لیا فلاح هنرمند جوان فعال در رشته رقص و تئاتر است که مدتی است در فرانسه اقامت گزیده است. وی علاوه بر تدریس رقص در برنامههای زیادی به ویژه در کانادا شرکت داشته و به اجرای رقص پرداخته است.
از خصوصیات هنر رقص لیا فلاح ادغام ادبیات و فرهنگ و هنر ایران با این هنر است و زیباییشناسی را در رقصهای او به روشنی میتوان دید.
تلاش این هنرمند همواره این بوده که نوع نگاه مخاطبان را به رقص تغییر دهد؛ به عنوان مثال رقص «در خیال» همراه با موسیقی سنتی و آواز شجریان به وضوح تصاویر مینیاتور را در ذهن زنده میکند و اصل و ریشهی این نقاشی را به شکلی متحرک بازسازی میکند.
هر کدام از رقصهای لیا فلاح بیان یک جهش و خلاقیت بوده که با آن سعی در برقراری ارتباط با سایر فرهنگها داشته است. کیهان لندن گفتگویی با این هنرمند جوان داشته است.
– در دوران کودکی و نوجوانی در چه فضای خانوادگی بزرگ شدید که زمینه و مشوق انتخاب تئاتر و رقص معاصر در دوره دانشگاهی و به عنوان حرفه شما شد؟
-از اوایل کودکی مادرم برای ما شعرخوانی میکرد و قصه میخواند و موسیقی هم در خانه ما همیشه شنیده میشد. از کلاس اول دبستان من ورزش ژیمناستیک و سُلفژ (نُتخوانی) را شروع کردم. حرفه مادر من، زهره آرامیان، نویسندگی و کارگردانی تئاتر و بهخصوص کار با کودکان و نوجوانان در این زمینه است. در کنار اینها، نقاشی رنگ و روغن نیز میکند. او من و برادرم را از کودکی با کولاژ هم آشنا کرد. در چنین محیطی، طبیعتاً ما با عشق به هنر رشد یافتیم. در خانه ما همیشه دنیایی شاد و رنگارنگ وجود داشته است.
-بعد از مهاجرت به کانادا چه شد؟
-تقریبا ١۴ساله بودم که خانواده ما به ونکوور کانادا مهاجرت کردم. از همان ابتدا از طریق دختر یکی از همسایهها که در کلاس رقص آذری شرکت میکرد و خانواده آنها هم از استان آذربایجان ایران بودند، به کلاس آنها ملحق شدم. چنانکه گفتم از آنجا که از کودکی ژیمناستیک کار میکردم، ذهنم با بدنم ارتباط راحتی برقرار میکرد. به همین دلیل بسیار زود در رقص آذری راه افتادم. دو ماه بعد از پیوستن به گروه، ما در یک برنامه نوروزی شرکت کردیم که اولین تجربه من روی صحنه در زمینه رقص بود. قبل از آن در ایران در نمایشهای تئاتری مادرم و برای ژیمناستیک روی صحنه رفته بودم. در آن اجرا کشف کردم که چه حس خوبی دارم و چقدر به اجرای رقص علاقمند هستم. گزارشگر بیبیسی هم عکس مرا در گزارش خود گذاشته بود که برای من بسیار ارزشمند بود. از رقص خودم هم بازخوردهای خوبی گرفتم و بسیاری گفتند که در تمام طول اجرا لبخند روی چهرهام بوده که حس خوبی به تماشاگر میداده است.
مدتی بعد از این تجربه، با مادرم دعوت شدیم که دریک برنامه، رقصی سولو با یکی از آهنگهای محسن نامجو داشته باشم. این اولین تجربه همکاری من با مادرم به عنوان طراح حرکات رقصهایم بود.
مدتی بعد از این برنامه، به یک گروه رقص لهستانی ملحق شدم و مدت ۷ سال با آنها همکاری کردم. در طول این ۷ سال همزمان در زمینه رقص با جامعه افغانستانیها، چینیها و هندیها هم کار میکردم. این فعالیتها همه در دوره دبیرستان من بودند. در دبیرستان، ما کلاب رقص نداشتیم که من آنرا راه انداختم و شروع به آموزش رقص آذری به علاقمندان کردم. در همان زمان با دو نفر از دوستانم برای شرکت در یک فستیوالِ نوجوانان در ونکوور شرکت کردیم و در میان ۴٠ گروه در میان ۵ گروه اول قرار گرفتیم و عکس ما هم در روزنامهها چاپ شد. در این زمان متوجه شدم که هرچند زبان انگلیسی من هنوز چندان خوب نیست ولی از طریق رقص میتوانم با کسانی که زبانشان را هم خوب نمیدانم ارتباط برقرار کنم.
همه این تجارب باعث شدند که من در دانشگاه، البته یک سال پس از خواندن رشته علمی، تغییر رشته به تئاتر و رقص معاصر بدهم.
-شما در یک محیط چند فرهنگی در کانادا رقص را شروع کردید. چگونه اینها را با رقص ایرانی تلفیق کردهاید؟
-وقتی در جامعه ایرانی ونکوور جا افتادم به این فکر افتادم که چگونه میتوانم بین فرهنگ ایرانی خودم و فرهنگ غیرایرانی اینجا پلی بزنم. من یک ایرانی هستم که در یک جامعه غیرایرانی زندگی میکردم و میکنم. برای من مهم بود که ابتدا خودم را بیابم و سپس بتوانم خودم را به دیگران و گروههای قومی دیگر بشناسانم.
– البته مسئله نسلها هم هست. نسل شما بیشتر از نسلهای اول مهاجر بعد از انقلاب، به استقبال فرهنگ جهانی و فرهنگ جوامع غربی میزبان خود رفتهاند و آن را جذب کردهاند.
-بله؛ قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم در همان شهر ونکوور که زندگی میکردیم تقاضا برای فراگیری رقص بیشتر شد و من از ١۶-١۷ سالگی کلاسهای رقص خودم را راه انداختم. در این زمان هم برای کودکان و هم بزرگسالان رقص طراحی میکردم و به آنها تعلیم میدادم.
درسال ٢٠١۴ همراه مادرم گروه فرهنگی آناهیتا را تاسیس کردیم. در این گروه در کنار کلاسهای رقص، ما نمایشهای موزیکال هم با نویسندگی و کارگردانی مادرم اجرا میکردیم و چهار نمایش روی صحنه بردیم. یکی از آنها شهرزاد و یا قصه هزارو یکشب بود. باید بگویم مادرم همیشه حامی و مشوق و راهنمای من در رسیدن به اهدافی بوده که در زمینه تئاتر و رقص دنبال کردهام. دوره دانشگاه ذهن مرا نسبت به هنر تئاتر و رقص از آن چیزی که قبلاً داشتم وسیعتر کرد و پذیرش تفاوتهای قومی و فرهنگی برای من راحتتر شد و همین کمکم کرد که بیشتر پیشرفت کنم.
در دوره دانشگاه یک کلاس دلقک برداشتم و همزمان مادرم یک نمایش با عنوان «دلقک عاشق» نوشت و اجرا کردیم که اقتباسی است از داستان معروف «ساری گلین» آذری و یا قفقازی. در این پروژه نیمی از بازیگران ما غیرایرانی بودند و در اجرای آن هم متوجه شدیم که نیمی از تماشاگران غیرایرانی هستند. این یکی از لحظاتی بود که من و مادرم بهم نگاه کردیم و با زبان بیزبانی بهم گفتیم که بالاخره موفق شدیم آن پل ارتباطی بین فرهنگهای مختلف را بزنیم. شهر ونکوور به دلیل چندفرهنگی بودنش مرا قادر ساخت رقصندههایی از چین، اروپا، کانادا، فیلیپین، لهستان و ایران در کارم داشته باشم. رقصندگان ما از ملتهای مختلف هم از داستان خوششان آمد و هم از رقصهایی که طراحی کرده بودیم و همین کار را قشنگ میکرد.
من در طول تحصیل در دانشگاه، چه در رقص معاصر/ مدرن و چه در تئاتر، توانستم همکلاسیها و حتی استادان خودم را با ایران و فرهنگهای چند قومیتی آن آشنا کنم و رقصهای محلی رنگارنگ کشورمان را به آنها یاد بدهم. در همین زمان بر اساس یکی از آثار علیرضا قربانی رقص مدرنی متاثر از رقص سماع طراحی و اجرا کردم که بسیار مورد توجه قرار گرفت. دلیلاش این بود که کوریوگرافی این رقص بسیار متفاوت از آن چیزهایی بود که در رقص مدرن و کلاسیک غربی میبینیم. رقصندگان در این پروژه همه غیرایرانی بودند.
در تمام طول این سالها، من هم رقص طراحی و هم اجرا کردهام، هم آموزش یافتهام و هم آموزش دادهام. تمام اینها به من کم کرد که سبک خودم را پیدا و تکمیل کنم. من و مادرم در زمینه رقص بیشتر از همه به رقص تلفیقی علاقه داریم. برای اینکه بتوانیم تلفیقی درست از رقصها مختلف ارائه دهیم، به این معتقدیم و عمل میکنیم که باید رقص کردی را از یک کرد، رقص آذری را از یک آذربایجانی، رقص شمالی را از یک شمالی بیاموزیم تا کامل و بی عیب و نقص باشد. باید به صورت حضوری و دقیق از خود آنها رقصشان را یاد گرفت نه اینکه فقط چند تا ویدئو دید و سعی در تقلید از حرکات آنها کرد. مادر من هم، که کار طراحی رقص را می کند، طی پژوهشهای گسترده با کنجکاوی رقصهای محلی ایران و ژانرهای مختلف را از جمله رقصهای آیینی، نمایشی و عرفانی را عمیقاً بررسی میکند و تلفیقی از آنها میآفریند که در عین حال وابسته به هیچکدام از آنها نیست. ولی دانش نسبت به آنها لازم است زیرا در کانادا از من در مورد ریشه رقصها میپرسیدند و من باید دقیق به آنها جواب میدادم.
چیزی که در ونکوور تجربه کردم، اهمیت و ارزشی است که برای فرهنگ و هنر مردم بومی و رقصهای آنان قائل هستند. این رقصها بومیان، نیایش و نحوه زندگی آنان را نشان میدهد. در رقصهای محلی و بومی خودمان هم اینها را میتوانیم ببینیم. البته وقتی از من در مورد مردم بومی ایران سئوال میکنند من کمی با آن مشکل دارم زیرا تاریخ ما قدمت طولانی دارد؛ اقوام و ملل مختلفی به ایران حمله کردهاند و بعد در ایران ماندگار شده و در فرهنگ غنی آن استحاله یافتهاند. بررسی این مسئله هم نیاز به پژوهش طولانی دارد.
در زمینه تئاتر در دروه دانشگاه چند تا کار نوشتم و کارگردانی کردم تا اینکه لیسانسم را گرفتم. وقتی از دانشگاه بیرون آمدم همزمان با شروع پاندمی کووید بود که برنامهها و کلاسهای حضوری رقص را کاملاً تعطیل کرد. در نتیجه، من شروع به تدریس از طریق کلاسهای آنلاین کردم. این کمک کرد تا تعداد زیادی هنرآموز از کشورهای مختلف، حتی از ایران، داشته باشم. این حجم زیاد ارتباط روی کار من تاثیر مثبتی گذاشته و حس خوبی به من داده است.
در مرحلهای تمایل پیدا کردم جایی باشم که از نظر هنری و رقص غنیتر از کانادا و آمریکا باشد. در آمریکای شمالی آن ریشه و اصالتی که دنبالش هستم پیدا نمیکردم. اینست که خواستم جایی را برای زندگی انتخاب کنم که شبیه و نزدیک به ایران و فرهنگ غنی آن باشد. در نتیجه پاریس را انتخاب کردم. فعلاً این یک اقامت موقتی است. ولی حس بودن در اینجا را دوست دارم.
-با توجه به مسائلی که مطرح کردید آیا میتوان نتیجه گرفت که نگرش نهفته در پس کوریوگرافی شما و مادرتان، در تلفیق رقصهای بومی و سبکهای مختلف و ایجاد سنتزی غنیتر از آنهاست؟
-بله درست است. ولی برای اینکه یک رقص تلفیقی خوب شکل بگیرد تمام اجزای تشکیل دهنده آن باید به نحو احسن درک و اجرا شده باشند. البته من مدتی دیدگاه تکبعُدی و تأکید بر اصالت ملی و قومی در رقص داشتم و گفتهام فقط رقص آذری و یا رقص بندری، گیلکی و خراسانی. ولی به مرور به دیدگاه کنونیام رسیدهام که کنار هم گذاشتن و تلفیق رقصهای اقوام و یا سبکهای مختلف، ما را به آن پیام اصلی، یعنی یگانگی و یکپارچگی اقوام تشکیل دهنده ایران نزدیک میکند. این پیام اصلی است که من و مادرم همیشه در رقص و تئاتر در پی انتقال آن بودهایم. یعنی جدا از آنکه من از کجای ایران میآیم، در ایرانی بودنمان یکی هستیم. در حین اجرای کارهای تلفیقی ما، تماشاگر متوجه عناصر محلی، ملی و یا رگههایی از باله و رقص مدرن میشود ولی مشخصاً نمیتواند دست روی یکی از آنها بگذارد. ترکیب آنها کلیتی میسازد که فراتر از تک تک آنها میرود.