سده جشن این مرز و بوم کهن
ز هوشنگ و آتش بگوید سخن
حکایت چنین است در دختران
بمانده ز گفتار نامآوران
به شهنامه آن نامهی خسروی
خِرَدنامهی کشور مینوی،
برون رفت هوشنگ روزی به دشت
پی آهوی خوشخرامی گذشت
به رهدید ماری به خفته به خاک
سیهپیکر و زشت و بَس خوفناک
به نیروی بازو یکی سنگ سخت
بِزَد بر سَرِ مار برگشتهبخت
به سهو آمد آن سنگ بر سنگ سَرد
رمید از میان مار و برساخت مَرد
برآمد شراری ز جفت دو سنگ
چو چشمان مارِ بَراِستاده جنگ
به خشکیده خاری فروزه فتاد
وزان بوتهها شعلهور شد به باد
ز پیدایی آتش از سنگ و مار
هزاران سده تا کنون شد به بار
گیتی پو فاضل
۱۳۷۶/۱۱/۶