دومین سالگرد قتل حکومتی مهسا امینی که آغازگر اعتراضات جنبش ملّی ۱۴۰۱ بود در حالی فرا میرسد که همچنان جنبش مردمی علیه جمهوری اسلامی زنده است. مردم توانستند همبستگی و همگرایی خود را طی دو سال گذشته و پس از سرکوب وحشیانهی اعتراضات خیابانی به اشکال مختلف نشان داده و همواره یادآوری کنند که مبارزه پویای خود علیه حکومت را پیش میبرند.
دو سال پیش در چنین روزهایی دختر جوان ۲۲ سالهای که مورد ضرب و جرح مأموران گشت ارشاد قرار گرفته بود در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان «کسری» تهران در کُما با مرگ دست و پنجه نرم میکرد.
جان باختن مهسا در شامگاه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ آغازگر اعتراضاتی بیسابقه علیه حکومت شد؛ اعتراضاتی که هرچند مشابه آن در سالهای قبل، از جمله در دی ۹۶ و آبان ۹۸، رخ داده بود اما ویژگیهای منحصر به فردی داشت که چشم جهان را به سوی ایران دوخت.
تبلور همبستگی ملّی در سراسر کشور
این اعتراضات خشم فروخورده یک ملت، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب کشور، با هر تبار و زبان و وضعیت درآمدی و تحصیلی را نسبت به حکومتی که حدود نیم قرن با سرکوب مردم و تباهکاری در کشور میخ خود را در مرزهای ایران کوبیده، متبلور کرد.
مردم ایران در شهرها و استانهای مختلف طی تنها چند روز و بدون آنکه از پیش سازماندهی شده باشند به خیابانها ریختند. اگرچه از سوی گروههایی برای اینکه اعتراضات مردمی را به اعتراضات «قومی» و «منطقهای» تقلیل دهند تلاشهایی انجام شد اما مردم همزمان که در برابر گلوله و سرکوب جمهوری اسلامی در خیابانها مقاومت میکردند، نگذاشتند انقلاب ملّی آنها به انحرف کشیده شود و با شعارهایی بر همگرایی و همبستگی خود از کردستان تا تبریز و از زاهدان تا تهران تأکید کردند.
آمار بازداشتهای صورت گرفته نشان میدهد مردمی که در خیابان بودند تعلقات مشخصی به قشر درآمدی، صنف یا تبار و زبان و جنسیت خاصی نداشتند. مردم در بیش از ۱۰۰ شهر ایران به خیابان آمده بودند و وجه مشترک همه آنها «ایران» بود و خواست و حق «آزادی»!
جمهوری اسلامی که بیش از اعتراضات گذشته خود را در معرض سقوط میدید و نتوانسته بود مانند تجربههای پیشین طی چند روز اعتراضات را «جمع» کند، سرکوبی بیسابقه و وحشیانه را علیه معترضان آغاز کرد.
زنان ایران برای مهسای جوان که به خاطر «حجاب اجباری» بازداشت و جان وی ستانده شد، به خیابان آمدند و دوشادوش مردان علیه جمهوری اسلامی قد علم کردند. آتش زدن روسریها در خیابانهای ایران به یکی از نمادینترین اعتراضات نیم قرن اخیر در جهان تبدیل شد. زنان در اعتراضات خیابانی یکی از مهمترین تکیهگاههای ایدئولوژیک و البته مهمترین ویترینهای جمهوری اسلامی را هدف قرار دادند.
این جنبش بیانگر آگاهی ملّی در میان مردم بود که توانسته بود آنها را برای حضور در خیابانها همراه و همبسته کند و همچنان برای رسیدن به هدفشان که آزادی و نجات ایران از شرّ جمهوری اسلامی است، پایدار نگه دارد.
اعتراضات جنبش ملّی ۱۴۰۱ بدون شک در تاریخ کشور، و در فردای براندازی، به عنوان نقطه عطفی در مسیر مبارزات ملّی علیه جمهوری اسلامی ماندگار خواهد شد.
سرکوب، مردم را متحدتر کرد
سرکوب شهروندان در اعتراضات جنبش ملّی به مراتب گستردهتر و دارای ابعاد تکاندهنده و پیچیدهتری نسبت به سابق بود. کشتار کودکان و نوجوانان، شلیک گلولههای ساچمهای به اندام و چشمان جوانان، تجاوز و تعرض جنسی علیه بازداشتشدگان و محکوم کردن دهها شهروند معترض به اعدام با پروندهسازی و سناریوهای نهادهای امنیتی از جمله سرکوبهایی است که در مقابله با این جنبش عظیم به شکل گستردهای جریان یافت.
عطش سرکوب جمهوری اسلامی همچنان با گذشت دو سال سیراب نشده و انتقامجویی از شهروندان معترض با زندان و آزار و تهدید آنها ادامه دارد. در آستانهی دومین سالگرد اعتراضات، ۱۹ شهریورماه خبر درگذشت سارا دلدار که در شهر رشت بازداشت و با وجود دهها ساچمه در بدن یک سال و نیم در زندان نگه داشته بود، بر اثر عفونت ناشی از ساچمه و جراحات دوران بازداشت منتشر شد.
یکی از مهمترین اهدف سرکوبگرانه جمهوری اسلامی که شاید در تاریخ دیکتاتورترین حکومتها نایاب باشد، فشار شدید بر خانوادههای جانباختگان است که عزیزان آنها توسط جمهوری اسلامی در جریان اعتراضات کشته شدهاند.
فشار بر خانوادهها اگرچه در دهه شصت خورشیدی ریشه دارد، و اگرچه خانواده پویا بختیاری که در اعتراضات سال ۹۸ در کرج با شلیک مأموران حکومتی به سرش کشته شد یکی از بارزترین نمونههای سرکوب خانوادههای دادخواه هستند اما جمهوری اسلامی در اعتراضات جنبش ملّی ۱۴۰۱ فشارهای گستردهای را علیه خانوادههای سوگوار و دادخواه به کار گرفت.
امروز و پس از دو سال همچنان مادران و پدران، خواهران و برادران بسیاری از جانباختگان در ایران، هر یک به نمادی برای پایداری در دادخواهی، و به یکی از بازوهای پویای جنبش ملّی تبدیل شدهاند.
در آنسو اما لابیگران و صادراتیها نیز طی دو سال گذشته تلاش داشتند تا فضای همدلی و همگرایی ایرانیان خارج کشور را که به آینهی تمامنمای جنبش ملی مردم تبدیل شده بودند، از دست حامیان آزادی ملت و مملکت بیرون بیاورند.
نبض جنبش ملّی اما در ایران همچنان میتپد و مردم از هر فرصتی برای نشان دادن رویارویی خود با جمهوری اسلامی استفاده میکنند.
در دو سال اخیر جمهوری اسلامی نتوانسته روند تحمیل حجاب اجباری به زنان را ادامه دهد و با وجود جرمانگاری دوباره و بازگشت گشتهای ارشاد به خیابان برای سرکوب زنان و دختران با ترفندهای گوناگون از جمله «طرح سراسری نور»، زنان ایران مقاومت مدنی آشکار و جانانهای را در انتخاب پوشش و عادی کردن آن به نمایش گذاشتهاند و تا امروز پیروز میدان نبرد برای آزادی در برابر جمهوری اسلامی بودهاند.
از سوی دیگر مردم با تحریم هدفمند نمایشهای انتخاباتی دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی و چهاردهمین دوره ریاست جمهوری، این پیام روشن را به حکومت رساندند که دیگر سناریوهای نخنما و حتی بازگشت «اصلاحطلبان» و سردمداری حکومتیهای فریبکاری چون محمدجواد ظریف با هدایت اتاق فکرهای امنیتی نمیتواند افکار عمومی را فریب دهد و از آرای آنها برای «مشروعیت» بخشیدن به حکومت سوء استفاده کند.
آنها همچنین در اقدامی که از پیش سازماندهی نشده بود، در نوروز ۱۴۰۳ رکوردی تاریخی در بازدید از تخت جمشید و کاخهایی که نامشان با دوران پهلوی گره خورده، مانند کاخ سعدآباد، ثبت کردند.
مردم ایران جنبش ملّی را وارد فرهنگ سیاسی و مدنی کشور کرده و با زیست اجتماعی و سیاسی خود پیوند زدهاند.
همسویی اصلاحطلبان و خامنهای برای حفظ نظام در برابر مردم
نمایان شدن ابعاد بیسابقهی گزینهی «برافتادن نظام» در برابر چشم رژیم و وابستگانش سبب شده که تحلیلگران «خودی» نیز مجبور شوند موجودیت نیروی «براندازان» و همچنین خواست مردم برای سرنگونی حکومت را به رسمیت شناخته و «براندازی» را وارد گفتار و نوشتار خود کنند.
در آنسو البته قرار گرفتن حکومت بر لبهی پرتگاه سبب تشدید سرکوبها برای «بقاء به هر قیمت» شده و همچنین باعث عقبنشینی معناداری از سوی خامنهای در برابر معتمدان و «خودی»ها شده است تا بتواند با تمام نیروهای وفادار نظام، بازوهای اجرایی حکومت را برای سرکوب بیش از پیش تجهیز کند.
علی خامنهای پس از مرگ سیدابراهیم رئیسی در حادثه مشکوک سقوط هلیکوپتر، تلاش کرد حکومت تکهپارهاش را وصله و پینه کند تا دستکم در ظاهر پیکری واحد از نظام اسلامی به نمایش بگذارد.
اختلافات درون جناحی که از سه دهه پیش بطور فزاینده تشدید شده، در ماههای گذشته به اوج رسید و در روند نمایش انتخابات دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی برجسته شد؛ جریانات اصولگرا دچار چنان شکافی شدند که در جریان رقابت برای گرفتن کرسیهای بیشتر در مجلس به رسوا کردن یکدیگر و رو کردن فساد همدیگر پرداختند.
خامنهای که همزمان تلاش کرده بود با دولت رئیسی مذاکرات پشت پرده با غرب را پیش ببرد با از دست دادن رئیس دولت سیزدهم و وزیر امور خارجهاش، خود را در کانون حکومتی احساس کرد که از یکسو در بدنهاش گروه گروه در حال دریدن یکدیگر بودند، و از سوی دیگر روابط خارجی متشنجتر شده و امید به رفع تحریمها و دریافت دلارهای نفتی به ناامیدی تبدیل میشد.
در چنین شرایطی، خامنهای مسیر اعلام خاکساری اصلاحطلبان را باز کرد و در سناریویی مشترک با آنها دولت پزشکیان را با وزرایی گزینشی از نزدیکترین معتمدان خود روی کار آورد تا پریشانی درونی نظام را کمی سامان دهد.
اینهمه در حالیست که دولت چهاردهم که ملغمهای از همه جریانات حکومتی است، از همان نخستین روزها ضعف و ناتوانی خود را در ادارهی کشور به نمایش گذاشته و حتی برای تأمین اندک هزینههای جاری نیز به صندوق توسعه ملّی دستبرد زده است.
مسعود پزشکیان نیز در همین مدت کوتاه نتوانسته نقاب رئیس دولتی را که در کنار مردم ایستاده و به دنبال بهبود اوضاع است حفظ کند. او که گفتار و رفتارش یادآور عروسکهای خیمهشببازی است بطور کلی مردم را رها کرده و در پی بلندپروازیهای نظام و رهبرش رویای تشکیل اتحادیه کشورهای مسلمان در منطقه را با بازیگری جمهوری اسلامی در نقش اول در سر میپروراند!
روی دیگر سکه اما این است که با دولت جدید نیز امید و باور مردم به نیروی خود و به آینده با تکرار ناتوانی و ناکارآمدی مزمن رژیم بیش از پیش تقویت میشود. آنها به تجربه دیدهاند که نمیتوانند راهکار مشکلاتشان را از نظام و زمامدارانی انتظار داشته باشند که خود بانی و علت این مشکلات هستند!