الاهه بقراط – آنچه در ادامه میخوانید، تابستان ۱۳۹۵ منتشر شد. یک سال و نیم پس از فاجعهی حمله تروریستی به دفتر مجله شارلی ابدو و کشتار روزنامهنگاران و تروریستهای آن و همچنین انتشار کتاب «تسلیم» که اتفاقا همانموقع منتشر شده بود. بازنشر کتابگزاری رمانی که در ارتباط با وضعیت سیاسی فرانسه و نقش و وزن نیروهای سیاسی آن کشور نوشته شده، در شرایطی که امروز تنها یک سال از تاریخ مورد نظر نویسنده (۲۰۲۲) گذشته و اسلامگرایان و طرفداران گروه تروریستی حماس در پاریس و لندن و برلین و بروکسل و دیگر پایتختهای جهان رژه میروند و «الله اکبر» فریاد میزنند و پرچمهای داعش و طالبان را به اهتزاز در میآورند، خالی از فایده نیست.
*****
رمان «تسلیم» از میشل وولبک را به دوست آلمانیم که از او قرض گرفته بودم پس میدهم.
با هیجان میپرسد: جالب نبود؟
میگویم: چرا! از این نظر که آنچه ما ایرانیان سی و هفت سال پیش تجربه کردیم، قرار است در سال ۲۰۲۲ در فرانسه اتفاق بیفتد خیلی جالبه.
با تعجب میپرسد: چطور مگه؟!
پاسخ میدهم: این اصلا یک داستان و رمان تخیلی نیست. ممکن است برای شما و فرانسویها تخیلی باشد ولی برای ما ایرانیان انگار سال ۱۹۷۹ به بعد را تعریف میکند.
رمان «تسلیم»، برگرفته از کلمهی «اسلام»، نوشته میشل وولبک نویسنده فرانسوی درست همزمان با فاجعه تروریستی ۷ ژانویه ۲۰۱۵ در پاریس و ترور روزنامهنگاران و کاریکاتوریستهای مجله طنز «شارلی ابدو» منتشر شد. این همزمانی و آنچه وی در رمانش مطرح کرده سبب شد که تا مدتها رسانهها دربارهاش مینوشتند و با نویسندهاش گفتگو میکردند. میشل وولبک در رمانش پیشبینی وحشتناکی درباره آیندهی نه چندان دورِ فرانسه کرده است: برقراری یک جمهوری اسلامی و حاکمیت شریعت در قلب اروپا!
قوهی تخیل به پای واقعیت نمیرسد!
چگونه؟ ماجرا از این قرار است که بر زمینهی مشکلاتی چون خارجیستیزی و بیکاری و ترور و… ناسیونالیستهای افراطی در فرانسه به حدی قوی میشوند که امکان دارد قدرت دولتی را در انتخابات سال ۲۰۲۲ تصاحب کنند. برای اجتناب از این فاجعه، لیبرالها و چپها و ملیّون فرانسه یک راه حل به فکرشان میرسد: آنها از آنجا که هیچکدام به تنهایی و حتی با هم شانس به دست آوردن آرای لازم را ندارند، برای جلوگیری از به قدرت رسیدن راستهای «جبهه ملی فرانسه» به رهبری مارین لوپن، با اسلامگرایان آن کشور که در رمان نامشان «اخوانالمسلمین» است متحد میشوند و با پشتیبانی از آنها، مانع به قدرت رسیدن ناسیونالیستهای افراطی شده و بجایش اسلامگرایان را به قدرت میرسانند. غافل از آنکه اسلامگرایانی که «میانهرو» به نظر میرسیدند پس از کسبِ قدرت، اسلام سیاسی و شرعیات خود را بر تمام ظرفیتهای غیردموکراتیک «راست افراطی» میافزایند و دمکراسی را گردن میزنند!
این تغییر و رجعت به گذشته بر عهده «محمدبن عباس» یک اسلامگرای میانهرو از «اخوانالمسلمین» فرانسه است که پس از به قدرت رسیدن شروع میکند به دور زدن قانون اساسی دموکراتیک و نظام حقوقی فرانسه و پیاده کردن قوانین شریعت از جمله حجاب و چندهمسری و…
خاکریز اول، طبق معمول، زنان هستند.
بسیاری از شخصیتها و شاغلان در رشتههای گوناگون از جمله استادان دانشگاه برای اینکه شغل خود را از دست ندهند، اسلام میآورند. راوی داستان نیز که استاد دانشگاه است ابتدا شغل خود را از دست میدهد و پس از مدتی دوباره به کار فرا خوانده میشود و…
میبینید! نه تنها هیچ عنصر تخیلی در این رمان نیست بلکه فکر میکنم واقعیت ایران و همچنین ابعاد اسلامگرایی گروههایی مانند داعش و بوکوحرام، از قوهی تخیل میشل وولبک خارج است!
در اینهم که راوی رمان «تسلیم» که استاد ادبیات دانشگاه و یک مرد میانسال و عرقخور و ناتوان از برقراری یک رابطه با ثبات با زنان است، پس از به قدرت رسیدن «اخوانالمسلمین»، حالا مجبور است با دانشجویان محجبه لاس بزند و رویهم بریزد، هیچ عنصر تخیلی وجود ندارد. تنها و مهمترین نکتهی تخیلی در رمان این است که این اتفاق ممکن است در فرانسه روی دهد، آنهم به همین زودیها، در سال ۲۰۲۲. ولی یک لحظه صبر کنید! آیا این واقعا تخیلی است؟!
اسلامگرایانِ خزنده پشت جبههی تروریستها
به دوستم میگویم: میدانی، اینکه ما اینها را تجربه کردیم و کسی در دمکراسیهای قدرتمند دنیا به روی خودش نیاورد، و حالا که به عنوان رمان در فرانسه خیالپردازی شده، ناگهان همه به جنب و جوش میافتند، خیلی غمانگیز و دردناک است. البته من آرزو میکنم هرگز این داستان در فرانسه تحقق پیدا نکند ولی یک جای کار در این دموکراسیها و ادعاهای حقوق بشرشان میلنگد، به همین دلیل تصور حوادث این رمان برای فرانسه چندان تخیلی و ناممکن به نظر نمیرسد.
دوستم که پژوهشگر تاریخ و ادبیات است با تأسف سر تکان میدهد. ولی اطمینان ندارم که منظورم را فهمیده باشد.
امروز که «برکسیت Brexit» پیروز شده و اکثریت شکنندهای از بریتانیاییها به خروج کشور خود از اتحادیه اروپا رأی دادهاند، و ملیگرایان افراطیِ فرانسه و آلمان و اتریش و هلند و دانمارک در کنار دونالد ترامپ و برخی مقامات جمهوری اسلامی، نخستین کسانی بودند که کنفرانسهای مطبوعاتی برگزار کرده و از آن استقبال کردند، پشتم لرزید.
سخنان مارین لوپن رهبر «جبهه ملی» فرانسه درباره «برکسیت» مرا به یاد کتاب «تسلیم» انداخت. نه خیزش راستها و ناسیونالیستهای افراطی در اروپا تخیلی است، نه کاهش آرای نیروهای لیبرال و سوسیالیست و چپ، تخیلی است و نه اتحاد آنها در برابر افراطیون برای به پیروزی رساندن امثال «اخوانالمسلمین» در کتاب میشل وولبک، خیالی و ناممکن به نظر میرسد.
اروپا اساسا و به دلیل تجربه خونین و سیاه با فاشیسم و نازیسم، از راست افراطی که حتی در چهارچوب قوانین دموکراتیک فعالیت میکند، بیشتر هراس دارد تا از اسلام سیاسی و اسلامگرایان که گمان میرود ریشهی تاریخی و فرهنگی در اروپا ندارند و بنابراین نمیتوانند پشتیبانی تودهای و آرای مردم را جلب کنند!
کور باید بود تا رشد ناسیونالیستهای افراطی و اسلامگرایان را که متقابلا همدیگر را تقویت میکنند، در جوامع باز و اروپا ندید. اما کورتر باید بود تا خطر یکی را به سود دیگری نادیده گرفت! در جایی که این دو قطب افراطی به قویترین و سازمانیافتهترین نیروهای اجتماعی تبدیل میشوند، ظاهرا چارهای برای نیروهای دیگر باقی نمیماند جز اینکه در عمل پشت یکی از این دو قرار بگیرند: ناسیونالیستهای افراطی یا اسلامگرایان!
اما این ظاهر قضیه است. دست کم یک راه دیگر هم وجود دارد و نخستین راهنمای آن این است که مردم این جوامع را با چشم بستن به روی اسلامگرایان و کاهش آن به «تروریسم»، به پشت راستگرایان نراند! اسلامگرایانِ تروریست خودشان در عملیاتشان کشته میشوند! به این ترتیب مقابله با تروریسم موجود، یک امر امنیتی، پلیسی و متکی بر ابزار و امکانات اطلاعاتی و فنی است. مبارزه با اسلام سیاسی و اسلامگرایی خزنده اما یک امر حقوقی و متکی بر ابزار سیاسی و فرهنگی است. مماشات با اسلامگرایان خزنده که با وقاحت خواهان اجرای احکام شریعت در کشورهای دموکراتیک میشوند، و آزادانه در مراسم و راهپیماییهای خود شعارهای ضد دمکراسی، ضد حقوق بشر و ضد قوانین اساسی این کشورها سر میدهند، نه تنها با هیچ استدلالی در چهارچوب «تولرانس» و بردباری و تنوع فرهنگی نمیگنجد، بلکه تحمل آنها یعنی کمک به پشت جبههی تروریستها!
راهش، اتحاد بیشتر است و نه جدایی!
همیشه وقتی اتفاقی میافتد و آدم به گذشته بر میگردد، با کمی دقت میتوان زمینههای فراهم آمدن آن اتفاق را از لابلای رویدادهای مختلف تشخیص داد. به نظر میرسد ما هماکنون در آن زمانی هستیم که در آینده به گذشته تبدیل شده است. ما تماشاگر برخی از آن زمینههایی هستیم که «تسلیم» را به واقعیت تبدیل میکند: جنگ و نابسامانی پایدار در آفریقا و آسیا، بحران اقتصادی در اروپای شرقی، موج گستردهی پناهجویی در کشورهای غربی، خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و رشد راستگرایی و ناسیونالیسم افراطی در این قارهی کوچکِ سبز.
اسلامگرایان یا ناسیونالیستهای افراطی؟!
برای خیل عظیمی که ممکن است قربانی هر یک از اینها، و یا هر دو شوند، تفاوتی ندارد. اما برای کسانی که تعیینکنندگان و تصمیمگیرندگان سیاسی هستند، باید بسیار اهمیت داشته باشد. آنها مسئولیت تاریخی دارند. از همین رو نمیبایست بار سنگین مسئولیت خود را در بحرانهای مختلف از جمله «معضل پناهندگان»، با ترفندهایی مانند رفراندوم، به مردمی منتقل کنند که نه مسئول به وجود آمدن شرایط موجود هستند، نه آگاهی کافی درباره منافع خود دارند و نه نهایتا نقش تعیینکننده در پیشبرد سیاستها بازی میکنند!
میشل وولبک را البته به این هم متهم کردند که در کتابش به «اسلامهراسی» دامن میزند. درست همانطور که سالها پیش اوریانا فالاچی را به خاطر کتابش «خشم و غرور» به این برچسب آراستند.
ولی واقعا خودمانیم، آیا هر کسی از آنچه داعش و بوکوحرام و حزبالله و حماس و القاعده و طالبان و همین جمهوری اسلامی در ایران به نام اسلام مرتکب میشوند، هراس ندارد؟!
یا اینکه اینها هیچکدام مسلمان نیستند و از اسلام چیزی نمیدانند؟!
اردوغان چطور؟!
عربستان سعودی چی؟!
اخوانالمسلمین واقعی و تخیلی چطور؟!
اسلام اینها هم «اسلام راستین» نیست؟!
پس آن را در کجا میتوان یافت؟!
در ذهنیتی «رحمانی» که وقتی با سیاست در میآمیزد، جنایت و جهنم میآفریند؟!
مگر نه اینکه از این «اسلام» باید به راستی هراس داشت؟!
اتفاقا خود مسلمانان بیشتر باید از این «اسلام» هراس داشته باشند. آنهم در حالی که اگر بحث بر سر «فرهنگ» و «هویت» مسلمانان در جوامع باز و دموکرات است، باید این واقعیت را هم دید که این اسلامگرایان هستند که فرهنگ و هویت جوامع اروپایی و غربی را زیر سوال برده و خدشهدار میکنند، بدون آنکه به مسلمانانی که در این کشورها زندگی میکنند، هویتی انسانی ببخشند. بلکه برعکس: اسلامگرایان با حمله به ارزشهای جوامع غربی، اهالی این کشورها را را به دفاع از فرهنگ و هویت اروپایی واداشته و به سوی افراطیون راست و ناسیونالیست میرانند.
نکتهی مهم این است که میبایست به سیاستمداران، رسانهها و افکار عمومی جوامع دموکرات حالی کرد که باید بین «اسلام» و «مسلمان»، بین «اسلامهراسی» و «مسلمانهراسی» تفاوت قائل شد. اسلام همان مسلمان نیست. اسلام نمیتواند مانند هر دین دیگری که مجموعهای از احکام تغییرناپذیر است، دموکرات و لیبرال و مدافع حقوق بشر باشد، مگر اینکه آن را مانند ادیان دیگر (یهودیت و مسیحیت) در چهارچوب قوانین عرفی و دموکراتیک محدود و مهار کرد. مسلمانان اما میتوانند هر چیزی باشند: از دموکرات و آزادیخواه تا فاشیست و سرکوبگر. این موضع را مجموعهای از شرایط فردی و اجتماعی و روانی تعیین میکند و نه صرفا عقیده!
در یک جامعه دموکرات، در کنار صدها شخصیت برجستهی فلسفی و سیاسی و هنری، میتوان مسیحی بود و هیتلر شد و حزب نازی را به جان مردم از جمله خود مسیحیان انداخت.
در یک جامعه بسته با تاریخی پر از نشانههای فرهنگی و مدنی میتوان مسلمان بود و خمینی شد و جمهوری اسلامی را بلای جان جامعه از جمله خود مسلمانان کرد.
در جامعهای پر از تبعیض و نژادپرستی میتوان ماندلا شد و در جامعهای استعمارزده و پر از فرقههای مذهبی میتوان گاندی شد.
فردی مانند رجب طیب اردوغان نیز ناسیونالیسم ترک و اسلام سیاسی را در هم میآمیزد تا کشوری زیبا و پُرتوان با مردمانی متنوع و کوشا را با تقویت تبعیض و تفرقه به ناکجاآباد هدایت کند.
این است که در شرایط کنونی، در جدال بین دمکراسی و مدافعان آن در برابر دشمنانِ خود، فقط باید امیدوار بود تا جوامعی که پیشرفت و ترقی و فرهنگ مدنی در تار و پود آنها تنیده شده چنان ظرفیتی را در شهروندان خود پرورانده باشند که بتوانند در برابر اژدهایی دو سر که مغزهایش از یک پیکر تغذیه میشود، بایستند. این جدالیست عظیم برای تسلیم نشدن در برابر افراطیون سیاسی و مذهبی اعم از ناسیونالیستها و اسلامیستها. وای به حال مردمان کشورهای اسلامی که در آنها، این دو در هم بیامیزند.
*این مطلب نخستین بار یکم امرداد ۱۳۹۵ در کیهان لندن منتشر شد.