آیا مهاجرت آخرین راه است؟ گزارش میدانی درباره آنانکه چمدان‌های خود را بستند: کاش «اینها» نبودند!

- بانویی از ارامنه‌ی ایران:‌ «موج مهاجرت از دست شرایطی که این حکومت به وجود آورده در كشور بیداد می‌كند، ولی الان اروپا هم پر از حزب‌اللهی و تروریست جمهوری اسلامی شده. وقتی خمینی گفت ما انقلاب‌مان را صادر می‌كنیم، منظورش را خیلی‌ها نفهمیدند، اما امروز اروپا دارد این موضوع را لمس می‌كند.»
- «تب مهاجرت جدیدی که در ایران شروع شده مرا به یاد سال ۵۷ می‌اندازد؛ این تعدادی که در حال حاضر از ایران خارج می‌شوند بیشتر جزو قشر خاکستری جامعه هستند.»
- «شاید نسل بعد از ما ایران را بسازند چون از ما که گذشت؛ دیگر توانش را نداریم که ایران را دوباره بسازیم؛ خیلی زرنگ باشیم به کشور دیگری برویم و زندگی خود را بسازیم که حداقل مرگ راحت‌تری داشته باشیم.»
- «ته دلم دوست دارم شب بخوابم صبح بلند شوم ببینم همه چیز عوض شده، و اینها نیستند!»

چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ نوامبر ۲۰۲۳


فیروزه نوردستروم-آنها که از ایران مهاجرت کردند چه می‌گویند؟ به چه دلیل از ایران خارج شدند؟ از چه چیز‌هایی گذشتند؟ آیا احساس رضایت می‌کنند؟ آنها که چمدان‌های خود را بسته و آماده رفتن هستند، برای انجام مقدمات مهاجرت با چه مشکلاتی روبرو بوده‌اند؟ آیا مهاجرت برای همه امکانپذیر است؟ آیا مهاجرت آخرین راه است؟ کیهان لندن این پرسش‌ها را با شماری از شهروندان در میان گذاشته است.

پدر و مادرش در خانه دیگران کار می‌کنند و خودش هم مسافرکشی می‌کند: «این هم سؤال است که می‌پرسید؟ مگر در این مملکت زندگی نمی‌کنید؟ اینجا دیگر جای ماندن نیست، بمانیم که چه بشود؟ نه آینده‌ای، نه‌امیدی به آینده، برویم خارج در رستوران ظرف بشوییم بهتر از اینجاست که به زندان برویم، فقط می‌خواهم خودم را از این خفقان نجات بدهم.»

این حرف‌های یک شهروند شیرازی است که توصیف و تعبیر قابل توجهی را از وضعیت «مشتاقان» مهاجرت ارائه می‌کند. او ادامه می‌دهد: «مسلماً برای خانواده و دوستان دلتنگ می‌شوم، ولی آنها می‌توانند بیایند و مرا ببینند. فعلا فقط باید بروم.»

این شهروند با اشاره به اینکه پدر و مادرش هزینه دریافت ویزا و ارز را تقبل می‌کنند می‌افزاید: «بیشتر متقاضیان مهاجرت، وکیل گرفته‌اند و هزینه‌های سنگینی نیز متحمل شده‌اند.»

خانمی اهل تهران، بیشتر صحبت‌های خود را به مشکلات پدرمادر‌ها برای انجام کار‌های مهاجرت فرزندان اختصاص می‌دهد: «امروز برای انجام کاری به میدان فردوسی رفته بودم، ازدحام مردم و صدالبته دلارفروشان و مامورین زیاد بود. پدرمادر‌ها برای اینکه بچه‌هایشان را به خارج بفرستند، خودشان را به آب و آتش می‌زنند، یک دفترخانه‌دار آشنا یک ماه پیش پسر کوچک‌اش را به لندن فرستاد، امروز شنیدم به خاطر پرداخت هزینه وکیل و سفر، کلی سند خلاف و جعلی در دفترخانه‌اش‌ زده بود تا بتواند هزینه سنگین رفتن فرزندش را تأمین کند.»

یک شهروند دیگر می‌گوید: «سال گذشته به دوستان ۷۰ ساله من که اقامت کانادا و آمریکا دارند، کلی جوان از داخل ایران پیشنهاد ازدواج دادند. خانم، اینجا برای رفتن به شهر فرنگ، مردم به هر ترفندی متوسل می‌شوند. تب مهاجرت جدیدی که در ایران شروع شده مرا به یاد سال ۵۷ می‌اندازد؛ این تعدادی که در حال حاضر از ایران خارج می‌شوند بیشتر جزو قشر خاکستری جامعه هستند.»

فرد دیگری به بالا رفتن آمار جرم و فساد‌های مالی اشاره می‌کند: «ایران پر از فقر و فساد و خفقان شده؛ دوگانگی عجیبی در کشور حاکم است. امروز رفتن از اینجا برای بسیاری آرزوست. همه فکر می‌کنند که آنطرف به بهشت موعود می‌رسند، اینجا هیچکس راضی و خوشحال نیست.»

خانمی از ارامنه ایران که خانواده پدریش در سال ١٣۴١ از ایران به آمریکا مهاجرت کردند می‌گوید: «خانواده من بعد از اینهمه سال هنوز دلتنگ ایرانند. بیشتر اقوام و‌افرادی که می‌شناسم در حال مهاجرت به آلمان، انگلستان و کشور‌های اسکاندیناوی هستند؛ ترکیه پر از ایرانیانی است که سال‌ها در نوبت سازمان ملل انتظار می‌کشند. خانم، موج مهاجرت از دست شرایطی که این حکومت به وجود آورده در کشور بیداد می‌کند، ولی الان اروپا هم پر از حزب‌اللهی و تروریست جمهوری اسلامی شده. وقتی خمینی گفت ما انقلاب‌مان را صادر می‌کنیم، منظورش را خیلی‌ها نفهمیدند، اما امروز اروپا دارد این موضوع را لمس می‌کند.»

در صحبت‌های یکی از فعالان ان‌جی‌او (سازمان‌های غیردولتی یا مردم‌نهاد) که در اعتراضات ۸۸ حضور داشته است چند نکته مهم دیده می‌شود. او می‌گوید: «ما دو بار قصد خروج از کشور را داشتیم؛ بار اول ناموفق بود و بار دوم بعد از جریانات ۸۸ مجبور به خروج از کشور شدیم، تمام جهیزیه همسرم، لوازم کارگاه تولیدی و شرکتم را به  اجبار با قیمتی بسیار پایین فروختیم، طلا‌ها و حتی حلقه ازدواج‌مان را هم فروختیم، در جریان مهاجرت زن و شوهر‌های زیادی را دیدم که از هم جدا شدند، حتی خودکشی دو سه نفر را دیدیم که کار مهاجرت‌شان انجام نشده بود.»

او و همسرش با ویزای تحصیلی خود را به آمریکا رساندند و زندگی خود را از صفر شروع کردند: «اینجا سرمایه و مهارت خاصی نداشتیم، اما بعد از ۱۰ سال این تلاش‌ها به نتیجه رسیدند، حالا برای آینده فرزندمان احساس رضایت می‌کنیم.»

او به تعدد فعالیت شرکت‌های مهاجرتی در ایران اشاره می‌کند: «مردم، سبک زندگی خارج را با سبک زندگی خود مقایسه می‌کنند، اما شرایط مهاجرت برای همه وجود ندارد، افرادی هستند که به حداقل امکانات خود راضی هستند ولی اینها مقایسه می‌کنند می‌بینند یک دختر و پسر در غرب حتی در ترکیه و‌ کشور‌های حاشیه خلیج فارس، مشکل تبلت ندارند، اینترنت لاک‌پشتی ندارند، مشکل خرید تلفن هوشمند ندارند…»

شهروند دیگری که ۲۰ سالی می‌شود به ایران برگشته، از تصمیم خود راضی است: «از ۴ تا ۸ سالگی در فرانسه بزرگ شدم و در تهران به مدرسه ژاندارک رفتم، بعد از دبیرستان با دوستان خارجی مکاتبه کردم. حدود ۳۰ دوست مکاتبه‌ای داشتم از ژاپن تا آرژانتین و برزیل، هر هفته پستچی از یکجای دنیا برایم نامه می‌آورد، در۲۲ سالگی برای کشف دنیا‌های جدید و کنجکاوی در دنیای دیگران مهاجرت کردم. در شرایطی که لیسانس داشتم و می‌توانستم تا مقطع فوق لیسانس و دکترا ادامه تحصیل بدهم. اما می‌خواستم بدانم مردم سایر کشور‌ها چه تفاوت‌های فرهنگی با ما دارند، چگونه زندگی می‌کنند، سبک فکری آنها چقدر با ما فرق دارد. ابتدا می‌خواستم به هند بروم چون غرب برایم جالب نبود اما در هند به صورت تصادفی ویزای آمریکا گرفتم و یکدفعه خود را در آمریکا دیدم.»

او ادامه می‌دهد: «کسی که مهاجرت می‌کند فقط از یک نقطه جغرافیایی به یک نقطه دیگر جابجا نمی‌شود، شرایط مدرسه، دانشگاه، اشتغال، حتی دوستی‌یابی او با شرایط داخل ایران یکی نیست، یک مهاجر، حامل طبقه اجتماعی خود نیست، طبقه اجتماعی فرد پس از مهاجرت در کشور دوم اُفت می‌کند؛ با مهاجرت، بسیاری از ارتباطات خود را برای پیدا کردن یک شغل مناسب از دست می‌دهیم؛ مسئله دیگر، تنهایی است. در روز شکرگزاری دوستان آمریکاییم به خانه پدر و مادر خود می‌رفتند، وقتی از من می‌پرسیدند آیا به خانه پدر و مادرت می‌روی؟ جوابی نداشتم! با مهاجرت نه تنها مفهوم خانواده بلکه شبکه ارتباطات خانوادگی خود را از دست می‌دهیم، هرچند این روابط را دوباره به دست می‌آوریم ولی زمانبر است.»

از او می‌پرسم چرا برگشتی؟

پاسخ می‌دهد: «چون حس کردم در غرب بودن یک تاریخ انقضا دارد، همه گشت و گذار‌هایم را کرده بودم، درسم تمام شده بود اما هیچ احساس تعلق خاطری نداشتم که به دنبال کار یا تشکیل خانواده باشم، با وجود یک پیشنهاد کاری خوب در واشنگتن دی‌سی رمقی نداشتم که از نیویورک به آنجا بروم و از صفر شروع کنم. چون مشکل سیاسی نداشتم به ایران برگشتم. شاید هم خودم را با این محیط تطبیق داده‌ام؛ ولی راضیم؛ شاهد سالمند شدن پدر مادرم هستم؛ اگر اتفاقی برایشان رخ دهد حضور دارم؛ اینجا احساس تنهایی نمی‌کنم؛ درآمد من و همسرم خوب است؛ اینجا احترام اجتماعی دارم در حالی که در آمریکا نداشتم و یا اصلاً دیده نمی‌شدم؛ قطعاً نبود آزادی‌های اجتماعی و فشار‌های امنیتی در اینجا برایم سخت است.»

این شهروند ایرانی- آمریکایی ادامه می‌دهد: «بیشتر اطرافیان من قصد مهاجرت دارند و می‌گویند برای آینده بهتر بچه‌هایمان می‌خواهیم برویم. پدرمادر‌هایی که سال‌هاست برای فرزندشان کتاب نخریده‌اند، خودشان اهل کتاب و مطالعه نیستند، یک خانواده فاقد پارامتر‌های غنی یک خانواده فرهنگی که در اینجا برای موسیقی، فرهنگ یا کتاب اعتباری قائل نیست چطور در غرب می‌تواند این امکانات را کسب کند؟!»

یک دختر جوان کارمند در یک شرکت خصوصی نیز به این گفتگو می‌پیوندد: «من و بسیاری از دوستانم برای رفتن به کشور‌های مختلف از چند سال قبل شروع کردیم؛ در این چند سال چند نفر دیگر از دوستان هم به ما ملحق شده‌اند.»

او که خود را یک متولد دهه شصتی معرفی می‌کند توضیح می‌دهد: «من و بقیه دوستانم با بحران‌هایی روبرو شدیم که همیشه برای متولدین این دهه وجود داشت؛ از کمبود‌ها و‌ تحریم‌ها تا تغییرات آموزشی که بر روی نسل ما آزمایش کردند، جوانی ما با جولان‌های گشت ارشاد به هدر رفت. در جریانات ۸۸ خیلی از مسائل را دیدیم. در آن سال‌ها هفت خوان کنکور را پشت سر گذاشتیم و با شوک بسیار بزرگ سهمیه‌ها و آزار و اذیت‌ها و فشار‌های داخل دانشگاه مواجه شدیم. در دانشگاه هم سیستم آموزشی فرمایشی و گزینشی را تجربه کردیم.»

او عدم باورپذیری خانواده را یکی از دلایل جدا شدن از خانواده و مهاجرت عنوان می‌کند: «اگر حمایت پدرم را نداشتم، هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم اما مادرم تفکرات مذهبی بسیار شدیدی داشت؛ عقیده داشت دختر اصلاً نباید درس بخواند، نباید به فلان کلاس و باشگاه برود، باید در خانه بماند و خانه‌داری یاد بگیرد و شوهر کند و اگر شوهرش اجازه داد می‌تواند برود درس بخواند! این از نظر مادرم یک تفکر درست بود چون اسلام می‌گفت! من سر این مسائل همیشه با او جنگ روانی داشتم، در نهایت تصمیم گرفتم تنها زندگی کنم. بعد از دانشگاه، وارد بازار کار شدم ولی سوء استفاده‌های جنسی، حقوق بسیار پایین، نبود سنوات و عیدی، پرداخت حقوق با تأخیر، نگاه مردسالارانه به زنان و نداشتن امنیت شغلی همه اینها باعث شد تا یک روز تصمیم گرفتم برای همیشه از ایران بروم.»

او که تا دو سال پیش قصد مهاجرت نداشت می‌گوید: «شاید نسل بعد از ما ایران را بسازند چون از ما که گذشت، دیگر توانش را نداریم که ایران را دوباره بسازیم، خیلی زرنگ باشیم به کشور دیگری برویم و زندگی خود را بسازیم که حداقل مرگ راحت‌تری داشته باشیم.»

او در مورد امکان مهاجرت برای همه شهروندان ایرانی معتقد است: «جدا از موضوع مالی، افراد زیادی به محیط و افراد اطراف خود وابسته هستند، اگر مهاجرت کنند شاید موفق شوند ولی آدم‌های افسرده‌ای خواهند شد، این موضوع را در بسیاری از اطرافیانم دیده‌ام، مگر آنها که مثل من مستقل بوده‌اند، و وابستگی به اطرافیان خود ندارند.»

ولی آیا مهاجرت آخرین راه است؟

«نه، من هنوز ته دلم دوست دارم شب بخوابم صبح بلند شوم ببینم همه چیز عوض شده، و اینها نیستند، هرچند دوست دارم این اتفاق بیفتد ولی با توجه به شرایط موجود، این آرزو یک رویای محال است.»

دوست او هم با پیوستن به گفتگوی ما می‌گوید: «دارم تلاشم را می‌کنم برای رفتن ولی خیلی‌ها حتی شرایط مهاجرت را هم ندارند، یا از نظر مالی یا اینکه ازدواج کرده بچه کوچک دارند، یا پدر مادر پیری دارند که نمی‌توانند آنها را جابجا کنند. در این افراد، میل به خودکشی بسیار بالا رفته. هفته گذشته با یکی از این دوستانم صحبت می‌کردم، می‌گفت به یک راه خودکشی فکر می‌کرده که درد نکشد. خیلی این موضوع را می‌شنوم. ترسناک است! شاید مهاجرت آخرین راه نباشد؛ شاید با یک تغییر اساسی بتوان این مملکت را درست کرد؛ ولی اینکه یکسری آدم بخواهند خود را برای رهایی از این شرایط بکشند؟! وحشتناک است!»

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۸ / معدل امتیاز: ۴٫۲

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=335017