سردرگمی‌ ما در شناخت خود

سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۴


امان بیداربخت – اگر این پیش‌فرض را قبول داشته باشیم که ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی و فناوری  نتیجه جوهر اندیشه و روش‌های اندیشیدن انسان‌هاست، به این نتیجه می‌رسیم که استعداد اندیشیدن از بدو تولد  به صورت مادرزاد و طبیعی در همه انسان‌های پنج قاره جهان به «یکسان» موجود است.

این انسان‌ها می‌توانند انسان‌های جزایر‌ هاوایی،  قبایل هند، سرخپوستان ناواجا در شمال قاره آمریکا، انسان‌های آسیایی بلوچ و کرد و لر و مازندران ایرانی، انسان‌های چیبوتی در قاره آفریقا، انسان‌های قبایل اقیانوسیه و انسان‌های شهرنشین آمریکایی نیویورک، لس آنجلس و اروپایی لندن، برلین و پاریس  باشند.

بنابراین اگر استعداد اندیشیدن و تعقل درهمه به یکسان موجود است، پس چرا تعقل انسان‌ها در بعضی کشورها باعث تمایزهای ارزشی و تمدنی غیرقابل تصور و تا بدین شدت متفاوت گشته و باعث شده ملت‌هایی  پیشرو و به رتبه جهان اولی و ملت‌های دیگر به مقام جهان دومی، سومی‌ و حتی چهارمی‌ تنزل یابند؟

اگر فرض کنیم که این تمایز به خاطر نوع سیستم سیاسی در این کشورها است که بعضی دارای دموکراسی و حقوق بشر و عده دیگر فاقد آنند، می‌بینیم امروز در بیشتر کشورهای جهان سوم و چهارم سیستم سرمایه‌داری دموکراسی و حتی سکولاریسم با نحوه اداره جمهوری و یا پادشاهی برقرار است که این دموکراسی تا به حال نتوانسته این جوامع را در طول بقای خویش از رده سوم و چهارمی‌ به بالا تر ارتقا  دهد و نه تنها آنها را به خودکفایی صنعتی نرسانده، بلکه آنها را هنوز در فقر و درماندگی و وابستگی مصرفی باقی گذاشته.

پس این تفاوت‌ها در چه پدیده‌ای می‌تواند نهفته باشد؟ نظم، قانون، ارزش‌ها در روش‌های سیاسی چه جمهوری،  چه پادشاهی در “کشورهای جهان اول” به خوبی کار می‌کنند و تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. اما همین روش‌ها و قانون‌هایش در کشورهای جهان سوم وچهارم توسط مردم آن اقلیم زیر پا گذاشته شده و سیاستمداران حاکم قادر به حفظ نظم و برقراری قانون، حتی به زور و سرکوب و جرائم سنگین نمی‌گردند.

پس مشکل در چیست و در کجاست؟

همه شاهدیم سیاست نتوانسته در بیش از یک قرن و اندی مشکل  برخورد جامعه ایران را با فرهنگ اسلامی و به ویژه فرهنگ غرب حل کند و در این میان هزاران نفر کشته و اعدام گشته، هشت میلیون فراری و پناهنده و یا مهاجر به کشورهای دیگر و صدها هزار نفر آواره و بی‌خانمان شده‌اند. با مطالعات و پژوهش‌های بسیاری روی تمام فرهنگ‌ها و هستی‌شناسی‌ها به این نتیجه رسیدم که مشکل در شیوه‌ اندیشیدن نازای دینی اسلامی ما است که جامعه ما را از ریشه فراگرفته و اندیشمندان ما را هم اخته کرده.

ما به خوبی در تاریخ ایران از زمان فتحعلی شاه قاجار تا امروز، تغییر چند سیستم سیاسی را در جامعه‌مان تجربه کردیم. از دیکتاتوری قاجار به انقلاب مشروطه سکولار دموکراتیک  و انتقال حقوق انسان‌ها و برابری آنها در قانون اساسی. اما طولی نکشید که این سیاست آرمانی آزادیخواهی پابرجا نماند، زیرا با روش اندیشیدن خودی و ناخودی مردم مسلمان اسلامی هماهنگی و همگونگی نداشت و روحانیون خود و اسلام را در خطر می‌دیدند.

سپس رضاشاه بزرگمرد تاریخ ایران روی کار آمد و دوباره با قشر بزرگ و ارتجاعی جامعه مسلمان و روحانی در افتاد و آنها را پس زد و سیستم سیاسی سکولار را برقرار و هویت اصلی این مردم را که تا آن زمان هیچکس آن را نمی‌شناخت، به آنها باز شناساند و برایشان شناسنامه ایرانی گرفت و نام‌شان را ایرانی گذاشت.  در حدود ۲۰ میلیون زن ایرانی را از چنگال توحش اسلام نجات داد و به آنها آزادی بخشید. این دودمان ۵۷ سال به طول انجامید و ایران ویران دارای زیرساخت‌های بسیار مدرن صنعتی و با برکت استخراج نفت ثروتمند گشت.

اما همین مردم روش سیاسی و سکولاریسم رضاشاه و خدمات بی‌سابقه واقع‌گرای او را در تاریخ ایران که با روش تفکر عقب‌افتاده خودشان همگونی نداشت ارج ننهادند و در حالی که بیگانگان او را از سلطنت خلع و به تبعید می‌فرستادند ملت دینخو به شادمانی و پایکوبی پرداخت.

بنابراین، سیاست نوین رضاشاهی هم که همه مردم را به سر و سامان و تمدن رسانده و از فقر و گرسنگی نجات داده بود عمل نکرد و کارآمدی در این جامعه نداشت. اکنون می‌بایست سیاست و سیاستمداران جدیدی روی کار می‌آمدند.

محمدرضاشاه جانشین پدر گشت و جامعه فروپاشیده از استیلای دو ابرقدرت روس و انگلیس را به دست گرفت و دوباره از نو نظم و رفاه و امنیت را برقرار کرد و به ساخت و سازندگی‌های بزرگی دست زد. اما ملت دینخو با پشتیبانی از روحانیت اسلام، دست در دست بیگانگان، در نشست گوادالوپ برآشفته شورش بسیار بزرگ دیگری را به راه‌ انداخته، نظام پادشاهی دو هزار و پانصد ساله را برانداختند و آرآمگاه بانی نوین ایران رضاشاه را با خاک یکسان و نیست و نابود کردند.

در این زمان مردم مسلمان ایران رای به سیستم سیاسی دادند که با عقاید مذهبی‌شان که حکومت الله بود برابری می‌داشت. آنها بالاخره ناجی خود را یافتند و خمینی را در ماه و موی ریش او را در قرآن دیدند و سیستم دین و سیاست را به صورت جمهوری اسلامی برپا ساختند.

حال می‌بایست همه چیز درست شده و بر وفق مراد جامعه اعتقادی اسلام شده باشد، زیرا اینبار دیگر سیاست، سیاست حکومت زمینی پهلوی‌ها نبود، اکنون حکومت الله در این سرزمین مستقر شده بود و می‌بایست با اخلاقیات برجسته اسلامی سیستم جدید دین و سیاست عمل کرده و تمام نیازهای “امت مسلمان” را برآورده  می‌نمود.

چهل و پنج سال گذشت. اما دیدیم که اخلاقیات برجسته آسمانی در این دین و حکومت وجود نداشت و در قرآن اخلاقیاتی جز تحکم، امر و اجبار، کشتار و به تعبد کشیدن انسان‌ها نبود. این ایدئولوژی، این “توهم عقلانی” که ریشه‌ای هزار و چهارصد ساله دارد بر روش اندیشیدن و رفتار جامعه ایرانی  بی‌تاثیر نیست.

بنابراین، “سیاست” نه در پایان حکومت قاجار، نه در بعد از انقلاب مشروطه، نه در دوران حکومت نوین و مدرن رضاشاه و نه در نظام انقلاب سفید محمدرضاشاهی که همه را به آب و نان رساند و به سوادآموزی واداشت و نه در حکومت الله ولایت فقیه که بیشتر مردم ایران را رشوه‌خوار کرد و به تقیه و فقر کشاند و فقط وعده رفتن به بهشت در مجاورت حوریان را می‌داد، عمل نکرد و اگر به همین صورت پیش رود بعد از این انقلابی که می‌خواهیم برپا کنیم، یک انقلاب دیگر نیز به راه خواهیم انداخت.

در عصر روشنگری و شناخت تضادها، مردم ایران با مقایسه خود با مردم دیگر جهان به صورت نسبی به آگاهی و شناخت “خود” و “حقوق انسانی” که ندارند رسیدند. امروز همین مردم مسلمان و معتقد به حکومت الله و سیستم ولایت فقیه که به صندوق‌های رای می‌رفتند بر ضد اسلام و سیستم ارتجاعی آن قد علم کرده‌اند و بارها در اعتراضات بزرگ در بیش از صد شهر ایران بپا خاستند، بدون آنکه بدانند که این دین چه میراث زهرآگین شومی‌ را در مخیّله و روش اندیشیدن آنها به ارث گذاشته!

پس آنچه باید بدانیم، این است که فرهنگی که در مخیله مردم و جامعه ما است و روش اندیشیدن ما را می‌سازد، با سیستم راسیونالیست سیاسی شهروندی غرب که از زمان مشروطیت در ایران حاکم شد سر سازگاری ندارد.

بعد از آنکه حکومت یا نظام جدید سر کار آمد، به علت ذهنیت دینی و متفاوت جامعه با ابزارهای ذهنیت سیستم اندیشیدن راسیونالیسم غربی دوباره تضاد‌ها در مردم بالا می‌گیرد. این ذهنیت‌های تضاد آمیز عبارتند از احکام و قوانین مدرنیته، ازادی حجاب، روابط جنسی زنان با مردان، ازدواج مردان با همجنس، از بین رفتن سلسله مراتب و پیوستن به دموکراسی، تحصیل زنان و برابری آنها با مردان، همه اینها ضد قوانین اسلام‌اند و مردم متعصب به دین و الهیات حاضر به قبول آن نیستند. بنابراین تمام کوشش دولت‌ها برای مدرن شدن بی‌ثمر می‌ماند و بعد از مدتی باز جامعه قرون وسطایی ناهمگون با راسیونالیسم غرب به بن‌بست رسیده و می‌بیند که پا به روی اعتقادات دینی‌اش گذاشته شده. بنابراین دوباره و دوباره به امید روز بهتر، بار دیگر با دسیسه و ترفند‌های عده‌ای جاه‌طلب و روحانیون عقب‌مانده از قدرت انقلاب بعدی را به راه می‌اندازند.

ما درمدت کوتاه  ۱۲۰ سال چهار بار این دو سیستم را در جامعه تجربه کرده و به کار بردیم و هیچکدام از این سیستم‌ها نتوانست نیازهای این مردم اسلام‌زده را برآورده کند. یکبار انقلاب مشروطیت، سپس برگشت به هویت و راسیونالیسم ایرانی رضاشاه. انقلاب بعدی، انقلاب سفید و بعد از آن انقلاب ننگین ۵۷ را برپا ساختیم و می‌رویم که دوباره انقلاب بعدی را برپا کنیم. این ویروس زهرآگین نازایی است که عقل و خرد را در مغز ما و سیاستمداران ما ربوده و به خواست و تقدیر خدا واگذار کرده و رفتار ما را می‌سازد.

در این جابجایی‌ها هیچکس حاضر نیست قبول کند که علت در جنس  سیاست نیست. یک سیاست کارآمد  پول و ثروت، تولید و رفاه می‌آورد ، اما در تضاد عقاید دینی و مسلکی جامعه است و آن دیگری نازا و ناکارآمد، جاهل و خرافاتی، مستبد و خودکامه و سرکوبگر و شکنجه . فاقد هر نوع تولید و رفاه جامعه است. بنابراین “علت” در “ذهنیت قرون وسطایی خودی و ناخودی حذفی دینی ” ما است که در هر حال بعد از مدتی “حذف می‌کنیم” و با همه تلاش‌ها و خونی که بر زمین می‌ریزیم همچنان در برزخ آگاهی از “بافت جامعه اسلامی” که ریشه‌هایش در ذهنیت تک تک ما است هستیم.

ما از وجود این ویروس در وجود خود بی‌اطلاعیم و حاضر به پذیرفتن آن در خود نیستیم و به عناوین مختلف از دیگران و دگراندیشان و بیگانگان به خاطر عقایدشان که با سیستم فکری ما همخوانی ندارد ناراضی شده و از آنها ایراد گرفته و مرتب آنها را دفع و تخریب می‌کنیم.

برای نمونه روش اندیشیدن و روش بحث‌های ما از آغاز اشتباه است. ما در بحث‌های مان بیشتر به “فیلترها” می‌پردازییم تا به “ماخذها”. یک مثال عملی این موضوع را روشن می‌کند. در مثل هم مناقشه نیست. این مثال فقط برای روشن شدن و نشان دادن “روش اندیشیدن درست” در برابر “روش اندیشیدن نادرست” بیان می‌شود و طبیعی است که دربرگیرنده همه جوانب نیست.

ما ناچار برای اتومبیل‌های خود “اگزوز” می‌سازیم. ساختار این اگزوزها به این صورت است که صدای مهیب و دود غلیظ آزاردهنده‌ای تولید می‌کنند که با فشار به بیرون هدایت می‌شود. چاره ما برای حل این معضل چیست؟ ما برای هر یک از این دو دردسر در داخل اگزوز یک یا چند “فیلتر” صداخفه‌کن و دودخفه‌کن که از مصرف انرژی فسیلی نفت و گاز ایجاد می‌شود و هوایی را که ما استنشاق می‌کنیم مسموم می‌سازد، می‌گذاریم، بدون آنکه تعمق بیشتری در روش اندیشیدن غلطمان کرده و به طرح بهتر بهداشت زیستی بیاندیشیم تا کارمان به اینجا کشیده نشود.

اگر ما بجای مصرف انرژی فسیلی، اتومبیلی بسازیم که با انرژی هیدروژنی و یا خورشیدی حرکت می‌کند، آنوقت ما اصلا احتیاج به داشتن اگزوز و گذاشتن فیلتر‌ها در آن نداریم و این هزاران فیلتربازی‌ها در برخورد با همه مشکلات ما همه زائدند.

پس ساختن موتور بنزینی و گازوییلی که با انرژی فسیلی کار می‌کنند از آغاز غلط بوده و این یک روش اندیشیدن نادرست است.

اندیشه “سکولاریسم” و “لاییسیته” که از دوران قرون گذشته اروپا به وجود آمد فیلترهایی بودند تا بتوانند بر تهاجم کلیسای کاتولیک فایق آیند و این روش در سده سوم تمدن محاسبه‌های آلگوریتم، تکنیک‌های دیجیتال و در نهایت هوش مصنوعی غلط  و از کار افتاده است و می‌بیینیم کشوری نظیر فرانسه که این روش در آن مستتر است با وجود “فیلتر لاییسیته” در برابر هجوم اسلام و ترور‌ها و خرابکاری‌هایش عاجز و منکوب است و مجبور است مخرب را با تیر درجا بکشد و یا به “زور قانون” پیش رود و  مردم را دستگیر کرده و به زندان بیاندازد و در نهایت نمی‌تواند این معضل را حل کند، چون دوباره و دوباره این اتفاق‌ها و درگیری‌ها میان دو جهان‌بینی ضد هم می‌افتد.

در روش اندیشیدن خودی و ناخودی این فیلترها رفتن پای صندوق رای و یک مقام را با یک مقام دیگر به بهانه بهتر بودن عوض کردن، دادن صدقه ، قرآن‌خوانی بر قبور، سهم امام دادن برای آمرزیدن و بجای ۵ رکعت صد رکعت نماز خواندن، پرداخت وجه برای نمازهای خوانده نشده و به مکه رفتن و حاجی شدن  و ده‌ها مثال دیگر از این نمونه‌ها است.

“درست اندیشیدن ما” در فیلترگذاری‌ها به جایی نمی‌رسد. ما به ماخذ‌ها و ریشه‌ها توجهی نداریم. بحث‌های ما در شکافتن “جهان‌بینی ایرانی” ما و ریشه‌هایش در حافظه تاریخی و جمعی تک تک ما که بیان‌کننده کیستی ماست منعکس نمی‌شود، تا به به نیاز‌ها و کمبود‌های واقعی زندگی‌مان برسیم و آنها را برطرف کنیم. بنابراین روش اندیشیدن و روش بحث‌های ما از آغاز اشتباه و فقط روی فیلتر‌ها دور می‌زند.

فیلترهایی که از جانب سیاست به ما دیکته می‌شود و ما آنها را به کار می‌بریم، بطور مثال بحث نظام جمهوری  بهتر است یا پادشاهی، مشروطه یا پارلمانی، سکولاریسم یا لاییسیته، فدرال یا حکومت مرکزی و غیره است که این سازمان‌ها بیان‌کننده نیازهای واقعی ما نیستند وما قبل از اینکه نیاز‌های خود را که منطبق با فرهنگ ما است بشناسیم، به دنبال برپا کردن و خوب و بد سازمان‌های سیاسی هستیم.

این نشانگر این است که ما در چهارچوب روش تفکر خودی و ناخودی ویا سفید و سیاهی یک مرام، یا یک ایدئولوژی یک‌بُعدی حذفی می‌اندیشیم. بالغ بر چهل سال است در تمام مجامع دانشگاهی و اتاق‌های فکر و اندیشکده‌ها، احزاب سیاسی، اطاق‌های آزاد و رسانه‌ها با حضور صد‌ها نفر در مورد این “مرام‌ها” بحث می‌شود که هنوز و هنوز است هیج نتیجه‌ای از آن به دست نیامده و آخرش هم منجر به رای‌گیری از ملتی می‌شود که هنوز برداشت و قضاوت درستی از حقوق انسانی و ماهیت و عملکرد واقعی از دموکراسی ندارد. این ایده‌های مرام‌گرایانه از سه هویت مختلف اجازه انسجام گروهی نمی‌دهد و کماکان “پروسه حذف دیگری” با شدت تمام در جریان است. اگر توجه بیشتری به‌ اندیشکده‌ها و اتاق‌های به اصطلاح فکر ما بکنید، می‌بینید چگونه در تمام وقت این مردم بجای احترام به عقاید دیگران، فقط همدیگر را دفع و تخریب می‌کنند، چه هم‌عقیده و هم‌نظر با یکدیگر باشند و چه نباشند.

بنابراین، مشکلی که ما داریم نمی‌تواند یک مشکل سیاسی باشد. چون سیاست در کشورهای جهان اول و دوم که “توازن” و تناسب بین عقل شعوری / ادراکی نقاد و عقل ابزاری سازنده برقرار است کم و بیش خوب کار می‌کند، اما در کشور ما نه تنها چنین توازن و تناسبی موجود نیست، بلکه روش اندیشیدن ما هم با هم فرق می‌کند و ما در هر مناظره‌ای سعی در حذف کردن دیگری داریم.

بنابراین، این تصور غلط  به ما دست می‌دهد که سیاست و ابزارهای آن هستند که جامعه را می‌سازند. اگر اینطور می‌بود سیاست در ایران با وجود فرصت صد و پنجاه ساله گذشته و با برگزاری همه فرم‌هایی که داشته، چرا نتوانسته این پدیده زهرآگین را در خود و جامعه‌اش بشناسد و ایران را از این مهلکه برهاند؟  چرا در پی این نرفته که بفهمد برای چه این مردم و این اپوزیسیون‌ها بجای انسجام و یکپارچگی با هم به جان هم می‌افتند و همدیگر را تخریب می‌کنند؟

پس این معضل که ما با آن روبرو هستیم، یک معضل فرهنگی و جایگاهش در عقل شعوری/ ادراکی ما و نه در موضع عقل سیاسی ابزاری ماست و اگر راه حلی هم برای گشایش این معضل وجود دارد، که دارد، در نسخه‌پیچی سیاستمداران یافت نمی‌شود. بطور مثال: مدعیان سرپرستی آینده چگونه می‌خواهند بعد از رسیدن به کرسی قدرت  طرفداران “سه جهان‌بینی” متفاوت، ناهمگون و سخت ضد یکدیگر، یعنی “ایرانگرایان”، “اسلامگرایان انتزاعی” و “غربگرایان” را با هم به انسجام برسانند؟ اینها در این مورد هیچ طرحی و هیچ نسخه‌ای ندارند که به ما ارائه دهند. آیا ناتوانی اینها به علت کمبود آگاهی و خیالبافی‌های قدرت‌طلبی‌هایشان نیست که باعث این توهمات بزرگ است؟

بنابراین  شایسته است بجای آنکه دانستنی‌های “حفظ آموخته” خود را از دانشگاه‌های رده یک جهان به صورت “بسته‌بندی‌های نوار پیچیده زیبا”ی سیاسی و اقتصادی به خورد ملت بدهیم که با  دید هستی‌شناسی یا “روح حاکم فرهنگی” امروز مردم ایران هماهنگ نیست و در نتیجه نمی‌تواند دردی را دوا کند، بهتر است به دنبال شناخت ماهیت و مکانیزم روح فرهنگی و روش اندیشیدن عقب‌مانده و مخرب امروزی‌مان باشیم تا بتوانیم راه حلی برای بیرون آمدن از این کلاف سردرگم یابیم.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=354728