زنان بیش از هر گروه دیگر اجتماعی همواره در تیررس حکومتهای ایدئولوژیک قرار دارند. نام و تأثیر زنان، خوشبختانه، در عرصه مبارزه با رژیمهای ایدئولوژیک بیشتر قابل پیگیری است تا در ساختار آنها و مقام و موقعیتهای دولتی که ممکن بود در اختیارشان قرار گیرد. یک حکومت دینی و اسلامیست اما در زنستیزی، به راستی چیز دیگریست، زیرا نه تنها بخش مؤثری از جامعه زنان را به دلیل ایمان و اعتقاد مذهبی میتواند با خود همراه سازد، بلکه بر زمینه فرهنگ سنتی و پدرسالار، از پشتیبانی بسیاری از مردان در سرکوب زنان نیز برخوردار میشود.
انقلاب دو همسایه
مدتهاست نامهای از آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، در اینترنت دست به دست میگردد که در آن از محمدرضاشاه پهلوی خواسته بود حق رأی زنان را پس بگیرد. تکرار این موضوع که مخالفت خمینی با رژیم شاه نه برای آزادی و رفاه، بلکه از جمله علیه اقدامات و قوانین مترقی به ویژه در مورد حقوق زنان و پیروان مذاهب دیگر بود، از آن رو لازم است که هربار بر نقشی که مدعیان «آزادی»، از جمله خود زنان، با رفتن به زیر عبای خمینی بر عهده گرفتند، بیش از پیش تأکید شود. مدعیانی که یک روز باید پاسخگوی سیاستهای غلط خود از جمله در رابطه با دفاع از حقوق زنان باشند. سیاستهایی که در موقعیت سی ساله ایران نقش تعیینکننده بازی کرده و سکوت و انفعال در برابر حجاب اجباری و یا حتا تأیید آن به بهانه اهمیت «مبارزه ضد امپریالیستی» یکی از مهمترین موارد آن است.
در این میان کمتر کسی به «انقلاب ثور ۵۶» در افغانستان به عنوان پیش درآمد «انقلاب بهمن ۵۷» در ایران اشاره میکند. این در حالیست که تغییرات ناگهانی در افغانستان، خود پیامد ناآرامیهایی بود که میرفت ایران را زیر و رو کند. هنگامی که افغانستان با کودتای روسی بهار ۵۶ شتابزده و هراسان از آنچه در ایران میگذشت، به دامان اتحاد شوروی افتاد، نمیشد در کشاکش «جنگ سرد» انتظار داشت که غرب تکهای از این گوشت قربانی را به سود خود از پیکر نحیف و زخم خورده منطقه جدا نکند. با گذشت زمان اما روشن شد، «شرق» و «غرب» هر دو در ارزیابیهای خود اشتباه میکردند، بدون آنکه تاوانش را خودشان بپردازند!
زنجیره مصیبتی که با کودتای روسی بهار ۵۶ و انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ بر دو ملت افغانستان و ایران رفته و میرود، البته به علل و شرایط دیگری نیز در بحبوحه «جنگ سرد» میرسد. با اینهمه نباید از نظر دور داشت که ظرفیتهای متناقض انباشته شده در این دو کشور که اسلام و «فرهنگ اسلامی» در آن نقش مؤثر بازی میکند، با روندی که ایران و افغانستان در دهه پنجاه خورشیدی در پیش گرفته بودند، نمیتوانست در تقابل قرار نگیرد.
اگر چپگرایی متجددمآب دولتهای سرسپرده اتحاد شوروی نهایتا نازلترین و خطرناکترین ظرفیت جامعه افغانستان، یعنی طالبان، را بر سرنوشت مردم رنجدیده آن کشور حاکم ساخت، توهم غرب و در رأس آنها ایالات متحده آمریکا که شناختاش درباره نیروهای «ملی» و «مترقی» ایران در جبهه ملی دهه بیست و سی خورشیدی و دوران مصدق درجا میزد، تناقضاتی را از عمق جامعه ایران به سطح آورد که بند نافاش به روحانیت مرتجع وصل بود.
در هر دو کشور، زنان و موقعیت آنان، به بارزترین نشانه سرکوب و عقبماندگی حاکمان تبدیل شدند. با اینکه سرنگونی طالبان به دنبال فاجعه ۱۱ سپتامبر و جنگ افغانستان این امید را در دل زنان افغان به وجود آورد که به ترمیم گسست زندگی طبیعی و اجتماعی خود بپردازند، اما موقعیت آن کشور رنجدیده پیچیدهتر از آن بود، و هست، که آن را به واقعیت تبدیل کند. از تبدیل شدن به کنام تروریسم اسلامی، تا بزرگترین تولیدکننده مواد مخدر، از اختلافات قومی و فرقهای تا دست دراز جمهوری اسلامی، همگی بدون آنکه نشانی از تقویت روند دمکراسی داشته باشند، به تفکرهای ارتجاعی و سنتی میدان داده است تا زیر نام جعلی «دمکراسی» همان مناسباتی را بر جامعه در رابطه با زنان حاکم کنند، که طالبان کردند. تفکر مرتجع و سنتی در افغانستان همانی نیز هست که بیشترین پیوندهای سیاسی و اقتصادی را با بازار منطقهای قاچاق مواد مخدر و تروریسم اسلامی دارد: دو عرصهای که جمهوری اسلامی در آنها به مقام پدرخواندگی رسیده است. همین دیروز (۱۷ اسفند) وزارت خزانهداری آمریکا نام «غلامرضا باغبانی» یکی از فرماندهان سپاه قدس را به عنوان قاچاقچی مواد مخدر اعلام کرد. کدام خبر میتوانست پیوند تنگاتنگ فعالیتهای تروریستی و قاچاق مواد مخدر و پدرخوانده آن را به این روشنی نشان دهد؟!
انقلابهای مردانه
اینک هنگامی که پس از یک دهه سقوط طالبان در افغانستان، حامد کرزای، رییس جمهوری، «آپارتاید جنسی» و جدایی زنان و مردان را در محل کار و تحصیل تأیید و از اعلامیه «شورای علما» که مشابه همان است که خمینی پنجاه سال پیش به «شاه» نوشت، دفاع میکند، یک ارزیابی بیشتر نمیتوان داشت: نیروهای ارتجاعی در افغانستان قویتر از آن هستند که به دمکراسی مجال رشد دهند! نخستین دریچه دمکراسی و نخستین خاکریز ارتجاع نیز چیزی جز حقوق زنان نیست!
حقوق زنان معیاری است که نشان میدهد یک جامعه به کدام سو گام برمیدارد. این است که اقدام به «کشف حجاب» و حق رأی زنان در کشوری که روحانیت در آن، هم بر اثر انقلاب مشروطه و هم به دلیل نقش وابسته و سرسپرده آخوندها در سیاست خارجی، تضعیف شده بود، بستری عمیق و مستحکم فراهم آورد که هنوز که هنوز است جمهوری اسلامی را توان آن نیست که از پس زنان ایران برآید.
کرزای میکوشد برای به دست آوردن دل طالبان و علمای مرتجع، با هدف حفظ ثبات در کشور، محدودیت زنان و مردان و جامعه را «حمایت از حقوق زنان» بنامد به ویژه آنکه «شورای علما» با تکیه بر قرآن و «سوره نسا» مبنی بر اینکه «در خلقت بشر مرد اصل و زن فرع میباشد و نیز قوامیت از آن رجال است» زنستیزی خود را به حکم خدا و قرآن مستند میکند تا بتوان هر نوع اعتراضی را به شدیدترین شکل سرکوب کرد.
آنسوتر، زمامداران تازه در تونس «شریعت اسلام» را مبنای قانونگذاری اعلام کرده و میگویند «هر قانونی که اسلام را نفی کند، باطل است» و از همین رو «قانون ازدواج و طلاق که چندهمسری را ممنوع کرده خلاف اسلام است و باید لغو شود».
در مصر، اخوان المسلمین و سلفیها بیشترین آرا را در مجلس مؤسسان به دست آوردند تا با همدستی «اسلام میانهرو» و «اسلام تندرو» در نخستین گام، یک قانون اساسی را به تصویب برسانند که در رأس آنها بیتردید اصول مربوط به حقوق زنان و تطبیق آنها با احکام زنستیز اسلامی قرار دارد.
در لیبی در سکوت شوم رسانهها همان روند خونینی پیش برده میشود که سی سال پیش در ایران آغاز شد. اسلامگرایان لیبی نیز در «انقلاب مردانه» خود که با پشتیبانی «ناتو» به پیروزی رسید، در پی یک «جمهوری اسلامی» بدون «سوسیالیسم» هستند که قذافی با «انقلاب سبز» خود در یک کودتا بنیان گذاشته بود.
اگرچه جنبشهای مدنی و اجتماعی در کشورهایی مانند مصر و تونس از افغانستان و لیبی توانمندتر است، ولی عدم توازن قوا به سود نیروهای دمکراسیخواه به سادگی آنها را خاموش میسازد. زنانِ انقلابهای مردانه جهان عرب نیز پس از زنان افغانستان و ایران به زیر چکمه رژیمهای زنستیز میروند و اینهمه، مانند همیشه، در برابر چشم جهانیان روی میدهد.
اینک با فرو ریختن ثبات کشورهایی که «بهار عربی» آنها را در نوردیده است، از یک سو باید شاهد گسترش «بازار مشترک» تروریسم و مواد مخدر در آسیا و آفریقا بود و از سوی دیگر هجوم همهجانبه اسلامگرایان را دید که یکی پس از دیگری زنان آزاداندیش و مترقی را خانهنشین کرده و لشکر سرسپردگان و بینوایان فکری را به صحنه میآورد و صحنه نحیف سیاسی کشورهای منطقه را با شمایل زنانی که هیچ حقی جز دنبالهروی از مردان و ستایش آنها برای خود قائل نیستند، میآلاید. نویسنده «معجزه هزاره سوم» در رثای مرد بینوایی چون احمدی نژاد، ظاهرا یک زن است! بینوایی فکری مردانی چون خمینی و خامنهای و احمدینژاد و همه مردانِ طالبان و انقلابهای مردانه در منطقه البته سبب نمیشود که عامل جنایتهای بزرگ و جنگهای خونین و ویرانگر نشوند. فصل مشترک همه این مردان و زمامداران تازه به قدرت رسیده در منطقه، نبرد بی امان آنها علیه حقوق زنان است. در این میان، فقط زنان ایران بودند که وقتی خمینی دست تجاوز به حقوق زنان دراز کرد و هنوز یک ماه از انقلاب اسلامی نگذشته، حجاب اجباری را اعلام نمود، با تودهنی او را مجبور به عقبنشینی کردند تا چند سال بعد و پس از آنکه به پشتیبانی مدعیان «آزادی» نظام خود را مستحکم کرد، دوباره به سراغ زنان برود و آنها را به زیر قوانین حکومت اسلامی بکشد بدون آنکه توانسته باشد زنان ایران را واقعا در بند نگاه دارد.
امروز رژیمهای زنستیز در منطقه ناخواسته چشمانداز شرایط نوینی را میگشایند، که کیفیت تغییر و تحولات اجتماعی در آنها به دلیل زیر پا نهاده شدن حقوق زنان به مثابه نیمی از جمعیت پویا و فعال جامعه، پیشبینی ناپذیر و در نوع خود بیهمتاست. ایران، پس از تجربه سه دهه سرکوب بی امان زنان، اینک در برابر چنین شرایطی قرار گرفته است: انفجار مطالباتِ جامعه، چه زن، چه مرد!
*این مقاله نخستین بار ۸ مارس ۲۰۱۲ در کیهان لندن چاپ شد.