چندی پیش یکی از همکاران مطرح کرد که سرمقاله الزاما نباید درباره مسایل سیاسی باشد. ولی یافتن موضوعی که سیاسی نباشد در شرایط ما ایرانیها بسیار دشوار و چه بسا ناممکن است از جمله پرداختن به یک ستارهی سینما که در بیش از سه دههی گذشته هیچ فعالیت سینمایی هم نداشته است! حتی فعالیت نکردن هم در مملکت ما کاری سیاسی است!
فروزان با بازی در کنار هنرپیشگانی چون فردین و ناصر ملکمطیعی فصلی از تاریخچهی سینمای ایران را به نام خود نوشت. وی تازه ۴۱ ساله بود که انقلاب شد. بازی او در فیلم «دایره مینا» که متفاوت از «فیلمفارسی»های وی بود و چهار سال پس از تولید، تازه همزمان با انقلاب در سال ۵۷ به نمایش در آمد، در برابر بیشترین و معروفترین کارهای او که عمدتا در دههی چهل خورشیدی تهیه شدند، نقشی به حساب نمیآید.
کسی فروزان را به خاطر «دایره مینا» نمیشناسد. او فیلمهایی مهمتر داشت که اگرچه از سوی منتقدی چون هوشنگ کاووسی به «فیلمفارسی» معروف شدند اما به سادهترین و عامیانهترین شکل، تضادهای جامعهای را به نمایش میگذاشتند که از جنبش مشروطه به این سو به شدت درگیر جنگ سنت و مدرنیته، و تقابل مذهب و عرف بود. از همین رو نیز میتوانست با عامترین مخاطبان، از هر دو طرف، رابطه برقرار کند آن هم در حالی که موسیقی، آواز، رقص، عشق، و هر آن چیزی که سنت و مذهب خوار و ممنوعاش میداشت، در هنر هفتم جمع شده بود. خود سینما اصلا نمادِ این تضادِ عمیق و تاریخی بود چه برسد به زنی که بیپروا و بیحجاب میخواند و میرقصید و عاشق میشد.
سازندگان و بازیگران «فیلمفارسی»ها ادعای «روشنفکر» بودن نداشتند، با این همه آنچه آنها از تضاد طبقاتی و فرهنگی عملا موجود در جامعه، با رقص و آواز و دعواهای کافهای و «غیرت مردانه» و «وسوسههای زنانه» به تماشاگران نشان میدادند، تصویری واقعی بود. آنقدر واقعی که در انقلاب ۵۷، بخش مهمی از تماشاگران همان فیلمها که غم و شادی خود را در بازیگران «گنج قارون» و «دالاهو» و «تنگه اژدها» و «خاطرخواه» باز مییافتند، آن نیرویی را تشکیل دادند که رژیم اسلامی بر گُرده و به پشتوانه آنها توانست همه این بازیگران را خانهنشین کند، فیلمهایشان را ممنوع کند، و اصلا قلم بطلان بر حضور و زندگی آنها بکشد.
فروزان از سال ۴۲ تا ۵۶ یعنی فقط ۱۴ سال در سینما بود ولی همین زمان اندک کافی بود تا حتی در نسلهای بعدی نیز حضور داشته باشد و به زندگی خود ادامه دهد. کسانی که او و فیلمهایش را چه بسا «مبتذل» میخواندند، تضادها و ابتذالی را که آن فیلمها فقط آنها را چون آینهای در برابر تماشاگران میگرفت نمیدیدند.
در یک چرخش سیاسی- عقیدتی، سینمای ایران با «فیلماسلامی» توانست چادر و نماز و استخاره و دعا و آشپزخانه را جایگزین رقص و آواز و کافه کند و ندانست که درست به همان اندازه «فیلمفارسی» تضادها و ابتذال پس از انقلاب را به نمایش میگذارد. با این تفاوت که آن «فیلمفارسی»ها و آن بازیگران هنوز در میان عوام خریدار دارند، ولی اینان را در آینده جز در موزههای تاریخ و یا کارهای پژوهشی کسی سراغشان نخواهد رفت.