نصرت واحدی – خاقانی شروانی در قصیده «ایوان مدائن» لفظ «عبر کردن» را که مرادش «وسیله قرار دادن» است به معنی چشم دل به کار برده است. البته مثنوی مولوی نزدیک به یک قرن پس از خاقانی در بیت زیر:
دیده دل چون به دنیا بنگریست
دید کاین جا هر دمی میناگری است
دید دل را «دید عقلانی» میشمارد. دیدی که چیزهائی را میبیند که چشم حسی نمیتواند بینا به آنها باشد.
اما خاقانی زبان فارسی را با همه فصاحت، دلالت، قیاس و دستوراتش در تدوین قصیده «ایوان مدائن» چنان به کار میبرد که در نهایت این قصیده «پیکرهﻯ عقل» را متجلی میسازد. اما این پیکره با عواطف و احساسات بینظیری نیز صیقل شده است:
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
به راستی نه تنها تجسمی از عقل بلکه این «جان آدمی» است که لب به سخن گشوده است، سخنی که با بلاغتی به کمال، تفسیری هوشمندانه از گذشته، در آینه اعمال و رفتار آدمی است. سخنی که خود زمینهای برای نظرات متفکرین و اندیشمندان آینده نیز گشته است.
«ایوان مدائن» معنویتی است که در برابر خود (هوشمندی) قرار دارد. به اینگونه معنویت هنر گویند.
گر دجله درآمیزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
ویژگی هنر در جهانی- تاریخی بودنش است. آنها که مجسمهها را در ایران و جهان خراب میکنند «نمیدانند که نمیدانند». خرابههای «کسری» خود دال بر این ادعاست زیرا تاق کسری با هفت گونگی خود کرشمهای چشمگیر دارد. کرشمهای جهانی، کرشمهای که در رقص لیلا وقار، جلال و گردش خود را که در جمع هنر و زیبائی است متجلی میسازد. این هنر و زیبائی را خاقانی در قصیده «ایوان مدائن» استادانه به رشته سخن کشیده است. سخنی که جان را به اهتزاز در میآورد.
«ایوان مدائن» هنری است که در ترکیب سخن، قافیه، تشبهیات (آسوسیاسیون) خود بیان مادیتی است که هر جانی را در ذهن به کرشمه میآورد. کرشمهای که خاقانی آن را به وسیله کلمات در اشعار خود به وزن و قافیه برگردانیده است. از جمله:
ما بارگه دادیم این رفته ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رود خذلان
هگل این نظر را که مبین «دادخواهی» (عدالت) است به قانونمندی تاریخ تعبیر میکند. نظری که رودکی نیز به آن باور داشته است:
ای کشته کرا کشتی تا کشته شدی زار
تا باز که او را بکشد آنکه ترا کشت
به ویژه هنر نشان آزادی و زیبائی موهبتی رها از هرگونه تعلّق و مقصود است. به این دلیل هگل فلسفه هنر را «جمالیات»[۱] گوید. آنها که به نویسنده خرده میگیرند چرا از دانشمندان ایران سخنی نمیآورم، چیزی که البته بیربط است، بیایند و یک ایرانی را نام ببرند که در مورد هنر چنین گفته باشد.
اما زیبائی بهواقع بیان آشتی میان شکل و محتوای یک چیز است زیرا هر آشتی نه بر ضدیت بلکه بر مکمل هم بودن استوار است. لبخند مونالیزا معنویتی است که با آب و رنگ وقلم نقاش (مادّه) زنده به وقار خویش است.
قصیده «ایوان مدائن» جهانی است زیرا در زیبائی و سوگ شعری ذهن آدمی را متأثر میسازد.
در حالی که دیوار مدائن را در کلام «نگارستان» و پادشاهانی چون «دیلم ملک بابل» و «هندو شه ترکستان»** را که در کاخ کسری بار مییافتند میشمارد ویا اقتدار ساسانیان را در مصرع:
بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان*
و زندگی شاهانه را در:
کسری و ترنج زر
پرویز و به زرین
منعکس میسازد ویا درباره پیرزن کوفه و یا خانه کوچک در کنار دیوار مدائن سخن میگوید:
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نه حجرهٔ تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
یک دنیا تاریخ را بازتاب میکند. تصاویری که در عین حال عدل و عدالت را که مصلحت روزگار ساسانیان بوده است نیز خاطرنشان میسازد.
اما هنر خاقانی در ارائه نکاتی فلسفی- اجتماعی است که چشم حسی آنها را نمیبیند. در قصیدهﯼ «ایوان مدائن» دولت ساسانی به صورت «جان عینی» و هر یک از پادشاهان در طرز زندگی خصوصی آنها تجسم مییابند. مطلبی که نشانه وجود تفکری درباره «سابژکت» در آن دوران تاریخی است. مطلبی که قرنها به ویژه در قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی ذهن فلاسفه جهان را به خود مشغول داشته است. تا عاقبت کسی مانند هگل پیدا شده که توانسته قفل تاریخ و سابژکت را بگشاید.
اما امروز هنگامی که مردم از زندگی سخن میگویند زبدگان جامعه ایران هنوز نمیتوانند آن را تفسیر کنند و بگویند ایرانیان امروزی برخلاف دیروز میخواهند «سابژکت» باشند. میخواهند در کار مملکت مشارکت داشته باشند.
از این گذشته خاقانی در قرن ششم میلادی زبان فارسی را به نقطه عطف خود[۲] که «بلاغت» است رسانیده. آنچه که در غرب تازه در قرن بیستم صورت میگیرد. با این تفاوت که هگل تاریخ را حرکت دیالکتیکی جان جهانی میانگارد که در روی زمین در لفظ اقتدار خلاصه شده است. اقتداری که اگر شکوه و جلالش با خشونت شکل بگیرد به ضعف و نابودی مبدل میگردد. یعنی هر وجودی تظاهر خود را همیشه سایهوار و بیوقفه به همراه دارد. آنچه در کوآنتوم تئوری به پدیدهﯼ «درهم تنیدگی»[۳] معروف است. سایه قدرت درواقع تظاهر آن در پرتو عدالت است.
عجبا با وجود اینکه ایرانیان همیشه عدالت را جستهاند ولی آن را تنها در کلام «عدل مظفر» آنهم بر سر در مجلس شورای ملّی با جلوهای کوتاهمدت دریافت داشتهاند.
خاقانی توانائی هوشیاری (جان) را در ابیات پرهیجان، پرعاطفه و پر از احساسات خود چنان به رشته سخن میکشد تو گوئی میخواهد دنیای معنوی را به میدان رقابت و جدل ادبیاتی بکشد تا مهارت سخنپردازی خویش را در جایگاه سزاوار خود بنشاند. این مهارت وصف نشدنی چنان مهارتی است که ادبیات فارسی را در پهنه جهان به اوج تشابه و قیاس میرساند.
اما خواننده ناگهان به مصرعی برخورد میکند که حال و هوای دیگری دارد:
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه، اشکی دو سه هم بفشان
این سخن ترکیبی از اندیشه رواقیان یونان و افسردگی احوال ایر انیان است در حالی که:
گوئی که نگون کرده است ایوان فلکوش را
حکم فلکِ گردان یا حکم فلکگردان
سردر گمی فرهنگی ایرانیان را نشان میدهد که نمیتوانند از میان «حکم فلکِ گردان» و «حکم فلکگردان» یکی را برگزینند. از این رو خاقانی به این نتیجه میرسد که:
ای بسا شه پیلافکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان
به عبارتی دیگر «ناامیدی» در شطرنج تقدیر در نظر خاقانی نیز «مات» شدن است. ماتشدنی که در کلام تقدیر جلوه دارد . تقدیری که نه تنها عامل اساسی عدم خودمختاری افراد است.
قومی به جد و جهد گرفتند وصل دوست
قوم دگر حواله به تقدیر میکنند
بلکه تقدیر به معنی اعتبار برآمده از سرنوشت (اتفاق) همانا فشاری طبیعی بر حقایق زندگی اجتماعی و سیاسی است. این فشار را خاقانی در ناامیدی میبیند. یعنی در برابر سرنوشت میبایستی امید را مدام زنده کرد تا وضعیت به شکل:
مست است زمین زیرا خورده است بجای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
نشود که مُلک و ملّت را در «ماتگه حرمان» مینشاند.
امروز نیز سعی میشود فشار اعتبار بر حقایق جامعه را با دولتی ملزم به قانون خنثی ساخت. اما عدم خودمختاری مسئلهای تاریخی است زیرا برخلاف یونانیان که همیشه مسائل را با پرسش و پاسخ از سردرگُمی بیرون میآوردهاند (مکتب افلاطون) ایرانیان یا از پرسش نمودن ترس و واهمه دارند و یا همه چیز را میدانند. شاید به این دلیل نیز پرسشهای هوشمندان خود را در طول تاریخ نادیده گرفتهاند. از جمله: رودکی، مسعود سعد سلمان، ناصر خسرو، حافظ، پورسینا، ملاصدرا و سرمد را میتوان نام برد.
امروز فرهنگ دیگر به معنی سنتها و ارزشها نیست بلکه دو نقطه عطف، یکی نقطه عطف زبان[۴] و دیگری نقطه عطف اخلاق[۵] (یا عقل عملی) معنی فرهنگ و زبان را دگرگون ساختهاند. پس فرهنگ هر قومی با تاریخ و زبانش معلوم میشود. در حالی که هنجاریت جای خود را به «کردار مذاکراتی» (هابرماس) و یا نظریه سیستم (لوهمن) سپرده تا همه چیز خردگرا بشود. پس نظرات «زردشت» امروز اعتبار ندارند.
این مطلب که از گفته «گوت لوب فرگه» [۶] گرفته شده است فکر را نیز به دو بخش میکند. یکی «تصور» که فردی است و آن دیگری «نظر» که جهانی است؛ یعنی هرکسی آن را میتواند در یک مکان و زمان مختلفی نقل کند. اما محتوای این نقل همیشه با خودش اینهمانی است.
به این دلیل ملتها و یا اقوام را میبایستی با مطالعه زبانشان شناخت. در دوران محمدرضاشاه پهلوی مرکزی برای بررسی و شناخت زبان فارسی به نام «فرهنگستان» به ریاست شادروان دکتر صادق کیا به وجود آمد، شخصیتی زبانشناس که در دانائی و توانائی زبانشناسی در ایران نظیری نداشت. وی را پس از انقلاب اسلامی به زندان انداختند و چندی پس از آزاد کردنش به طرز مرموزی کشتند.
لاابالی چه کند دفتر دانائی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را
اما شاهبیت خاقانی اخطاری به اقتدار است که به راستی خارج از دایره زمان و مکان است:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
[۱] aesthetics
[۲] Language turn
[۳] entanglement
[۴] J. Habermas : Faktizität und Geltung, Suhrkamp, 1992, S.25
[۵] D. Horster : Unius 1999, Jürgen Habermas, S.91
[۶] G. Frege,Logische Untersuchungen, Göttingen, 1966, S. 49
*شادروان: پرده بزرگی در ایوان مدائن بوده است.
** «دیلم ملک بابل» و «هندو شه ترکستان»: یعنی ملک بابل غلام و شه ترکستان دربان درگاه مدائن بودند.