امیر ر. ت. – شخصیت مصدق بعد از هفتاد سال پس از سقوط وی همچنان مورد مناقشه است و منازعه در مورد ابعاد مختلف عملکرد مصدق در جامعه سیاسی و عموم مردم جریان دارد. البته اطلاعات اندک از ۷۰ سال قبل و تبلیغات سفید و سیاه، تا حدود زیادی بر شناخت این نخستوزیر در افکار عمومی پرده کشیده است. از استفاده از واژه کودتا و یا سقوط گرفته تا کمک خارجی در سقوط وی، همواره دو دسته سیاسی در ایران را در میدان تاخت به یکدیگر قرار داده است.
عدهای از او الههی دموکراسی ساخته و میستایند؛ البته طبیعی است برخی عوام در جستجوی ابرقهرمان، قهرمان ملی خود را یافته و به عنوان واقعیت غیرقابل انکار وجوه و قدرتهای فرازمینی به او منصوب کنند. از طرفی دشمنان سرسخت و متعصبی وجود دارند که به اتهام خیانت او در دادگاه استناد کرده و بزرگترین خائن کشور را در افکار خود اعدام میکنند.
اگر منصفانه به شخصیت مصدق بنگریم، البته نه شخصیتی که طی سالها دوست و دشمن تلاش برای بزرگنمایی یا نفی وی دارند، چند ویژگی قابل بحث و بررسی است.
پس از جریان ملی شدن صنعت نفت، مصدق به قهرمانی استعمارستیز تبدیل شد که تا حدود زیادی از لحاظ تاریخی صحیح است، هرچند حرکت ملی شدن صنعت نفت در آن برهه زمانی قابل نقد و بررسی است. منصفانه است که شخصیتها را در ظرف تاریخ خود مورد تحلیل قرار دهیم. جامعه آن روز ایران پس از شکست در جنگ جهانی و تجربه اشغال اجنبی، به دنبال مدال افتخار برای خود میگشت وچه بهتر از کوتاه کردن دست کمپانی AIOC و به دنبال آن دولت انگلیس از منابع نفتی ایران. در آن روزگار شور و شوق مخالفت با بیگانگان نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای جهان سوم داغ بود. ملی شدن کانال سوئز نیز نشأت گرفته از همین شور و شوق است. این مهم به وسیله کابینه محمد مصدق به سرانجام رسید. نظر مخاطب را به دادگاه مصدق جلب میکنم که حتی در آن سالها، شاه به علت خدمات سال اول مصدق از جمله ملی کردن صنعت نفت نامهای با همین مضمون به دادگاه نوشته و با گذشت از حق خود و یادآوری خدمات مصدق موجب تخفیف در حکم نهایی از اعدام به تبعید به روستای پدری شد.
این مجال جای بحث در مورد چگونگی و عواقب و اثرات ملی کردن صنعت نفت نیست اما به اعتقاد نویسنده این عمل در آن زمان با توجه به عدم وجود تکنولوژی استخراج و بازاریابی فروش و صادرات کمی عجولانه بوده است.
در پی این اقدام درگیری سیاسی با کشورهای مختلف بالا گرفت که برخی از آن درگیریها اجتنابناپذیر و برخی بیفایده و بیثمر بود. توجه مخاطب محترم را به دوره ریاست جمهوری احمدینژاد جلب میکنم که برای تطمیع افکار ضد بیگانه، چه درگیریهایی و چه «کاغذ پارههایی» را به میان کشید و بر اساس اهداف پوپولیستی چه ضربههایی به سیاست خارجی و اقتصاد کشور وارد کرد. در آن دوران احمدینژاد نزد بسیاری از کشورهای همسایه و آمریکای جنوبی و آفریقایی به قهرمان ضد امپریالیسم تبدیل و ستایش میشد در صورتی که هزینههای این اقدامات را مردم ایران پرداخت کردند. البته که درگیریهای محمد مصدق با بیگانگان قابل مقایسه با حماقتهای احمدینژاد نیست اما پس از سالها و بعد از فروکش کردن شور و احساسات، گاهی اهداف پوپولیستی کارهای بزرگ را هم برای صداقتسنجی در بوته نقد قرار میدهد.
مصدق در زمان بیداری تودهها ظهور کرد و به گفته خود در راستای آرمان تودهها بود. به هر روی این صنعت ملی شد و این اقدام کوچکی نبود، اما شاید احتیاج به بعضی از درگیریها و رویاروییهای غیرضروری در موارد دیگر هم نبود.
با توجه به این اقدام دولت مصدق، وجه ضد استعماری او قابل تصدیق است.
حال به وجه سکولار میرسیم، چیزی که در سالهای بعد به مصدق افزودند. جدا کردن شخصیت مصدق از دین و دینداری و ساختن شخصیتی لیبرال سکولار از واقعیت بسی دور است. اذهان طرفداران شخصیت سکولار مصدق را ارجاع میدهم به صورت مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی در زمان تصویب استوارنامه سید ضیاءالدین طباطبایی در تاریخ ۱۳۲۲ که محمد مصدق در مخالفت با سید ضیاء چنین بیان میکند: «بابی انت وامی یا ابا عبدالله، پس منهم که سگ آستان حضرتم باید به آقا و مولای خود تأسی کنم و برای خیر این مردم هرگونه فحش و ناسزا بشنوم، مگر نبود که مدرس در همین مجلس سیلی خورد و در این جامعه مشقاتی دید و مگر نه این است که شربت شهادت چشید، منهم دست کم از او ندارم.»
هم صحبتهای اعتقادی مصدق و هم آزادی بیان در آن دوران قابل رؤیت است. بگذریم که رضا شاه تنها برخورد فیزیکی داشت و مصدق دو نخستوزیر وقت را تهدید به کشتن کرده بود: «میدهم مثل جوجه سرت را ببرند» را به حسنعلی منصور گفته بود و «من تورا همینجا میکشم من خون به پا میکنم» را در مجلس به رزمآرا. البته بعد از ترور رزمآرا، مصدق و جناحش در مجلس ماده واحدهای را تصویب و قاتل رزمآرا را عفو کردند.
توجه داشته باشید که نمونهها از زمانهای مختلف عمر مصدق و در شرایط مختلف انتخاب شدهاند. در خاطرات مصدق، او بارها به اعتقادات خود اشاره کرده و در جایی مینویسد: «هرکس که اسلام را فراموش کرده است، جایگاه و شرافتی ندارد و باید کشته شود.» و یا در مورد خوابی مینویسد که در آن یک موجود آسمانی (به قولی امام دوازدهم) به خوابش آمده و از او دعوت کرده تا زنجیرهای ایران را پاره کند. پس اتلاق شخصیت سکولار به مصدق دور از واقعیت است، حتی میتوان او را در زمره متعصبین مذهبی دانست.
حال به وجه دموکراتیک میرسیم؛ یاران مصدق و بعدها طرفدارانش به این وجه تأکید فراوان دارند. طرفداران مصدق او را فردی دموکرات در مقابل شاه دیکتاتور معرفی میکنند. در صورتی که طرفداران شاه او را به عنوان شخصیتی دموکرات ستایش نمیکنند بلکه به نظرشان شاه نماد تاریخی و توسعه و مصلحت عمومی ایران است. کما اینکه شاه همیشه سعی در رعایت فرمهای قانونی داشت. همواره دو شخصیت شاه و مصدق را در حال رویارویی با هم ترسیم کردن به دور از واقعیت است زیرا اگر دشمنی دیرینهای میان آنها وجود میداشت، شاه چگونه دشمن خود را برای پست نخستوزیری برمیگزید. میدانیم رویارویی اصلی مصدق در زمان نمایندگی با نخستوزیرهای قبل خود و در زمان نخستوزیری با پارلمان بود. به قولی دوره نخست وزیری مصدق را، که تقریبا ۲ سال و ۳ ماه طول کشید، میتوان دوره جدال و مناقشه با پارلمان نامید.
حال بنگریم که این وجه دموکراسیخواهانه چگونه پدید آمد.
کرمیت روزولت (Kermit Roosevelt) بیش از ۲۰ سال پس از سرنگونی دولت مصدق به تهران میآید جهت نگارش کتابی در مورد زندگی شاه، البته گویا مخاطبین این کتاب کودکان و نوجوانان آمریکایی هستند. سپس قصدش را تغییر داده و کتابی مینویسد که قهرمان اصلی داستان خود اوست، قهرمان داستان در تاریخ ۱۹ ژوئیه به تهران میآید و طی یک ماه کودتایی بزرگ اجرا کرده و دولتی را در تهران سرنگون میکند و سپس راهی لندن میشود تا ناهار را با چرچیل صرف کند! گویا ایران کشوری دورافتاده از جهان است و در زمین رقابت روس و انگلیس و آمریکا قرار ندارد. همچنین خبری از جنگ سرد و همسایگی شوروی نیست.
بعدها کریستوفر دوبلیگ (Christopher de Bellaigue) نویسنده کتاب «میهنپرست ایرانی»، بسیاری از مطالب خود را از روی کتاب روزولت برداشته و تفسیر خود را به آن اضافه میکند. دوبلیگ ایرانیان را به دو دسته تقسیم میکند: مخالفان و موافقان مصدق؛ مخالفان مصدق را زاغهنشینان و کودن و مزدور معرفی کرده و طرفداران او را تودههای خلق؛ طنز تلخ ماجرا این است که حتی مظفر بقایی کرمانی که دکترای فلسفه اخلاق از دانشگاه تهران دارد، زمانی که طرفدار مصدق بود جوانی ناسیونالیست است و زمانی که از مخالفان اقتدارگرایی مصدق میشود از او به عنوان اراذل و اوباش و فاشیست نام برده میشود. این تنها یار مصدق نیست که بعدها به مخالف تبدیل شده است، بسیاری از یاران مصدق چنین سرنوشتی داشتند. البته معنی و مفهومی که دوبلیگ از دموکراسی در ایران میگوید دور از واقعیت است، زیرا ایران کشور دموکراتی نبوده و چنین ادعایی نیز وجود نداشته؛ ایران دارای پادشاهی مشروطه با پارلمان بود که در آن دوران نخستوزیر را شاه انتخاب کرده به پارلمان جهت رای اعتماد معرفی میکرد.
جدال مصدق و یارانش با پارلمان در ماههای منتهی به مرداد ۱۳۳۲ شدت بیشتری میگیرد. مصدق تمام مدت مشغول تخریب پایگاه مخالفان خود بوده و اهل هیچ مصالحه دموکراتیکی نبود. برخوردی که مجلس با مصدق داشت بسیار ملایمتر از برخوردی بود که مصدقِ نمایندهی مجلس، با دولت داشت. مصدق و جناحش هر گونه کارشکنی بر علیه دولت رزمآرا داشتند؛ در زمانی که رزمآرا تقاضای چاپ پول داشت، او را به شدت مورد انتقاد قرار دادند، در صورتی که یکی از علل انحلال مجلس توسط مصدق، عدم موافقت مجلس با چاپ پول بیپشتوانه در دورانی بود که تورم با شتاب در حال رشد بود.
در روز معارفه رزمآرا، مصدقِ نماینده و یارانش با اغتشاش در مجلس نیمکتها را شکستند و برای جلوگیری ازادامه مراسم، مصدق غش کرد. در صورتی که مصدق نخستوزیر با قانون امنیت اجتماعی حق اعتراضات و اعتصابات را از هر کس و هرجا سلب کرده بود. اما مهمترین نشانه پارلمانستیزی مصدق در قانون اختیارات قابل رؤیت است. زمانی که با طرح پیشنهادی اجازه قانونگذاری از مجلس را برای ۶ ماه گرفت و بعد تا یکسال آن را افزایش داد. چنین طرحی باعث میشود دو قوه مجریه و مقننه در دست یک نفر باشد و اساساً زیر پا گذاشتن اصل تفکیک قوا در قانون مشروطه است. در صورتی که خود مصدق در زمان نمایندگی مخالف سرسخت دادن اختیارات بسیار محدودتر به دولت بود. پس خود میدانست این قوانین ضد دموکراسی و مشروطه است.
مصدق با استفاده از همین اختیارات قانون امنیت اجتماعی را امضا کرد که اعتراض و اعتصابات در ادارات و کارخانجات عنوان جرم میگیرد و تنها با گزارش مسئولین دولتی سندیت پیدا میکند. به تعبیری قوه مجریه بجای مقننه قانون تصویب و حتی پا فراتر گذاشته و در حوزه قوه قضاییه نیز وارد میشود. حکومت نظامی که در طول دوران نخستوزیری مصدق به صورت منع رفت و آمد و خاموشی در شب اجرا میشد از عواقب همین قانون و اختیارات بود. البته این مقررات برای همه یکسان اجرا نمیشد؛ فراموش نکنیم دولت مصدق دست تودهایها و احزاب چپ را باز گذاشته بود تا هر زمان قادر به تظاهرات و حتی اغتشاش باشند.
مصدق چنان به وسیله اطرافیانش ترس در جامعه سیاسیون ایجاد کرده بود که اردشیر زاهدی برای دیدار با شاه مجبور به پنهان شدن در صندوق عقب اتومبیل بود و یا ابوالحسن حائریزاده از نمایندگان قدیمی پارلمان به دبیر کل سازمان ملل نامه نوشته و درخواست دخالت و پایان دادن به دیکتاتوری مصدق نمود. قابل ذکر است که حائریزاده از یاران سابق مصدق بود که از اقتدارگرایی مصدق به تنگ آمد. مصدق شورای ملی پول را منحل و دادگاه عالی را برچیند.
مصدق در زمان مجلس هفدهم ابتدا بخشی از نمایندگان جناحش را دعوت به استعفا کرد بعد به فکر انحلال پارلمان افتاد، چون شاه راضی به امضای انحلال نشده بود و بر اساس قانون امضا شاه لازم بود، تصمیم به برگزاری رفراندوم میگیرد.
این رفراندوم از ۳ جهت قابل نقد است:
اول در قانون مشروطه رفراندوم پیشبینی نشده بود، پس کاری غیرقانونی بود.
دوم در جایی که موارد قانونی وجود دارد برگزاری رفراندوم برای دور زدن قانون کاری اشتباه و فراقانونی است.
سوم مراجعه به رای مردم برای ابطال رای مردم از لحاظ منطقی ایراد دارد.
بهانه مصدق و یارانش برای این جدالها نفوذ استعمار در نهاد مشروطه بود؛ در صورت درست بودن این بهانه آیا یک فرد دموکرات میتواند یک نهاد دموکراسی را تعطیل کند؟!
مصدق میخواست با برگزاری رفراندوم، شاه را در فشار انحلال پارلمان قرار دهد زیرا عدم امضای شاه یعنی مقاومت در برابر رای مردم. با وجود تحریم این رفراندوم از طرف مخالفان مصدق، نتیجه باب میل مصدق میشد؛ ضمناً ایراد دیگری که به این رفراندوم از لحاظ ساختاری وارد است اصل پنهان بودن رایگیری است؛ یک اصل ساده ولی اساسی که هر شخص بتواند رای خود را به صورت مخفی در صندوق بیندازد؛ در صورتی که صندوقهای آری و خیر از یکدیگر جدا گذاشته شده بودند و در هنگام انداختن رای به صندوق کاملا مشخص میشد چه کسی چه رأیی داده است!
شاه با وجود برگزاری رفراندوم مناقشهبرانگیز باز هم حکم را امضا نکرد، چون حاضر به بدعتگذاری نبود و مصدق با یک بیانیه بدون امضا انحلال پارلمان را اعلام کرد.
اقتدارگرایی مصدق به جایی میرسد که با وجود اطلاع از حق شاه در عزل او، زمانی که سنجابی به او هشدار میدهد، به سنجابی میگوید شاه جرأت عزل مرا ندارد. مصدق خود مجلس را به دوره فترت کشید و در دوره فترت، شاه بدون رای پارلمان حق عزل نخستوزیر را دارد. همانطور که در دوره شانزدهم مصدق در کاخ بست نشست و به شاه نامه نوشت تا شاه در زمان فترت، نخستوزیر جدید انتخاب کند؛ پس خود به روشنی از چنین قانونی اطلاع داشت و از آن استفاده میکرد.
یکی از مسائلی که طرفداران مصدق به آن ایراد میگیرند زمان ابلاغ حکم برکناری اوست، با توجه به اینکه مصدق از اسفند ۱۳۳۱ دیگر به دربار نمیرفت و جلسات دولت در منزل شخصیاش برگزار میشد؛ و همچنین منزل خود را به دژ تبدیل کرده و گارد مخصوص مسلح شبانه روز از دژ او حفاظت میکردند، فضای امنیتی ایجاد شده ابلاغ حکم را سخت مینمود. میدانیم نصیری پس از ابلاغ حکم عزل، از طرف مصدق بازداشت شد و کاخها پس از خروج شاه مهر و موم شدند و رئیس پلیس تهران نیز دستگیر شد. فاطمی وزیر امورخارجه درخواست برگزاری شورای پادشاهی میدهد و در پی انحلال سلطنت محمدرضا شاه است. اینها تنها تبعات حکم عزل نخستوزیر از طرف شاه در زمان فترت پارلمان است که در آن تمامی فرمهای قانونی رعایت شده بود.
پس در مورد استبدادستیزی مصدق و دولتاش برخلاف تصویری که سالها ترسیم شده است، مصدق شخصی به شدت اقتدارگرا و در عمل و اندیشه کاملاً خودرأی بود. اگر بر توجیه این اقتدارگرایی برآییم و بهانه شرایط سخت دنیا و ملی شدن صنعت نفت و نزاع با بیگانگان را بیاوریم، دیگر نمیتوان مصدق را حامی و نماد دموکراسیخواهی در ایران دانست.
همچنین زمانی که بحث «کودتا» یا «برکناری» رخ میدهد بایستی بحث حقوقی صورت پذیرد و تعریف کلمه و خصوصیات و شرایط کودتا را در نظر گرفت. در تاریخنگاری بعد از سال ۵۷، تنها جناح مورد تأیید جمهوری اسلامی، کاشانی است. او هیچ اعتقادی به کودتا نداشت و در تمام مصاحبههای او هر نگرشی جز کودتا وجود دارد. در مقابل صحبتهای آلبرایت و موضوع عذرخواهی آمریکا در ساقط کردن دولت مصدق که در دو دولت دموکرات آمریکا در جریان بود، اسناد و گفتههای مقامات جمهوریخواه وجود دارد مبنی بر عدم نقش آمریکا در سرنگونی مصدق. از صحبتهای اعضای نایاک در مورد میانجیگری آنها در آشتی بین دولت ایران و آمریکا و شرط گام نخست که طرف ایرانی خواهان بیان عذرخواهی بود بگذریم. مصدق هرگز حق شاه در عزل نخستوزیر را به چالش نکشید و تا جایی که نگارنده تحقیق کرده است هرگز به آمریکاییها نقش پایان دهنده و یا کمک کننده به سقوطاش را نیز مطرح نکرده است.
با وجود این هنوز مسئله کودتا یا برکناری نیاز به مباحث حقوقی و منصفانه دارد اما اینکه برخی تردید در مفهوم کودتا را تحمل نکرده و نشانه پیروزی یک ایدئولوژی میدانند، قابل قبول نیست.
تهران
۲۸ امرداد ۱۴۰۲
♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.