آزاده سلیمانی – دختربچهی خانهای دلباز بودم دریک محیط کارمندی خوب در خوزستان دههی ۶۰. بستگان ایلیاتی زاگرسنشین کم نداشتیم. تقریبا همیشه پیش میآمد که خویشاوندی دست زن زائو یا کودک حین بازی در چالهی آتش افتاده یا پدر چشم آب مروارید آوردهاش را بگیرد و هفتهها مهمان خانهی پدر و مادر من شود که خانهی امیدشان بود و مورد درمان قرار بگیرد.
مادر و پدرم از رسیدگی کوتاهی نمیکردند، آنقدر که ممکن بود از خواستههای بچههای خود یا سفر نوروزی بکاهند و بر «مهربانی» بیفزایند. آیا رسیدگی به بستگان پدر و مادرم استیصال آنها را در بیماریها از بین میبرد؟ به طور موقت آری، به طور کلی نه. آنچه آنها میباید که میداشتند و هنوز ندارند بیمهی فراگیر تامین اجتماعی و درمانی بود، مراکز درمانی کارآمد در منطقهی محل زندگیشان بود.
دختربچهی خانه ای دلباز بودم دریک محیط کارمندی خوب در خوزستان دههی ۶۰. هر دو سه سال یک بار خواهرخوانده یا برادرخواندهای پیدا میکردیم که لهجهاش را درست نمیفهمیدیم، در روزهای نخست گریه و بیتابی برای مادرش و محیطاش میکرد و به مرور با ما راه مدرسه را میرفت و میآمد و عضو خانواده میشد. عموزادهی ایلیاتی دور یا نزدیکی بود که آمده بود در شهر باقی مدرسهاش را برود چون در محل کوهستانی زندگیاش مدرسهی راهنمایی دور بود و بچهها میبایست هر روز ۳۰ کیلومتر پیاده بروند و بیایند، در زمستان با برفی بیش ازیک متر، با قد یک متر و چند سانت. پدران و مادرانشان مناسبترین کودک را برای ادامه تحصیل به شهر و نزد بستگان قابل وثوق میفرستادند، و مناسبترین کودک از بین ۴-۵ کودک معمولا پسر ارشد بود و هست… آنچه ایلات و عشایر ایران و دختربچهها و پسربچههای محروم و مستعدشان برای رفع تنگناهایشان و تامین آیندهای بهتر نیاز دارند بستگان «مهربان» است؟ خیر، زیرساختهای مناسب و کافی در محیط است، مدرسه و درمانگاه، جاده و اتوبوس، برق و آب لولهکشی.
دختربچهی خانهای دلباز بودم دریک محیط کارمندی خوب در خوزستان دههی ۶۰. پیرمرد نحیفی بود با ریش کم پشت و عرقچین سفید، کت شلوار مندرس، جلیقهی بافتنی و لهجهی شوشتری که نامش برای ما «بابا قرآنخون» بود. هر پنجشنبه پیدایش میشد. نوبت خانهی ما در «لین کارمندی» حدودا یازده و نیم صبح میشد، وقتی که مادر در حال آبکش کردن پلو بود. از در توری آشپزخانه که پیش از انقلاب در مخصوص خدمهی فیلیپینی بود و پس از انقلاب در اصلی خانم خانه شده بودیاالله میگفت و بفرما که میشنید از بانوی با موهای بلند سیاه افشان که مادرم بود، وارد میشد. همان نزدیکِ در روی فرش آشپزخانه مینشست و پیش از اینکه استکان چای قندپهلویش را مادرم بدهد برایش ببرم سورهی یاسین خواندنش از روی قرآن کوچک جیبیاش آغاز شده بود، برای آمرزش روح اهل قبور خانه. من همانجا نزدیک او روی فرش با روپوش مدرسه و بدون مقنعه مینشستم و تتمهی درسهای بعد از ظهر را حاضر میکردم. صدای آهنگین او را با سینهای خاصاش که ناشی از فقدان چند دندان سرنوشتساز بود دوست داشتم و به خلسهی تنبل و شیرینی فرو میرفتم. تا لحظهای که مادرم با صلوات سرسری و جویدهای به نشانهی ختم یک فاتحه، بابا قرآنخون مهربان و نجیب را به سفرهی کوچک ناهاری که برای من و بابا قرآنخون انداخته بود دعوت میکرد و میگفت «باقیاش را بی زحمت بذار واسه بعد سفره»، منظورش باقی سورهی دراز و بی انتهای یاسین بود. خودش منتظر آمدن پدر و خواهر و برادر بزرگترم میشد تا با آنها غذا بخورد. بابا قرآنخون از یاسینخوانی برای مردگان منطقهی کارمندی، حتی خانههای ارمنی و بهایی، روزگار سختااش را در پیری میگذراند. و از فرش شستن و کمک به خانمهای منطقه کارمندی در خانهتکانی سالانه. با همهی کمسالی دلم برایش میسوخت وقتی پاچههایش را بالا میزد و با برس مخصوص، فرشهای ما را با کمر دولا شده و همهی وجدان کاری ممکن یک انسانی به سن و سال او میسابید. مادرم من و برادر بزرگترم را همیشه برای وردستی و کمک به او و شیلنگ نگه داشتن در فرش شستن سالانه به حیاط میفرستاد. من چیز بیشتری از بابا قرآنخون یادم نیست، نه نامی، نه اهلیتی، نه خانوادهای. اما مادرم قطعا بیشتر از کس و کار او میدانست که همیشه رخت و لباسهای دخترانه و زنانهای هم در بقچهای برای او میپیچید. در کنار کت و جلیقههایی از پدرم که برای خودش اندازه کرده و با چرخ خیاطیاش میزان کرده بود. مادر من مرفه بود؟ نه. اما مهربان بود. مهربانی مادرم زندگی بابا قرآنخون را بهتر کرده بود؟ احتمالا نه. اما کمیآسانتر کرده بود. بابا قرآنخونهای قدیم و جدید نباید محتاج مهربانی زنان خانهدار و مردان نیکوکارشان باشند، آنها باید از بیمههای پیری و ازکارافتادگی و بازنشستگی عادلانه برخوردار باشند و محتاج مهربانی کسان دیگر نباشند.
مهربانی چیز خوبیست. فقر چیز بدیست. بین این دو آیا میتوان ارتباط سیستماتیک و منطقی برقرار کرد؟ منظور در چارچوب نقد سیاسی و جامعهشناسی و نه در حیطهی روانشناسی فردی و جمعی، به مثابه نوعی درمان ویا ارزش اخلاقی که به جای خود اهمیت دارد. مهربانی ضرورتیست انسانی. اما آیا میتوان مدعی شد که با مهربانی و اعانههای کوچک ما به افراد فقیرتر از خودمان فقر آنها کمتر یا ریشهکن میشود؟ باور به این فرض به طور منطقی باید همراه باشد با این فرض مکمّل که نامهربانی شهروندان نسبت به یکدیگر عامل اصلی فقر و شکاف طبقاتی موجود است و نه سیستم معیوب مدیریتی کلان کشور، توزیع نابرابر ثروت ملی و بی عدالتی اجتماعی.
اعانه دادن، فعالیتهای نیکوکاری، نذری دادن و بخشش کردن پدیدهی پرقدمتیست و قرنهاست به ویژه از سوی نهاد مذهب و طبقات ثروتمند جوامع شرق و غرب تبلیغ شده و مورد استقبال بوده است. اعانه دادن همیشه بیش از آنکه مایهی شادی فقرا باشد مایهی شادی اغنیا بوده است. در جهت حس اینکه سهم فقرا را از ثروت و مکنت خود در قالب یک آش نذری،یک رخت کهنه یا یک پول سیاه پرداختهاند و اینک بی حساب شدهاند و میتوانند با وجدان آسوده به ثروتاندوزی و بهرهکشی از زیردستان خود در جهت رفاه بیشتر ادامه دهند.
پدیدهی رو به رشدی را اما که امروزه در ایران به نام رواج «مهربانی» شهروندی میبینیم، نمیتوان در قالب رابطهی کلاسیک فقیر و غنی در جامعه تحلیل کرد. کسانی که در ایران امروز ایدههای نیکوکارانهی شهروندی از قبیل «دیوار مهربانی»، «یخچال مهربانی» و مانند آن را در کنار خانههای شخصی خود در شهرهای متعدد پیاده کردهاند، بیشتر به طبقهی متوسط یا کمی رو به رفاه تعلق دارند نه به ثروتمندان و نوکیسهگان وابسته به نظام. نوکیسهگانی که خود و فرزندانشان عجالتا مست و متعجب از ثروت بی حسابِ بادآورده در دلالیهای کلان هستهای و موشکی و قند و شکری و زمینخواری و غیره هستند بیش از بخشش و فکر کردن به فقرا، از خرج کردن پول و نمایش رولکسها و جتهای شخصی و اتومبیلهای اسپورتشان به یکدیگر لذت میبرند و دربارهی دیوارها ویخچالهای مهربانی جوک میسازند و در دورهمیهایشان میخندند. همان طور که به پرایدهای قراضهی طبقهی متوسط میخندند و به سر و وضع غیرلاکچری فقرا و متوسطالحالها. بله، ایدههای نیکوکارانهی شهروندی در ایران امروز معمولا از طبقهی متوسط میآید نه از جای دیگر. نقدهای تند برخی دوستان جوان چپ را پیرامون دیوارهای مهربانی و حرکات نیکوکارانهی مشابه در شبکههای اجتماعی کمابیش خواندهایم. همین طور توجیهات سادهلوحانهی نئولیبرالیست را که این مهربانیها گویا قرار است دردی از مشکلات عدیدهی جامعه دوا کند. پرواضح است که مهربانی بهتر از نامهربانیست. حال در هر زمینهی طبقاتی و اقتصادی که صورت پذیرد. اما اصل مشکل و راهکار مشکلات در جای دیگریست. به ویژه آنکه نباید طبقهی متوسط آنچنان سادهانگارانه فرض کند که چند جفت کفش و چند رخت کهنهی او میتواند تحولی در پدیدهی فقر و زندگی تنگدستان ایجاد کند! نخست آنکه بنا به گزارشها از مشهد و شهرهای دیگر، بیشترین مخاطبان این دیوارهای مهربانی، افراد کم درآمدی هستند که به اقتضای کار و بار، در منطقهی متوسط نشین یا مرفهنشین شهر که این دیوارهای مهربانی در آنها واقع شدهاند رفت و آمد دارند: کارگران شهرداری، کارگران ساختمانی، کارگران خانهها. آیا اینها فقیرترین فقیران هستند؟ خیر. نیازمندترین اقشار کسانی هستند که همیشه در زاغهها و حلبی آبادهای حاشیهی شهرهای بزرگ ایران به سر میبرند و هرگز راهی به مناطق متوسط یا مرفه نشین ندارند، ویا در زیر پلها و حاشیهی اتوبانها شب را به صبح میرسانند. کودکان بی نام و نشان کار هستند که سوء استفادههای جنسی و بیماریهای مقاربتی در میان آنان بیداد میکند. چارهی فقر و فلاکت این قشر را همهی کفشها و پوشاک عالم هم نمیتواند کرد. چارهی فقر و فلاکت این قشر، اصلاح بنیادین ساختارهای تامین اجتماعی و بیمههای کار و ازکارافتادگی و درمانی است.
ایدهی «نیاز نداری بذار، نیاز داری بردار» ایدهی تازهای نیست. قدمت آن به اروپاییان جوان دههی ۶۰ و ۷۰ میلادی میرسد و در اصل محتوای زیستمحیطی دارد و احترامی دست کم نمادین است به منابع اولیهی تولید. ایجاد چرخهی کالا میان مردم یک طبقه بوده است و نه الزاما میان طبقهی فقیر و متوسط یا متوسط و غنی. بنا نبوده حس شرم و خجالتی بین آنکه آنچه لازم ندارد و میگذارد و آنکه لازم دارد و بر میدارد وجود داشته باشد تا مانند ایدهی کنونی آن در ایران دیدار و برخوردی بین این دو صورت نگیرد. آنکه میگذارد عملی زیستمحیطی انجام داده و آنکه بر میدارد نیز به همچنین. این ایدهی در ابتدا چپ و زیستمحیطی حتی در تحولات اجتماعی خود در سالهای اخیر در اروپا، برای آنکه «میگذارد» به مرور تبدیل به گناهی بازیافتی شده است و بهانهای برای کسانی که از شرّ زبالههای بزرگ و سنگین وزن خود مانند کاناپه و تخت و کمد، با کمترین هزینهی ممکن میخواهند خلاص شوند.
در این میان، حکومت فاسد و بی کفایت جمهوری اسلامی ایران، که حتی بنیادهای ابتدایی آن چون بنیاد مستضعفان و جانبازان یا بنیاد شهدا هرگز نتوانست بیلانس مثبتی در دستیابی به همان اهداف شعاری نخستین خود در جهت عدالت اجتماعی ارائه دهد و نهادهای موازی و قدرتمند اقتصادی آن مانند تشکیلات سپاه پاسداران و بیت رهبری و آستان قدس رضوی و مانند آن، در عمل تبدیل به مافیای قدرتمند اقتصادی- سیاسی غیرقابل نظارتی شدهاند، تلاش میکنند تا پدیدهی آشکار و غیرقابل انکاری چون فقر فراگیر و شکاف طبقاتی را که نتیجهی مستقیم سوء مدیریت حکومت است را نیز مانند مسالهی قصاص، توپی کنند و به میدان مناسبات مردمی بیندازند. شاهد آن، سوء استفاده فراگیر شهرداریها و «دارالقرآنهای مرکزی» شهرداریهای مناطق است که با دریافت موج مساعد شبکههای اجتماعی در بازتاب «دیوارهای مهربانی»، حال دیوارهای مهربانی را تبدیل به پروژهای مورد حمایت حکومت و مستقر در «جنب دارالقرآنهای بوستان»های شهرداریها کرده است. این یعنی حکومتی آنچنان بی اراده و ناتوان در حل مشکلات ساختاری و عدیدهی اجتماعی- اقتصادی کشور است که رو به عوامفریبی و فرافکنی آورده است.
۲۹ دی ۱۳۹۴