دکتر محمود مسائلی – هدف اصلی این نوشتار توضیح و شرح کوتاهی از پیشزمینههایی است که به موجب آن نفرت از یهودیان در طول تاریخ شکل گرفته و موجبات اذیت و آزار آنها را فراهم آورده است. افزون بر این، با طرح این پیشزمینهها کوشش خواهد شد تا علل بروز درگیریهای معاصر میان اسرائیل و گروههای فلسطینی از جمله حماس نیز توضیح داده شود.
اغلب مردم و ناظران سیاسی بر سابقه دیرین اذیت و آزار یهودیان آگاهی دارند. حدود یکهزار سال پیش از میلاد مسیح، ابراهیم در سرزمین کنعان خانواده بزرگی را تاسیس کرد که عبریان و در حقیقت یهودیان امروز در آن زندگی میکردند.[i] کنعان سرزمینی بود که نزدیک به ۱۵ قرن پیش از آمدن یهودیان محل زندگی کنعانیانی بود که بتپرست بودند. این جایگاه کنعانیان در قرآن طی «سوره اعراف» آیه ۱۳۸ توضیح داده شده است: «و بنى اسرائیل را از دریا [یى که فرعونیان را در آن غرق کردیم] عبور دادیم پس به گروهى گذر کردند که همواره بر پرستش بتهاى خود ملازمت داشتند، گفتند: اى موسى! همانگونه که براى آنان معبودانى است، تو هم براى ما معبودى قرار بده! موسى گفت: قطعاً شما گروهى هستید که جهالت و نادانى مىورزید». عبریان بر این قوم غلبه کردند.
بنابراین طبق نص صریح منابع مذهبی یهودی و اسلامی، عبریان یا همان یهودیان امروزین، ساکنان اولیه این سرزمین بودند. در قرنهای قبل از میلاد مسیح، عبریان (یعنی یهودیان اولیه) پیوسته مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند زیرا آنان از پذیرش دینهای محلی و یا بتپرستی که در آن زمان مرسوم بود، خودداری میورزیدند. اما به تدریج یهودیان حیات مذهبی و سیاسی خود را توسعه بخشیدند.
سلیمان نبی ثروتمندترین و قدرتمندترین دولت مرکزی را که عبریان تا حال دیده بودند در منطقه کنعان ایجاد کرد. اما بعد از مرگ او قبایل شمالی برای استقلال قیام کرده و از فرزندان او سرپیچی کردند. از این پس، دو حکومت عبری به وجود آمد؛ منطقه شمالی اسرائیل نام گرفت و سامره را به عنوان مرکز حکومت برگزید. بنابراین کلمه اسرائیل پس از این تاریخ است که ظهور میکند. اما در جنوب که در آن زمان نام «یهودا» بر آن گذاشته شد، حکومت دیگری شکل گرفت و اورشلیم را به عنوان مرکز خود انتخاب کرد.
بیش از دویست سال دو کشور اسرائیل و یهودا به عنوان واحدهای سیاسی مستقل از یکدیگر جداگانه به عمر خود ادامه دادند. اما هر دو حکومت به فساد و تباهی کشیده شدند که در نتیجه فرو ریختند. در سال ۷۲۲ قبل از میلاد مسیح، آشوریان سرزمین اسرائیل، یعنی کشور شمالی، را فتح کرده و یهودیان سرزمین اسرائیل را به مناطق دوردست و پراکنده در خاورمیانه کوچ دادند تا رابطه آنها با سرزمین اصلی قطع شده و نتوانند با هم زندگی کنند. این، آغاز پراکندگی و آوارگی یهودیان بود. بختالنصر پادشاه بابل نیز اورشلیم پایتخت یهودا (یعنی سرزمین جنوبی) را تسخیر و ویران ساخت. بابلیان جغرافیای سیاسی کشور یهودا را محو ساخته و بخش بزرگی از یهودیان را به مناطق دیگری شامل بابِل کوچ دادند.
این دو رویداد آغاز تبعید یهودیان از سرزمینهای نیاکان خود و اذیت و آزار تاریخی علیه آنان است. سپس کوروش بزرگ بابلیان را شکست داده و به یهودیان اجازه بازگشت به سرزمین خویش را داد و این هنگامی بود که معبد دوم اورشلیم ساخته شد.
آنچه در جریان این رخدادها قابل تأمل است اینست که گویی خداوند قول خود را برای حفاظت از مردمان «برگزیده» خود فراموش کرده است! آیا چنین است؟ شاید بتوان به سادگی بیان داشت یهودیان فراموش کردند که تنها خدای واحد «اوست» که در کتاب مقدس به وی اشاره شده و نه پادشاهی زمینی مردم. در نتیجه این فراموشی، کشورهای اسرائیل در شمال و یهودا در جنوب به سوی تباهی کشیده شده و تعهد خود را برای وفاداری به میثاقی که با خداوند داشتند فراموش کردند.
ظهور مسیحیت بر اذیت و آزار یهودیان و آوارگی آنان افزود. البته در ابتدا مسیحیت حکایت از آن داشت که گویا یهودیت دیگری در شرف تکوین است زیرا عیسی و حواریون وی نیز یهودی بودند و نوعی یهودیت را تبلیغ میکردند. در سال ۷۰ میلادی رومیان دولت یهود را ویران ساختند و در نتیجه بیشتر یهودیان در سراسر جهان باستان پراکنده شدند. در طول سالهای نخست پس از مصلوب شدن عیسی توسط رومیان، یهودیان و مسیحیان با هم زندگی میکردند، در حالی که هر کدام نیز اعتقادات خود را داشتند. از این مرحله به بعد است که فشارها بر یهودیان به شکل دیگری آغاز شد. یکی از این فشارها نامی بود که رومیان بر سرزمین یهودیان نهادند.
در سال ۱۳۲ میلادی، رومیان پس از سرکوب قیام یهودیه، نام آن سرزمین را به «سوریه فلسطین» تغییر دادند. آنها این کار را با خشم و به عنوان نوعی مجازات علیه یهودیان انجام دادند، تا پیوند یهودیان با سرزمین خود را با این تغییر نام برای همیشه قطع کنند. فلسطین معادل «پالاستینا»[ii] به کسانی اطلاق میشد (فیلیستینی)[iii] که در مناطقی در دریای اژه زندگی میکردند.[iv] تلاشی که توسط آشوریها و سپس رومیها انجام گرفت این بود که رابطه یهودیان را با سرزمینی که سدهها در آن زندگی میکردند قطع کنند.
یادآوری میشود که واژه فلسطین بیشتر به مفهوم مصری و عبری «فلشت» نزدیک است که در کتاب «عهد عتیق» (تورات) حدود ۲۵۰ بار آمده و دلالت بر مردمانی دارد که در سواحل دریای اژه زندگی کرده و بیشتر با رومیان در ارتباط بودند.[v] همچنین واژه فلسطین توسط هرودوت برای اطلاق به مردمانی که در همان نوار ساحلی مدیترانه زندگی میکردند، به کار رفته است.
پیشزمینههای شکلگیری یهودستیزی؛ تأملی در مفهوم «قوم برگزیده خداوند» در آیین یهود
با توجه به این شواهد تاریخی و منابع مذهبی از جمله قرآن، به سختی میتوان پذیرفت که اسرائیلیهای امروز هیچ حقوقی بر سرزمینی که سدهها پیش از ظهور مسیحیت و اسلام در آن زندگی میکردهاند، ندارند و اعراب فلسطینی مالکان سرزمینی هستند که اساسا در آن زمان وجود نداشتند! در آن دوران عربی در منطقهی مربوطه زندگی نمیکرد و اسلام هم ظهور نکرده بود. بلکه این گروه قومی خیلی پیشتر از ظهور اسلام در این سرزمین زندگی میکردهاند. در حقیقت، در طول ۲۶۰۰ سال تا امروز، از جمله طی قرنهای پس از ظهور مسیحیت و اسلام، در سرزمینی که امپراتور روم آن را «فلسطین» نامید، مسیحیان، یهودیان، مسلمانان، و مردمان دیگر با هر گرایش قومی یا مذهبی با یکدیگر با عنوان «فلسطینی» زندگی میکردند. این تنوع مذهبی شامل یهودیان، سامریها، مسلمانان سنی، گروه کوچکی از احمدیه، مسیحیان، و دروزیها نیز میشود. بر این اساس، «فلسطین» و «فلسطینی» هیچ گروه قومی یا مذهبی خاصی را توصیف نمیکرد، بلکه این مفهوم برای هر کسی بود که با هر عقیده و مذهبی و قوم و نژادی در آن قلمرو زندگی میکرد.[vi]
اما «منشور ملی فلسطین» که توسط سازمان آزادیبخش فلسطین در سال ۱۹۶۴ تدوین و انتشار یافت، این تنوع مذهبی را نادیده انگاشته و سرزمین فلسطین را «وطن اعراب» میداند: «فلسطین وطن مردم عرب فلسطین است. این بخشی جداییناپذیر از میهن عرب است و مردم فلسطین بخشی جداییناپذیر از ملت عرب هستند».[vii] ماده ۲ همان منشور، سرزمین اسرائیل امروز را نیز فلسطین مینامد و طبق مفاد ماده یک، یهودیان را از جرگه شمول فلسطینی خارج میداند: «فلسطین با مرزهایی که در دوران قیمومیت بریتانیا داشت، یک واحد سرزمینی تجزیهناپذیر است». در سراسر این منشور تاکید جدی بر اتحاد عربی فلسطین دارد و شعار آنان که «آرمان فلسطین» را شامل میشود نیز بر این هویت عربی فلسطینی اصرا میورزد: «فلسطینیها سه شعار خواهند داشت: وحدت ملی (وطنیه)، بسیج ملی (قومیه) و آزادی».[viii]
به هر حال، با پذیرش مسیحیت در سال ۳۱۲ توسط کنستانتین امپراتور روم به عنوان دین رسمی، محدودیتهای فراوان جدیدی علیه یهودیان اعمال شد. آنها از ازدواج با مسیحیان منع شدند، به هیچ عنوان نمیتوانستند در مناصب دولتی قرار گیرند، و یا به عنوان شاهد در دادگاهها در موارد رسیدگی به اقدامات خلاف و غیرقانونی مسیحیان حضور یابند. از مهمترین آسیبهایی که علیه یهودیان انجام گرفت و طی سالیان سال نه تنها در اروپای دوران قرون وسطا حتی در جهان اسلام نیز ادامه داشته، و حتی هنوز هم در مواردی وجود دارد، افترای خوردن خون کودکان[ix] مسیحی است! بر اساس این افترا که ممکن است خوانندگان نیز آنرا شنیده باشند، یهودیان به مناسبت عید پاک (فصح) کودکان مسیحی را دزدیده و از خون آنها برای تهیه نان مخصوصی در مراسم شادمانی خود استفاده میکنند! دروغی که در ایران نیز بین عوام شنیده میشد.
شاید اولین اتهام قتل کودکان غیریهودی در نورویچ انگلستان در سال ۱۱۴۴ رایج شد. پیکر بیجان پسری به نام ویلیام[x] در جنگلهای خارج شهر پیدا شد. راهبی مسیحی یهودیان محلی را متهم کرد که او را شکنجه کرده و به قتل رساندهاند تا مصلوب شدن عیسی را به سُخره بگیرند. اگرچه بسیاری از مردم شهر این ادعا را باور نکردند، اما به تدریج این افسانه توسعه یافت که هر سال رهبران یهودی یک کودک مسیحی را دزدیده و از خون او برای فطیر مخصوص فصح استفاده میکنند. داستان قتل ویلیام نورویچ، اثر ای ام رز، با بررسی شرایط مرگ مرد جوان و نحوه گسترش و تکرار داستان او در سراسر اروپا، به دنبال درک افزایش افترای خونی است.[xi] این افترا در قرون وسطا در سراسر جهان مسیحیت گسترش یافت و به سرزمینهای اسلامی هم راه یافت. برخی مسیحیان معتقد بودند که فنجان شرابی که یهودیان در جشن عید فصح یا عید پاک مینوشند، درواقع خون کودکان مسیحی است، یا اینکه یهودیان خون را به نان و شیرینی که در عید خود مصرف میکنند، مخلوط میسازند. برخی دیگر ادعا کردند که یهودیان از خون مسیحیان به عنوان دارو برای معالجه بیماریها یا حتی به عنوان یک داروی غرایز جنسی استفاده میکردند. این افترا موجبات حمله به خانههای یهودیان، اذیت و آزار و شکنجه آنان، و به قتل رساندن آنها را فراهم آورد. چند قرن بعد در شهر ترنت در شمال ایتالیا پیکر بیجان کودکی ۲ ساله به نام سایمون پیدا شد. انگشت اتهام باز هم متوجه یهودیان شد و در نتیجه جامعه یهودی ترنت تحت شکنجه قرار گرفتند تا به زور اعتراف کنند.
شوربختانه اینگونه افترای سهمگین با پایان قرون وسطا خاتمه نیافت و تا قرون ۱۹ و ۲۰ هم نمونههایی از آن مشاهده میشود. موارد ثبت شده نشان میدهد که این افترا همچنان در ذهن و باور ناآگاهان نفوذ دارد و به ویژه در میان مسلمانانِ ناآگاه رایج است. در سال ۲۰۱۴ سخنگوی گروه حماس به یک شبکه تلویزیونی لبنانی گفت: «همه ما به یاد داریم که یهودیان چگونه مسیحیان را سلاخی میکردند تا خون آنها را در فطیر مقدس خود مخلوط کنند. این یک تخیل یا برگرفته از یک فیلم نیست. این یک واقعیت است که توسط کتابهای خودشان و شواهد تاریخی به آن اذعان شده است!» اما وقتی از او پرسیده شد که آیا سندی برای آن دارید، نتوانست پاسخ دهد.[xii]
دامنه این افترا تا بدانجا توسعه یافت که حتی با شیوع طاعون سیاه در اواسط قرن چهاردهم، انگشت اتهام متوجه یهودیان شد. یهودیان مورد اذیت و آزار قرار گرفتند، خانههای آنها سوزانده شد و قتل عام شدند. این کلیشهها بر افکار متفکران آن روز جامعه هم تاثیرگذار بود. مارتین لوتر رهبر نهضت اصلاحات از برجستهترین این متفکران است که به شیوه عمیقی تحت تاثیر این افترا بود. او تلاش زیادی به کار برد تا یهودیان را به دیانت مسیحی اصلاح شده (پروتستان) فرا بخواند، اما چون در این کار موفق نشد در کتاب «یهودیان و دروغهای آنها» (۱۵۴۳)،[xiii] آنان را مورد حمله قرار داد. این بخشی انتخاب شده از آن کتاب کوچکی است که لوتر در مورد یهودیان نوشت:
«او آنها را فرزندان ابراهیم نخواند، بلکه آنها را فرزندان افعی نامید [متی. ۳:۷]. اوه، این برای خون نجیب و نژاد اسرائیل بسیار توهینآمیز بود، و آنها اعلام کردند: “او دیو دارد” [متی ۱۱:۱۸]. پروردگار ما نیز آنها را «فرزند افعی» مینامد. علاوه بر این، در یوحنا [۴۴، ۸:۳۹] میگوید: «اگر فرزندان ابراهیم بودید، همان کاری را میکردید که ابراهیم کرد… شما از پدرتان شیطان هستید. شنیدن اینکه آنها نه از فرزندان ابراهیم، بلکه فرزندان شیطان هستند، برایشان غیرقابل تحمل بود و امروز هم نمیتوانند این حرف را بشنوند.»
اینگونه تنفر و حملات علیه یهودیان در سرودها و سمبلهای مذهبی نیز ادامه یافت. معروفترین آنها مجسمهای است که در کنار کلیسای «سنت مری» در شهر ویتنبرگ در شرق آلمان قرار دارد؛ کلیسایی که مارتین لوتر اکثر موعظههای خود را در آنجا ایراد کرد. همچنین در این مکان اولین جشن عشای ربانی به زبان آلمانی بجای لاتین برگزار شد. ویتنبرگ، شهر مارتین لوتر، به عنوان قلب اصلاحات مذهب پروتستان در نظر گرفته میشود. در آنجا یک مجسمه سنگی حکاکی قرار دارد (۱۳۰۵) که نشان میدهد یک خاخام دم خوک را بلند میکند تا به دنبال تلمود بگردد. همانطور که او خیره شده است، یهودیان دیگر دور شکم حیوان جمع شدهاند تا شیر بخورند. بالای این صحنه برای تمسخر یهودیان یک عبارت عبری نوشته شده است.
مجسمههای یهودیان و خوکها در معماری در دهه ۱۳۰۰ ظاهر شدند. چاپخانهها این نقشها را در همه چیز از کتاب گرفته تا ورقهای بازی تا دوران مدرن ادامه دادند. امروزه، بیش از ۲۰ مجسمه از این نوع هنوز در کلیساهای آلمان و چند مجسمه دیگر در کشورهای اروپایی وجود دارد. حداقل یکی از آنها- روی دیوار یک داروفروشی قرون وسطایی در بایرن- به دلیل ماهیت توهینآمیزش تخریب شد، اما گمان میرود که حذف آن در سال ۱۹۴۵ به دستور یک سرباز آمریکایی انجام شده باشد. اما مجسمه نصب شده در کلیسای ویتنبرگ یکی از قابل مشاهدهترین آنهاست. این کلیسا در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار دارد.[xiv]
در سال ۱۵۵۵، پاپ پل چهارم بخشنامه کلیسایی معروف خود را صادر کرد[xv] و حقوق یهودیان را از آنها سلب نموده و آنها را در مورد تحقیر جمعی قرار داد و یهودیان را در کلبههای حقیری ساکن کردند. او دستور داد که محله یهودیان را از بقیه شهر جدا کنند. یک دروازه محکم که هر روز هنگام غروب خورشید قفل میشد، تنها وسیله دسترسی به بقیه شهر بود. خود یهودیان مجبور شدند تمام هزینههای طراحی و ساخت مربوط به این پروژه را بپردازند. آنها از داشتن بیش از یک کنیسه در هر شهر منع شده بودند. همه یهودیان مجبور به استفاده از کلاههای زرد، به ویژه در خارج از محله یهودینشین برای متمایز شدن از دیگران بودند. آنها از داد و ستد هر چیزی بجز غذا و لباسهای دست دوم منع شدند. مسیحیان تشویق میشدند تا با یهودیان به عنوان شهروندان درجه دو رفتار کنند. تا پایان دوران پاپ پل چهارم، تعداد یهودیان رومی به نصف کاهش یافت. با این حال، میراث ضد یهودی او بیش از ۳۰۰ سال دوام آورد. محله کلبهنشینی که او برای یهودیان تاسیس کرده بود، تنها در سال ۱۸۸۸ فرو ریخت؛ مشابه همان گتوهایی که در قرن بیستم فاشیستها و نازیها در اروپا برپا ساختند و یهودیان را در آنها جای دادند تا به تدریج کشته شده و یا از بیماری و گرسنگی بمیرند.
اما مهمترین ابعاد تنفر از یهودیان را میبایست در اندیشههای فلسفی قرن ۱۹ جستجو کرد. برای جزئیات بیشتر این موضوع، بخشی از جلد سوم کتابی با عنوان «اندیشههای بنیادشکن حقوق بشر» از نگارنده در مجموعه «اندیشههای حقوق بشری» که توسط انتشارات «اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل» انتشار یافته است، عینا در زیر توضیح داده میشود.
به دنبال ظهور مفاهیم سکولار در انقلاب کبیر فرانسه و سقوط قدرت کلیسای کاتولیک، انقلابیون فرانسه با در هم شکستن سلطه رژیمهای کهن و مزایای نظام فئودالی و اشرافی، موضوع آزادی و برابری را در صدر برنامههای اجتماعی و سیاسی قرار دادند. ولی همان عقلگرایان فرانسوی نظیر ولتر نیز همزمان با شعار پسامسیحایی زمینههایی را برای ضدیت با یهودیان فراهم آوردند. بنابراین هم واپسگرایان، هم پیشروها به نوعی در جریان ضدیت با یهودیان مشارکت و همدستی داشتند. با همه این اوصاف، وضعیت یهودیان در فرانسه رو به بهبود گذاشت. یهودیان با پذیرش قوانین نوین، در جامعه فرانسوی جذب شده و حق شهروندی یافتند. علت اصلی این تحول در رابطه با یهودیان نیز این است که مفهوم ملیت از معانی مذهبی و قومی و نژادی خود به سوی پایههای سیاسی و ملی سوق داده شد. در نتیجه حقوق ذاتی انسان، عقلگرایی سیاسی، و فردگرایی اقتصادی همه فرضیات مبتنی بر مذهب را ویران ساختند. در نتیجه فضا برای تغییر رفتار با یهودیان نیز باز شد.
ولی در آلمان که هنوز خود را از فضای مذهبی مسیحایی پروسی در درون سیستم سیاسی رها نساخته بود، مفاهیم آزادی و برابری مورد تأیید قرار نگرفت. درواقع آلمان نیمه اول قرن نوزدهم هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده بود که بتواند مفاهیم رهاییبخش سکولار را در جامعه دنبال کند. هرچند که اصلاحاتی از بالا انجام شد، ولی ماهیت دولت و رابطه آن با مردم همچنان بر مبنای تعلقهای قومی، فرهنگی، و وفاداریهای سنتی باقی ماند. درنتیجه تعصبات آلمانی حاضر نبود یهودیان را به عنوان «قوم» تحمل نماید. حتی خود دولت مسیحی آلمان- پروس عمده یهودیان را از نقشهای اجتماعی محروم ساخت. در نتیجه تضادهایی هم میان قانونگذاری و رویههای تبعیض آمیز به وجود آمد که تحمیل مالیاتهای سنگین بر یهودیان را به دنبال داشت. در حقیقت برخلاف فرانسه که در آن آگاهیهای ملی بر بنیادهای مدنی قوام یافت، آگاهی ملی آلمان قرن نوزدهم همچنان بر مبنای قومی- خونی (نژادی) قرار داشت که جبهه ضدیهود را تقویت مینمود. علاوه بر این در حالی که در فرانسه موضوع یهودیت با سرمایهداری نوظهور پیوند پیدا میکرد، قومیت یهود در آگاهی ملی آلمانی در رابطه با داد و ستد تصور شده و ابعاد منفی برای آن تعریف گشت و احساسات ضد یهود را بیشتر تحریک نمود. به عنوان مثال کارل مارکس نیز در رساله «مسئله یهود» آنان را ستایشگران پول و مادیت خطاب نمود.
اینکه نسل یهود با ابلیس همراه است و همه افکار شیطانی در یهودیت تجلی یافته، یا اینکه یهودیت روح حاکم بر سودجویی است، همواره در صدر حمله به یهودیان قرار داشته است. افکار عمومی آلمان در آن دوران، یهودیان را قومی فرودست تصور میکرد که دشمن نژاد آریایی است. آریاییهایی که طبیعت را دوست دارند و به خانواده عشق میورزند. این نگرشهای منفی نسبت به یهودیان در ادبیات رو به توسعه در قرن نوزدهم جلوههای قدرتمندی پیدا کرد.[xvi] تا سالهای ۱٨٨٠ هگلیهای جوان آلمانی شامل ملیگرایان و نیز سوسیالستها دشمنی با یهودیان را دنبال کرده و هویت و هستی آنان را به عنوان یک قوم انکار میکردند.
در این شرایط است که باید اعتقادات بوئر، عالم الهی پروتستان رادیکال، در خصوص یهودیان را دریافت. بوئر در رساله خود با عنوان «مشکل یهودیان»[xvii] آنان را به لحاظ اخلاقی غیرقابل انطباق با ویژگیهای قومی و فرهنگی آلمانی دانسته و استدلال میکرد که یهودیت نسبت به آیین مسیحیت فروتر است چرا که ماهیتا در مقابل مفهوم پیشرفت قرار دارد. بنابراین حتی درمقایسه با هگل که معتقد بود یهودیان باید از حقوق برابر برخوردار باشند، بوئر استدلال میکرد که یهودیت نوعی مسیحیت ناتمام است، در حالی که مسیحیت یهودیتی است که خود را تکمیل کرده است. مسیحیت به دلیل توجه به محبت و عشق به همنوع مقامی بالاتر از یهودیت دارد. ولی یهودیت به این دلیل که خود را قوم ممتاز میدانند، این اجازه را به آیین خود نمیدهد تا بتواند با تحولات تاریخی و پیشرفت آن هماهنگ و همراه باشد. در نتیجه یهودیت با غرور بیجا و زندگی انگلی همراه شده است. از این رو یهودیت که به لحاظ نظری خودمحور و عاری از هر نگرش اخلاقی است نمیتواند با تمدن بشری همراه شود. دقیقا از همین زاویه دید است که بوئر استدلال میکند که یهودیت ذاتا نمیتواند با آزادیخواهی همراه شود چرا که خدای یهود با برتری دادن این قوم نسبت به دیگران، آنان را به خودپرستانی تبدیل کرده که در مقابل تمدن بشری میایستد. در شرایط آینده آلمان، طبق نظر بوئر، تنها راه نجات تاسیس دولتی سکولار است. برای پیوستن به فضای سکولار آلمان نیز یهودیان باید ازیهودیت خویش و داعیه قوم برتر خود را رها سازند. مارکس در رساله «مسئله یهود» به این راه حل سیاسی بوئر برای آلمان واکنش نشان داد.
این پیشزمینهها صرف نظر از نیات مارتین لوتر و یا برونو بوئر و تفکرات آنها در مورد یهود، تأثیر مستقیمی بر تاریخ معاصر آلمان و سیاستهای نازیها داشت. نازیها یهودستیزی لوتر را از همان روزهای اولیه جنبش ناسیونال سوسیالیستی در ایدئولوژی خود به کار گرفتند. این موضوع به ایجاد جناح به شدت نژادپرست «دویچه کریستن» یا «مسیحیان آلمانی» در کلیسای لوتری آلمان کمک کرد. اما شاید مهمتر از آن، تا حدی فرهنگ یهودستیزی بود که به فاجعهی هولوکاست انجامید. یکی از موارد مشمئزکننده، مارتین ساسه اسقف کلیسای انجیلی تورینگن[xviii] در سال ۱۹۳۸ بود. او از کشتارها و نابودی جمعی کنیسهها و مشاغل یهودیان دفاع کرد و حتی آن را به صراحت به خود لوتر گره زد. تنها چند روز پس از آغاز کشتار سازمانیافته یهودیان، او جزوهای توزیع کرد و در آن توضیح داد که نازیها در یهودستیزی خشونتآمیز خود به عنوان مسیحی عمل میکنند و این دقیقاً همان چیزیست که لوتر میخواست.[xix]
*دکتر محمود مسائلی استاد بازنشسته روابط و حقوق بینالملل، دانشگاههای آتاوا و کارلتون و دبیرکل اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل با مقام مشورتی دائم نزد ملل متحد
[i] نگاه کنید به نوشتاری از این نویسنده با عنوان «پیشزمینههای شکلگیری یهودستیزی؛ تأملی در مفهوم «قوم برگزیده خداوند» در آیین یهود» که ۱۷ آذر ۱۴۰۲ در کیهان لندن انتشار یافت.
[ii] Palaestina
[iii] Philistines
[iv] Feith, D.J. The Forgotten History of the Term Palestine. Hudson Institute
[v] See: Jewish Visual Library
[vi] Ibid
[vii] The Palestinian National Charter: Resolutions of the Palestine National Council July 1-17, 1968, article 1
[viii] Ibid., article 3
[ix] blood libel
[x] William of Norwich
[xi] E. M. Rose. The Murder of William of Norwich. Oxford: Oxford University Press, 2016
[xii] Madeleine Schwartz, The Origins of Blood Libel: E.M. Rose reconsiders where the anti-Semitic slur came from, and how it stuck around, The Nation, 15 February 2016
[xiii] Luther, M. (1543/2016). On the Jews and Their Lies. Silvanus Publishing, Incorporated
[xiv] Schaeffer, C. (October 2020). Hatred in Plain Sights. Smithsonian Magazine
[xv] Cum nimis absurdum was a papal bull issued by Pope Paul IV dated 14 July 1555
[xvi] Pierre Joseph Proudhon. (1847). On the Jews
[xvii] Bauer, B. (1943). The Jewish Problem. Marxists Internet Archive
[xviii] Martin Sasse, the Bishop of the Evangelical Church of Thuringia during Kristallnacht in 1938
[xix] Coren, M. (October 25, 2017). The Reformation at 500: Grappling with Martin Luther’s anti-Semitic legacy. MacLean’s