محمود مسائلی – این مجموعه نوشتار از کتابی با عنوان «مبانی حق و آزادی در نظریه سیاسی بینالمللی» انتخاب شده و از این پس با تغییرات و اصلاحاتی در اختیار شما قرار میگیرد. هرچند که این کتاب برای استادان و دانشجویان این رشته تهیه شده، اما سعی کردهام تا جایی که ممکن است مباحث آن را به زبان ساده بازنویسی کنم تا برای همه علاقمندان قابل درک باشد.
صدور اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه در سال ۱۷۸۹ را باید به عنوان سرآغازی برای ظهور حقوق بشر به معنی امروزین، یعنی ضرورت شناسایی حقوق مدنی و سیاسی همه شهروندان، به حساب آورد. این اعلامیه الگویی را به جهانیان معرفی کرد تا براساس آن به درک اهمیت و شناسایی حقوق آزادی، مالکیت، امنیت، مقاومت در برابر ظلم برای همه شهروندان، و اهمیت اراده عمومیبرای اداره کشور واقف شوند. بدون اینکه نیاز باشد وارد جزئیات اینگونه شهادتهای تاریخی درباره آرمان رهاییبخش حقوق بشر بشویم، فقط باید تاکید کرد که حقوق بشر به معنی امروزین آن پدیدهای کاملا معاصر و برگرفته از تصدیق حقوق بنیادینی است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر[۱] و سپس در اسناد حقوقی دیگر که عمدتا توسط سازمان ملل متحد بوجود آمدهاند، تبلور یافته است.
بنابراین، برای سهولت در مطالعات حقوق بشری میتوان سیر تکوین آن را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد.
دوره اول دربرگیرنده ظهور «آرمان و عقیده حقوق بشر» و مربوط به دورانی است که ضرورت تلاش برای حمایت از حقوق و آزادیهای اساسی به گونهای محدود و مقطعی در عقاید و اندیشههای فلسفی، آراﺀ و متون مذهبی و یا در اسنادی مانند فرمان کوروش کبیر و روش حکومتی او، یافت میشود. اما چنین ظهوری فقط در حد آرمانهای پراکندهای است که آنها را میبایست به عنوان بخشی از منابع الهام حقوق بشر مدون و مدرن به حساب آورد.
دوم به جریانات فلسفی آزادیخواهی عصر مدرن اروپایی اطلاق میشود که به موجب آن آرمانهای پیشین درباره حقوق بشر به تدریج به سوی سامان یافتن فلسفی و نظریهپردازی سیاسی کشیده شده و پایههای فلسفه سیاسی مدرن را بنیاد نهادند. درواقع از قرن چهاردهم میلادی که ریشههای عصر نوزایی فرهیختگی انسانی[۲] شکل گرفت، دوره نوینی در حیات بشری ظهور کرد که با خود نوعی عقلگرایی انسانی را برای پایان بخشیدن به عصر پیشمدرن نوید میداد. بطور طبیعی این عقلگرایی بر شناسایی و تصدیق حقوق و آزادیهای اساسی آنگونه که در نظریههای حقوق طبیعی تصریح شدهاند، اصرار میورزید.
سوم، به تدریج طی قرون ۱۶ و ۱٧ خردگرایی فلسفی به مرحله بلوغ خود نزدیک شد و انسان را معیار سنجش همه رفتارها معرفی نمود. در این دوره است که «آرمان»های بشردوستانه شکل نظری منسجم و عام به خود گرفتند تا بتوانند آمادگی برای ورود به روابط اجتماعی داشته باشند. این تحول و دگرگونی همراه بود با ظهور انسان مدرن به عنوان موجود عقلانی مستقل و به لحاظ اجتماعی مسئولیتپذیر که آمادگی پذیرش نقشهای اجتماعی سیاسی جهانشمول را پیدا میکرد.
و چهارم، در پرتو چنین دگرگونیهایی است که ویژگیهای عصر مدرن از عصر پیشمدرن جدا میشود. درواقع دوران مدرن که بازتاب دهنده ظهور فردیت انسان مستقل و بهواسطه آن ارزش و حقوق ذاتی اوست، این دوره را از عصر پیشمدرن جدا میسازد. افزون براین، در عصر مدرن گفتمان حقوق بشر از فرضیات پیشمدرن فاصله گرفته و مفاهیم فردیت، ارزش و حیثیت انسانی، موضوعات مرتبط با آزادی و برابری بهعنوان ساختارهایی اجتماعی و با تکیه بر عقلانیت مستقل انسانی، الهامبخش نهضتهای رهاییبخش اروپایی شدند. ولی آرمان حقوق بشر که در متن اندیشه و تحولات مدرن اجتماعی و سیاسی اروپایی بهسوی نظریه شدن مدون سیر میکرد، در محدوده اروپایی خود محبوس مانده و نتوانست به سرزمینهای استعمار شده و یا کشورهایی که مستقل از اروپای آن زمان بودند برسد. سرانجام، در عصر روشنگری، یا دوران عقلگرایی، مفهوم انسان از محدودیتهای تحمیلی نظام سلسله مراتبی تیولداری اشرافیت قرون وسطایی و یا انقیاد مذهبی[۳] توسط کلیسا رهایی یافته و دارای این اختیار شد که بتواند هویت مستقل خود را تعریف نماید. در نهایت، این سیر تحولات تاریخی به تعریفی از انسان مستقل دست یافت که بهترین توصیف آن را میتوانیم در ابتدای مقاله «روشنگری چیست»[۴] از امانوئل کانت بیابیم:
«روشنگری خروج انسان از عدم بلوغ خودتحمیلی است. این عدم بلوغ به معنی ناتوانی در به کار بردن قدرت فهم خویش بدون راهنمائی دیگری است. علت اصلی این عدم بلوغ خودتحمیلی است نه در سفیه بودن ذاتی انسان بلکه در فقدان عزم و شهامت در بهکار گرفتن قدرت فهم خود بدون راهنمائی دیگری؛ بنابراین شعار روشنگری این است: شهامت داشته باشد تا فهم مستقل خود را به کار بگیری!» (کانت، ۱٧٨۴)
مبانی حق و آزادی در نظریه سیاسی بینالمللی؛ بخش یک: نکتهای بنیادی از زبان نوید افکاری
از نقطه نظر فلسفه روشنگری چنین بلوغی در اندیشه انسانی، بیانگر چنین ویژگی برای فقط پارهای از انسانها نیست، بلکه اصل استوار و غیرقابل انکاری است که انسان و انسانیت با آن تعریف میشود. بر اساس چنین فهم روشنگرانهای است که حقوق بشر در متعالیترین شکل خود پا به عرصه حیات اجتماعی میگذارد. ولی با وجود همه این بشارتهای انسانی خود، حقوق بشر نتوانست دربرگیرنده حقوق همه مردم حتی در کشورهای بانی حقوق بشر مثل انگلیس باشد. به همین دلیل، از قرن نوزدهم شکافهایی در اندیشههای انساندوستانه ظهور کرده و عملا سه جریان فکری اصلی در خصوص تعریف انسان و حقوق او به وجود آورد.
جریان فکری اول که نولیبرالیسم خوانده میشود، توسط کارل منگر[۵] و لودویک فن مایسس[۶] که از بنیانگذاران مکتب اقتصادی اتریش به شمار میروند، در نیمه دوم قرن بیستم به وجود آمد. این جریان به مفهومی از انسان مجرد و انتزاعی نظر دارد که از بافت و ریشههای تاریخی و اجتماعی خود جدا شده و خود را به عنوان نماینده متقن و محکم ارزشهای آزادیخواهی در جهانی که بر مبنای نظریه اقتصاد بازار قرار دارد، معرفی میکند.
جریان دوم به لیبرالیسم اجتماعی معروف است و توسط توماس گرین[۷] نمایندگی میشود. این جریان نیز که مولود شرایط نابرابر زندگی قرن نوزدهم است، دیدگاهی معطوف به عدالت اجتماعی و انسانیسازی روابط اجتماعی را در متن و بطن همان سنت فلسفی لیبرال دنبال میکرد. از نظر علاقمندان به این دیدگاه هر نوع مفهومی از آزادی و حق باید بطور عینی و عملی در شرایط اجتماعی و زندگی انسان مفهوم و تبلور یابد[۸]. در حالی که جریان فکری اول مفروضات فلسفی خود را بر آزادیهای منفی[۹]و یا سلبی قرار میدهد، جریان دوم به مفهوم آزادیهای مثبت و یا ایجابی[۱۰] نظر داشته و خواهان اقداماتی برای آزادی و رهایی دیگران و حمایت از حقوق اجتماعی و اقتصادی افراد ستمدیده به ویژه طبقات کارگری و محروم است. ا
دامه همین سنت لیبرال اجتماعی است که راه را برای سیاستهای اصلاح اقتصادی و رفاه اجتماعی کینزی[۱۱]در سالهای پس از جنگ جهانی دوم هموار ساخت. این نگرش اصلاحگرایانهی متمایل به اصول سیاسی و اقتصادیِ سوسیالیسمِ غیرمارکسیستی مورد تایید دولت آمریکا در دوران بعد از جنگ دوم جهانی با هدف احیای اقتصادی و اصلاحات اجتماعی قرار گرفت. علاوه بر این، سیاستهای مشابه حمایت اجتماعی در کشورهای حوزه اسکاندیناوی، آلمان و نیز تا حدودی در کانادا دنبال شد. جریان اول، یعنی نولیبرالیسم، با اصرار بر مفهوم آزادیهای منفی به دفاع از نظریه عدم مداخله دولت در امور اقتصادی پرداخته و هوادار نظام بازار آزاد و بهواسطه آن سرمایهداری جهانی باقی ماند. ادامه تکمیلی این جریان است که فلسفه اختیارگرایی[۱۲] قراردادی به زعامت رابرت نوزیک[۱۳]و سپس در سالهای پایانی دهه ٨۰ ظهور سرمایهداری سلطهگر جهانی[۱۴] به رهبری محافظهکاران نوین و در نهایت همگرایی واشنگتن[۱۵] را بهدنبال آورد. جریان متأخر مدافع اصلی نسل اول حقوق بشر است، در حالی که جریان پیشین تاثیرگذار بر ظهور نسل دوم و تا حدود زیادی نسل سوم حقوق بشر بوده است.
از آنجا که هر دو جریان اصلی درواقع انشعاباتی در درون فلسفه لیبرال بودهاند، نباید آنان را با جریانات بنیادشکن مارکسیستی یا دولتهای توسعه[۱۶]و یا حتی اقتصادهای نوظهور و مبتنی بر اقتصاد بازار[۱۷] اشتباه گرفت. نمودار زیر جریانات اصلی فکری حقوق بشر در قرن نوزدهم را به معرض نمایش میگذارد.
به هر حال، مدافعان نسل اول حقوق بشر چشم بر نابرابریهای اجتماعی فرو بسته و از تصدیق حقوق برابری اقتصادی و اجتماعی روی بر میگردانند. در عین حال، هم به لحاظ تاریخی و هم از نقطه نظر سیاستهای معاصر جهانی، به منادیان و آمران اصلی استعمار و سرکوب ملل غیراروپایی تبدیل میشوند. با توجه به این پیشزمینههاست که نظریهپردازی حقوق بشر را باید در مجموعهای از امیدها و هراسها، ابعاد متضاد انساندوستانه و سرکوبگرایانه، توسعه اندیشههای جهانشمول ولی آمیخته با سرمایهداری سودپرستانه جهانی مورد نظر و توجه قرار داد.
دوره سومی را هم باید در ادامه سیر تکوین حقوق بشر در نظر گرفت که بهموجب آن نظریه حقوق بشر از یکسو از ابعاد و ویژگیهای فلسفی اروپایی خود فراتر رفته و تبدیل به گفتمانی جهانی میشود. از دیگرسو، حقوق بشر به سمت نهادینه شدن گفتمان گراییده و ابعاد ضمانت اجرایی در حیطه بینالمللی به خود میگیرد.
فهم متعارف از حقوق بشر یا گفتمان حقوق بشر جاری، دربرگیرنده مفاهیم و نظریههای حقوق بشری این دوره سوم است. بنابراین ضروری است که سیر تکوین گفتمان حقوق بشر از دگرگونی از آرمانهای فلسفی به نظریهشدن و سپس تبدیل آن به گفتمانی به لحاظ بینالمللی نهادینه شده مورد مطالعه قرار گیرد.
دوره چهارمی را نیز میتوان به اختصار معرفی کرد که بهموجب آن حقوق بشر در قامت گفتمانی جهانی و عام ماموریت رهایی همه انسانها را به عهده میگیرد.
به هر حال هرگاه از حقوق بشر سخن به میان آید، باید آن را در چارچوب گفتمان حقوق بشر در فهم متعارف آن که بطور عمده دربرگیرنده مجموعه حقوق فردی و مدنی و سیاسی است، درنظر گرفت. این گفتمان اصلی حقوق بشر حاوی اسناد و مدارکی حقوقی است که بعد از جنگ جهانی دوم به وجود آمده و مورد شناسایی رسمی جهانی قرار گرفته است. این گفتمان با صدور اعلامیه جهانی حقوق بشر پا به عرصه ظهور نهاده و سپس با اسناد حقوقی دیگری شامل میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی[۱۸] و نیز میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی[۱۹] تکمیل شده است. این مجموعه اسناد بینالمللی حقوق بشر به «منشور بینالمللی حقوق بشر»[۲۰] معروف است. به تدریج و بنا بر تحولات جامعه بینالمللی، اسناد حقوقی دیگری نیز پا به عرصه ظهور گذاشتند به گونهای که امروزه این گفتمان را به عنوان آیینی جهانی نمایندگی میکنند. مهمترین این اسناد شامل موارد زیر است:
مقاولهنامه حذف همه اشکال تبعیض علیه زنان در سال ۱۹۷۹
مقاولهنامه علیه شکنجه و سایر رفتارها یا مجازاتهای بیرحمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز در سال ۱۹۸۴
مقاولهنامه حقوق کودک در سال ۱۹۸۹
مقاولهنامه حمایت از حقوق کلیه کارگران مهاجر و اعضای خانواده آنها در سال ۱۹۹۰
مقاولهنامه حمایت از ناپدیدشگان اجباری در سال ۲۰۰۶
مقاولهنامه حقوق افراد دارای معلولیت در سال ۲۰۰۶
به همراه این اسناد بینالمللی، ۹ پروتکل اختیاری نیز به تصویب رسیده و مجموعه این اسناد را تکمیل کرده است. نظر به اینکه جزییات دقیق همه این اسناد حقوقی در تارنمای رسمیسازمان ملل متحد وجود دارد و یا به آسانی میتوان آنها را در مجموعه اسناد حاضر در بسیاری از نهادهای رسمیبینالمللی یافت و برای جلوگیری از اطاله کلام از توضیح آنها خودداری میشود.
دو سند حقوقی نخستین که از درون تحولات رهاییبخش اروپای قرون ۱٧ و ۱٨ برای پایان بخشیدن به رنجهای بشری سرچشمه میگیرند و بطور عمده دربرگیرنده دو حق بنیادین مدنی و سیاسی هستند، «جریان اصلی حقوق بشر»[۲۱] را تشکیل میدهند. منبع الهام جریان اصلی که به نسل اول حقوق بشر معروف است، فلسفه آزادی لیبرال است و به همین دلیل کشورهای لیبرال دمکراسی مدافعان اصلی آن هستند. از آنجا که این گفتمان فراخوانی است به رهایی آحاد انسانی از استبداد سیاسی، به خوبی توان جذب مردم جوامع غیرلیبرال را داشته و به عنوان گفتمانی جهانشمول در سراسر جهان با استقبال عمومی همراه شده است.
سند دیگر، منشور بینالمللی حقوق بشر، یعنی میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که متاثر از نظریههای سوسیالیستی (ولی نه ضرورتا مارکسیستی) است و به نسل دوم حقوق بشر هم موسوم است، چالشگر عمده جریان اصلی حقوق بشر به شمار میرود. چالش متقابل این دو جریان عمده فلسفی و حقوقی مرتبط با حقوق بشر تاثیر زیادی بهویژه بر روابط میان کشورهای در حال توسعه و توسعهیافته نیز داشته است. لازم به یادآوری است که چالشهای مطروحه در قبال جریان اصلی فقط محدود به گفتمان سوسیالیستی نسل دوم نیست، بلکه آنگونه که توضیح داده خواهد شد، طیف وسیعی از نظریهها و باورهای فرهنگی– هویتی را شامل میشود که در قالب نسلهای سوم تا پنجم حقوق بشر عرضه شدهاند.
این پیچیدگیهای تاریخی، فلسفی، مفهومی و حقوقی پرسشهای بنیادینی را در مرکز گفتمان حقوق بشری قرار میدهد. به عنوان مثال آیا حقوق بشر تنها بر اساس مبانی و مفروضات فلسفی اروپامحور و فقط برای گروه خاصی از انسانها که در مرزهای جغرافیایی مشخصی زندگی میکنند، تعریف شده و قابلیت الزام دارد، یا اینکه گفتمانی است که باید از محدودیتهای مفهومی نسل اول فراتر رفته و به نوعی تعریف شود که تمامی انسانها را در بافت واقعی فرهنگی و هویتی آنان خطاب قرار دهد؟ به عبارت بهتر آیا گفتمان باید فقط محدود به حقوق مدنی و سیاسی باشد، یا اینکه انواع پیچیدهتر حقوق بشر را نیز در برگیرد؟
*دکتر محمود مسائلی استاد بازنشسته روابط و حقوق بینالملل، دانشگاههای آتاوا و کارلتون و دبیرکل اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل با مقام مشورتی دائم نزد ملل متحد
|بخش یک|
[۱] Universal Declaration of Human Rights adopted by the General Assembly of the United Nations on the 10th of December of 1948.
[۲] Renaissance is a French word meaning “rebirth.” It refers to a period in European civilization that was marked by a revival of Classical learning and wisdom.
[۳] Religious conformity
[۴] Kant, I. (1784). What is Enlightenment?
[۵] Carl Menger (1840-1921), the founder of the Austrian School of Economics, is one of the pioneers of modern economics with the 1871 publication of his classic work, Principles of Economics
[۶] Ludwig von Mises (1881-1873) was an economist of the Austrian school of Economics, who argued for free markets and against socialism, interventionism, and government manipulation of money
[۷]Thomas Hill Green (1836-82), an English philosopher, political radical and temperance reformer, and a member of the British idealism movement
[۸] به فصل ششم از جلد دوم کتاب حقوق بشر با عنوان حقوق بشر و مفهوم خیر عمومیمراجعه نمایید
[۹] Negative freedom
[۱۰] Positive freedom
[۱۱] Founded and developed by the British economist John Maynard Keynes in the 1930s, Keynesian economics is a theory that says the government should increase demand to boost economic growth. Keynesianism is an interventionist approach in political economy
[۱۲] Libertarianism or libertarian philosophy
[۱۳] Robert Nozick (1938-2002), American philosopher, best known for his rigorous defense of libertarianism in his first major work, Anarchy, State, and Utopia (1974)
[۱۴] Neoliberal global capitalism
[۱۵] Washington Consensus
[۱۶] The Developmental State is a term coined by Chalmers Johnson that is used to describe states which follow a particular model of economic planning and management
[۱۷] Mixed Economies, or Emerging Market Economies is a system that combines characteristics of market, command and traditional economies
[۱۸] International Covenant on Civil and Political Rights, adopted by United Nations General Assembly Resolution 2200A (XXI) on 16 December ۱۹۶۶, and came in force from 23 March 1976
[۱۹] International Covenant on Economic, Social and Cultural Rights, adopted by the United Nations General Assembly on 16 December 1966 through GA. Resolution 2200A (XXI), and came in force from 3 January 1976
[۲۰] International Bill of Human Rights
[۲۱] The mainstream human right discourse