یوشکا فیشر ستون این هفته خود را در دیتسایت آنلاین (۱۲ مه ۲۰۰۸) به درگیریهای اخیر لبنان و نقش و تلاش رژیم ایران برای تبدیل شدن به قدرت منطقهای اختصاص داده است. فیشر معتقد است حماس در نوار غزه و حزبالله در لبنان به نمایندگی از رژیم ایران با اسراییل و آمریکا میجنگند و از آنجا که این جنگهای نیابتی به یک تصمیمگیری قطعی نخواهد انجامید، باید منتظر جنگ اصلی و درگیری بزرگ برای حل مشکلی بود که نه تنها توازن منطقه بلکه توازن جهان را بهم خواهد زد. وی هنوز راه حل دیپلماتیک را منتفی نمیداند. مقاله او را که طبیعتا در پی یافتن جای پای مؤثر و سودمند برای اتحادیه اروپاست در ادامه میخوانید.
مناسبات قدرت در لبنان به سود حزبالله و به این ترتیب به سود متفقین آنها در دمشق و تهران بهم میریزد و از همین رو توازن قوای منطقه در خطر قرار گرفته است.
عکسهای مربوط به چند روز گذشته در بیروت یادآور جنگ داخلی لبنان در فاصله سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ است. افراد مسلح گروه شیعی «حزبالله» با یک اشاره دست، منطقه سنینشین بیروت را اشغال کرده و دولت فوأد سینیوره را در عمل به زندانی خود تبدیل میکنند.
حسن نصرالله رهبر حزبالله به این ترتیب در ساعات اندکی روشن کرد چه کسی واقعا قدرت را در لبنان در دست دارد و حرف آخر را میزند: نه دولت، نه مجلس، نه ارتش، و نه همچنین جامعه کشورهای عربی و یا حتی سازمان ملل، بلکه فقط حزبالله و به این ترتیب سوریه و ایران.
دلیل درگیری خونین اخیر در لبنان، تلاش دولت لبنان برای کنترل شبکه ارتباطی حزبالله بوده است. این تصمیم آگاهانه با این نیت بود که تدابیر ممکن اتخاذ شوند. نصرالله اما میدید که با این تلاش دولت، حزبالله از نظر نظامی به شدت تضعیف خواهد شد و از همین رو در برابر آن واکنش نشان داد.
«توافق» ریاست ارتش لبنان، ظاهرا بازگشت به موقعیت پیشین است چرا که حزبالله در زورآزمایی نظامی با دولت و همچنین اکثریت دروزیهای سنی در پارلمان آشکارا پیروز شده است. این توافق شاید تنها برای مدت کوتاهی دولت سینیوره را نجات داده و از آغاز یک جنگ داخلی دیگر پیشگیری کرده باشد لیکن بهای آن همانا قرار دادن بیشتر قدرت در دستان حزبالله است.
سازمان ملل نیز که قطعنامه ۱۵۵۹ شورای امنیت را در زمینه خلع سلاح تمامیگروههای شبهنظامی لبنان به تصویب رسانده است و سربازان کلاه آبیاش با هماهنگی گسترده در جنوب این کشور حضور دارند، دیگر حرفی برای گفتن ندارد. رویدادهای اخیر در عین حال نشانگر شکست دو قدرت بزرگ غربی یعنی آمریکا و فرانسه هستند که به شدت برای تصویب قطعنامه فوق تلاش کردند. و مبالغهآمیز نیست اگر بگوییم در نتایج حاصل از بحران لبنان میتوان ناکامیهای شدید دیگری را در زمینه شکست سیاست غرب در منطقه دید.
دمشق و تهران اما برعکس، و بیش از همه تهران، به این ترتیب به شدت احساس قدرت میکنند. در خاورمیانه و خاور نزدیک به زحمت میتوان موضوعی را یافت که بدون یا علیه ایران بتوان دربارهاش تصمیم گرفت: نه در عراق، نه در افغانستان، نه در لبنان، نه در فلسطین و بیش از پیش کمتر در خلیج فارس. ایران برای تبدیل شدن به قدرت برتر در منطقه تلاش میکند و این خبر خوبی نیست چرا که روند رویدادها بیش از پیش نشان از یک درگیری بزرگ دارد.
درباره خطرناک بودن وضعیت نباید دچار خیالپروری شد. یک جنگ است که خطرش همواره مشخصتر میشود و با جنگهای نیابتی مانند جنگ عراق و لبنان آغاز گشته است: جنگ ایران. برتری قدرت منطقهای ایران نه تنها توازن قوا را در خاور میانه، بلکه با توجه به اهمیت سیاسی تأمین انرژی و نقش جغراسیاسی این منطقه، توازن قوای جهان را نیز تهدید میکند.
اگر نتوان قطارهای بیترمزی را که با سرعت تمام به سوی یکدیگر در حال حرکتاند به صورت دیپلماتیک مهار کرد، آنگاه دیر یا زود این جنگهای نیابتی از آنجا که نمیتوانند به یک تصمیمگیری قطعی بیانجامند، سرانجام به مقابله مستقیم ایران و سوریه با کشورهای عربی طرفدار غرب، با اسراییل و با آمریکا منجر خواهند شد. پیامدهای چنین درگیری عظیمی را هیچکس نخواهد توانست کنترل کند و سراسر منطقه را در بر خواهد گرفت.
از مدتها پیش روشن شده است که لبنان میتواند به محرک یک بحران عظیم منطقهای تبدیل شود چرا که در آنجا از زمان عقبنشینی اجباری سوریه و جنگ بین اسراییل و حزبالله، در عمل، نخستین جنگ ایران- اسراییل به نمایندگی حزبالله روی داد. دومین جنگ ایران و اسراییل به نمایندگی حماس در نوار غزه در جریان است و اینهمه اوضاع را به شدت بی ثبات کرده است. اگر مناسبات قدرت در لبنان به سود یک طرف بیانجامد، آنگاه توازن قوا در منطقه در خطر قرار خواهد گرفت و هماکنون چنین حالتی پیش آمده است.
یک سیاست تنشزدایی مؤثر و تلاش برای برقراری تعادل در منافع منطقهای، با توجه به موقعیت خطرناکی که وجود دارد، باید بلافاصله در دستور کار قرار گیرد. ولی شرایط برای چنین تلاشی بد است. دیپلماسی بلوکه شده است چرا که هیچ کاری را در خاورمیانه بدون آمریکا نمیتوان انجام داد. لیکن برعکس آن نیز متأسفانه درست است که با دولت کنونی آمریکا [جرج بوش پسر] نیز نمیتوان ابتکار خردمندانهای به کار بست.
در عمل خاورمیانه تا چند ماه دیگر که رییس جمهوری جدید به کاخ سفید نقل مکان کند، در خلاء سیاسی بسر خواهد برد. لیکن همین نبود قدرت رهبری سیاسی در آمریکا خود امکان مقابله مسلحانه در این دوران گذار را تشدید میکند.
در مورد اروپا چه میتوان گفت؟ اینک زمان است که اروپا به عنوان یک عامل استراتژیک در خاورمیانه حضور داشته باشد چرا که آنجا مسئله اصلی بر سر امنیت است. اگر اروپا تصمیم بگیرد، آنگاه میبایست با امکانات کنونی خود، دستکم بخشی از خلاء سیاسی را پر کند و به این ترتیب از سرعت روند درگیریها در خاورمیانه بکاهد.
آخ، اروپا! میبایست، میتوانست، خواهد توانست- راست این است که اروپا از نظر قدرت سیاسی متأسفانه همچنان در خانه «اگر» نشسته است و افعال شرطی به کار میبرد حال آنکه سیاست هر روز در افعال خبری روی میدهد.
ولی شاید هنوز امیدی وجود دارد. فرانسه از اول ژوییه ریاست شورای اتحادیه اروپا را بر عهده خواهد گرفت و در آلمان با پشتکار تئوریک درباره یک شورای امنیت ملی و یک شورای امنیت استراتژیک ملی بحث میشود. از اینهمه میتوان به یک ابتکار عملی و مشترک در چهارچوب اتحادیه اروپا رسید تا بتوان خطر مقابله را در خاورمیانه کاهش داد و بر دولت آینده آمریکا تأثیر مثبت نهاد.
*منبع: دیتسایت آنلاین
*ترجمه و تنظیم: الاهه بقراط