امان بیداربخت – از دید جامعهشناسی و روانکاوی فرهنگ اجتماع ایران برای بیرون آمدن ازجهل و تاریکی، مشکلات و پریشانیهای بینهایت حاصل از آن، پسندیده است به نظریات و تجربیات ارزنده علمی دانشمندان فیلسوف جهان مانند ارنست رنان، روژه باستید، امانوئل کانت، فردریش هگل، انگلس، فردریش نیچه، زیگموند فروید، گوستاو یونگ، ماکس وبر، تئودور آدورنو، دورکهایم، مارکوزه، اریک فروم،هایدگر، اسطورهشناسان و باستانشناسان توجه کرد و از این دانشهای سرشار از معرفت و ربط آنان به فرهنگ زادگاهمان برای پیدا کردن راه حل معضل تاریخی ایران استفاده نمود.
متاسفانه در ایران هرگز تمایزی بین فلسفه وادبیات انجام نیافته و اندیشمندان ادب پارسی چندان علاقهای به یافتن هسته تاریخی فلسفه زادگاه خود درگذشته نداشتهاند و مرتبا از جنبه ادبی و پادشاهان سیاسی ایران سخن میگویند.
معضل تاریخی ایران اما یک معضل با هسته تاریخی است و آن روش اندیشیدن کنونی دینی الهی– متافیزیکی این جامعه است که دیدگاه ما را به هستی میسازد و احساسی تعقل کرده و روش اندیشیدن فلسفی همگون با قوانین طبیعت ایرانیان باستان را اسلام به کناری زده، از خاطرهها زدوده و در برابرش روش احکام اجباری و امری خود را از بدو استیلایش بر این مرز و بوم نهادینه و حاکم کرده.
به گفتهی محمدرضا فشاهی با دو دانشنامه از دانشگاه سوربن عقلانیت الهی در برابر عقلانیت انسان زمینی دو هستیشناسی و یا دو جهانبینی کاملا متضاد و ضد یکدیگر را بنا میکنند که در یک تاریخ بلند با یکدیگر سر ستیز دارند. با وجود بینش بزرگانی چون پورسینا، رازی، فارابی، نصیرالین طوسی و ابن رشد عرب که کوشش بسیار کردند تا عقلانیت احساسی/ الهی اسلام را منطقی و سنجیده کنند- به خاطر دگم بودن اسلام و مرتد شناختن کسی یا کسانی که بخواهند دست بر پیکره قرآن زده و آن را رفرم یا نواندیشی کنند- ره به جایی نبردند زیرا جزایشان در اسلام توام با مرگ بود.
انتقاد بر اسلام در عصر جدید به فیلسوفانی نظیر میرزا فتحعلی آخوندزاده و به ویژه آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف، میرزا آقا تبریزی نیز سرایت کرد که هیچکدام در نهضت مشروطه موفق به عقلانی کردن علمی اسلام نشدند و بعضی از آنان در این راه زندگیشان را از دست دادند. با عقلانی نشدن اسلام و جامعه مسلمانش مشروطه راسیونالیسم نیز ره به جایی نبرد و عاقبتاش به فاجعه بهمن ۵۷ و تخریب نظام شاهنشاهی و شکست هویت ایرانیان منجر گشت.
امروز دوباره عدهای قدرتطلب به اصطلاح اندیشمند همان اشتباه گذشته را تکرار میکنند و نمیخواهند این تضاد سترگ را بین هویت ایرانی و اعتقادات اسلامی ببینند و در کوششاند با یک جامعه الهی/ اسلامی مشروطه را دوباره برقرار کنند.
عدم استعداد عقلانی و منطقی شدن اسلام مانند درّهای است که هیج عقل و برهانی توانایی پر کردن آن را ندارد. نتیجه اینکه از همان آغاز باور به عقلانیت الهی/ دینی راه بر تفکر آزاد، منقد و انتقادی بسته میگردد. این سدی است موثر و پابرجا برای سرسپرده نگاه داشتن انسان و ابقای اسلام در طول تاریخی بیش از چهارده قرن در ۵۲ کشور اسلامی که هرگونه کوششی را محکوم به حرمان و ناکامی نموده و در زمینههای فلسفی، علمی، اخلاقی و سیاسی عواقب ناگوار و خونینی به بار آورده، بطوری که علت اصلی تمام آشفتهفکریها، بیروشیها، کژاندیشیها و انواع استبدادهای سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی در جوامع اسلام بوده و هرگونه نواندیشی، تجدد و تجددخواهی را محکوم به شکست ساخته است.
این روند از ویژگیهای هر سه ادیان یهودی ابراهیمی، کاتولیک مسیحی واسلام محمدی است که هرسه دارای یک خدای بیشکل، بیزمان ومکان در برابر یک خدای توانای زمینی انسانشکلاند که بین این دو دید به هستی چنان درّهای است که هیج عقل و برهانی توانایی پرکردن آن را ندارد. با وجود این دره ژرف در زمان رنسانس، جهان مدرن امروزی توانست خود را از این مخمصه تاریخی برهاند. این رویداد غیرقابل انکار خود میتواند منظری برای نجات ما ایرانیان باشد.
جامعه مسیحی کاتولیکی پیش از رنسانس اروپا جامعهای بود با باورهای شدید مذهبی به الهیات وسرنوشت از پیش مقررشده ازجانب پروردگار هستی، که در چنگال مقتدر پاپها وکلیسای کاتولیکی با مردمی نیمهوحشی و عوام، پر از خرافات، بدون علم و دانش و خرد، با استیلای کامل بر پادشاهان اروپا میزیست. حاملان دین مسیحی در تاریخ اروپا تقریبا به همه جهان لشکرکشی کردند و قارهها و اقیانوسها و جزایر را درهم کوبیدند وافراد بومی آنها را به زور و جبر سرنیزه مجبور به قبول دین خود نمودند. این دین از یکطرف تا به چین و ماچین و از جانب دیگر از آفریقا و آمریکای جنوبی تا سراسر قاره استرالیا را در برگرفت و هر آنکه را بر مسیحیت باور نیاورد از دم تیغ گذراند.
عواقب ناگوار و خونین و احکام غیرانسانی کاتولیک باعث شد که مارتین لوتر آلمانی که خود یک کشیش در آیین مسیحی و تحت تاثیر اندیشههای فیلسوف اراسموس انساندوست بود در تاریخ ۳۱ اکتبر ۱۵۱۷ اعتراضنامه ۹۵ مادهای خود را علیه کلیسای کاتولیک وپاپ بر سر در کلیسای خود بیاویزد و با این عمل شهریار آلبر براندنبورگ و پاپ اعظم و کلیسای کاتولیک را که از مردم پول میگرفتند تا گناهانشان را ببخشند محکوم کرد.
این عمل باعث دودستگی در دین کاتولیک مسیحی شد که منجر به تجزیه اروپای شمالی از اروپای جنوبی در دین کاتولیک و به وجود آمدن طرفداران فرقه پروتستان گشت.
مکتب پروتستانتیسم به معنی رویگردانی از الهیات، قوانین و احکام اجباری کلیسا و پاپ و روی آوردن به عقلانیت انسان، آزادی تفکر و عمل، انساندوستی اراسموس و اینکه انسان با عقلانیت زمینیاش حاکم بر کره زمین و سپهر کران است و همه رویدادها و برخوردها در جوّ کره زمین با یکدیگر تصادفی است و پروردگار هیچ نقشی در این برخوردها، تصادفات و تقدیرات ندارد.
مکتب جدید پروتستانتیسم طرفداران علمی بسیاری یافت. از جمله گالیله که معلومات عقلی او کمک بزرگی به شکست کلیسای کاتولیک کرد و رنه دکارت با روش درست راهبرد عقل و جستجوی حقیقت قدمی بلند در راه رنسانس برداشت. جان لاک با مکتب آزادیخواهی یا لیبرالیسم در سیاست، اقتصاد و سنتهای جامعه از پیشکسوتان رنسانس گشت و پدر لیبرالیسم کلاسیک در اروپا نام گرفت. فرانسوا ولتر بنیانگذار آزادی بیان، جدایی دین از سیاست یا اصل سکولاریسم گشت و در این باب قدم موثر دیگری در جامعه غرب به سوی عقلانیت رنسانس برداشته شد. شارل مونتسکیو حقوقدان و مولف کتاب روح القوانین معروف به پدر قانون، معتقد بود که قانون و نظم است که میتواند جامعه را در توازن نگه دارد . ژان ژاک روسو یکی از افراد برجسته در پیشبرد رنسانس بود و آموزش عقلگرائی و اخلاق در پرورش شهروند را از بزرگترین و لازمترین اصول و وظایف برجستگان جامعه و سیاسیون میشمرد و انسان را با قراردادهای اجتماعی که وضع نمود تبدیل به یک واحد اجتماعی کرد.
روسو میگوید هیچکس نباید ناگزیر باشد خود را بفروشد و هیچکس نباید بتواند کسی را بخرد. او کوشید همه تکالیف را در کتاب قرارداد اجتماعی خود درسال ۱۷۶۲ به تحریر درآورد و نظریه حاکمیت دموکراتیک را به روشنی بیان کند و پایهگذار اخلاقیات اجتماعی و سیاسی گردد. امانوئل کانت با بیان خرد ناب یا خرد خالص موضع عقلانیت را در بشر قرن ۱۸ استحکام بخشید و انسانها را بدین وسیله از کلیسای کاتولیک دور و به عقلگرائی واداشت. فردریش هگل با نوآوری جدیدش دیالکتیک ذهنی و ایجاد موتور عقلانی اندیشیدن، بنیان نهاد بشر را به جهشی عظیم از تفکر عقلانی و استدلال واداشت. دیوید هیوم با بنیاد مکتب تجربهگرایی پایههای اولیه علم و عقلگرایی را گذاشت.
بدین ترتیب عقلگرایی علمی در رنسانس اروپا از میان سازمان دین کاتولیکی شروع گشت و از دین به مردم جامعه سرایت نمود و سپس منجر به انشعاب دین پروتستان از دین کاتولیک گشت.
این روند چگونه به دست آمد؟ اروپاییها توانستند حافظه جمعی یهودیت و مسیحیت را که از دین یهودی به سادگی جا افتاده بود در نظام و تشکیلات دین کاتولیک خودشان از الهی و احساسی و تفکر حذفی فکر کردن به روش تفکر انسانی و عقلانی، دیالکتیکی و مادهگرایی فکر کردن برگردانند و روش اخلاق پروتستانتیسم یا انسانمحوری را در انسانها به وجود آورند و بدین ترتیب مردمشان را به راسیونال یا عقلانی کردن علمی اندیشه برسانند که در مدت کمتر از دویست سال از یک جامعه درمانده خرافی، با خو و اخلاقیات خودکامه کلیسا و حکمرانان سیاسیاش به یک جامعه مدرن صنعتی، انسانمحور دموکراتیک تبدیل شد.
مشکل ما ایرانیان اما از مشکل اروپاییان بسی بغرنج تراست. نه دین عیسی ونه مسیحی هیچکدام مانند اسلام دگم و غیرقابل رفرم نبودند، بطوری که مسیحیت به راحتی توانست از تورات و دین یهودی جدا شود ودر آن رفرم انجیل مسیحی انجام گشت وسپس از دین کاتولیک رفرم پروتستانتیسم به وجود آمد و رنسانس فکری اروپا انجام پذیرفت.
ما در چهارده سده از تاریخمان با کوشش زیاد ازپس از اسلام تا کنون، به خاطر دگم بودن اسلام و تابو بودن قرآن نتوانستیم تغییری در آیات قرآن انجام دهیم و دست به رفرم بزنیم، زیرا تغییر در آیات قرآن مجازات مرتد بودن از دین اسلام را در پی دارد که جزایش مرگ است.
روند عقلانی و منطقی کردن اسلام از دوران بزرگان اندیشه ایران، پورسینا، زکریای رازی، نصیرالدین طوسی و ابن رشد عرب و دیگران تا امروز ادامه دارد و ما به خاطر دگم بودن اسلام از عقلانی کردن این دین عاجز ماندهایم، بنابراین مردممان هنوز الهی، احساسی و با عقلانیت آسمانی فکر میکنند که تولیدی جز تولیدات دینی ندارند.
اما آیا ما میخواهیم در هزاره سوم تمدنها هنوز در جاهلیت روش اندیشیدن سیاه وسفیدی حذفی خود بمانیم؟ یا میخواهیم راهی به بیرون رفتن از این سیهچال فرهنگی بیابیم. کدام روش اندیشیدن میتواند ما را از این نکبت متعفن امروز نجات دهد؟
در این زمان از تاریخ که اسلام جز نیستی و نابودی و مرگ برای ما چیزی بجای نگذاشته، سوداگران و سودجویان اسلامی و اربابان بیگانهشان به کمک قدرتجویان و نظریهپردازان در آب نمک خوابانده در دانشگاههای غربی و شرقی موجودیت اسلام را در این سرزمین در خطر میبینند و برای حفظ قدرت سیاسی و استمرار چپاولهای اقتصادی به فکر افتادهاند تا از اسلام یک چهره جدید دموکراتیک مردمپسند بسازند. این تصویر ساختگی و مصنوعی اسلام دموکراسی یا مردمسالاری اسلامی نام دارد که بسیار مضحک، خندهدار و عوامفریبانه است زیرا در یک جامعه سلسله مراتبی تئوکراتی (حکومت دینی) چگونه ممکن است که امت برده به ناگهان مردمسالار شود؟!
یکی دیگر ازاین تزویرهای عوامفریبانه که بار دیگر ما را به جهالت سیاسی میکشاند ترفندی است که حتی سیاستگذاران راه آینده ایران را میفریبد و آنان را بر آن میدارد تا اسلام حذفی را با خود به همراه دموکراسی غربی به ایران فردا ببرند. به قولی، اسلام را در چهارچوب قرآن، توضیحات و توصیفات اسلامشناسان نمیتوان شناخت. اسلام را باید با روش فلسفی/ جامعهشناسی و از روی روش اندیشیدن و مکانیزمهای اسلام شناخت که این کارشناسان در این زمینههای علمی نقصان اطلاعات دارند.
روش اندیشیدن جامعه مسلمان اسلامی بر پایه ارزشگذاری به روی پدیدههای خودی و ناخودی و یا بطور زبانزد سفیدی و سیاهی حذفی است که از دو یا چند رویداد در برابر هم قرار گرفته، با ارزشگذاری بین آنها یکی را به صورت احساسی- نه عقلانی– خوب تشخیص داده و انتخاب میکند و آن را خودی شمرده (مانند مقام زن که برایشان در بسیاری جهات قابل استفاده است) کنار گذاشته و دیگر تضادها را که ناخودی به حساب میآورند (مانند دگراندیشان و آزادیخواهان) از دم تیغ میگذرانند واز بین میبرند.
اکنون ویژگیهای این دو جهانبینی را در مقایسه با یکدیگر قرار دهیم:
ویژگیهای جهاننگری اسلامی:
– داشتن دین رسمی شیعه اثنی عشری در ایران؛ هرکس از مادر زاییده میشود به صورت خودکار مسلمان است و هرگز قادر به خروج از آن نیست وگرنه مرتد به اسلام شناخته میشود.
– اعتقاد کورکورانه باور به الهیات و عقلانیت الله و امامان
– غیرعقلانی و صغیر دانستن انسان
– هستینگری جهانوطنی و بیمرز بودن اسلام
– از بین بردن فرهنگ، هویت و آثار ادبی و باستانی ایرانیان
– سیستم سلسله مراتب تمرکز تمام قدرت در یک فرد به نام ولایت فقیه که نماینده امام مهدی غایب است و تمام مدیریت و کاربرد دین و سیاست در اجتماع توسط او انجام مییابد و تنها او امر کرده، بقیه باید اجرا کنند.
– ترویج و بسط جاهلیت و انزوای اخلاق برای اقتدار و استیلا بر امت
– عدم تفکر آزاد و آزادی انتقاد افراد جامعه به اسلام و امامان و ولایت فقیه
– عدم حقوق برابر در اجرای قانون بین الیگارش برگزیده روحانی و امت اسلامی
– برگزاری قانون جزای اعدام به دستور قرآن در مورد مرتدان از دین اسلام و کافران که این قانون تغییرناپذیر است.
ویژگیهای جهاننگری ایرانی:
– باور به عقلانیت، آزادی و فردیت انسان و اینکه اوست که در مرکزیت مدیریت جهان قرار دارد.
– روش اندیشیدن دیالکتیکی پیکربندی شده یا درهم آمیختگی متضادها در نطریههای مردم، احزاب و مهستانها
– مبارزه ایرانیان با جهاننگری جهانوطنی اسلام برای حفظ فرهنگ پربار رنگارنگ اقوام ایرانی
– سیستم تقسیم قدرت به روی تمام مردم جامعه
– بسط اخلاق و آگاهی در اجتماع برای ترویج فرهنگ و تمدن، آموزش و رشد خلاقیت و مبارزه با جاهلیت
– آزادی نقد و انتقاد به هر نظریه، به هر فرد و شخصیت حقوقی و سیاسی، اعم از رییس جمهور و پادشاه
– حق و حقوق برابر برای فرد فرد اجتماع به یکسان در برابر قانون
– آزادی تمام ادیان، نظریهها، ایسمها و رنگها در ایران
– هر انسانی میتواند با رسیدن به سن بلوغ بطور دلخواه دینی را برای خود تعیین کند و یا نکند.
– لغو قانون اعدام و اینکه هیچ انسانی بعد از خروج از دین مرتد و یا کافر نیست.
این تضادهای دهگانه از نظر نگارنده بیانگر نامتجانس بودن این دو روش ساختاری فرهنگی/ سیاسی/ اجتماعی است که رندان سیاسی اسلام آنها را از نظر عامه مردم میپوشانند و سخن از یک نوآوری کاذب به نام مردمسالاری اسلام میکنند.
منطقی کردن مردم جامعه ایران
ما امروز در مرحلهای از زمان خود هستیم که با تمام مرارتهایی که در این تاریخ بلند بر سرمان آمده، میبایست بتوانیم با درستاندیشی- بسان اروپاییان در دوره رنسانس- تمایزی بین سیستم اندیشیدن پیکربندی شده دیالکتیک ایرانی وسیستم اندیشیدن حذفی اسلامی قائل شویم.
ما امروز همچنان مانند پورسیناها، رازیها، دانشمندان گذشته خود قادر نیستیم دین اسلام را به علت دگم بودن و قوانین و مجازاتهای غیرقابل تغییرش منطقی کنیم. اکنون که در طول تاریخ نتوانستیم و اکنون هم نمیتوانیم اسلام را عقلانی و منطقی کنیم، برای بیرون آمدن از این مهلکه جانگداز چه چارهای برای ما جز این میماند که اسلام و روش اندیشیدن اسلامی خود را با روش اندیشیدن حذفی و تکارزشیاش به کناری بنهیم و عطایش را به لقایش ببخشیم و در عوض خود و ملت خود را منطقی کنیم.
برای منطقی شدن ما ملت، فقط کافیست که از اسلام چشم پوشیده، روش اندیشیدن تکارزشی خذفی در خود را با روش اندیشیدن دیالکتیکی زرتشت تعویض و آموزش دهیم.
این عمل با سهولت– نه مانند غرب در چهارصد سال- و در کوتاهمدت چند دهه به کمک علم و وسایل مدرن ارتباطات جمعی ماهوارهای که امروزه در اختیار هرکسی است و با یک برنامهریزی سنجیده و پویای شبکهای دانشمندان ما در سراسر ایران میسر خواهد بود. منطقی کردن علمی ملت ایران فقط با قطع ذهنیت اسلامی و بیرون نهادن مذهب شیعه در قانون اساسی در جامعه به خوبی میسر است و تنها راه چاره و نجات ما است. این چه اشکالی دارد که هر فرد بتواند آفریننده باشد و به راحتی نان خود را به دست آورد و در رفاه، آزادی و امنیت زندگی کند.
عدهای از اندیشمندان و باورمندان اسلامی بر این نظرند که نمیتوان تاثیر استمرار فرهنگ دینی و سیاسی را از جامعه برید و جدا کرد. این اسلامیون فراموش کردهاند که اسلام دقیقا همین کار را از بعد از شکست قادسیه در ایران انجام داد و فرهنگ و هویت ایرانی رابه نابودی کشید و تمدن صحرایی خودش را در این سرزمین پابرجا نمود.
از جانب دیگر همین تعویض روش اندیشیدن در اروپای زمان رنسانس توسط جدا شدن پروتستانتها از کاتولیکها انجام پذیرفت و جهان مدرن پا به وجود گذاشت. پس این استدلالات پوچ تحریف واقعیت است.
در ما عقلانیت امروز در خدمت الهیات، خدا، پیغمبر، علی و امام حسین است و رفتار و کردار و عادات ناخودآگاه ما در اجرای مراسم است که ما را همچنان به اسلام پایبند و از کرامت انسانی به دور میدارد. عقلانیت سیاه و سفیدی اجازه رسیدن به عقلانیت منطقی و علمی را به ما نمیدهد. بنابراین ما امروز تنها با عقل احساسی تفکر میکنیم.
مسلم است که احساسات و اعتقادات دینی مردم را نمیشود به زور از آنان گرفت. هرکس میتواند در خلوت خود معتقد به احساس و باورهایش باشد که آنهم چند صباحی بیش در کهنسالان ادامه نخواهد یافت.
باید این تمایز را قائل شویم که عقلانی کردن مردم فقط آگاهیرسانی به آنها نیست. گام حقیقی و اساسی آموزش و تربیت قشرهای فشرده نسل جوان و میانسال ایرانی در جهت عقلانیت و علمی کردن جامعه، با روش اندیشیدن پیکربندی ایرانی است که خواستار آگاهی، نکتهسنجی، برنامهریزی و سختکوشی هیئت دولت آینده در اجرای این پروژهای حیاتی به صورت بلندمدت است.
جامعه امروز ما در اثر کثرت فساد و تباهی اخلاق و ضعف مفرط هویت ایرانی سیستم دفاعی خود را از دست داده. بدون وجود این سیستم دفاعی امکان برپا کردن هیچ سیستم سیاسی سالم وجود نخواهد داشت.
پرسش این است که چگونه میخواهیم این سیستم دفاعی را به سلامت عقلانی برسانیم و دوباره برافراشته کنیم؟ اندیشمندان مسئول جامعه باید به این پرسش پاسخ دهند.