۳۶۵ روز قبل، همین حوالی، میانههای تهران، دختری ۲۲ ساله، برآمده از قلب ایران، آرام آرام قدم بر زمین میگذاشت. قدمهای او رفتهرفته بلندتر شدند، صدای آن رفتهرفته به گوش میرسید. او را به زور وارد ماشین گشت ارشاد کردند، صدای قدمهایش بلندتر شد. او را به زور به خیابان منحوس وزرا بردند. او وارد آنجا شد و دیگر خارج نشد. کشته شد. سکوت؛ شوک؛ و انفجار. انفجارِ خشمی عمومی. خشمی برآمده از تاریخ و نه منحصر به امروز. برآمده از دیروزها که ظلم در آن پیوسته بر جان و دل مردم زخم میزد. زخمی که هم کُشت و هم قوی کرد. قدرتی که امروز همراه با نفرت شده است؛ نفرتی نه تنها برآمده از سالیان سال جور دوران، بلکه به پا خاسته از اتحاد، هشیاری و آگاهی از بازیهای سیاسی جمهوری اسلامی، که با خواستهای مشخص همراه است؛ «زن زندگی آزادی».
امروز تمامی مردم، از کهنسال رنجِ این نظام کشیده تا جوان نسل زد، آگاه از خباثت نظام و هشیار به فتنههای آن، دستدردست هم و متحد، جلوی مأموران و آتش به اختیاران آن ایستادهاند، در خیابان، و در دانشگاه. دانشگاه؛ جایی که دانشجویانش نظام را به چالش میکشند و بدان افتخار میکنند، جایی که با جنبش دانشجویانش، برمیخیزد تا بربیندازد؛ نظامی را که «آزادی» را سرکوب میکند، «زندگی» را میگیرد و «زن» را در نگاه متحجرانۀ خود محبوس میکند.
زن؛
نمادی برای گذر؛ گذر از سنت، گذر از نگاهی مرتجعانه؛ نگاهی که در آن گویی زن تنها دنبالکنندۀ مرد است، وجودش وابسته به وجود او و تعریفش ذیل تعریف اوست. نگاهی که زن را سوژهای برای محافظت شدن توسط همسر و پدرش میداند و هدف او را چیزی جز زایش، مادری و همسری نمیداند. نگاهی کهنهپرستانه که حضور زن در خیابان برایش یک تابو و نشانهٔ بیغیرتیست. نگاهی که اجتماع مرد و زن را نمیفهمد و اگر حضور زنان در جایی پررنگ شود، گویی به معنای حذف مردان است. اما زنِ امروز -«این شهروند نافرمان»- از پیشقراولان مبارزه است، و در کنار مردان برای آزادی میکوشد. «زن» در «زن زندگی آزادی» برای گذر این نگاه است؛ گذری به سوی مدرنیته. گذری که نشان میدهد زن هویت مستقل انسانی دارد و به مویش نیست که زن است، به ویژگی زایشش نیست که زن است، به مرد و شوهر و پدرش نیست که زن است؛ زن، زن است. زن، زن است در تضاد با نگاه نظام، در تضاد با ایدئولوژیک فاسد، در رهایی از سرکوبی به درازای تاریخ، در رهایی از تحدیدات این نگاه، در رهایی از ارتجاع، و به دنبال حق، به دنبال آزادی و به دنبال «زندگی».
زندگی؛
قطعهٔ گمشدهای نیست، جای آن مشخص است، زیر آن ریش و عبا، در دستان صاحبان قدرت پوچ. اما زندگی مشتی سکه نیست که در دست بماند و مخفی شود، زندگی آبی روان است که جاری میشود، رکود ندارد و نه اینان و نه پیش از اینها نتوانستند آن را از انسان بگیرند. زندگی سراسر صحنهٔ مبارزه است، مبارزهای که به امروز و دیروزهای نزدیک برنمیگردد، مبارزهایست به پهنای تاریخ. برای حداقلهای روزمره است؛ برای جزبهجز اقتصادی که آزادیهای انسان را سلب میکند و برای آزادیهای فردی. این مبارزه برآمده از یک خشم عمومیست و به دنبال یک تغییر است؛ تغییر از «آری» به «نه»، همان «آری» که حکومتی را به پا داشت تا سرکوب کند و زنده بماند و همان «نه» که جلوی تفکرات متحجرانۀ آن میایسنتد و روزبهروز هشیارتر میشود. مبارزهٔ امروز، برگرفته از اهدافیست برای زندگی، برای محیط زیست؛ برای مبارزه با تبعیض جنسیتی، فقر، فساد، گرانی، اقتصاد خراب و البته برای برابری؛ این جنبش، «قدرتِ بیقدرتان» است برای زندگی، و به هدف «آزادی».
آزادی؛
حق گرفتنیست، دیرزمانیست که آزادی – این بدیهیترین خواستهٔ آدمی- در حصر نابخردان زمانه محبوس شده است و زیباییِ آن نهان از چشم آدمیست. حکومتی که این زیبایی را نهان کند و آن را تحت سیطرهٔ خود قرار دهد، محکوم به نابودیست، نظامی که دم از آزادی بزند و آن را گوشهای قرار دهد و هر از گاهی گلولهای بر آن زند و آزادیخواهان را به خون کشد؛ برای او به زودی «هر گلوله میشود یک مشت، بر دهان آنکس که زور گفت و کُشت».
ما قویاً جمهوری اسلامی و هر نوع حکومت پایهریزی شده بر اساس دین را نفی میکنیم چرا که ثابت شده است چگونه آزادی را سرکوب میکند. آزادی؛ دُرّی که مردم در تاریخ همواره به دنبال آن بودهاند و برایش جان دادهاند، رهاییای که سالیان سال است که سرکوب میشود، در مردادها و شهریورها، آبانها و دیها، آذرها و در هر نقطه از تقویم این نظام.
ما بپا خاستهایم و نخواهیم نشست تا دستیابی به آرمانها و آزادیهایمان، برای عدالت و برای پاسداری از میهن خود، برای حفظ یکپارچگی میهن. دموکراسی روشنترین آیندۀ ماست و در برابر هر مفهومی که آن را نقض کند میایستیم.
برای «زن زندگی آزادی»