برای خود قائل باشد؟  مثلاً آیا باید سعی بکند که با آثارش یاری دهد که مهاجران ایرانی سریع‌تر و راحت‌تر در فرانسه ادغام شده و از حالت برزخی مهاجر و پناهنده بودن هرچه زودتر خارج شوند؟

-جامعه تبعیدی و مهاجر ما در این چهار دهه اخیر- که زمان کوتاهی نیست- کار زیادی انجام داده است. در بازه زمانی نسبتا طولانی، تنها ویترین ادبیات فارسی در فرانسه صادق هدایت بود آنهم تنها با یک کتاب یعنی «بوف کور». بعدها به همت افرادی چون م. ف. فرزانه و ژیلبرت لازار و دیگران داستان‌های دیگر هدایت هم  به فرانسوی ترجمه شد.

از دهه نود به بعد کم‌کم کارهایی از دیگر نویسندگان ایرانی ترجمه و منتشر شد. اخیراً هم تعدادی نویسنده از نسل دوم و برخی از نسل اول به زبان فرانسوی و زبان‌های دیگر اروپایی گذر کرده‌اند. طبق پژوهشی که من کرده‌ام، در دهه ۲۰۰۰ میلادی، بیش از پنجاه رُمان ایرانی به زبان فرانسوی ترجمه و منتشر شد. یعنی از چهار یا پنج‌تای یک ‌دهه پیش از آن، یکباره رسیدیم به بیش از پنجاه عنوان که فروش هم می‌رفت و سینمای ایران هم در این زمینه بی‌تاثیر نبود. کار فرهنگی یک‌شبه انجام نمی‌شود و نیاز به پیگیری و تلاش دارد و این کار در زمینه‌ی رمان و ادبیات از سینما مشکل‌تر است. سینما تصویر است و تصویر راحت‌تر منتقل می‌شود تا ادبیات نوشتاری.

اما در مورد نقش خودم در جامعه مهاجر… برای اینکه شما نقشی داشته باشید، باید ابتدا کتاب‌های‌تان خوانده بشود. متاسفانه جامعه‌ی مهاجر و تبعیدی ایرانی زیاد رُمان‌خوان نیست. تیراژ رمان‌های ما به فارسی در اینجا بسیار پایین است. در ایران هم که سانسور مجوز انتشار به کارهای من و امثال من نمی‌دهد. اما حتی بدون خواننده هم، من همچنان دلبسته زبان فارسی هستم و دلم خوش است که کتاب‌هایم را به دو زبان می‌نویسم و وقتی رُمانی را به پایان می‌رسانم، دو نسخه از آن موجود است، یکی به فارسی، دیگری به فرانسوی. بدین ترتیب خوانندگان فارسی‌زبان هم می‌توانند اگر مایل باشند، کارم را بخوانند. در مورد تاثیر آن بر جامعه ایرانی چیزی نمی‌توانم بگویم، اما تاثیر آن را بر روی مخاطب فرانسوی که کار مرا دنبال می‌کند، می‌توانم ‌ببینم و این سبب دلگرمی‌ من است.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۷ / معدل امتیاز: ۳٫۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=327279